این فیلم ها از «اصغر فرهادی» کپی کردند!
سندروم فرهادی در سالهای اخیر و پس از موفقیت «جدایی نادر از سیمین» در اسکار، از جهات گوناگون فیلمهای ایرانی را تحتتاثیر قرار داده است. که نمودش در رواج بیسابقه مضمونهایی مثل دروغ، خطا، خیانت، عقوبت، پنهانکاری و ریا همراه با شیوههای تعلیق، غافلگیری، گرهگشایی و خلق معما در روایت و ساختار قصه، دوربین روی دست و جنس دکوپاژ و حتی استفاده از بازیگران با همان تیپ آشنا و رفتارشناسی مشابه بوده است.
فرهادی به این دلیل الگوی چشمگیر و قابل ارجاعی برای مقلدان شد که در اتفاقی تاریخی و کمنظیر توانست فیلمهایی بسازد که موفقیتهای هنری و اعتباری جهانی (از جمله خرس طلا، اسکار، گلدن گلاب و جوایز فستیوال کن) را در کنار فروشهای داخلی و خارجی رکوردشکن در کنار هم داشته باشند. به عبارتی فرهادی توامان محبوب منتقدان و مردم شد؛ عنوانی که سالها قبل به همکار و استادش ابراهیم حاتمیکیا تعلق داشت و خیلی زود به اصغر فرهادی رسید.
سعادتآباد/ مازیار میری روایت با تمرکز بر موقعیت چند دوست که رازها و گذشتههایشان در یک لوکیشن واحد و زمان محدود افشا میشود، بهطور آشکاری به فرهادی نظر داشته و چندان هم ناکام نمانده است. مازیار میری در فیلم تازهاش «آیدا وسار» که در جشنواره نیز به نمایش درآمد، همچنان درگیر همان تکرار و تقلید از سینمای فرهادی است که پیش از این در «سعادتآباد» از او دیده بودیم اما اینجا نه فقط در پلات و طرح کلی داستان تحت تاثیر فرهادی است، بلکه حتی دیالوگهای نامزد سارا و واکنشهای او قبل از تصمیمگیریاش نیز کاملا و دقیقا از فیلم «درباره الی» برداشته شده است.
موقعیتی که میری برای سارا بهمثابه بازسازی موقعیت سپیده در «درباره الی» طراحی میکند، فاقد پیچیدگی و مخاطرهای است که شخصیت را دچار تردید و سردرگمی و استیصال در لحظه انتخابش کند. در فیلم فرهادی اگر جواب سپیده به نامزد الی چنان اهمیت ویرانگری دارد، به این دلیل است که سپیده میان دوراهی خیانت به الی و خیانت به جمع دوستانش قرار گرفته و این لحظه انتخاب بهگونهای شکل گرفته است که شخصیت نه راه پس دارد و نه راه پیش و دست به هر اقدامی بزند، یک طرف ماجرا را نابود کرده است.
هفت دقیقه تا پاییز/ علیرضا امینی مضمون و چیدمان داستان و طبقه و روابط شخصیتها را به آثار فرهادی نزدیک کرد، ولی فقدان انسجام و ناهماهنگی میان این عناصر داستانی عاریه و تشتت فیلم درست نقطه مقابل ظرافت ساختاری پازلهای اخلاقی فرهادی است.
برف روی کاجها/ پیمان معادی اولین ساخته بازیگر شاخص فرهادی است که حضورش در هر فیلم ایرانی بهواسطه گویش و اجرای مشابه کاراکترهای فرهادی میتواند آن را مستعد برچسب تقلید و تاثیر از فرهادی کند. او هم در نگاه به بحران اخلاقی طبقه متوسط و معضل روابط نابسامان زناشویی و تکرار تم خیانت در کنار دکوپاژ و قاببندی فیلم (کار محمود کلاری فیلمبردار «جدایی نادر از سیمین») از آثار فرهادی نسب میبرد.
قاعده تصادف/ بهنام بهزادی چند جوان طبقه متوسط را با گرایش و علایق یکسان در مکانی محدود جمع میکند و در شکلدهی روابط بین آنها و خلق بحران برای یکی از آنها به فیلمهای فرهادی گرایش مختصری نشان میدهد.
زندگی مشترک آقای محمودی و بانو و مرگ ماهی/ روحاله حجازی نیز متاثر از آثار پربازیگر و با تم مشترک فیلمهای فرهادی است. این تشابه و تقلید آنقدر زیاد شده بود که در مصاحبهای شخص فیلمساز تاکید کرده بود که مقلد فرهادی نیستم.
ملبورن/ نیما جاویدی یکی از فیلمهاییست که توجه و تاثیر قاطع فرهادی بر نسل تازه فیلمسازان را گواهی میدهد، موضوعی که ردپایش را میشود در بیشمار فیلمهای کوتاهی که در این سالها به پیروی از موج فرهادی ساخته شده رصد کرد. ملبورن الگوی روایی و شیوه بهکارگیری تعلیق و معما را مدیون این موج است و بازی معادی در نقش اصلی این تشابه را تشدید میکند. فیلم در فقدان جهانبینی و اخلاقیات شاخص آثار مرجعش و توانایی آن آثار در جمعبندی بحران، در نهایت حتی به نمونهای ضد آن دیدگاه هم تبدیل میشود.
گس و شکاف/ کیارش اسدیزاده نمونههای دیگری از توجه و گرایش کارگردان تازه به پدیده فرهادیسم در سینماست؛ اولی با محوریت تم خیانت و تکثیر آن در چند شخصیت و تعمیمش به کل اجتماع حتی میخواهد گوی سبقت را از منبع اصلی برباید و دومی با ایجاد بحرانی بزرگ و عمیق بهواسطه غفلتهایی کوچک و ظاهرا کماهمیت میان دو زوج طبقه متوسط شهری گوشه چشمی به فیلمهای فرهادی دارد.
ارسال آگهی تسلیت/ ابراهیم ابراهیمیان به شکل عجیبی با قصهای کمابیش مشابه «ملبورن» و اتفاقا در یک سال به نمایش درآمد و بهدلیل همین شباهت اندک داستانش به الگوبرداری از این موج متهم شد. اگر این شباهت واقعا تصادفی بود، تجربه بعدی ابراهیمیان، «عادت نمیکنیم»، تا امروز کاملترین کلکسیون موقعیتهای فرهادیوار را ارائه میکند.
در این فیلم شاهد تلفیق موقعیتهای داستانی چند فیلم فرهادی با کاراکترهایی هستیم که هر کدام از دل یکی از فیلمهای او آمدهاند و بازیگرانی که هر کدام در یکی از فیلمهایش نقشی کلیدی و ماندگار داشتند این نقشها را ایفا میکنند. اینها در کنار تکرار حکایت خیانتودروغ و پنهانکاری و مرگ ناگهانی و البته افشاگرانه یکی از کاراکترها و پایان باز منجر به فیلمی شده است که انگار هیچ هویت و مشخصهای مستقل از آثار مرجعش ندارد.
چهارشنبه ۱۹ اردبهشت و بدون تاریخ، بدون امضا/ وحید جلیلوند نیز بماند که مانند دیگر همتایان خود در سینمای ایران که عموما یا پیرو سینمای اروپا و آمریکا؛ ایناریتو و تارانتینو بودند یا در ایران تابع و مقلد فرهادی و کیارستمی بودند، گونه دوم را برگزید.
جلیلوند هم در متن و هم در اجرا مقلد و تاثیرگرفته از فرهادی بود: ابهام و کنشهای درون متنی از جمله مهمترین تاثیرات جلیلوند از فرهادی بود که با نگاهی عدالتطلبانه و قهرمان محور آمیخته شده بود تا اندکی نوآوری و خلاقیت ضمیمه تقلید و الهام فیلمساز نیز شود. جلیلوند که بهخاطر دو فیلمش در جشنواره فجر جایزه گرفت به واقع بیشترین استفاده و سود را از این تاثیرپذیری توامان در متن و اجرا از آثار فرهادی کرد، چنانچه تماشاگران عام نیز از نوع دکوپاژ و اکتهای مشابه فیلمهای جلیلوند متوجه این تاثیر و تقلید شوند.
خانهای درخیابان چهل و یکم/ حمیدرضا قربانی نیز جدیدترین اثر به نمایش درآمده از دستیار سابق اصغر فرهادی است که در این فیلم نیز در نوع داستانپردازی، کشمکشها و توجه زیاد به جزئیات شاهد الگوبرداری از استاد هستیم.
از ابتدای فیلم نوع قاببندیها و روند ورود به داستان با مقدمهای کوتاهتر نسبت به آثار فرهادی، بیشترین توجهها را به فیلمی مشابه و مقلد به فیلمهای موفق اصغر فرهادی جلب کرد بهخصوص اینکه فیلمساز سابقه طولانی نیز در دستیاری در آثار فرهادی داشته است.
یک روز طولانی/ بابک بهرام بیگی نیز بهعنوان حسنختام فیلمهای این پرونده با این گفته فیلمساز به پایان میرسد:
«فرهادی برای نسل ما، فیلمساز بزرگی محسوب میشود و من قطعا در نوشتن فیلمنامه از وی تاثیر گرفتم. فیلمهای او را بسیار دوست دارم و ناخودآگاه در نوشتن فیلمنامه تحتتاثیر فرهادی بودم. آنچه در سینمای فرهادی برایم جذاب است، تلاش و دقت و مهارت او در نوشتن فیلمنامههاست. فیلمنامههای او مهندسی دقیقی دارند. از این منظر خیلی از وی آموختم. در نوشتن فیلمنامه هم تلاش کردم همه چیز دقیق و مهندسی شده باشد. اینکه چقدر موفق شدهام را نمیدانم. قضاوت با مخاطب است. اما من در تلاش هستم در روایت و فرم سینمایی تجربههایی درخور داشته باشم.
اینها همه میتواند نشانه کمبود استعداد و جسارت هنری و تاثیر مخرب سانسور باشد که فیلمسازان را وادار به قدم برداشتن در مسیرهای از پیش امتحان شده میکند و نوآوری را از آنها میگیرد. کارگردانیهای خلاق ترسی از آزمودن چیزهای تازه، تغییر مسیرهای غیرمنتظره و دور شدن از کلیشهها ندارند.
نقش تهیهکنندگان نیز در ایجاد این تقلید و تاثیرپذیری زیاد و کم از تز فیلمسازان نیست، تهیهکنندگانی که جسارت و شجاعت لازم برای آثار جدید و کار با جوانان را ندارند، ترجیح میدهند با فیلمسازان امتحان پس داده و الگوهای مرسوم و رایج فیلم بسازند. آنها نمیدانند که این عدم جسارت و مماشات چه بلایی را در دراز مدت بر سینمای ایران خواهد داشت و دلخوش کردن به فیلمهای کمدی سخیف و فیلمهای اجتماعی تکراری و کلیشهای مانند سرابی است که نه ادامهدار است و نه میتواند استوار و همیشگی باشد.
نظر کاربران
اما بازم این فیلمها از اخراجیها و امثال این فیلم خیلی خیلی خیلی خیلی بهترن
پاسخ ها
واقعا چه ربطی داشت دوست عزیز؟!!!مثل اینه که من برم یه مغازه سیب بخرم ،بعد سیبا همشون کیفیت پایین باشن،به فروشنده بگم من سیب خوب میخوام اونم در جواب(چون هیچ جواب منطقی نداره) بگه ولی این سیب گندیده ها از گلابی گندیده بهترن! چه ربطی داره واقعا؟ مگه من درخواست گلابی کرده بودم که بخواد چنین نظری بده؟! این حکایت همین کامنتیه که شما گذاشتی عزیز جان
بعضی از موارد کاملا بی ربط بودن
ما کاپی نمیخوایم
پاسخ ها
خخخخح
خندم میگیره از حرف بعضیا اخه اخراجی ها چه ربطی به فیلمای فرهادی داره اصن این دوتا کلا سبکشون با هم فرق میکنه،هر کدوم تو نوع خودشون خوبن
و چقدر بد که این همه فیلم تقلیدی داریم....
منظور من این بود دوست میوه شناس!!!
باز هم فیلمهای بدی نیستند نسبت به بعضی فیلمها که با بودجه دولتی ساخته میشن و ذره ارزش هنری و یا ارزش وقت گذاشتن ندارن و صرفا یه مشت شعار از پیش شناخته شده و تعریف شده و کلیشه ای هستند
و صد در صد میفهمم که دو ژانر مختلف هستند عزیزان جان
این طور که نوشتید تقریبا همه فیلم های خوب متاثر از فرهادی ان!!!
چقدر احساس بدبختی میکنم که کارگردان درجه یک ما فعلا اصغر فزهادیه در گذشته کیمایی مهرجویی بیضایی مجیدی حاتمی کیا کیارستمی هرکدوم سبک و امضا خاص خودشون رو داشت بر خلاف الان که فیلمها همه یه شکلن. فیلماشون با اینکه از چیزای دردآور میگفت ولی جایی برای امید و زیبایی هم داشت ولی فیلم های فرهادی احساس آشفتگی رو به من منتقل میکنه فرهادی انگار خیلی از جامعه فعلی ناامیده فیلماش پر از نکبته هیچ چیزی نداره که دلت رو خوش کنه مثلا بچه های آسمان درسته از فقر میگفت ولی نشون داد یه برادر چقدر برای خداهرش فداکاری میکنه آدم احساس خوبی به این دنیا پیدا میکنه و با خودش میگه شاید اگه منم مشکلی داشتم یکی اینطوری برام فداکاری کنه و کمکم کنه اما فرهادی انگار تو فیلماش میگه دیگه تو این زمونه انسانیت و احساس همدری و این چیزا نیست.واقعا خسته کننده است که این همه فیلم یه شکل داریم این اسکار به جای اینکه منفعتی برای سینمای ایران بوده باشه بیشتر ضرر