حسین پاینده: «نقد» بهمعنای انتقاد نیست
حسین پاینده با بیان اینکه نمیتوان با مطالعه یک کتاب منتقد ادبی شد، گفت: هنوز به مرحلهای نرسیدهایم که بگویم عده بسیار زیادی منتقد ادبی حرفهای تربیت کردهایم و تحویل جامعه دادهایم.
کتاب «اصول و مبانی تحلیل متون ادبی» نوشته سلینا کوش به تازگی با ترجمه دکتر حسین پاینده از سوی نشر مروارید منتشر شده است. کوش در این کتاب سعی کرده در قالب یک منبع عمومی برای علاقهمندان به ادبیات درباره نقد و تحلیل ادبی صحبت کرده و عنوان کند که چطور میتوان میان نقد و تحلیل ادبی صحیح و مبتنیبر قواعد معین و اظهار نظرهای ذوقی در ادبیات تمیز قائل شد.
به بهانه انتشار این کتاب با حسین پاینده مترجم کتاب و «استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی» به گفتگو نشستیم که در ادامه از نگاه شما میگذرد:
مطلع شدم که کتاب «اصول و مبانی تحلیل متون ادبی» با فاصله چند ماه پس از انتشار به خواست شما و توسط ناشر از آمریکا تهیه و برای ترجمه در اختیار شما قرار گرفت. این اتفاق به معنی اهمیت کتاب و نیز نویسنده آن و اطلاع شما از انتشار آن بوده است. بفرمایید که سلینا کوش و مباحث کتابش از کجا و چرا برای شما حائز اهمیت شد و حس کردید لازم است این اثر به زبان فارسی ترجمه شود؟
من به طور طبیعی باید انتشار منابع جدید در حوزه کار خودم (نظریه و نقد ادبی) را رصد کنم تا هم از تحولات جدید در این رشته مطلع بمانم و هم اینکه برای مقاصد آموزشی و پژوهشی از منابع روزآمد استفاده کنم. کتاب سلینا کوش جزو جدیدترین کتابهایی بود که ناشر معتبری همچون انتشارات راتلج آن را در حوزه مطالعات نقادانه ادبی در سال ۲۰۱۶ منتشر کرد.
بعد از خواندن کتاب به این نتیجه رسیدم که محتوای آن، به طور خاص روششناسی پیشنهادی مؤلف، حتماً میتواند راهنمای خوبی برای دانشجویان و عموم علاقهمندان مطالعات ادبی در کشور ما باشد. وقتی به کار تدریس اشتغال داشته باشید، مستقیماً از نیازهای و کمبودهای حوزه کار خودتان آگاه میشوید. سر و کار داشتن من با دانشجویانی که فوقالعاده به نقد ادبی علاقه دارند و میخواهند پایاننامهشان را در حوزه نقد بنویسند اما راهوروشهای نقد را به درستی بلد نیستند، باعث میشود که من از هر طریق که برایم مقدور باشد بکوشم نیازهای آنها را برطرف کنم.
کمبود منابع علمی در حوزه نظریه و نقد ادبی یک مسئله جدی است و حل نشدن آن برای خود من هم که با همین دانشجویان سروکار دارم مشکل به وجود میآورد. به غیر از دانشجویان، بسیاری از مخاطبانم در جلسههای نقد فیلم و ادبیات یا جلسههای سخنرانی در موضوعات نقد، اغلب از من درباره شیوه تحلیل متون ادبی پرسش میکنند. مثلاً میپرسند «از کجا میتوان فهمید صحنه یا توصیفی در یک رمان دلالتمند است و باید آن را بررسی کرد؟»، یا «معنای ثانوی شعر را چگونه میتوان تبیین کرد؟». کتاب سلینا کوش میتواند بخش زیادی از این قبیل پرسشها را پاسخ دهد؛ پس باید ترجمه میشد و در اختیار کسانی که به آن نیاز داشتند قرار میگرفت.
در معرفی کوتاه پشت جلد آمده است که این کتاب برای کسب دانش پایهای درباره روشهای نظاممند تحلیل متون ادبی است. آیا میتوان انتظار داشت که با مطالعه این کتاب و آنچه در آن عنوان شده، هر فرد علاقهمند به ادبیات بتوانند به عنوان یک منتقد و صاحب تحلیل به بررسی متون ادبی بپردازد؟ به عبارت دیگر بفرمایید مخاطب جوان این کتاب که احتمالاً در زمره منتقدان جوان نیز محسوب میشود، جز این اثر چه چیزی برای نقد لازم خواهد داشت؟
هیچکسی نمیتواند با خواندن صرفاً یک منبع درباره تحلیل متون ادبی، خود را از مطالعه سایر منابع نقد بینیاز ببیند. این کتاب میتواند نیازهای اساسی در زمینه درک تحلیلیِ ادبیات را برطرف کند، یعنی به خوانندهاش کمک میکند تا امر بیاننشده ولی القاشده در متون ادبی را تشخیص دهد و دلالتهایش را بحث کند؛ اما برای کسب شناخت بیشتر از رویکردهای نقد ادبی حتماً لازم است که به منابعی که به طور خاص این یا آن رویکرد یا مجموعهای از نظریههای نقادانه را معرفی میکنند مراجعه شود.
در خصوص پایهای بودن مباحث این کتاب باید بگویم که بله، همینطور است. اما چه حاصل از کتابهایی که به مباحث پیچیده نظریه و نقد ادبی معاصر میپردازند بی آنکه مطالبشان برای طیف وسیع مخاطبان این حوزه در ایران سودمند و حتی قابل فهم باشد؟ بارها برخوردهام به دانشجویانی که برخی از کتابهای ترجمهشده درباره نقد ادبی را با علاقه خواندهاند ولی بعد به من گفتهاند که از آن کتابها سر در نیاوردهاند و یا نمیدانند که مطالب نوشتهشده در آن کتابها را چگونه به طور عملی در نقد آثار ادبی و هنری به کار ببرند. خواندن کتاب «اصول و مبانی تحلیل متون ادبی» میتواند زمینه ایجاد کند برای مطالعه منابع دیگر درباره نظریههای جدید.
من در کتاب مشاهده کردم که چهار شیوه و رده برای نقد ادبی مورد توجه قرار گرفته است. آیا به واقع غیر از این چهار شیوه، روشهای نظاممند علمی دیگری برای نقد ادبی نداریم؟
شیوهها یا رویکردهای نقد بسیار بیش از چهار فقره هستند. نویسنده این کتاب نظریههای متنوع نقد را ذیل چهار عنوان دستهبندی کرده است و ویژگیهای هر دسته را به تفصیل برشمرده و توضیح داده است. تقسیمبندی او بر مبنای مشترکاتی بوده که در این نظریهها دیده است. برای مثال، او نشانهشناسی، واسازی (نظریه دریدا)، ساختارگرایی و انسانشناسی ساختاری را کلاً تحت عنوان «نظریههای مربوط به زبان و بازنمایی» معرفی کرده است. یا روانکاوی، مطالعات قومی، نظریههای نژاد و نظریه پسااستعماری را در زمره «نظریههای مربوط به هویت و نَفْس» طبقهبندی کرده است.
جناب پاینده با این پاسخ و البته مرور مقدمه شما بر کتاب حس کردم که شما تعریف مشخصی از یک منتقد دارید و همین مسئله باعث شده بسیاری از منتقدان و نقدهای آنها را این روزها فاقد اعتبار بدانید. درباره تعریف و نگاه خودتان به نقد بفرمایید.
من هیچ تعریف شخصیای از نقد ادبی ندارم. در قلمرو مباحث علمی، نمیتوان نظر شخصی و غیرمستند داشت. دانش در هر زمینهای متشکل از مجموعهای از مفاهیم و روششناسیهای نظریهپردازیشده است. پس من نمیتوانم بنابر نگاه یا دیدگاه شخصی خودم منتقد یا نقدی را به قول شما فاقد اعتبار (یا معتبر) بدانم. منتقد ادبی و پژوهشگر مطالعات نقادانه ادبی کسی است که با استناد به نظریههای علوم انسانی میکوشد معانی متکثر و ناپیدای متون را به روشی نظاممند تبیین کند.
اگر کسی این کار را نکند و نظرات شخصی خودش را به عنوان نقد ادبی مطرح کند، کاری غیرعلمی کرده است که ضمناً هیچ حُسن یا مزیتی بر نظرات شخصیِ دیگران ندارد. نقد ادبی را در دانشگاه تدریس میکنیم تا کسانی که در این کار تخصص میگیرند وارد این عرصه شوند و بتوانند از راه تحلیل تولیدات فکری و هنری، جنبههای ناپیدایی از حیات اجتماعی ما را بکاوند و به حل معضلات فرهنگی یاری برسانند. کسانی که اعلام خوش آمدن یا بد آمدنشان از این یا آن اثر ادبی را «نقد ادبی» مینامند، از این تحول ناخرسندند و احساس خطر میکنند.
به گمانم این اندیشه که پزشکان کار طبابت را با روشهای نظاممند و علمی انجام میدهند و رمّالان واقعاً دانش تشخیص و درمان بیماریها را ندارند، در جامعه ما کمابیش در حال جا افتادن است. با این حال، حتی امروز عده زیادی رمّال و دعانویس و غیره همچنان مدعی درمان بیمارها هستند و مراجعان پُرتعدادی هم دارند.
اگر در حوزهای که به سلامتمان مربوط میشود هنوز با چنین وضعی روبهرو هستیم، چطور میتوان انتظار داشت که در حوزه نقد ادبی حساسیت یا آگاهی ما بیش از یا بهتر از این باشد. به گمانم هنوز فاصله زیادی داریم با زمانی که دریابیم نقد ادبی نوعی تخصص در علوم انسانی است و هر کسی که نظرات ذوقی و شخصی خودش درباره آثار ادبی و فیلمهای سینمایی و غیره را بدون هیچ دلیلی و بدون استناد به هیچ مفهوم یا روششناسی نقادانهای به دیگران اعلام میکند منتقد ادبی نیست.
در مقدمه قابل توجه شما بر کتاب دیدم که از نبود نظام نقد ادبی علمی در ایران گلهمند بودید. نویسنده کتاب هم در فصلهای مختلف به بررسی رابطه میان تحلیل و نظریه ادبی پرداخته است. به باور شما علت وجود ساختار غیرعلمی نقد در میان منتقدان و روزنامهنویسان ایرانی در چیست و اصرار آنها بر شیوه به ظاهر غلطشان از چه چیز ناشی میشود؟
لازم است که موضوع را کمی دقیقتر بیان کنیم. در این کتاب هم آمده است که در روزنامهها و نشریات راجع به آثار ادبی نوشتههایی منتشر میشود، اما نام درستی که باید به آن نوشتهها اطلاق کرد «مقاله مرور و معرفی» یا review است، نه نقد ادبی. در ایران، ریویو را با نقد ادبی مترادف تصور کردهاند. بنابر همین تصور نادرست، وقتی روزنامهنگاران درباره کتابهای جدید مطلبی مینویسند، آن نوشته را «نقد» مینامند و حتی خودشان را در مقام نویسنده آن مطلب «منتقد» معرفی میکنند.
هنگامی که آن نوشته را میخوانیم، درمییابیم که بخش زیادی از آن را اطلاعات تشکیل میدهد: اطلاعات زندگینامهای درباره مؤلف، کارهای قبلیاش، اقبالی که به آن کارها شده یا نشده، حالوهوای کلی داستانها یا شعرهایش و از این قبیل. به غیر از اطلاعات، همچنین به مقدار زیادی ارزشداوریِ کاملاً دلبخواهانه برمیخوریم. قضاوتهای نویسندگان این نوشتهها درباره توانایی مؤلف یا شاعر، اساساً غیراستدلالی و برای ستودن شخص مؤلف یا خیلی مواقع بیارزش نشان دادن کارهای اوست. این قبیل نوشتهها نقد ادبی نیستند چون به جای تبیین معانی تلویحی متن از راه قرائت تنگاتنگ بخشهایی از آن، به موضوعات نامربوطِ دیگری که گفتم میپردازند.
اینجا یک مشکل زبانی هم دردسرساز شده است. همانطور که «ریویو» (مقاله مرور و معرفی کتابهای تازهانتشاریافته) را اشتباهاً «نقد» تصور کردهایم، «انتقاد» را هم اشتباهاً با «نقد» مترادف پنداشتهایم و لذا تصور میکنیم کسی که نقاط ضعف یک اثر ادبی را فهرست کند منتقد ادبی است، در حالی که همچون همه اصطلاحات تخصصی، در مطالعات ادبی «نقد» معنای خاص خود را دارد و به معنای برشمردن ایرادها یا عیبهای آثار ادبی نیست.
اشاره کردید که بسیاری از روزنامهنویسان اصرار دارند شیوه به قول شما غلط و غیرعلمیشان را ادامه دهند. به نظر من، با گسترش شالودههای علمی علوم انسانی در دانشگاهها، آرامآرام نسل جدیدی از دانشآموختگان رشتههای ادبیات و مطالعات فرهنگی وارد عرصه مطبوعات خواهند شد و آنگاه دیگر هر کسی نمیتواند دلبخواهانه خودش را منتقد ادبی بنامد. تخصص قطعاً جایگاه هر کس را معلوم خواهد کرد. حتی همین الان هم اولین نشانههای بارز از این فرایندِ ناگزیر را میتوانیم ببینیم.
در بخشی از کتاب با تعبیر «منتقد عامّهپسند» مواجه شدم. شما این تعبیر را میپسندید و میپذیرید؟ اساساً با چنین اطلاقی برای منتقد موافقید؟ از نگاه شما منتقد عامّهپسند دقیقا چه ویژگی مشخصی دارد؟
عبارت «منتقد عامّهپسند» در کل این کتاب یک بار به کار رفته و آن هم در آخرین فصل کتاب است، یعنی جایی که نویسنده فرق بین ریویو و نقد را توضیح میدهد. او در شش فصل قبلی به تفصیل در این باره صحبت کرده است که تحلیل متون ادبی چیست و چگونه انجام میشود و در فصل آخر میخواهد تمایز بگذارد بین آن کار نظاممندی که در فصلهای پیشین توضیح داده و کاری که در برنامههای پُربیننده تلویزیونی یا مطبوعات انجام میشود.
در این فصل، بخشی با عنوان «شیوه منتقد عامّهپسند برای نوشتن درباره ادبیات در جهان ما» وجود دارد که خود به سه قسمت فرعی تقسیم میشود. در این بخشهای فرعی، نویسنده مشخصات ریویو را شرح داده و ویژگیهای نویسندگان این نوع نوشتار را هم برشمرده است.
جناب پاینده بسیاری از نویسندگان و حتی نویسندگان نوقلم عنوان میکنند که خود را مبرا از نقد میبینند و رسالت آنها تنها بیان و ترسیم جهان از زاویه دید خودشان است. با این دیدگاه چقدر موافقید؟
این سخن درخور مناقشه است. مقصود از «ترسیم جهان از زاویه دید خود چیست»؟ البته هر هنرمند یا شاعر و نویسندهای تصویری خودویژه از جهان ارائه میدهد، اما نمیتواند مانع از بررسی آن تصویر توسط متخصصان این حوزه (نقد) شود. چنانکه رولان بارت هم اشاره کرده، اثر ادبی بعد از انتشار مانند جنینی است که بعد از تولد، بند نافش قطع میشود و از آن به بعد حیات مستقل خود را دارد. خوانندگان و پژوهشگران ادبیات محقاند که درباره آثار ادبی و اینکه این آثار چه معانیای را به ذهن خواننده متبادر میکنند، تحلیلهای خودشان را ارائه دهند. اما باید اضافه کنم که سخن شما به نقل از نویسندگان نادرست نیست و بسیاری از آنها از اینکه آثارشان نقد شود استقبال نمیکنند. علت این عدم تمایل را باید در فضای غیرحرفهای و ناراحتکننده نقد جستوجو کنید.
وقتی مطلبی که در جامعه ما تحت عنوان نقد منتشر میشود، حاوی توهین به شخص نویسنده باشد، البته نویسنده ناراحت میشود و نمیخواهد اثرش نقد شود. همچنان که پیشتر اشاره کردم، مطالب غیرعلمی و شبهنقد، صرفاً نظراتی شخصی و ذوقی هستند. در این قبیل نوشتهها بی هیچ دلیل متقنی ممکن است یک اثر ادبی بیارزش شمرده شود.
محفلبازیِ نویسندگان این قبیل مطالب ایجاب میکند که از کتابهای دوستان خودشان به نحو اغراقآمیزی تعریفوتمجید کنند و آثار کسانی را که جزو محفل آنها نیستند بیدلیل مورد انتقادهای توهینآلود قرار دهند. این فضای غیرعلمی و شخصی باعث شده است که بسیاری از نویسندگان آثار ادبی نسبت به نقد ادبی بدگمان باشند. وقتی شما چند سال مطالعه و پژوهش کنید و با زحمت و مرارت رمان تأملانگیز و صناعتمندی بنویسید که حکم کاویدن زوایای پنهان حیات اجتماعی ما را دارد، به طور طبیعی انتظار دارید که اهل ادب به کار شما توجه کنند؛ اما اگر به خاطر اینکه عضو هیچ باندی نیستید در مطبوعات کارتان بیارزش شمرده شود و به شخص خودتان بدوبیراه بگویند، طبیعتاً تصور بدی راجع به نقد پیدا میکنید.
نگاهی هم به نظام دانشگاهی تربیت منتقد در جامعه دانشگاهی ایران داشته باشیم. به زعم شما این سیستم منتقد علمی میسازد؟ اگر میسازد چرا منتقدان ژورنالیست گوی سبقت را از آنها ربودهاند؟
توجه داشته باشید که مباحث علمی و آکادمیک نقد ادبی در فرایند معرفی شدن در نظام دانشگاهی ما هستند و هنوز به مرحلهای نرسیدهایم که بتوانیم بگویم عده بسیار زیادی منتقد ادبی حرفهای تربیت کردهایم و تحویل جامعه دادهایم.
کارهای ارزشمندی صورت گرفته و نشانههایی از اینکه موجی از دانشآموختگان رشتههای مرتبط با نقد ادبی وارد عرصه نقد خواهند شد مشهود است. وقتی از «عرصه نقد» صحبت میکنم، فقط مطبوعات مکتوب را در نظر ندارم؛ رسانهها را هم در نظر دارم، اعم از رسانههای همگانی مانند رادیو و تلویزیون و همچنین رسانههای دیجیتالی در فضای مجازی. علاوه بر آن، به مراکز فرهنگی مانند فرهنگسراها نیز نظر دارم. کمکم داریم به جایی میرسیم که تولیدکنندگان برنامههای ادبی در رادیو و تلویزیون برای تدارک مطالب برنامههایشان از پژوهشگران کارشناس استفاده میکنند که در پایاننامههای فوقلیسانسشان در این حوزهها کار کردهاند. یا در فرهنگسراها جلسات رمانخوانی و شعرخوانی را با کمک مدرسانی برگزار میکنند که صاحب تألیف در زمینه کار خودشان هستند.
فضای مجازی هم عرصه فوقالعاده پُرمخاطب و پویایی از فعالیتهای نقادانه درباره ادبیات و هنر است. در چنین وضعیتی و با این همه فعالیت در زمینه نقد، مخاطبان ما آرامآرام سطح توقعشان ارتقا پیدا میکند و هر حرف بیاساس و غیرعلمی و ذوقیای را نقد محسوب نخواهند کرد. یقین مطلق دارم روزی خواهد آمد که وقتی ژورنالیست جوانی میخواهد در سرویس ادبی این روزنامه و آن خبرگزاری، یا این سایت و آن مجله استخدام شود، دبیر سرویس از او میخواهد که نمونه نقدهایی را که قبلاً نوشته یا منتشر کرده است به عنوان بخشی از رزومهاش با خود به مصاحبه استخدام بیاورد. حتماً به نقطهای خواهیم رسید که هر کسی نمیتواند ادعای داشتن تخصص در نقد کند. نظام دانشگاهی ما هم دارد به سمتوسویی میرود که همین چشمانداز را ترسیم میکند. رشتههایی مانند نظریه و نقد ادبی در شرف تشکیل هستند و دور نیست روزی که نخستین فارغالتحصیلانشان وارد کار در این حوزه شوند. به اعتقاد من، همچنین انتشار کتابهایی مانند «اصول و مبانی تحلیل متون ادبی» کمکی است به رسیدن به این هدف.
ارسال نظر