سینمای «جیمز کامرون»؛ از رباتهای مقوایی تا اکتشافهای فضایی
جیمز کامرون، کارگردان، فیلمنامهنویس و تهیهکننده مطرح کانادایی، که ساخت آثار ماندگاری همچون «تایتانیک» (Titanic)، «آواتار» (Avatar)، «ترمیناتور۲: روز داوری» (Terminator۲: Judgment Day) و «بیگانهها» (Aliens) را بر عهده داشته است، همواره سعی میکند با استفاده از راهکارهای تازه و ایدههای خلاقانه مخاطبانش را شگفتزده کند.
سایت The Talks به تازگی با این کارگردان خلاق و صاحبسبک گفتوگویی انجام داده است که میتوانید آن را در اینجا بخوانید.
چه چیزی باعث میشود برای نوآوری در فیلمهایتان مدام به دنبال راهکارهای جدید باشید؟
فکر میکنم این موضوع به آرزوی دوران کودکیام برمیگردد که همیشه میخواستم کار هنرمندانهای انجام بدهم که مردم را شگفتزده کند. فیلمهایی را تماشا میکردم که مرا شگفتزده میکردند؛ چه فیلمی از ری هری هاوزن بود و چه «۲۰۰۱: ادیسه فضایی» استنلی کوبریک. میخواستم کاری در همان سطح انجام بدهم. اینها طرحها و ایدههایی هستند که من عاشقشان هستم: کشف ایدههایی که غیرممکن به نظر میرسند، اما ممکن است روزی محقق شوند. همیشه دلم میخواست چیزهای جدید بسازم، ابزار جدید.
حتی به عنوان یک کودک؟
البته. قبلا با جعبههای مقوایی ربات میساختم. همیشه ایدههای عجیب و غریبی داشتم. وقتی ۱۰ ساله بودم میخواستم یک هواپیما بسازم. در یک زمین زراعی چند تا تخته چوبی پیدا کردیم و من بچههای محل را مجبور کردم در بریدن آنها به من کمک کنند و در نهایت یک هواپیما ساختیم. البته هیچوقت پرواز نکرد، اما ما آن را از یک درخت آویزان کردیم!
بعد از چند دهه هنوز هم میتوان این علاقه شدید نسبت به تکنولوژی و علم رباتیک را در همه کارهایتان مشاهده کرد. موافقید که شما در بزرگسالی هم با رویای همان پسربچه زندگی میکنید؟
قطعا. من هنوز هم همان جوانک خوره علم و دانش هستم. عشق به فیلمسازی بعدا به وجود آمد و با اینکه به نظرم بسیار لذتبخش است، در اصل خود را یک کاشف و محقق میدانم. وقتی در یک سفر تحقیقاتی هستم و رباتی را داخل آب میفرستم تا درباره کشتی تایتانیک تحقیق کند یا در یک زیردریایی هستم که به عمیقترین نقاط زمین میرود (چه شخصا بروم و چه یک وسیله رباتیک را به عنوان نماینده خودم آنجا بفرستم)در هر صورت، این یک چالش فنی است و من این چالش را دوست دارم. عاشق حل کردن مسائل سخت هستم؛ عاشق ساختن دستگاهها و ماشینهایی هستم که به دورترین نقاط بروند و کاری را که از آنها انتظار میرود انجام دهند و خراب نشوند. به نظر من این کار هیجانانگیز است.
احتمالا خوشایندترین اتفاق تلاقی این دو جهان یعنی فیلمسازی و اکتشاف است.
بله، وقتی همه اینها با هم ترکیب میشوند خیلی خوشایند است. من همیشه احساس میکنم که به معنای واقعی ترکیبی از پدر و مادرم هستم،همانطور که همهمان هستیم. پدرم مهندس بود، بسیار واقعبین و منطقی، در حالی که مادرم یک هنرمند بود. همیشه این احساس را داشتهام که سینما یک فرم صرفا هنری نیست؛ یک ساختار هنری فنی است.
فیلمسازی مستلزم استفاده از تجهیزات پیچیده است و شما باید آنقدر به وجه فنی سینما مسلط شوید که بتوانید با استفاده از آن، احساسات و عواطفتان را بیان کنید. من عاشق مهندسی و داستانسرایی هستم و به عقیده من این دو مبحث بسیار به هم مرتبط هستند. بنابراین وقتی شما کاری مثل سفر اکتشافی به اعماق اقیانوس را شروع میکنید (ساخت تجهیزات جدید برای رفتن به آنجا، نورپردازی آن فضا و فیلمبرداری از آن) داستان مرتبط با آن هم خودبهخود در ذهن شما شکل میگیرد.
تجربیات شما به عنوان یک محقق باعث شده فیلمساز بهتری شوید؟
خب من فکر میکنم کار کردن به عنوان یک محقق در دنیای واقعی باعث شده برای تیم تحقیقاتی و گروه فیلمسازیام احترام زیادی قائل باشم. گاهی خوشایندترین بخش یک سفر اکتشافی به اعماق اقیانوس این است که در پایان، وظیفهام را به عنوان عضوی از گروه تحقیقاتی انجام دادهام؛ گروه را هدایت کردهام، روی بخش فنی کار کردهام و دستگاه را راهانداختهام. وظیفه خودم را انجام دادهام و در عوض احترام سایر اعضای گروه را به دست آوردهام و تمام چیزی که از این کار میخواهم همین است.
من فکر میکنم این تجربیات باعث شده فیلمساز بهتری شوم چون این کار یک کار مشارکتی است. شما برای ساخت یک فیلم به یک گروه بزرگ نیاز دارید و کلی فناوری جدید. تصور نمیکنم فقط به این دلیل که کارگردان یک فیلم هستم، همه باید به من احترام بگذارند و دقیقا همان کاری را انجام دهند که من میگویم. فکر میکنم زمانی که وارد عرصه فیلمسازی میشوید تصورتان این است که روابط، خیلی سلسلهمراتبی است، اما واقعا اینطور نیست. قطعا میتوانید با این شیوه صحنه را اداره کنید، اما من دیگر از این روش لذت نمیبرم.
آیا پیشرفت در تکنولوژی منجر به ساخت فیلمهای بهتر از نظر داستانگویی شده است؟
تکنولوژی باعث شده نتیجه نهایی کارها نسبت به زمانی که من بچه بودم خیلی بهتر شود. اما آیا این فیلمها داستانهای بهتری دارند؟ احتمالا نه. به عقیده من یک داستان خوب همیشه خوب است، حتی اگر در سال ۱۹۴۰ و به صورت سیاهوسفید فیلمبرداری شده باشد. فیلم «کازابلانکا» را در نظر بگیرید. این روزها داستانی را پیدا نمیکنید که بتواند با داستان این فیلم رقابت کند. ما هنوز هم باید ارتباطمان را با عواطف انسانی حفظ کنیم؛ شما باید کاری کنید که مخاطبِ فیلم حس خاصی داشته باشد، حتی گریه کردن. مهم است که وقت و انرژیتان را بیش از حد صرف تکنولوژی و مسائل فنی کار نکنید و یادتان باشد که در حقیقت قرار است یک داستان خوب روایت کنید. باید هر دو کار را انجام بدهید.
به نظر شما یک داستان خوب چه ویژگیهایی دارد؟
به نظر من یک داستان خوب، شخصیت یا مجموعه کوچکی از شخصیتها را معرفی میکند که ما میتوانیم به طریقی با آنها احساس نزدیکی کنیم و حتی اگر در موقعیت بسیار عجیبی قرار داشته باشند یا کارهای بسیار عجیبی انجام دهند، روابط بینشان به نحوی برای ما قابل درک است. ممکن است این داستان درباره آشنایی یک دختر و پسر، رابطه پدر و پسری یا مسائل زن و شوهری باشد که طلاق را تجربه میکنند. مهم نیست این داستان در کدام نقطه دنیا اتفاق میافتد، ما میتوانیم این نوع روابط کلی را درک کنیم. در مرحله بعد، این رابطه باید محک زده شود. همیشه میگویم: «تمام فیلمهایم حکایتهای عاشقانهاند.»
واقعا؟ حتی «بیگانهها»؟
در فیلم «بیگانهها» ما یک داستان عاشقانه مادر و دختری داریم!اما نکته مهم این است که این عشق باید محک زده شود و بعد آنها دوباره به هم برگردند. این داستان باید برای مخاطب خوشایند و لذتبخش باشد، حتی اگر مثل «تایتانیک» پایانی تلخ و شیرین داشته باشد؛ فیلمی که شخصیتهای آن کاملا و با تمام وجود به هم متعهد بودند اما دست سرنوشت آنها را از هم جدا کرد.
به نظر میرسد در انتخاب داستان خیلی دقیق هستید. طی بیش از ۳۰ سال فعالیت به عنوان فیلمساز، فقط هفت فیلم بلند داستانی ساختهاید.
خب، جالب است. من مسائل مختلفی را بررسی میکنم؛ موضوعات، تصاویر، موقعیتها و … اما داستان چیزی است که من بارها و بارها برمیگردم و روی آن کار میکنم تا زمانی که احساس کنم به نتیجه دلخواه رسیدهام. برای اینکه به نتیجه برسم باید داستان را به شیوه خودم روایت کنم، اما نمیتوان گفت که چقدر طول میکشد. من فیلمنامه «ورطه» (The Abyss) را سال ۱۹۶۸، در دوران دبیرستان، نوشتم و سال ۱۹۸۸ آن را ساختم. در مورد «آواتار» هم همینطور بود. اگر ۲۰۰ سال عمر کنم، ممکن است آن موقع هم هنوز مشغول کار کردن روی موضوعاتی باشم که همین لحظه در ذهنم است.
ارسال نظر