رایان گاسلینگ چطور مسیر موفقیت را طی کرد؟
گاسلینگ همین طور که کم کم از یک بازیگر خردسال ناشناس تبدیل به بازیگری شد که به رده های بالای هالیوود رسید، جایگاه منحصر به فردی در ذهن مخاطبان پیدا کرد. برخلاف ظاهر مردانه اش، انرژی زنانه متمایزی از خودش بروز می دهد (با مادر و خواهرش رابطه ای صمیمی دارد- چیزی که انگار برای بازیگران مرد در مقطع خاصی از سنشان ضروری است).
گاسلینگ در طول فعالیتش ژانرهای متنوعی را تجربه کرده. او با انتخاب هایی هوشمندانه از «ایالات متحده لی لند» (2003) به «نیمه نلسون» (2006) رسید. با فیلم سرپای «دفترچه خاطرات» (2004) هم نشان داد که تا چه حد مهارت دارد و از پس هر نقشی بر می آید. انگار صعود و پیشرفت در سرنوشتش بوده و اگر نگوییم کاملا بدون زحمت، اما حداقل مسیرش را بدون دست انداز طی کرده.
گاسلینگ همین طور که کم کم از یک بازیگر خردسال ناشناس تبدیل به بازیگری شد که به رده های بالای هالیوود رسید، جایگاه منحصر به فردی در ذهن مخاطبان پیدا کرد. برخلاف ظاهر مردانه اش، انرژی زنانه متمایزی از خودش بروز می دهد (با مادر و خواهرش رابطه ای صمیمی دارد- چیزی که انگار برای بازیگران مرد در مقطع خاصی از سنشان ضروری است).
دوگانگی موجود در فیزیک و احساسات او، مخاطبان را به تامل وا می دارد. لحن آرام و نسبتا بریده بریده اش هم اتفاقی نیست. سال ۲۰۱۰ در مصاحبه ای که با لین هیرشبرگ داشت گفت که «فکر می کردم پسرها باید شبیه مارلون براندو باشند». برای همین وقت چه بوده، تُن صدای براندو را تقلید می کرده و حالا به خاطرش یک «لهجه مصنوعی» از آن زمان تا حالا با او مانده. این ویژگی تعمدی، باعث شده همیشه فورا چیزی را در او تشخیص دهیم که در مجموع جذاب تر و جالب تر است، و ما را ترغیب می کند که این بازیگر را دقیق تر بررسی کنیم.
مهم تراز همه، او به لطف بازی در «دفترچه خاطرات» که مسیر حرفه ای اش را تعیین کرد و فیلم جریان سازی هم شد، استحقاق تبدیل شدن به یک بازیگر نقش اصلی را داشته و شاید بخشی از توجه و علاقه مان به او از بازی خوبش در آن فیلم نشئت گرفته باشد.
«لالالند» که یک فیلم عاشقانه موزیکال در حال و هوای دوران طلایی هالیوود است، درست در نقطه مقابل فیلم های اخیر گاسلینگ قرار می گرد که اکثرا فیلم های متوسطی بودند و در مرز شکست و موفقیت می ماندند. از آن دست فیلم هایی است که هالیوود هرچند سال یک بار سراغش می رود، فیلم های نوستالژیک پر از ارجاع های سینمایی و با ماجراهایی عمیقا لذت بخش (در حالی که واقعیت همیشه کمی تاریک تر از این حرف هاست).
این فیلم کلاژ دیگری است در کارنامه متنوع گاسلینگ که تا امروز تلفیقی از فیلم های هنری، عجیب و غریب و فرم گرا بوده. همین غرابت ظاهرا طبیعی و دست نیافتنی گاسلینگ است که ما را برای دیدنش مشتاق نگه می دارد؛ حتی وقت هایی که لازم نیست توجهمان به او باشد. شاید دلیلش این است که او یک جور زیبایی شناسی ستاره های تاریخ سینما را در خودش دارد. نمی گذارد زندگی شخصی اش خیلی وارد رسانه ها شود، و ترجیح می دهد بیشتر از طریق انتخاب هایش که تعمدا غیرمتعارف هستند، او را بشناسیم.
قضیه درباره «تحویل نگرفتن» مخاطب و این طور چیزها نیست؛ ولی دریغ کردن اطلاعات، عطش و علاقه برای به دست آوردنش را بیشتر می کند. این رویکردی نیست که در سال ۲۰۱۶ یا ۲۰۱۷ طرفدار داشته باشد، ولی انگار گاسلینگ از آن دل نکنده است.
وجود «لالالند» در دورنمای فرهنگی امروز، تقریبا موازی با خود رایان گاسلینگ و فعالیت حرفه ای اش قرار می گیرد: «لالالند» از آن مدل فیلم هایی است که این روزها دیگر ساخته نمی شود، و گاسلینگ هم مسلما دار تلاش می کند تا نوعی از ستاره سینما باشد که این روزها دیگر وجود ندارد؛ نسخه ای قدیمی و سنتی. و همین از بقیه متمایزش می کند.
بازیگرانی که از بچگی کارشان را شروع کرده اند و توانسته اند محدودیت های سنی آن دوران را پشت سر بگذارند، شکل و ظاهر خاصی دارند. سارا میشل گلر این ظاهر را دارد، همین طور توبی مگوایرو لئوناردو دی کاپریو. چیزی شبیه به یک نوع هوشیاری جنگجویانه در ظاهرشان هست. گاسلینگ هم که برای بازی در «کلوپ میکی ماوس» از انتاریوی کانادا به لندن و بعد به فلوریدا نقل مکان کرد، این ظاهر را دارد. حضورش در دیزنی خیلی طولانی نبود، چون این سریال بعد از یکی- دو سال کنسل شد، و گاسلینگ هم به کانادا برگشت و به مدرسه ای معمولی با بچه های معمولی رفت.
گاسلینگ مانند کیانو ریوز، به طرزی خارق العاده می داند که چطور با دوربین تعامل داشته باشد. به یک نوع خودآگاهی رسیده و انگار همان طور که دوربین او را می بیند، خودش هم از پشت دوربین شاهد بازی اش است. آنجلیکا جید باستین در مقاله ای تحلیلی درباره سبک بازی کیانو ریوز، بازی های در سکوت این بازیگر را «مسحورکننده» توصیف کرده بود. همین را می توان درباره گاسلینگ هم گفت. اما تفاوتشان این است که بازی گاسلینگ گرم تر است و نوعی سخاوت در آن دیده می شود. همین طور حسی از ایک انسانیت زخم خورده.
چیزهایی که هر بار در بازی هایش به چشم می آید و بیننده را به سوی خودش می کشد. شاید اینها به خاطر چهره و فیزیکش باشد. گاسلینگ ظاهری زیبا و یا به طور خاص خوش تیپ ندارد. برای مثال نه لب های برجسته ای دارد که حس و حالی زنانه منتقل کند (مثلا براندو را به یاد بیاورید که الهام بخش او برای لهجه مصنوعی اش بوده)، و نه چانه ای باریک و دراز که چهره او را خیلی قوی و مردانه نشان دهد (باز هم برانو را به یاد بیاورید!).
رنگ و رویش هم منحصر به فرد یا غریب نیست. اما با وجود تمام این عناصر ساده (بینی اش جمع و جور است، و همچنین لب هایش، و گونه هایش اندازه عادی و طبیعی دارند) همچنان چهره جذابی ساخته که توجه ما را به خودش جلب می کند.
شاید بد نباشد فعالیت حرفه ای گاسلینگ را با بازیگر هم دوره اش یعنی جیک جیلنهال مقایسه کنیم. هر دوی این بازیگران اجراهای برجسته و مهمی در سال ۲۰۰۱ به نمایش گذاشتند: گاسلینگ در فیلم «مومن» و جیلنهال در فیلم «دانی دارکو».
در سال های بعد از آن، هر دو (که استعدادهای مشابهی دارند وا ختلاف سنی شان فقط یک ماه است) عمدا فیلم های سختی را برای بازی انتخاب کردند. اما مسلما فقط یکی از آنها به طور مداوم و با هدف، روند عجیب و غریبش را ادامه داده: گاسلینگ. جیلنهال برخلاف او به نظر می رسد که نقش های عجیب را کنار می زند (اگرچه در سال 2014 و با «شبگرد» بازگشتی به این جور نقش ها داشت).
بخواهیم واضح تر بگوییم، قضیه بیشتر درباره شیوه انتخاب نقش هایشان است تا فیلم هایی که برای بازی انتخاب می کنند. انتخاب های گاسلینگ بعضی وقت ها خیلی بدون فکر و برنامه ریزی به نظر می رسد. که ظاهرا این کارش هم از براندو تاثیر گرفته. انگار که همه چیز اتفاقی باشد، نقش هایش را کاملا غریزی انتخاب می کند و به فکر یک مسیر مشخص حرفه ای نیست. ولی انتخاب های جیلنهال به نظر برنامه ریزی شده تر از اوست. بازیگری است که سعی دارد ژانرهای زیادی را تجربه کند و در عنوان های مختلفی جای بگیرد (قهرمان اکشن، قدر کله شق یا بازیگر مورد علاقه فیلمسازان مستقل) تا این که نقش مناسبش را پیدا کند.
مجموع ویژگی های رایان گاسلینگ به اندازه ویژگی های جزئی اش جذابیت دارد. او یک بازیگر نقش اصلی بااستعداد در هالیوود است و رد فیلم های عاشقانه هم نقش کاراکترهایی واقعی و اصیل را ایفا می کند، اما هم زمان علاقه خاصی به کاراکترهای عجیب و جالب دارد. او در چراغ خاموش ترین حالت ممکن فعالیت هایش را پی می گیرد. به کارهایش بیشتر اهمیت می دهد و فراتر از مناسبات قراردادی، کاری با شهرت ندارد.
به همین دلیل جذابیت های «لالالند» با وجود نقص هایی که دارد، انکارناپذیر است. فیلم است عمیقا عاشقانه، واقعا بامزه و مسلما غیرمعمول. اما برای گاسلینگ، این نوع به نوعی بازگشت به نقطه اول است، یعنی به روزهای شروع حرفه اش در این صنعت در «کلوپ میکی ماوس».
آوازخواندن در فیلم های این روزها رایج نیست نیست. همان طور که رایان گاسلینگ هم برخلاف چیزی که از برخورد اولیه با او حس می کنیم، بازیگر متعارفی برای این دوره نیست. این فیلم یک سرمایه گذاری هم برای او به حساب می آید چون علاقه طرفدارانش را- چه آن قدیمی ها و چه جدیدترها- نسبت به او تقویت و برخی شکست های پروژه های پیشین را جبران می کند، تا برای فیلم بزرگ بعدی اش آماده شوند: دنباله «بلید رانر». درواقع، انتخاب های گذشته او- چه نقش هایی که بازی کرده و چه تصویری که از خودش به نمایش گذاشته- به عنوان یک ضربه گیر عمل می کند. او، هم اعتماد طرفداران پر و پا قرصش را جلب کرده و هم تماشاچی ها و طرفداران عادی را. این واقعیت که رفتارهای او حساب شده نیست چیزی است که همه اینها را به هم متصل می کند.
بیم آدیونمی| BuzzFeed، 11 ژانویه 2017
ترجمه پوریا شجاعی
ارسال نظر