گفتگو با محمدعلی باشه آهنگر، کارگردان فیلم «ملکه»
حرف های زیاد ملکه جنگ «ایران و عراق»
در این سالها برای ساخت فیلمهای «دفاع مقدس» که حرفی برای گفتن داشته باشد، مشکلات زیادی به وجود آمده است. بدون تردید «دفاع مقدس» تنها ژانر برآمده از انقلاب اسلامی در سینمای ایران است که البته فیلمسازان متعهد به دلیل برخی محدودیتها سخت میتوانند واقعیات جنگ را به خوبی مطرح کنند.
نمونه عینی این مساله، فیلم «ملکه» است که پیش از این آهنگر با كارگرداني فیلم «فرزند خاک» كه یکی از فیلمهای مطرح درباره جنگ بود و هنگام ساخت آن با مشکلاتی مواجه شد و همینطور در فیلم «بیداری رویا» زندگی همسر شهیدی را به تصویر کشید که با برادر شوهرش ازدواج میکند، ولی بعد از سالها معلوم میشود که همسرش زنده است.
دردمندی فیلمساز نسبت به جنگ و بازماندگان آن، او را برای ساخت فیلم «ملکه» ترغیب کرد. جدا از فیلمبرداری و موسیقی درخشان و تدوین تحسینبرانگیزش، فیلمساز لایههای پنهان شخصیتهای درگیر جنگ را به تصویر میکشد. اما ظاهرا مراحل ساخت و نمایش این فیلم، خود فیلم دیگری است که در این گفتوگوی صریح، فیلمساز آن را بازنمایی میکند.
بعد از فیلم «فرزند خاک» که یکی از بهترین فیلمهای دفاع مقدس در این چندسال اخیر بود و همینطور فیلم «بیداری رویاها» که موضوع تکاندهندهای را دستمایه کارتان قرار دادید، اینبار هم با ساخت فیلم «ملکه» به مقطع مهمی از تاریخ جنگ پرداختید؛ پذیرش قطعنامه ۵۹۸. چرا این سوژه را انتخاب کردید؟
جنگ تحمیلی هشتسال طول کشید. خوشبینترین افرادی هم که در جنگ بودند، فکر نمیکردند در عرض چندروز خبر قطعنامه ۵۹۸ مانند یک شوک به رزمندگان منتقل شود. خیلیها این اتفاق را باور نمیکردند.
چرا باور نمیکردند؟
چون ما در طول هشتسال شعارهای بسیار جدیای برای ادامه جنگ داده بودیم، مانند «جنگ، جنگ تا پیروزی» یا فتح کربلا، بغداد و مهمتر از آن بصره. قبل از قطعنامه عملیاتهای متعددی در جنوب و در غرب برای سقوط بصره انجام دادیم. کسی فکر نمیکرد ایران قطعنامه را بپذیرد. ضمن اینکه نیرویی که در آبادان هشتسال مانده بود، با نیروهای دیگر فرق میکرد.
مگر نیروهای آبادان چه فرقی با نیروهای دیگر داشتند؟
نیروهایی که در آبادان مانده بودند، معمولا خانهشان همانجا بود و زمان جنگ از شهر بیرون نمیآمدند. فقط برای مرخصی هر دوماه، دوازده روز به شهرهای اطراف برای سرکشی به خانوادههایشان میرفتند. این نیروها از نظر رفتار، گفتار، پوشش، آداب و رسوم و نوع دفاع کردن در جنگ، کاملا با تمام جاهای دیگر و حتی خرمشهر هم فرق داشتند. نیرویی که هشتسال تمام فشارها را تحمل کرد و مقاومتش با کمترین امکانات ادامه داشت. آبادان به دلیل حملات شیمیایی «شهر سوخته» نام گرفت و خبر میرسید که گفتهاند هزینه نگهداری آبادان را به دشمن بسپاریم و خودمان پشت رودخانه بهمنشیر موضع بگیریم و عراق را در شرایط ایزوله قرار دهیم و آنجا را بکوبیم.
با ترسیم این فضا شرایط را برای پذیرش قطعنامه مناسب نمیدیدید؟
اینها نظر شخصی من نیست. موضوع این است در آن مقطع، پایان جنگ، دور و دستنیافتنی بهنظر میرسید. روند جنگ و اتفاقات پیش از قطعنامه نشانی از آرامش و آتشبس نداشت. بنابراین خبر پذیرش قطعنامه برای نیروهایی که در شهر بودند غیرمنتظره بود.
ولی خیلی از تحلیلگران پذیرش قطعنامه را محتمل میدانستند. نظرتان چیست؟
توجه کنید که الان من کاری به مسایل کلان و سیاستگذاریهای گردانندگان جنگ ندارم. حرف من آدمهایی مثل سیفالله (حمیدرضا آذرنگ) است که دوروز قبل از قطعنامه جانشان را از دست دادند. چطور دوستان نزدیک او که چندین سال است در کنارش نفس میکشند و غذا میخورند و ناگهان جنازه تکهپارهاش روی دستشان میماند، به پایان جنگ واکنش نشان ندهند؟ من دارم از حالت ذهنی و روانی آدمهایی صحبت میکنم که هشتسال است شنیدهاند که باید همه جانشان را فدا کنند و جنگ، جنگ تا پیروزی و کربلا کربلا ما داریم میآییم و...
برای کسانی که ارتباطشان با فضای خبری و افکار عمومی چندان برقرار نیست و در شرایط جنگی در شهری متروک زندگی میکنند، این خبر خیلی تاثیر داشت. تازه بخشهایی از خاک ما هم در آن مقطع دست عراق بود. من در حال روایت تاریخ هستم و بحثم اصلا سیاسی نیست. بحث سیاسی را با کسانی بکنید که باید پاسخگو باشند. میخواهم بگویم یکبار دیگر باید بررسی کنیم و ببینیم در کجاها، کدام کارها را باید برای موفق شدن انجام میدادیم. به نظرم این مقطع مهمتر از مقطع ابتدای جنگ است. در ابتدای جنگ به دلیل اینکه خاک ما به طور وسیع در اختیار عراق بود همه برای گرفتن سرزمینمان بسیج شده بودیم.
چرا کسی که خود و خانوادهاش هشتسال جنگ را کاملا درک کرده، حالا فیلمی اینگونه میسازد. چرا در «ملکه» تعریفتان از جنگ کاملا متفاوت است؟
نخیر، تعبیر ما از جنگ، جنگ است که ویرانی میآورد و آدمها را میکشد و زندگیها را نابود میکند. دقیقا به دلیل اینکه خودم و خانوادهام در «جنگ» زندگی کردهایم و آن را بهخوبی میشناسیم، میتوانم بگویم جنگ چیز بسیار بدی است. در فضای سینما، تعبیر ضدجنگ را بیشتر برای مواردی چون جنگ ویتنام بهکار بردهاند که نوک پیکان انتقادشان متوجه طرف تجاوزگر یا ایدئولوژی جنگطلب و ضایعات و پیامدهای جنگ بوده. فیلمسازان بزرگی بعد از جنگ ویتنام در سینمای آمریکا فیلمهای شاخصی ساختند.
همینطور بعد از جنگ جهانی اول در اروپا سینمای اکسپرسیونیستی در آلمان و بعد از جنگ جهانی دوم هم در ایتالیا سینمای نئورئالسیتی شکل میگیرد. به همین دلیل این تعبیر در آنجا کاربردی است. چون آمریکاییها از کیلومترها آنطرفتر به ویتنام حمله کردند و بیش از یکمیلیوننفر را کشتند. این تعبیرها که فیلمسازان بزرگی در آمریکا به آن پرداختند درست است، مانند فیلمهای برایان دیپالما، استنلی کوبریک، فرانسیس فورد کاپولا. اما من میخواهم این تعبیر را کمی باز کنم. کلا فضای جنگ در هیچ کشور و ایدئولوژیای پسندیده نیست.
اما اتفاقا برخی ایدئولوژیها در دنیا جنگ را میپسندند.
ممکن است. اما آن ایدئولوژی درست نیست. کسانی هستند که با لباس ایدئولوژی جلو میآیند، ولی در ایدئولوژیهای مذهبی، جنگ را به این شکل قبول ندارند. دستکم آن ایدئولوژی که من به آن اعتقاد دارم روی صلح بیشتر از جنگ تاکید دارد و جنگ را در حوزه «دفاع» مطرح میکند. البته در حوزه دفاع، نهتنها کشور ما، بلکه هر کشور دیگری هم ایستادگی میکند. پس این اتفاق منحصر به ما نیست. جنگ یک پدیده خانمانسوز است که انسانها، درختها و کلا زندگی را از بین میبرد. در مقطعی دیپلماسی صلح میتواند کارایی داشته باشد. در مزار شریف به نیروهای ما حمله شد و یکی از خبرنگاران هم به شهادت رسید.
در آن مقطع میشد ما جنگی را شروع کنیم و دنیا هم شاید به ما خرده نمیگرفت. اما در این دوره دیپلماسی حسابشدهتری توانست ما را در یک وضعیت معقول در مرز افغانستان قرار دهد. چون در غیراین صورت ما را در باتلاقی فرو میبرد که روسیه و آمریکا و حتی پاکستان فرو رفتند. بنابراین هیچ کشوری برای پیشبرد اهداف خودش نباید از حربه جنگ استفاده کند. بلکه مهمترین حربه، حربه دیپلماسی است.
فیلم شما نگاه نقادانه به انسانهای درگیر جنگ دارد. با همین نگاه هم سیاوش، دیدهبان، در طول فیلم متحول میشود. تا جایی که برای فرمانده عراقی دلسوزی میکند و مانع خودکشیاش میشود. این نگاه انسانی از کجا ناشی میشود؟
من نگاه انسانی را از آن طرف مرزها نیاوردهام. در فضایی که مجوز نانوشته کشتوکشتار صادر شده و هردو طرف در حال جنگ هستند، هیچکس به شما نمیگوید چرا به طرف مقابلتان تیر میاندازید. حالا در این فضا اگر یکنفر بتواند فارغ از فضای بیرونی جنگ به دلالتهای انسانی برسد ارزشمند است، وگرنه در شرایط عادی همه موافق جریان آب حرکت میکنند. این را از خود افرادی که در جنگ کنارشان بودم کشف کردم.
بیشتر منظورم این است که با اینکه فیلمساز از جنگ آسیبدیده، کینهورزی و جنگ را تقدیس نمیکند.
ما در آن دوران ضرباتی خوردیم که تا امروز جبرانناپذیر است و افرادی را از دست دادیم که مشابهی نداشتند. معروف است که میگویند هیچگاه در شب نباید اسیر بگیرید. چون اگر در محدودهای جلو رفته باشید و بخواهید این اسیرها را به عقب منتقل کنید، شاید یک بدهبستانی از نظر جغرافیایی صورت بگیرد که جنگ مغلوبه شود و از پشت سر آسیب ببینید. اما من در طول عملیاتهایی شاهد بودم که بچهها اگر در این شرایط کسی را به اسارت میگرفتند او را نمیکشتند و درعوض به عقب انتقال میدادند. من عراقیای را دیدم که وقتی اسیر شد واقعا تنش میلرزید و بشقابی بیرون آورده بود که شمایل امام علی(ع) روی آن بود. حالا چطور میتوانستیم این فرد را بکشیم؟
وقتی این نگاه انسانی به عنوان بخشی از ناگفتههای جنگ در فیلم تصویر میشود، به نظر شما چرا برخیها علیه فیلم و فیلمسازش جوسازی میکنند؟
به نظرم بیشتر کسانی که اینگونه برخورد میکنند خودشان در جنگ نبودهاند و فقط خبرش را شنیدهاند، فرق جنگ و دفاع را نفهمیدهاند، فیلم را نفهمیدهاند.
شما کسی هستید که علاقهمند به کشور بودهاید و در دفاع از آن هزینه کردهاید. چرا برخی با شما اینگونه برخورد میکنند؟
به نظرم کسانی که این کار را کردند با کشور نیستند. آنها برنامههای دیگری برای این کشور دارند و خیر این کشور بزرگ و دوستداشتنی را نمیخواهند. من تا پای جان در راه این کشور ایستادهام. من وظیفه دارم و کسی هم این وظیفه را به من محول نکرده است. این وظیفهای است که به خاطر اعتلای کشورم، خون مادرم و دوستانی که در دوران جنگ از دست دادم، انتخاب کردهام. به همین دلیل نمیتوانم فیلم دیگری بسازم.
چرا این مشکل برای فیلمهای «فرزند خاک» و «بیداری رویاها» پیش آمد؟
چرا از خودشان نمیپرسید؟ گفتم که آنها فرق جنگ و دفاع را نمیدانند. جنگ را از پشت شیشه تلویزیون دیدهاند و فکر میکنند چیز خوبی است. با «فرزند خاک» و «بیداری رویا» هم همین کار را کردند. سالها به «فرزند خاک» اجازه ساخت ندادند، «بیداری رویاها» هم سالها اجازه ساخت نداشت. «ملکه» هم از ۱۳۸۷ شروع شد و هنوز هم گرفتار این فیلم هستم. کسی از سختیهای اقتصادی این فیلم نمیپرسد. «ملکه» تنها فیلمی بود که مرحوم سیدابوالقاسم حسینی، تهیهکننده، قبل از هدفمندی یارانهها بودجهاش را تخمین زد ولی بعد از اجرای هدفمندی یارانهها فیلم را کلید زدیم و اصلاح برآورد هم نشد.
چرا؟
خودمان خواستیم. ما دو نفر عهد کردیم که تحت هر شرایطی فیلممان را به اصلاح برآورد ندهیم. استدلال آقای حسینی این بود «ملکه» اولین فیلمی است که تهیه میکنم و نمیخواهم دیگران فکر کنند برای منافع مالی این کار را انجام دادم. نمیخواست پولی حیفومیل شود. از سوی دیگر مجبور بودیم در سکوت خبری فیلم را بسازیم.
به چه دلیل؟
از آن زمان از این اتفاقات میترسیدیم.
به هیچ عنوان از یارانههای خاص اینگونه فیلمها استفاده نکردید؟
نخیر. یارانهای در کار نبود. اگر منظورتان توپ و تانک است، باید بگویم که تنها چهار تانک و دوتا نفربر با هزار بدبختی گرفتیم و خوندلهای ابوالقاسم حسینی هم به جایی نرسید. توپ و تانک را هم که نمیشود از در مغازه خرید، به همه بیشتر دادند به ما کمتر. یک روز بابت همین قضیه ابوالقاسم دچار حمله قلبی شد. همه ترسیدیم. روزی بود که جیپ ارتشی که به ما داده بودند، موتورش سوخت و دیگر راه نرفت. ما هم مجبور شدیم آن را با وانت بکشیم. زمان داشت میرفت. به بهانه روز تعطیل به ما تانک نمیدادند و کار پیش نمیرفت و هزارمورد دیگر که حوصله ندارم بگویم. اینها همه در حین تولید و قبل از آن بود. بعدش هم دیدید که تنها سالی که بنیاد فارابی دبیری جشنواره را برعهده نداشت، همان سالی بود که «ملکه» به جشنواره راه یافت. آقای میرعلایی مقابل کسانی که مخالف فیلم بودند ایستاد و خیلی هم لطمه دید. همین جا از بنیاد سینمایی فارابی و همینطور آقایان دامیار، نجاریان، لشگریپور و جمشیدی تشکر میکنم که در جبهه دیگر برای این فیلم جنگیدند. اما فیلم خیلی متضرر شد.
آقای میرعلایی تهیهکننده فیلم «فرزند خاک» هم بودند.
بله با توجه به سابقهای که در تولید فیلم «فرزند خاک» داشت به این فیلم هم توجه ویژهای داشت. قرار بود سال ۱۳۸۷ به مناسبت صدسالگی نفت در کشورمان فیلمی بسازیم و چون من کارمند نفت بودم از من دعوت کردند و ایشان به عنوان تهیهکننده «ملکه» وارد شد. بعد از ۱۰ماه تحقیقات، فیلمنامه نوشته شد. حدود دوسال گذشت و تمام مسوولان آن زمان نفت تغییر کردند. مسوولان جدید کلا کمک به فیلم را منتفی دانستند و به دلایل حقوقی و مالی معذوریت داشتند. بنیاد فارابی آن زمان هم گفت که من این فیلمنامه را قبول ندارم. قبل از مدیریت ایشان قرار شد فیلمنامه نوشته شود و بعد که ایشان مسوول بنیاد فارابی شد در مقطعی بود که شرکت نفت از کمک سر باز زده بود و فیلمنامه بلاتکلیف بود. ایشان گفتند چون این فیلمنامه ارزشمند است، اگر بازنویسی شود میتوان آن را در شوراها به نتیجه رساند.
آنموقع محمدرضا گوهری مسوولیت نگارش «یه حبه قند» را به عهده داشت و همزمان برای «برلین منفی ۷» هم تحقیقاتش را شروع کرده بود. بنابراین من در هفتماه فیلمنامه را طوری که هم بنیاد فارابی و هم نفت قبول کنند، بازنویسی کردم. اما دوباره نفت قبول نکرد که وارد این ماجرا شود و بنیاد فارابی به من گفت کار را شروع کنید و ما اسپانسرهای دیگری پیدا خواهیم کرد. ما با ارتش هم وارد مذاکره شدیم. منتها ارتش هم نپذیرفت. به نظرم یکی از بهترین شخصیتهای ارتشی در دفاع مقدس سرگرد امجد در ملکه است. البته من به ارتش آفرین میگویم که بعد از فیلم از آن تجلیل کرد و متوجه شد که من به عهدی که داشتم وفا کردم. بههرحال در فضای ایزوله آبادان به مدت ۷۰ روز فیلمنامه را از نو نوشتم. فضای متروکهای که خیلی خلوت بود.
اتفاقات زمان جشنواره باعث شد که شما بخشهایی از فیلم را حذف کنید؟
در هنگام جشنواره در یک جلسه دوستانه قرار شد قسمتهایی از آن با وجود نارضایتی من حذف شود، اما به خاطر حسننیتی که افراد درخواستکننده داشتند و اینکه میخواستم بلوایی برای فیلم به وجود نیاید، قبول کردم. این نوع بلواها نکته مثبتی برای فیلم است و میتوان برای جذب مخاطب استفاده کرد اما من این کار را نکردم و وقتی فیلم در جشنواره نمایش داده شد، بازتابهای مختلفی داشت. در جشنواره چند منتقد عجیب و غریب که با تلویزیون همکاری داشتند و گروهی دیگر براساس همان طرز تلقی که شما در ارتباط با جنگ فرمودید، فیلم را کاملا تخریب کردند.
شرایط بدی برای فیلم به وجود آوردند و در خود جشنواره هم همه کاملا مطلع هستند که در زمان اهدای جوایز چه اتفاقی افتاد. فیلمی که در ۱۴رشته نامزد شده بود، به عنوان بهترین فیلم انتخاب نشد و فیلمی که در چندرشته اندک نامزد شده بود، دیپلم افتخار بهترین فیلم را دریافت کرد. به فیلمی جایزه بهترین فیلمبرداری داده شد که تله فیلم بوده و به فیلم ما که استانداردهای فیلمبرداری را رعایت کرده، جایزهای تعلق نگرفت. یعنی فضایی که در جشنواره فجر برای فیلم ایجاد شد، واقعا منصفانه نبود.
فیلم شروع جالبی دارد. پوتینهای یک رزمنده در کادری است که چندتا عقرب در حال حرکتند. ابتدا با تردید پایش را بلند میکند تا آنها را له کند ولی نمیکند. چون عقربها کاری با او ندارند. کل فیلم در این نما خلاصه میشود. پس از آن شخصیتها وارد داستان میشوند و اتفاقی نمیافتد. گرهافکنی داستان از لحظهای که سیاوش با جسد مواجه میشود شکل میگیرد و صدای او شنیده میشود؛ مرز دنیای عینی و ذهنی. البته یک مقدار ریتم کندی دارد ولی پرسشهایی بهوجود میآید و مخاطب میخواهد بفهمد قضیه چیست. نمونه موفق این درنوردی مرز خیال و واقعیت و دنیای سوررئال را در فیلم «سفر به چزابه» رسول ملاقلیپور شاهد بودیم. این ایده چگونه بهوجود آمد و سیاوش (زنده) با جمشید (شهید) چگونه ارتباط کلامی پیدا میکند؟
غلام زرقانی دیدهبان ۷۰درصد جانباز است، عزت نصاری، امیر واحدی و حبیب احمدزاده جانباز هستند، موسی شهید شده و پدرش در آبادان است. و خیلی از دوستان دیگر. محمد دادار، یوسف شمسایی، مسلم رحیمی، رییس پالایشگاه آبادان، عبدالرضا زهیری که رییس پارسجنوبی است و پایش از ران به پایین قطع است. اینها رزمندگان حی و حاضر دوران دفاع مقدس در پالایشگاه آبادان هستند. غلام زرقانی، دیدهبان اصلی استاک ۵۴، دقیقا مثل سیاوش با این فضا در دنیای واقعی روبهرو میشود. ایشان در سال اول جنگ کمکدیدهبان بوده که تمام جاهایی که در ارتفاع بالا میروند متوجه میشوند این فاصله تا آب آنقدر زیاد است که هیچ تسلطی روی خاک عراق ندارند. آقای زرقانی تصمیم میگیرد کاری را که کسی حتی یکدرصد به آن فکر نمیکرده انجام دهد. یعنی از دودکش ۷۵متری بالا برود.
یک شب به همراه امیر واحدی، زنبوردار و بهنظرم یک نفر دیگر، در تاریکی شب از بیرون بویلر بالا میرود و درخواست منور میکند. بعد از روشن شدن منور فضایی را بالای سر عراقیها میبینند که ناخودآگاه فریاد میزنند. با خودشان فکر میکنند در روشنایی روز که نمیتوانیم از بیرون بالا بیاییم، اگر در این بالا بمانیم خواهناخواه عراقیها ما را میبینند و این بویلرها را از پا درمیآورند. به هر حال شبانه به پایین برمیگردند و یک نفر به آنها میگوید در جنگ سال ۱۳۴۸ در زمان حسن البکر یک تکاور را به عنوان دیدهبانی انتخاب کرده بودند. اینها اطلاعات را از پیرمردان پالایشگاه میشنوند.
غلام زرقانی میگفت من مدتها فکر کردم چطور از داخل این دودکش بالا بروم ۷۵متر ارتفاع خیلی بلندی است. حدود ۲۵ دقیقه طول میکشید تا به بالای آن برسیم. تازه ما از بیرون بالا میرفتیم و پلههای آهنی هم داشتیم. بعد از مدتی به این نتیجه میرسند که در داخل این دودکش پلکان نصب کنند و هیچکس حرف او را باور نمیکند. بالاخره یک گروه را که در آستانه بازنشستگی بودهاند با نامهنگاری ترغیب میکنند که در عرض سه هفته تا یک ماه این استیجها را در داخل دودکش بزنند. اولین بار که بالا میرود و آن فضا را میبیند، میگوید حتی رادیوی جیبی قرمز عراقیها را که در دستشان بود و دود سیگارشان را میدیدم. آنقدر هیجانزده بودیم که همه اینها به دستمان افتاده که نمیدانستیم چطور عملیات کنیم.
یعنی شخصیت سیاوش برگرفته از واقعیت است؟
کاملا. برای ساخت این فیلم، غلام زرقانی در طول ششماه که با هم ارتباط داشتیم حاضر نشد با من گفتوگو کند. گفت نمیخواهم به آن دوره فکر کنم. بعد که با دوستان دیگر شروع به صحبت کردم پازلهایی به وجود آمد ولی پازل حسیاش به وجود نمیآمد. به طوری که من و محمدرضا گوهری ناامید شدیم و حتی بلیت برگشت هم گرفتیم که شب برگردیم. تقریبا هم از نوشتن این فیلمنامه منصرف شده بودیم. قبل از برگشتن به زرقانی زنگ زدم و گفتم غلام تو که با ما حرف نزدی؟ گفت همسرم جراحی انجام داده و اوضاع مناسبی ندارم. گفتم اجازه میدهی فقط برای خداحافظی بیاییم و من روی ماه تو را ببوسم و بروم؟ گفت خواهش میکنم. یکباره گفتم غلامجان حالا که میرویم این هم بلیتهایمان، یک هدیه به ما بده تا ما برویم. پنج دقیقه اولین عملیاتی که بالای بویلر گلوله گرفتی را تو رو به جان همان رفیقهایت که شهید شدند برای ما تعریف کن. بعد قبول کرد و همین اتفاقی که برای سیاوش افتاده و تلفات گرفته را تعریف کرد و گفت من اینها را از بالا تلفات گرفتم و چون قبلا چهرهشان را دیده بودم، شب که آمدم در مقر، موقع نماز خواندن صورتشان در ذهنم بود. برایشان نماز وحشت خواندم و طلب مغفرت کردم.
همان چیزی که جمشید (مصطفی زمانی) در فیلم به آن اشاره میکند؟
بله. میگفت به خودم گفتم غلام کشتن اینها شاید تاثیری در روند جنگ هشتساله نداشته باشد. گفت این استراتژیام شد؛ استراتژیای که با کمترین تلفات بیشترین خرابی را از عراق بگیرم که همان لجستیک است. غلام زرقانی آرش کمانگیر ما میشود، برای پیشگیری از سقوط آبادان در انتهای جنگ و این عین واقعیت است.
نگفتید که شخصیت جمشید چگونه شکل گرفت؟
دوستی داشتم به نام جمشید محمودیان که آقای شیخطادی هم یک فیلم براساس او ساخته است. بحث دیدن روح و این داستانها در خاطرات یکی از دیدبانها به نام عزت نصاری آمده بود. او میگفت هر کسی را که میزدم میدیدمش. میگفت چندنفر از دوستانم که به شهادت رسیده بودند را میدیدم. میگفت از جلوی منزلشان که رد میشدم آنجا نشسته بودند. بعضی وقتها که از نظر ذهنی گرفتار بودم با آنها درددل میکردم.
جملهای جمشید میگوید که آخر تمام جنگها صلح است یا جمله آخر فیلم که میگوید زنبور عسل بین جانش و خانهاش، خانهاش را انتخاب میکند؛ پایانبندی مناسبی بود. ولی در کل نترسیدید این فیلم در گیشه فروش نداشته باشد؟
این فیلم محصول تجاری نیست که با میزان فروشش ارزشگذاری شود، با این حال اگر ارادهای پشت اکران خوب برای «ملکه» باشد، معتقدم که از خیلی آثار تجاری فروش بهتری میکند. چنین فیلمی یک سند تاریخی است. دقتی که در بازسازی فضاها و آفرینش جزییات در فیلم شده کمنظیر است و برای نسلهای بعدی باقی خواهد ماند. برای این فیلم و فیلمهای مشابه، آیندگانی از راه خواهند آمد که نگاهشان سیاستزده و بیمار نیست. آن روز دوره ما به تاریخ پیوسته است و دفاع ایرانیان از کشورشان، عزیز و بزرگ داشته خواهد شد.
تازه، شما بگویید که مگر قانونی برای فیلم پرفروش در ایران وجود دارد و آیتمهایی که دوستان برای فیلم پرفروش در نظر میگیرند میفروشد؟ فیلمهای اکران نوروزی امسال را بررسی کنید. کدام فیلم نسبت به هزینهای که کرده توانسته خوب بفروشد؟ آیا مگر فیلمهایی که ساخته شدهاند، ستاره نداشتند و تهیهکننده سینما پشتش نبوده، خب چرا نفروخته؟ طنز هم بوده ولی چرا فروش نکرده؟ ولی چرا فیلم «ملکه» به عنوان برگزیده تماشاگران در جشنواره فجر در بخش بینالملل انتخاب میشود؟ این فیلم که از آن قانونها پیروی نمیکند. در سینمای جهان هم فیلمهای تاریخسازی مثل اینک آخرالزمان، غلاف تمام فلزی، تلفات جنگ، جوخه، متولد چهارم ژوییه و بسیاری دیگر صرفا برای گیشه ساخته نشدهاند.
چطور آقای علیزاده را راضی کردید که موسیقی فیلم را بسازد؟
استاد علیزاده را راضی نکردیم. به استاد علیزاده پیشنهاد دادیم و استاد پذیرفتند. وقتی فیلمنامه را از طریق آقای سعید ملکان به ایشان دادیم، به آبادان آمدند و چهار روز میهمان ما بودند. جزء به جزء لوکیشنها را دیدند و فضای پالایشگاه و اروندرود را دیدند. سر سکانسهای زنبور از نزدیک شاهد بود که چطور کلونی زنبورها را قبلا آماده کرده بودیم. بچهها اول از نیش زنبورها میترسیدند اما جالب بود مانند همان که در فیلم گفته میشود، هیچکدام از آنها به کسی آسیب نمیرساندند. وقتی به خانه زنبور حمله کنی در برابرت میایستد. همه ما دور زنبورها بودیم.
آقای علیزاده از این فضاها خیلی لذت برد. جلسات متعددی در مورد تدوین و صداگذاری با آقای علیزاده داشتیم و در مورد فیلم و موسیقی گپ میزدیم. از زمانی که ایشان به آبادان آمد، چیزی که از موسیقی در ذهن من بود را میپرسید. ایشان تقریبا ۹ تا ۱۰ ماه برای موسیقی زمان گذاشتند. تا این حد تبادل نظر جدی در حوزه موسیقی بین ما وجود داشت. فکر میکنم که موسیقی متفاوتی برای ملکه ساخته که با دیگر آثار سینمایی ایشان فرق دارد. موسیقی ملکه فضایی ارکسترال دارد که چندان در آثار حسین علیزاده پرشمار نیست. تا آنجایی که من در ذهن دارم، ایشان ارکستر را برای «نینوا» و قطعاتی در موسیقی فیلم «دلشدگان» بهکار گرفتهاند. به نظرم تجربه خوبی بود و طرح کار بعدی را با ایشان در میان گذاشتم.
بالاخره پاسخ اصلیتان به منتقدان محتوایی فیلم «ملکه» چیست؟
یک خانمی که خود سینماگر است و در یکی از جشنوارهها به عنوان داور به «ملکه» رای منفی داده بود به من گفت: چرا در فیلم میگویید مغناطیس جو روی گلولههای اسراییلی تاثیر ندارد؟ گفتم باد، هوا، رطوبت، گرما، گلوله را جابهجا میکند و جو زمین هم مغناطیسی دارد که متغیر است. گلولههای اسراییلی همه اینها را رد میکند، اما این موارد روی گلولههای روسی تاثیر میگذارد. او گفت چرا شما نگفتید ما موشک ساختیم؟ گفتم فیلم من در زمان سال ۷-۱۳۶۶ اتفاق میافتد. الان ۱۳۹۱ است. آن زمان که موشک نداشتیم و چیزی به فضا نفرستاده بودیم، آن زمان که ما تانک نساخته بودیم. گفتم من در حوزه درونی انسانها کار میکنم.
لطفا پا در کفش همدیگر نکنیم. گفتم چرا فکر میکنید یک رزمنده نمیتواند دچار تردید شود؟ آنقدر خدا در حوزه استقامت تصاویر رویایی میآورد که در حوزههای دیگر این کار را انجام نمیدهد. همیشه میگوید اگر بمانی و استقامت کنی پاداش میگیری و استقامت تنها محدود به وضع جنگی نیست. در مورد دفاع هم خدا میگوید شهید تا ابد زنده است. به ایشان گفتم از میان تمام رزمندههای این فیلم یک نفر دچار تردید میشود. چرا از سیفالله، سامی، امجد و موسی... صحبت نمیکنی؟ گفتم یک رزمنده تردید میکند، نگران هستی؟ اما من همین جا از منتقدان تشکر میکنم. جشن منتقدان نشان داد که این فیلم در دل منتقدان جای گرفته و به نظرم یک رکورد بود که در ۱۲رشته نامزد شد.
ارسال نظر