گزارشی تحلیلی از فروشندههای خیابانی کتاب
صاحبان «بساط» هم کارگزاران فرهنگیاند؟
وقتی چشمتان به بساط کتاب فروشها میخورد چه حسی به شما دست میدهد؟ آنها از عناصر فرهنگی جامعه ما به حساب میآیند؟
امر فرهنگی یا غیر فرهنگی؟
مشغولان به شغل با مسمای "بساطی" کار فرهنگی میکنند یا غیر فرهنگی؟ آنها خطر به حساب میآیند یا فرصت؟بدیهی است مایی که مخاطب ژورنالیسم ادبی هستیم باید از دریچه ادبیات و فروعات همین مقوله به این موضوع توجه کنیم.
خب در ابتدای امر به نظر کاری عمدتا فرهنگی به حساب میآید:
یک) به این دلیل که اگر کتاب و کتابخوانی از مقولات ایجابی فرهنگ به حساب آیند، پس میتوان صاحبان "بساط" را نیز از کارگزاران فرهنگی این امر به حساب آورد.
دو) در سرزمین و زمانهای که جارچیان فرهنگی، تره هم برای کتاب و کتابخوانی خرد نمیکنند، بساطیهای کتاب به واسطه نحوه فروش بی واسطهشان و پهن کردن سفرهای که کاملا در معرض عموم قرار دارد و خیابان را به معبری فرهنگی بدل میکند، به راحتی جزو مبلغان کتاب و فرهنگ کتابخوانی قرار میگیرند.
سه) بساطیها عمدتا کتابهایی که در کتابفروشیها وجود دارد را جزو اقلام فروشی خود نمیدانند. کتابهای موجود در بازار کتاب مغازهها کتابهای تازه منتشر شدهای است که خیلی از زمان چاپشان گذشته باشد، یک دهه است و دیگر موارد را نیز میتوان در قالب استثنائات قرار داد. از این جهت میتوان گفت نه تنها این قشر در کار هم صنف خودشان در فروشگاههای کتاب دخالت نمیکنند بلکه در امر خطیر کتابفروشی و ترویج آن نیز به آنها کمک میکنند.
اما آیا تمامی ماجرا به همین خصیصههای مثبت ختم میشود؟ به نظر این طور نمیآید. اگر از بحث سد معبر و از این دست مباحث شهری که به ما دخلی ندارد و در تخصص ما هم نیست، بگذریم باید اذعان کنیم که تمام کتبی که در بساطها به فروش میرود، کتابهایی هستند که یک قرانش هم جیب ناشر و از آن مهمتر نویسندهاش نمیروند. برای مثال کتابهای هوشنگ گلشیری را مثال میزنیم.
هوشنگ گلشیری و کتابهایش چند سالی میشوند که دیگر در فروشگاههای کتاب پیدایشان نیست. شاید در این دوره پیدایشان بشود اما آنچه در سالهای اخیر شاهدش بودیم این بود که کتابهای این نویسنده را صرفا باید با رجوع به منابع زیرزمینی کتاب تهیه کنیم. در این حالت تنها اتفاقی که میافتد این است که آثار گلشیری، همچنان که بسیاری از آثار، به فروش میروند بی آن که منافع مادی آن در جیب کسانی برود که باید برود. با این حساب این بار بیشتر از دیگر موارد محصولات بساطیها را میتوانذیل "میوه ممنوعه" و متفرعاتش بررسی کرد.
نویسندههای معترض
مهمترین کسانی که به شیوه فروش کتاب به صورت زیرزمینی اعتراض دارند، نویسندهها هستند؛ نویسندگانی که در حالت معمول 12 درصد از حق فروش آثار به عنوان حق التالیف به آنها اختصاص دارد. این حالت معمول البته به شرطها و شروطها بالا میرود؛ از جمله چهره و بنام بودن مولف. یعنی نویسندهای که شناخته شده است قرار دادش تا 20 یا 25 درصد هم افزایش پیدا میکند که باز هم نوع قرار دادش به این بستگی دارد که کتابهای قبلیاش فروش خوبی داشته یا خیر؟
اما در هر صورت آنچه مشخص است این است که تنها امید نویسندهها بعد از چاپ اثر، فروش کتابشان است؛ آن هم در صورتی که به چاپهای مجدد برسد.
بعد از تجدید چاپ است که سود به زعم مولفان "بخور نمیری" عاید خالقان اثر میشود. اما بعد از بذل عنایت ارشاد به از این دست کتابها نویسندگان صرفا میتوانند آثارشان را در بساطیهای کتاب زیارت کنند. گاه این کتابها به چاپ میرسد، منتها با فاصله زمانی بسیار. در این جور موارد بساطیها به واسطه آنچه که میتوان شم فرهنگی خواندش، از نیاز بازار مطالع میشوند و نسخه افست کتاب مورد نظر را وارد بازار کتاب میکنند.
در این جور موارد بدیهی است که دیگر قصه حسرت خوردن مولفان باقی میماند، وَ دیگر هیچ.
روایت یک بساطی
به سراغ یک بساطی رفتیم که مهندس صدایش میکردند. با رفیقش ص.م روی جدول خیابانی نشستهاند و در حال گپ زدناند. توی بساطشان از میوه ممنوعه خبری نیست اما شعرِ شاعران معاصر، داستان و تئوری زیاد است و همین طور افست کتابهایی که چند وقتی میشود ازشان خبری نیست. میگوییم فروششان چطور است؟ که میگوید شکر. میپرسم:"شکر، یعنی چقدر؟" و اصرار میکنم اما پاسخ روشنی دستم را نمیگیرد. اما خب در آن نیم ساعتی که پیشاش بودم بیست-سی هزارتومانی فروخت که نمیدانم دقیقا چقدرش میشود سود.
میپرسم کتابها را از کجا تهیه میکند. توضیح میدهد که بخش عمده کتابهایش را از اشخاص میخرد. به این صورت که یا دیگرانی هستند که کتابهای شخصیشان را میآورند سر بساط تا قیمتی رویش بگذارند و بخرند، یا خودش میرود به سراغ مشتری و کتابخانهشان را میخرد. این دفعه صداقت به خرج میدهد و میگوید "سود خوبی هم دارد اگر بتوانیم چنین معاملههایی بکنیم." پس یادداشت میکنم که بخش عمده سودشان از همین فروش کتابهای به قولی مجاز و دست دوم است که از کتابخانههای شخصی میخرند.
دوستش اشاره میکند که بخش دیگر فروششان فروش کتابهای معروف به افست است. چند تایی را نشانم میدهد سر بساط. یکیش "سفربه انتهای شب" لویی فردینان سلین بود، ترجمه مرحوم فرهاد غبرایی. گذاشته بود یازده هزار تومان. پرسیدم چند میخرد خودش که جوابی دستم را نگرفت. اما گویا فقط بخشهای مربوط به مادیات را سانسور میکرد. پرسیدم معمولا بساطیها این کتابها را از کجا تهیه میکنند ؟ جواب داد که منابع اصلی این کتابها مغازههایی هستند که دیگر برای فروشندگان کتابهای بساطی شناخته شده به حساب میآیند و "کم هم نیستند توی همین انقلاب."
اما در میان گفتههای این دو بساط فروش به قسمتهای دزد و پلیسی هم رسیدیم.
مهندس در جواب سوالم که همیشه به همین راحتی اینجا بساط میکنید و کسی کاری به کارتان ندارد، میگوید: به همین راحتیها هم نیست.
توضیح میدهد که سد معبر شهرداری دشمن شماره یکشان به حساب میآید که گویا سرزدنهایشان به صورت منظم نیست و خود بساطیها هم دقیقا نمیدانند چه موقع باید گوش به زنگ باشند. اما از آنجا که باز پس گرفتن کتابهایشان از شهرداری دیگر به راحتی قابل انجام نیست؛ حتی الامکان بساطیها خودشان را از کارمندان شهرداری دور نگه میدارند. رفیق مهندس هم میگوید: همین موضوع باعث شده خیلیها دیگر بی خیال این کار شوند!
حکم صادره!
قصه کتابهایی که بساط میشود، صاحبان بساط و همین طور مشتریان همیشگیشان دیگر قصهای کلاسیک به حساب میآید که زیر و بم آن را همه میدانند. بد و خوب ماجرا را نیز به نوعی میتوان واکاوی کرد اما اینکه بتوان از آن نتیجهای گرفت و نهایتا حکم صادر کرد کار هر کسی نیست. دست کم این نتیجه گیری در قد و قواره این گزارش نمیگنجد.
شکل و شمایل فروش آثار در بساط دستفروشها و بدل کردن عبور و مرور عادی شهروندان به عبور مروری با چاشنی فرهنگی و بنا بر آنچه گفته شد رونق خرید کتاب و کتابخوانی، مواردی است که نمیتوان به سادگی از کنارشان رد شد.
ارسال نظر