«آباجان»؛ قصه مادرانی که جنگ را مهندسی کردند
«آباجان» هفتمین تجربه کارگردانی هاتف علیمردانی بعد از «راز دشت تاران»، «یک فراری از بگبو»، «به خاطر پونه»، «مردن به وقت شهریور»، «کوچه بینام» و «هفت ماهگی» است. او از سال ۹۰ تا امروز هر سال یک فیلم ساخته و ۵ فیلم اخیرش در جشنواره حاضر بودهاند.

فروش اکران نوروزی امسال در شرایطی متفاوت از اکران طلایی نوروز سال گذشته رقم خورد. در نبود شبکههای ماهوارهای عملکرد صداوسیما را در پر کردن جای خالی این فضای تبلیغاتی چقدر موفق ارزیابی میکنید؟
صدا وسیما در دوره آقای سرافراز با سینماگران زاویه پیدا کرد ومیتوان از این دوره بهعنوان بدترین دوره عملکرد دوران صدا و سیما یاد کرد؛ دورهای که سینما و تلویزیون کاملاً از هم فاصله گرفت. آقای علیعسگری با رویکردی وارد این حوزه مدیریتی شدند که به نظرم نگاه درستی دارند. حداقل نسبت به فیلم من چنین تغییرنگرشی اعمال شد. شخصاً به تماشای فیلم نشستند و مجوز پخش تیزر فیلم را دادند. همانطور که مطلع هستید تصویر خانم معتمدآریا سالها از تلویزیون پخش نمیشد و من هم زیر بار این تصمیم نرفتم و حتی به تعدیل تصویر ایشان رضایت ندادم چرا که «آباجان» را به خاطر خانم معتمدآریا ساختم و نمیپذیرفتم که تصویرش کم باشد یا اصلاً نباشد. ترجیح دادم تیزر پخش نشود و اینگونه بین من و صداوسیما اختلاف ایجاد شد تا اینکه در نهایت با پادرمیانی آقای علی عسگری مسأله حل شد.
این موضوع را که تلویزیون در اکران نوروزی امسال مدارای بیشتری با سینماگران داشت نمیتوان کتمان کرد البته به نظر میرسد این یک موضوع تکلیفی باشد؛ چرا که در نبود شبکههای ماهوارهای و سلب این فضای تبلیغاتی مقرر شد که صداوسیما از سینماگران حمایت کند.
تلویزیون جمهوری اسلامی ایران باید تلویزیون تمام مردم باشد و فقط معطوف به جناح و سلیقهای خاصی نباشد. در این خصوص ایرادهای بیشماری بر صدا و سیما وارد است و من هم از جمله منتقدان این جریان هستم که چرا جای آدمهای درجه یک در صداو سیما خالی است. چرا تلویزیون ایران با 38هزار کارمند در مقابل چند شبکه ماهوارهای اینگونه عرصه را باخته است وچرا تبلیغات ما وقتی از شبکه ماهواره ای پخش میشود چنان تأثیری را دارد که نتیجهاش رکوردشکنیهای اکران نوروزی سال 95 میشود و پخش آن از تلویزیون خودمان کم تأثیر است. با وجود وارد بودن تمامی این نقدها این تغییر رویه قابل تقدیر است.
به تأثیرگذاری تبلیغات در شبکههای ماهوارهای اشاره کردید و تفاوت آن با رسانه ملی. فارغ از سنجش میزان مخاطب هر کدام از این دو رسانه، مؤلفه تعیینکننده در میزان این تأثیرگذاری، نوع ارائه تبلیغات است. به نظر میرسد این محدودیتها در نوع ارائه تبلیغات همچنان پابرجاست.
بله متأسفانه تیزری که الان از تلویزیون پخش میشود با مطلوب ما فاصله دارد. این هم یکی دیگر از مشکلاتی است که همچنان پابرجاست. واقعاً جای تعجب است اثر سینمایی که طبق قوانین کشورمان پروانه ساخت و نمایش دارد چرا باید برای پخش تیزر از تلویزیون مجوز بگیرد. وقتی تیزر بُرَنده نباشد، کارکرد ندارد. اینقدر که از اینجا و آنجای تیزر کم کردند و گفتند خانم معتمدآریا داخل خانه نباید باشد و این طور نباشد و... که دیگر تأثیرگذاری ندارد. به هر حال 635 تیزر را پخش کردند و من هم رایت اثرم را هدیه دادم اما متأسفانه باید بگویم که تأثیرگذاری مطلوب را ندارد. تأثیر شبکه های ماهواره ای در فروش فیلمها به دلیل نوع ارائه تیزر فیلم است، تیزر 25 ثانیه نمیتواند هیچ جذابیت بصری ایجاد کند. یک محصول فرهنگی یخچال و اجاق گاز نیست که با نام بردن اسم، آن رامعرفی کنیم. مردم باید صحنهها را بپذیرند و باور کنند تا بروند فیلم را ببینند.

خود شما با چه نگاهی سراغ این دهه رفتید؟ برشی از سرگذشت یک خانواده که به موازات جنگ خارجی، خودشان دچار چالش شدهاند و چینش شخصیتهایی مثل کاظم که نماد یک فرد تندرو است که به نوعی از هر فرصتی به نفع خودش استفاده میکند یا محسن که جوانی چپگراست یا عشقهایی که خیلی سرراست نمیشود درباره آنها صحبت کرد و... در میزانسنی که میچیدید به دنبال چه بودید؟
این دهه بزنگاهی است که جامعه ما دچار تحول عجیب و غریب شد. آدمها هم تغییر کردند و آدمی که تا دیروز مشروب میخورد ناگهان یک شخصیت مذهبی شد و این حس ناسیونالیستی و مذهبی یک همدلی ایجاد کرد. اتفاقاً جنگ به نظر من بزرگترین کمک را به انقلاب کرد چرا که همدلی در مردم ایجاد کرد و باعث شد که درگیریها و گروهکها کارکردشان را از دست بدهند و انگار تمام توجه جامعه به مسأله بزرگتری معطوف شد و خیلی از نگاههای متفاوت، یکی شد.
مسیر تغییر و تحول را در همه آدمها میبینیم به طوری که مثلاً یک فرد که عکس شیر و خورشید را خالکوبی کرده حاضر است دستش را بسوزاند تا برایش دردسر نشود. این برهه پر از این آدمها بود که در آن بزنگاه یا مجبور بودند تغییر کنند یا دلشان میخواست تغییر کنند. فضای ملتهب این دوره بهترین سوژه برای ساختن فیلم سینمایی بود. ضمن اینکه خود من خاطرات زیادی از آن روزها و سالها داشتم. هر چند بچه دبستانی بودم اما جنگ کنار ما نفس میکشید و ترس کشته شدن، اضطراب بمباران و بسیاری خاطرات را از نزدیک حس کردم و به هیچ طریقی آثارش از ذهن ما پاک نخواهد شد.
همانطور که اشاره کردید و در صحبتهایتان بر آن تأکید داشتید «آباجان» بر اساس دلبستگیهای نوستالژیکی به آن دوران ساخته شده است اما به نظر میرسد تلفیق این نگاه توصیفی-انتقادی به این برهه باعث شده چیزی از این حس در فیلم دیده نشود.
من خیلی دوست داشتم به برخی مسائل بیشتر بپردازم ولی متأسفانه برای دریافت پروانه ساخت در نوشتار مجبور به تغییر و خودسانسوری شدم. وقتی نتوانی حرفت را بزنی حجم قصه کم میشود و وقتی دچار سانسور در نوشتار میشوید، اهمیت آن اتفاق و شخصیتها کم میشود. در حالی که این شخصیتها بالاخره نفس میکشیدند و وجود داشتند. بهعنوان مثال محسن یک شخصیت مقوایی است که شما نمیتوانید آن را بدرستی بشناسید چون اجازه تعریف بیشتر از این شخصیت را نداشتیم.
بهتر نبود از این شخصیتها فاکتور بگیرید و به جای این خرده روایتها، تمرکزتان را بر درام و داستانی پیوسته و پرقدرت بگذارید که برای مخاطب کشش و جذابیت بیشتری داشته باشد.
درباره داستان که به نظرم کم لطفی میکنید و داستان «آباجان» داستان کاملی است و به لحاظ قصه یک روایت بسیار کامل و دقیق از مادری است که میشود عنوان مادران جنگ را برایشان انتخاب کرد. مادرانی که جنگ را مهندسی کردند و برای حفظ کشورشان از بچههای خود گذشتند. روایت مادری است که باور دارد بچهاش برمی گردد، یوسفی که باز خواهد گشت و نشان دهنده عشق و امید مادر به فرزندش است. درام در قالب فیلمنامهای کلاسیک قصهاش را تعریف میکند و در خصوص ارتباطش با مخاطب هم باید بگویم در ایام جشنواره، مردم فیلم را دوست داشتند و الان هم هنگام تماشای فیلم با مخاطب، بیشترین ارتباط و تأثیر را در میان کارهایم میبینم.

با این همه شخصیت و قصههای پراکنده که در فیلم وجود دارد چرا به چنین پایانبندی رسیدید؟
در فضای ناتورالیستی زندگی جریان دارد و پرانتز از جایی باز میشود که کارگردان یا فیلمنامه نویس تشخیص میدهد آن را باز کند. هر کدام از این آدمها بار دراماتیکی با خودشان دارند که وارد پیرنگ قصه میشود و این داستانکها به پیرنگ اصلی حجم میدهد. هیچ کدام از قصههای من حتی داستانکها در پایان قصه الکن نمیماند؛ قصه دختر و پسر معلوم میشود، قصه آباجان پایان دارد و همه این قصهها کنار این قصه تعریف میشوند و به پایان میرسند.
اگر چه در فیلم میبینیم که «آباجان» حس خاصی نسبت به نوه خودش دارد و آن را شبیه و جایگزین پسری میبیند که این سالها نداشته است، با این وجود و با وجود پرداختن به این همه شخصیت، از این که قصه به اینجا ختم شود که مادربزرگ پس از بمباران جلوی مدرسه نوهاش حاضر میشود به چه چیزی میخواستید برسید.
یک کاتارسیسی در سکانسهای پایانی همه فیلمهای من وجود دارد. قصه «کوچه بینام» در خانه تمام میشود اما در فضایی که ترسیم کردهام ادامه پیدا میکند، در «هفت ماهگی» در بیمارستان تمام میشود ولی در باغی که معلوم نیست کجاست ادامه پیدا میکند. در «آباجان» هم به همین شکل است با اتفاقی که برای «آباجان» میافتد و با مهمانی بعدش، قصه تمام شده است اما دوباره یک فضای دیگر داریم. به تعبیر دیگر یک سبک و سیاق است؛ هر فیلمسازی ادبیات خاص خودش را دارد و یک سر و شکلی برای فیلم هایش تعریف میکند. در تمام فیلمهای من این تغییر فضا و این پسوندی که به فیلم اضافه میشود وجود دارد و به این معناست که زندگی ادامه دارد و...
به نظر میرسد یک تعمدی در بیان تناسب شخصیتهای فیلم داشتهاید. در تمام زمان فیلم مخاطب باید تلاش کند تا تناسب بین آدمها را پیدا کند. شاید اگر سرراستتر تناسب آدمها را تعریف میکردید مخاطب زودتر با شخصیتها ارتباط میگرفت.
در قصههای این شکلی این انتقاد زمانی وارد است که تا پایان فیلم آدمها را نشناسی؛ اما ما یکجور چیدمان معماگونه در فیلم داریم و تعمداً مخاطب را به کشف این روابط وامیداریم به این دلیل که وقتی دنبال این آدمها میگردد بیشترغرق فضا میشود. با یک دیالوگ و فضاسازی در ابتدای فیلم میتوان این تناسبها را تعریف کرد که خیلی هم راحت است اما من علاقهمند بودم که مخاطب در طول فیلم آدمها را کشف کند. روی تمام شخصیتهای قصه و تناسب آنها فکر شده است البته به غیر از شخصیت محسن که هنوز هم معتقدم کاش میشد بیشتر روی این شخصیت کار کرد.
یکی دیگر از ابهامات مخاطب درباره لهجه درآمیخته فارسی و ترکی شخصیتیهای قصه است. در نشست خبری فیلم در باره چرایی این اتفاق توضیح دادید اما برای برطرف کردن ابهام مخاطب عام درباره دلیل این گویش بگویید.
زنجانیها به صورت فارسی_ترکی حرف میزنند و زنجان به لحاظ موقعیت جغرافیایی در مرز بین استانهای فارسنشین و ترکنشین قرار دارد. بسیار جالب است که مثلاً پدر مادرهای ما با ما فارسی صحبت میکردند و با خودشان ترکی حرف میزدند. من خودم زنجانی هستم و تسلط کامل دارم بنابراین این که شخصیتها در موقع مثلاً عصبانیت ترکی صحبت میکنند امری طبیعی است.

معمولا در فیلمهای شما بازیها کیفیت مطلوبی دارند؛ از فرهاد اصلانی و هانیه توسلی در «به خاطر پونه» تا باران کوثری در «کوچه بینام» که سیمرغ جشنواره و جایزه خانه سینما را دریافت کرد. با وجود این پیشینه و با توجه به شاه نقش فاطمه معتمدآریا در «گیلانه» توقعات و انتظارات ما از بازی او در «آباجان» فراتر از آن چیزی است که در این فیلم میبینیم.
بر خلاف نظر شما بازی خانم معتمد آریا شاهکار است بخصوص در سکانس تلویزیون و یا صحنهای که محسن میخواهد خانه را ترک کند. فارغ از مباحث مرتبط با کارگردانی، به اعتقاد من بازیهای «آباجان» یک سرو گردن از تمام بازیهای فیلمهای من بالاتر است، بخصوص فاطمه معتمدآریا که بازی بینظیر دارد و شایسته دریافت جایزه بود که البته خیلیها میدانند چرا این جایزه از او دریغ شد. تمام بازیها درست است و آن چیزی که من میخواستم اجرا شد. هارمونی که در بازیهای «آباجان» وجود دارد در هیچ کدام از فیلمهای من نیست. تمام فیلم من بر بازی استوار است و همه عوامل پشت صحنه به سمت دیده نشدن پیش رفتند تا بازیها دیده شود.
پس با توجه به تغییرات شهرنشینی در سالهای اخیر پیدا کردن چنین لوکیشنی متعلق به دهه ۶۰ در زنجان هم کار سختی است.
ما آنقدر به سمت فضای رئالیستی رفتیم که همه فکر میکنند همه چیز به همین شکل موجود بوده است. درحالی که یک خانه نیمه خرابه را از اول براساس خواستههایمان برای زندگی خانوادهای با این حجم ساختیم. به تمام آکسسواری که در فیلم وجود دارد دقت کنید همه اینها با تمام ظرافت لحاظ شد. دو ماه و نیم طول کشید تا تصویر یک پراید که خیلی محو در شیشه مشخص بود را پاک کنیم. محمود خرسند برای صداگذاری این فیلم پنج ماه و نیم کار کرد. همه این وسواسها برای باورپذیری و احترام به مخاطب بود.
ارسال نظر