کریستف رضاعی: سینما با صدا به موسیقی خیانت کرد
کریستف رضاعی معتقد است در ایران، فضا برای انواع موسیقی فراهم نیست و کارهای پاپ با اینکه برخیشان مثل آدامسهای بیکیفیت هستند، بیشتر به گوش مخاطبان میرسند.
شاید سینما و وجه مردمی آن موجب شده کریستف رضاعی بیشتر برایتان آهنگساز فیلم باشد و با شنیدن نامش به یاد «در دنیای تو ساعت چند است؟»، «کنعان»، «ماهی و گربه»، «اژدها وارد میشود»، «نگار» و... بیفتید که آخری سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن سیوپنجمین جشنواره فیلم فجر را هم برایش به ارمغان آورد اما نمیتوانید آلبومهایی مثل «سِیر»، «جزیره قشم»، «ابرها» و «آلبا» را نادیده بگیرید.
با توجه به این که سال 94 در سیویکمین جشنواره بینالمللی موسیقی فجر همراه با مسعود شعاری بخشهایی از آلبوم «سِیر» را اجرا کردید چه شد که برای کنسرت شانزدهم و هفدهم اردیبهشتتان به سراغ موسیقیهای متنی که برای فیلمهای سینمایی و تئاتر ساختهاید رفتید و نه به سراغ آلبومی مانند «سِیر»؟ آیا میتوان دلیلش را این دانست که موسیقی فیلم و تئاتر توانایی بیشتری در جذب مخاطب عام دارد؟
من هیچ وقت کاری را به قصد جذب مخاطب انجام نمیدهم. مخاطب برایم مهم است ولی هیچ وقت با خودم نمیگویم او چه دوست دارد که من براساسش قطعات کنسرتم را انتخاب کنم یا هنگام آهنگسازی طبق آن آهنگ بنویسم، تاکید میکنم رضایت مخاطب برایم مهم است ولی هدف اصلیام نیست.
دلیل این که به جای رفتن سراغ آلبومی مثل «سِیر»، سراغ موسیقی فیلمهایم رفتهام بسیار ساده است. قطعاتی که سال 94 از آلبوم «سِیر» در سیویکمین جشنواره موسیقی فجر اجرا کردیم برای حجم بزرگ ارکستر نوشته شده بودند و ما این شانس را داشتیم که با ارکستر سمفونیک تهران روی صحنه برویم.
ما دو قطعه از آلبوم «سِیر» را اجرا کردیم که یکی از آنها باید دوباره برای ارکستر بازنویسی میشد و برای من بسیار جذاب بود. در آن کنسرت قطعات دیگری هم اجرا شد که حاصل همکاریهای قبلی من و مسعود شعاری در دنیای تصویر بود اما متاسفانه اطلاعاتی که به مسئولین برگزارکننده جشنواره داده بودم تا در قالب بروشور به دست مخاطبان برسد به موقع چاپ نشد و به همین دلیل کسی نفهمید ما به جز قطعاتی از آلبوم «سِیر»، قطعاتی را که پیش از این ساخته بودیم و در واقع (با لبخند) نشاندهنده سِیرِ همکاریمان به عنوان آهنگساز و نوازنده بود اجرا کردیم.
به جز اینها، بخش اول آهنگی را اجرا کردیم که در سال 2000 توانست جایزه اول یک مسابقه آهنگسازی با موضوع «سرود صلح برای هزاره سوم» را به دست آورد و همچنین موسیقیای که برای یک فیلم مستند در مورد بناهای اصفهان ساخته شده بود و «مسجد آبی» نام داشت.
پس اگر بار دیگر امکان کار کردن با ارکستری بزرگ و باکیفیت مثل ارکستر سمفونیک تهران در اختیارتان قرار بگیرد، به جای اجرای موسیقی متن فیلم در کنسرتتان به سراغ همین قطعاتی که نام بردید، خواهید رفت؟
قطعا. در شب اجرای ما رهبری ارکستر بر عهده بردیا کیارس نوازنده ماهر ویلن و رهبر توانای ارکستر بود و اگر الان هم چنین پیشنهادی از طرف ارکستر بگیرم قطعا استقبال میکنیم. (چند لحظه فکر میکند) حتی دلم میخواهد در این مورد با شهرداد روحانی صحبت کنم. چرا که نه؟ یادم است سال 94 که ما در جشنواره بودیم، شهرداد روحانی هم بود و کمی هم با یکدیگر صحبت کردیم.
پس انتخاب قطعات برای ارکستر شانزدهم و هفدهم اردیبهشتتان حاصل محدودیتهای ناشی از نبود یک ارکستر بزرگ هم هست؟
آنسامبلی که ما روی صحنه داریم، آنسامبلی کوچک و در مجموع هشت نفر است که جزو بهترین نوازندههای جوان ایران هستند؛ بردیا کیارس، پریسا پیرزاده، لعیا اعتمادی، مهرداد عالمی، سایوری شفیعی، آرمین قیطاسی، امیر دارابی و پریناز حیدرینژاد. طبیعتا گرد هم آوردن هشت نفر چه از نظر انجام کارهای مربوط به هماهنگی و چه از نظر مالی آسانتر از انجام کارهای یک ارکستر بزرگ است چون همه چیزمان هم خصوصی است و برگزارکننده خودمانیم، یعنی مجموعه فرهنگی سازباز و نشر موسیقی «م» با کمک شرکت زرسیما (نماینده لورآل فرانسه در ایران) و فروشگاه اینترنتی روبان به عنوان اسپانسر. قطعا هزینههای سالن مثلا نسبت به سال قبل بیشتر شده است ولی ما نمیتوانیم با این استدلال که قیمت همه چیز بالا رفته است، قیمت بلیت را زیاد کنیم.
من معتقدم که همیشه میتوان در عین محدودیت، خلاق بود. برای همین سال گذشته وقتی خانه هنرهای شهری از من دعوت کرد که در هفته موسیقی تلفیقی تهران حضور داشته باشم، فکر کردم حالا که ارکستری بزرگ در اختیار ندارم میتوانم با آنسامبلی کوچک به سراغ آهنگهایی بروم که از سال 2003 به این سو برای آثار تصویری ساختهام و در شانزدهم و هفدهم اردیبهشت بار دیگر همانها را اجرا خواهم کرد.
و در مورد عنوان کنسرتتان؛ «تصوری فراتر از تصویر».
من معتقدم مردم فراموش کردهاند چطور موسیقی گوش دهند. در همان کنسرتی که در هفته موسیقی تلفیقی تهران اجرا کردیم، مخاطب گیج بود و نمیدانست کجا دست بزند و کجا چه عکسالعملی نشان دهد چون با تصوری سینمایی آمده بود و فکر میکرد تمام قطعات همراه با تصویر نواخته خواهد شد.
کنسرت من با نواختن سه قطعه بر روی فیلمی صامت شروع میشود. فیلمی تجربی به نام «خورشیدهای متفاوت» که سه پرسوناژ دارد که با یکدیگر دوستند و در لحظهای که هر کدام مشکلی شخصی پیدا کردهاند، به هم میرسند.
در ادامه برای هر کدام از فیلم و تئاترهایی که موسیقی متنشان را اجرا خواهیم کرد نیز اتمسفری خاص ایجاد میکنیم و (به شوخی) برای این که مخاطبانمان از ما دلخور نشوند، کنسرت را با «در دنیای تو ساعت چند است؟» تمام خواهیم کرد.
از بحث کنسرت شنبه و یکشنبه هفته آیندهتان که بگذریم میخواهم به سراغ بحث موسیقی فیلم بروم. میدانیم از زمانی که اولین فیلم صامت ساخته شد موسیقی هم همراه آن بود که به صورت زنده در محل نمایش فیلم اجرا میشد. آیا میتوان گفت با تولد تکنیکی به نام صداگذاری، ضرورت استفاده از موسیقی در فیلم دچار چالش شد؟
موسیقی جزیی از فیلمهای صامت بود. یعنی موزیسین همان جا زنده مینواخت و معتقدم بیننده میتوانست چشمهایش را ببندد و فقط موسیقی را بشنود و کیف هم بکند ولی مطمئنم اگر گوشهایش را میگرفت یا موسیقی نبود و فقط تصویر را نگاه میکرد، چیزی که میدید کم و کاستی داشت چون صامت بود و فقط صدای آپارات میآمد.
من فکر میکنم تاریخچه سینما و موسیقی را نمیتوان از هم جدا کرد. این دو از اول با هم رابطه داشتهاند و نمیشود گفت در آنچه روی پرده پخش میشده سهم یکی کمتر و سهم دیگری بیشتر بوده است اما در ادامه (با خنده) سینما با صدا به موسیقی خیانت کرد. موسیقی و فیلم با هم بودند ولی وقتی صدا آمد، برای سینما نسبت به موسیقی در الویت قرار گرفت و (به شوخی) با خودش فکر کرد سینما دیگر به هیچ عنوان نمیتواند از من بگذرد پس من قانون تعیین میکنم و میگویم چه به چه است.
از این جا به بعد دیگر حضور موسیقی الزامی نبود. چون قبلا مجبور بودند از موسیقی استفاده کنند تا خلا ناشی از نبود صدا و سر و صدای ناشی از آپارات را بپوشانند پس باید از اول تا آخر موسیقی میداشتند اما از موقعی که صدا آمد فرصتی برای موسیقی فراهم شد تا فقط در سکانسهایی خاص و زمانی که قرار است مفهومی خاص را منتقل کند حضور داشته باشد.
معتقدم وقتی کارگردان میگوید موسیقی میخواهم، صدا و افکت باید در خدمت موسیقی باشد نه برعکس. در واقع صداگذار باید در خدمت آهنگساز باشد، نه آهنگساز در خدمت صداگذار که این مسئله به شخصیت این دو نفر و شخصیت کارگردان برمیگردد.
در تجربیاتی که داشتید این گونه بوده است؟
خوشبختانه در تجربیاتی که من داشتهام، همکاری خوبی بین صداگذار و آهنگساز وجود داشته که از جمله بهترینهایش میتوانم به «ماهی و گربه» و «اژدها وارد میشود» اشاره کنم.
در گفتوگویی اشاره کرده بودید که موسیقی فیلم برایتان حکم عاملی را دارد که رئالیسم را میشکند و فرضا زمانی که اثری تلخ میبینید، باعث میشود دچار این وحشت نشوید که همان اتفاقات میتواند برای شما هم رخ دهد. در این زمینه «به جدایی نادر از سیمین» اشاره کرده بودید و گفته بودید اگر دست شما بود، حتما برایش موسیقی متن مینوشتید. میتوان گفت به فاصلهگذاری و غرق نشدن در احساسات هنگام دیدن یک اثر هنری معتقدید و موسیقی است که این فاصلهگذاری را برایتان ایجاد میکند؟
این به سلیقه شخصی من برمیگردد. اغراق شدهترین حدش را میگویم؛ من وقتی به سینما میروم دلم میخواهد به واسطه آنچه روی پرده میبینیم، به جای دیگری بروم.
برای همین است که «هری پاتر» هم دوست دارید.
(با خنده) دقیقا. من خیلی دلم نمیخواهد روی پرده سینما با مشکلاتی مواجه شوم که خدایی نکرده ممکن است روزی برای خودم یا اطرافیانم پیش بیاید. البته این حرف به این معنا نیست که مشکلات آدمها برایم مهم نیست که برعکس مشکلات را میبینم، حس میکنم و ممکن است آن را از طریق موسیقی هم منعکس کنم ولی دوست دارم سینما بُعدِ دیگری فرای واقعیت برایم ایجاد کند.
صحبت کردن در مورد این موضوع سخت است چون واقعا یکی از کسانی که این واقعیت را به بهترین شکل ممکن روی پرده سینما نشان میدهد، اصغر فرهادی است. به عنوان مثال «جدایی نادر از سیمین» به عنوان یک اثر سینمایی با تعادلی بینظیر در همه اجزا لذتی درونی برایم ایجاد میکند اما جزو سلیقهام نیست یا «گذشته» جاهایی افکتهایی صوتی دارد که به شدت به موسیقی نزدیک است و وقتی میبینمش حس میکنم (با لبخند) دوست دارم با اصغر فرهادی که احترام بسیار زیادی برایش قائلم و افتخار آشنایی هم با او دارم در مورد ساختن موسیقی متن برای آثارش بحث کنم.
من سینما را به شدت دوست دارم اما چون برخلاف موسیقی، بالهای تخیلم را میبندد (با لبخند) جزو هنرهای اصلی نمیدانمش.
در یکی از گفتوگوهایتان اشاره کرده بودید که گروه موسیقی نور و سبکش که تلفیقی از موسیقی قرون وسطا، باروک، کردی و ایرانی است حاصل تلاقی رگه فرانسوی و رگه ایرانیتان است اما چرا در اکثر گفتوگوهایتان تمرکز اصلی بر موسیقیهایی است که برای فیلمهای سینمایی ساختهاید و کمتر از فعالیت گروه نور که هنرش در یکی از فوقالعادهترین آلبومهایتان به نام «آلبا» هم قابل شنیدن است صحبت میشود؟
بیشتر اوقاتی که با همکارانتان صحبت میکنم از من در مورد موسیقی فیلم میپرسند شاید چون بیشتر در این زمینه شناخته شدهام و کمتر کسی برای صحبت در مورد گروه نور و موسیقی باروک به سراغم میآید. مخاطبین موسیقی گروه نور نسبت به موسیقی متن فیلم یا تئاتر کمترند و در نتیجه مطبوعات هم کمتر به سراغش میروند. مردم وقتی چیزی را نشناسند، پیگیر خبر یا گفتوگویی هم که در آن مورد انجام شده نیستند و (با لبخند) این برای شما خوب نیست.
جدا از این گروه نور نزدیک به یک سالونیم است که فعالیتی نداشته، نه این که وجود نداشته باشد اما چون از لحاظ حجم گروهی سنگین است و دو عضو فرانسویمان پیر بارانژه، استاد فلوت و خواننده تنور و پیر ایو بینارد، خواننده باریتون که اکنون در فرانسه زندگی میکنند برای آمدن به ایران محدودیت زمانی دارند، مدتی است که فعالیت تازهای نداشتهایم.
پیش از این شیوه ما به این صورت بود که اعضای فرانسویمان در تعطیلاتی مثل کریسمس و عید پاک به ایران میآمدند. چون آنچه در گروه نور انجام میدادیم برای دل خودمان بود، برای آنها در ایران ورکشاپهای آواز برگزار میکردیم که بتوانیم هزینه سفرشان را بپردازیم و بعد به مدت یک هفته تا ۱۰ روز برای رپرتوار جدیدمان تمرین میکردیم هر چند برایشان خوشحالم که الان برنامههایشان در فرانسه انسجام بیشتری گرفته اما همین عامل محدودیت زمانی هم برایشان آورده است.
از آن طرف بعضی اعضای ایرانیمان هم محدودیت زمانی دارند و به دلیل دشواری هماهنگ کردن زمان این ۹ نفر با یکدیگر مدتی است که از هم دور شدهایم ولی امیدوارم دوباره شروع کنیم و همان ایده جذاب گفتوگوی شرق و غرب را پی بگیریم. آنچه گروه نور انجام میدهد را میتوان نمونه روشنی از تلفیق ریشههای دو فرهنگ دانست.
البته من موسیقیهای فیلمی را که میسازم از موسیقی گروه نور دور یا جدا نمیدانم چون در موسیقیهای فیلمی که میسازم مثل موسیقی باروک بر تصویرسازی تاکید دارد. صرفا در موسیقی فیلم ناچارم یک سری شرایط را رعایت کنم (با خنده) تا با مدیوم متوسطی به نام سینما کنار بیایم. (به شوخی) الان سینماییها فحشم میدهند.
این را چند بار گفتهام؛ انیو موریکونه آهنگساز، تنطیمکننده و رهبر ارکستر ایتالیایی در پاسخ به این سوال که موسیقی بدون تصویر برایتان چیست میگوید؛ موسیقیِ کامل است و در جواب این که موسیقی فیلم برایتان چیست میگوید؛ یک هنر تجربی و محدود که باید در خدمت یک فرهنگ عامیانه باشد.
فکر میکنم او با این تعریف، جان کلام را گفته است. آهنگساز فیلم میداند که قرار است برای کالایی موسیقی بسازد که محدودیت دارد و مخاطب زیادی خواهد داشت که سلیقهشان عامیانه است. تاکید میکنم که واژه عامیانه را بد نمیدانم و با بار منفی به کار نمیبرم. همه اینها باعث میشود موسیقی فیلم از ذات موسیقی غیر از آن، دور شود چون قرار است در خدمت سینما قرار بگیرد.
سال ۱۳۸۱ هشت آهنگساز مستقل؛ علی بوستان، محمدرضا عليقلی، پيتر سليمانیپور، فرهاد اسعديان، سعيد انصاری، كارن همايونفر، رضا عسگرزاده و شما، برداشتهای شخصی خود را از جزيره افسانهای قشم در قالب هشت قطعه بيان كردید و حاصلش آلبوم «جزیره قشم» شد. بعد از آن هیچ وقت با چنین پیشنهادهایی برای ساخت آلبوم در مورد سایر نواحی ایران یا همان جنوب ایران برخورد نکردید؟
آلبوم «جزیره قشم» به همت نشر هرمس و سازمان منطقه آزاد قشم که آن زمان ریاستش بر عهده فخرالدین انوار بود شکل گرفت. انوار انسان بسیار روشنفکری بود و آن زمان با رامین صدیقی مدیر نشر موسیقی هرمس این پروژه را کلید زد.
آن موقع ما پروژههای جذاب بسیاری در ذهن داشتیم و قرار بود با کمک فخرالدین انوار و رامین صدیقی در روستای لافت که الان اتفاقا میزبان کنسرتهایی هم هست اما کنسرتهای پاپ، فستیوال موسیقی ساحلی برگزار کنیم. قصد ما این بود که با تمام کشورهایی که ساحل دارند و موسیقی ساحلی که اتفاقا تعدادشان هم زیاد است، ارتباط برقرار کنیم و از آنها بخواهیم به ایران بیایند و در کنارشان موسیقی بومی قشم و بندرعباس را داشته باشیم؛ راهی برای مشاهده تاثیر زندگی در کنار دریا بر موسیقی یا وجوه مشترکی که دریا در موسیقی آدمهایی از کشورهای مختلف به وجود میآورد که نشد، چون فخرالدین انوار تنها تا سال ۸۴ به کارش ادامه داد و کسانی که بعد از او آمدند دیدگاه هنری او را نداشتند.
جایی گفته بودید که موسیقی پاپ دوست دارید و مثل آدامسی میدانیدش که زیاد خوردنش خوب نیست اما خوردنش لذتبخش است ولی میپذیرید که بخشی از موسیقی پاپ امروزمان آدامسهایی به شدت بیکیفیت هستند؟!
بله. (با خنده) برخیشان آدامس خروسند ولی مسئله این جاست که اگر نباشند آدامس هالیوود جایشان را میگیرد. تفاوت اتفاقی که از لحاظ موسیقی در ایران میافتد با آنچه در اروپا رخ میدهد این است که دایره موسیقی در آن جا وسیعتر است. یعنی دولت هم به موسیقی جَز میپردازد، هم به باروک، هم به کلاسیک، هم به غیره و غیره و هر نوع موسیقی امکانی برای ارائه خود دارد و به عنوان مثال شبکههای رادیویی هستند که به شکل تخصصی به هر کدام از انواع موسیقی میپردازند و ما در ایران چنین چیزی نداریم. آن جا به این شکل نیست که باقی موسیقیها احساس کنند نسبت به موسیقی مصرفی جایی برای ارائه خود به مخاطب ندارند.
ارسال نظر