رفت وبرگشت به دنياي گذشته وحال
نگاهي به رمان «محله گمشده» پاتريك موديانو
پاتريك موديانو جزو بهترين نويسندگان حال حاضر فرانسه محسوب ميشود و با نگاهي به كارنامه هنري او ميتوان به سرعت دريافت نويسنده بسيار پركاري است.
او بين سالهاي ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۸ كه نويسنده جواني محسوب ميشده تقريبا تمامي جوايز ادبي فرانسه را به خود اختصاص داده است: جايزههاي فئنِون و روژه نيميه براي رمان ميدان اِتوال، جايزه بزرگ آكادمي فرانسه براي رمان بلوارهاي كمربندي (۱۹۷۲) و جايزه گنكور براي رمان خيابان مغازههاي تاريك.
در ميان آثار او علاوه بر دهها رمان، ميتوان نمونههايي از فرمهاي ادبي ديگر نيز يافت: نمايشنامه (لاپولكا۲)، فيلمنامه (لاكومب لوسين۳ كه در سال ۱۹۷۴ لويي مال۴ فيلمي بر اساس آن ساخت)، گفتوگو (با امانوئلبرل۵) و همينطور كتابهايي كه كمابيش حالت زندگينامه دارند (سند ازدواج).
محله گمشده يكي از آثار موديانو است كه توسط اصغر نوري ترجمه و از سوي نشر افراز منتشر شد. اين رمان واگويههاي نويسندهاي است كه بعد از ۲۰ سال با نامي جعلي به وطنش، پاريس، بازگشته تا قراردادي با يك ناشر ژاپني بنويسد. اين سفر كه ظاهرا در ابتدا بنا بوده خيلي كوتاه باشد بهتدريج طولاني ميشود.
راوي انگار بايد چيزي را پيش از بازگشتش به انگليس پيدا كند. چيزي كه ظاهرا در سرزميني است كه تركش كرده ولي در واقع در درون خود اوست، شايد هم خود اوست. راوي ۲۰ سال است كه از همه دوستان و آشنايانش در پاريس بريده، نامش را تغيير داده و با هويتي جعلي زندگي كرده است و حتي زبانش را هم تغيير داده و اكنون به زبان انگليسي حرف ميزند و كتاب مينويسد. در اين رمان زبان مسئله مهمي است.
شايد اين اهميت در ترجمه كتاب چندان به چشم نيايد ولي مسلما در نسخه اصلي آن به زبان فرانسه حتما مشهودتر است، اين را از شواهد بسياري در رمان ميتوان دريافت؛ براي مثال اولين سطر رمان چنين است: «شنيدن گفتوگو به زبان فرانسه عجيب است.» كمي بعدتر او به مرد ژاپني طرف قراردادش ميگويد: «اگه به صحبت كردن به فرانسه ادامه بديم، خوشحال ميشم.»(ص۲۴) و چند سطر پايينتر: «ممنون كه ميتونم با شما فرانسه صحبت كنم.»
اين تكجملههاي كوتاه درباره سخن گفتن به زبان فرانسه ادامه پيدا ميكنند تا اواسط كتاب كه راوي تصميم ميگيرد كتابي به زبان فرانسه بنويسد. نوعي نياز دروني او را وا ميدارد تا ماجراي تبعيد ناخواستهاش را به زبان مادريش بنويسد. در محله گمشده، همه چيز سيال و لغزان است. آدمها سرگشتهاند و سرنوشتشان دستخوش اتفاقات گذرا و بياهميت است. اتفاقات در دل يكديگر جاري ميشوند و چون تداعيگر يكديگرند بينظم خاصي در پي هم ميآيند مثل خيابانهاي پاريس كه همه به هم راه پيدا ميكنند و بيدردسر ميتوان درون آنها لغزيد و از خياباني به خيابان ديگر رفت.
زبان هم در آن همين حالت را دارد. جملهها كوتاه و سادهاند و گاهي فقط در شكل جملات وصفي بدون فعل. فعلها مقيد به هيچ زمان خاصي نيستند و آسوده بين زمان گذشته و حال رواناند حتي وقتي كه راوي در زمان حال به سر ميبرد هم اين آزادي در استفاده از افعال ديده ميشود. راوي بخشي از زمان حال را با افعال زمان حال روايت ميكند و بخشي را با افعال گذشته شايد براي اينكه افكار و درونگويهها زمان ندارند و همانطور كه اشاره شد كل اين رمان به درونگويهاي طولاني شبيه است.
اين شكل استفاده از افعال در زبان فرانسه و با امكانات صرفي افعال كار چندان دشواري نيست. نمونههايش را در رمانهاي نويسندگان ديگر نيز ميتوان ديد كه اكثر مواقع به دليل دشواري ترجمه به فارسي، مترجمان فارسي زبان از آن چشم ميپوشند و همه فعلها را يك دست يا به زبان حال يا به گذشته ترجمه ميكنند؛ اما بايد اعتراف كرد كه مترجم محله گمشده به خوبي از عهده اين كار برآمده و با اينكه فعلها بين زمان حال و گذشته سرگردانند، براي خواننده آزار دهنده نيستند و اشتباه ترجمهاي و ويراستاري در نظر نميآيند.
اين سرگرداني افعال در بخش دوم رمان بيشتر ميشود. در بخش اول رمان راوي زمان حال را با افعال گذشته روايت ميكند و گاهي هم كه به خاطرات ۲۰ سال پيش سرك ميكشد همينطور. در بخش دوم، اما رواي مشغول روايت ماجراهاي ۲۰ سال پيش است؛ انگار كه رمان دومي را در دل رمان اول ميخوانيم؛ رماني كه راوي مشغول نوشتن آن است؛ نويسنده براي فاصله گذاري بين اين رمان و رمان اصلي كه ماجراي راوي در زمان اكنون است از زمان حال استفاده ميكند.
اين رفت و آمدهاي مكرر بين زمان حال و گذشته سبك خاصي به رمانهاي موديانو ميدهد. موديانو در رمانهايش قطعي بودن زمان را به چالش ميكشد. او آنقدر در رمانهايش زمان گذشته را به بازي ميگيرد انگار كه ميخواهد بگويد هيچ قطعيتي وجود آن را اثبات نميكند. زمان مثل مكان نيست كه با آوردن نام آن و حتي نشان دادن فيزيكي آن، وجودش را اثبات كرد. زمان وقتي ميگذرد هيچ مدركي از خود به جا نميگذارد مگر خاطراتي كه در ذهن ماست و آن هم بسيار متزلزل و خطاپذير است و دوامشان در ذهن وابسته به عناصر ديگري است.
موديانو به اين تزلزل زماني و اين عناصري كه اجازه نميدهند به وجود گذشته و وقايع آن شك كنيم بسيار اشاره ميكند: «پاسپورت انگليسيام را توي جيب بغل كتم لمس كردم. انگار از خواب بدي بيدار ميشدم. تن تن واقعا وجود داشت؟ مطمئنا، آن پرونده و كليدهاي آپارتمان خيابان كورسل وجود داشتند. اما ميتوانستم كاري كنم كه آنها براي هميشه ناپديد شوند.»(ص۷۴) و چند سطر پايينتر: «عينك آفتابي قديميام را روي ميز تحرير گذاشتم. يك دفعه آن عينك ترساندم، مثل مدرك جنايتي بود كه مرتكب شدم.»
و همچنين است اين جملات كه در پايان رمان آمده: «دزديده نگاهش ميكنم. جاي زخم بزرگي روي پيشانيش كشيده شده است. رد زمان شايد. يا نشانهاي كه يكي از اين حادثهها در آدم به جا ميگذارد كه ميخواهي براي هميشه فراموششان كني. من هم، از امروز به بعد، ديگر نميخواهم چيزي را به ياد بياورم.»(ص۱۹۵) راوي در اين جملات از امري ناممكن سخن ميگويد، از فراموش كردن.
گذشته هر چقدر هم كه متزلزل باشد باز هم با استفاده از عناصر فيزيكي سلطه خود را بر انسان حفظ ميكند؛ عناصري مثل عينك دودي و سالهاي جواني راوي شايد نابود كردني باشند اما زخم روي پيشاني كه به نوعي اشاره به چروكهاي عميق پيشاني هم دارد، غيرقابل انكارند. شايد از همين روست كه شخصيتهاي موديانو قابل ترحماند. آنها هميشه محكوم به حبس در زمان و مكاناند. آنها ناچارند در دايرهاي كه احاطه شان كرده مدام بچرخند و بچرخند.
ارسال نظر