«لولوها»یی که در تئاتر هویت میگیرند
این روزها در تماشاخانه پالیز نمایش «ریش فیدل، غبغب مرکل» اثر امیر علی نبویان روی صحنه است. این نمایش نخستین کارگردانی امیرعلی نبویان محسوب میشود و در آن، سپند امیرسلیمانی، بهرنگ بقایی، رامونا شاه، مسعود کرامتی، فرزین محدث، روزبه مهر، مهشید ناصری، بهار نوروزپور و هدایت هاشمی به ایفای نقش پرداختهاند. بههمین بهانه با امیرعلی نبویان و مسعود کرامتی گتوگو کردهایم.
«ریش فیدل، غبغب مرکل» نخستین تجربه کارگردانی شما محسوب میشود؛ کمی درباره این تجربه بگویید.
نبویان: اگر متن فرد دیگری بود، هیچگاه به خودم این جسارت را نمیدادم که بهکارگردانی تئاتر ورود کنم اما چون نمایشنامه «ریش فیدل، غبغب مرکل» را از هرکسی بهتر میشناسم، سعی کردم کارگردانی را با این اثر آغاز کنم.
این نمایشنامه با حضور قصهگو آغاز میشود و نوع اجرا شبیه آثار کودکان پیش میرود اما میدانیم تم داستان ربطی به کودک ندارد؛ کمی درباره آغاز نمایش شرح دهید.
اثر ما، یک نمایش ایرانی است پس وامدار تمام آن چیزهایی است که در تاریخ نمایش ایرانی وجود داشته است. این دیدگاه، در طراحیصحنه هم بهچشم میخورد؛ بهعنوان مثال سکویی که روی صحنه وجود دارد، در تعزیه، نمایش تختحوضی و... نیز وجود دارد و حضور این سکو، نوعی نشانه است. راوی هم یکی از نشانههای تئاتر ایرانی است و بهجا مانده از قصهگوییهای تاریخ ادبیات داستانی و نمایشی سرزمین ماست. برای اینکه بتوانیم به فضای نمایش ایرانی نزدیک شویم، بهدنبال این نشانهها و المانها بودیم. طبیعی است که قصه ما راوی داشته باشد، با «یکی بود، یکی نبود» داستان را آغاز کند و مخاطبانش که همگی بزرگسال هستند را کودک تصور کند.
این نوع روایت نمایش، چنین خطر را بهوجود نمیآورد که شاهد حضور کودکان در سالن باشیم؟ آیا بهنظر شما کودکان هم میتوانند با این نمایش ارتباط برقرار کنند؟
کودک نمیتواند ارتباط برقرار کند، شاید کودکان بتوانند تا حدودی با وجوه موزیکال ارتباط برقرار کنند اما اگر فراموش نکرده باشیم، زمانیکه «شهر قصه»، «حسن کچل» و... را در کودکی دیدیم، مسلما درک و دریافتمان به اندازه امروز نبود اما موزون بودن دیالوگها و روایت، ما را مجذوب میکرد. بعدها که بزرگتر شدیم، دریافتیم که نمایشهای بزرگ تاریخ نمایش ایران، حرفهای بسیار جدیای میزنند که ما در آن دوران متوجه نمیشدیم. البته من قصد ندارم «ریش فیدل، غبغب مرکل» را با این آثار مقایسه کنم، اما درباره حضور کودکان در نمایش، باید بگویم که اگر آنها سکوت را رعایت کنند، اتفاق خوبی است!
کرامتی : این نمایش، فرم و ساختار تئاتر ایرانی را دارد. سجع و قافیه هم یکی از ویژگیهایی است که در تئاتر ایرانی وجود داشته است. «ریش فیدل، غبغب مرکل»، نخستین حضور من در این نوع تئاتر است و طبیعتا این نوع تجربه، جذاب است. البته من بهلحاظ تئوریک، کاملا با این نوع تئاتر آشنا بودم اما این اثر، نخستین تجربه عملی من در این نوع تئاتر بود. ویژگیهای نمایش ایرانی، نوعی رُک حرف زدن است و همچنین در این نوع آثار، زبان عامیانه ایرانی را به تئاتر وارد میکنیم. درنتیجه اثر، همهفهم میشود. این نوع نمایش، از دل مردم جوشیده است. اساسا ساختار نمایش ایرانی اینگونه است. اگر به تاریخ نمایش ایرانی مراجعه کنیم، درمییابیم که در برخی از آثار، سالیان سال، یک موضوع تکرار میشود. این تکرار در برخی از موارد، سینهبهسینه است. بسیاری از متون ایرانی، نگارششده نیستند و در میان گروههای نمایشی متفاوت بهصورت سینهبهسینه بوده است و ادامه پیدا کرده است.
نبویان: بهار نوروزپور؛ همسر من، موزیسین است. بهرنگ بقایی و روزبه مهر از دوستان بهار بودند و از مدتها قبل به من معرفی شدند. برای نقش صیاد، مطرب و راوی، نیاز به افرادی داشتیم که در وهله اول موزیسین باشند و تجربه بازیگری نیز داشته باشند. صیاد؛ پردهخوانی و نقالی را برعهده دارد، در برخی از صحنهها معرکهگیری میکند. حتی در بخشهایی صدای تعزیه را میشنویم که کار روزبه است. متاسفانه در تئاتر چنین افرادی بسیار کم هستند. روزبه و بهرنگ سابقه تئاتر کارکردن را داشتهاند اما وجه موزیسین بودن آنها برای ما بیشتر اهمیت داشت. درباره باقی بازیگران باید بگویم که هدایت هاشمی و گروه «پاپتیها» سالهایسال است که در حوزه نمایش ایرانی فعالیت میکنند. اعضای این گروه این کار را بهخوبی میشناسند. درنتیجه دردسر و مشکلی برای جفتوجور کردن بازیگران بهظاهر متفرق از هم نداشتیم.
تمام شخصیتهای نمایش «ریش فیدل، غبغب مرکل»، تفاوتهایی با یکدیگر دارند اما کدخدا، برخلاف سایر شخصیتها از ابتدا، شخصیتی مثبت محسوب میشود اما در ادامه، بهخاطر حرف مردم ناچار میشود به کاری تن دهد که خودش قبول نداشته است؛ کمی درباره این نقش و شیوه نزدیکشدنتان به آن توضیح دهید.
کرامتی: کدخدا برای من شخصیتی بود که میشد از آن، تعریف داشت؛ نقشی نیست که بُعد نداشته باشد. کاراکتری است که میتوان با آن، جدیتر برخورد کرد. وقتی با امیرعلی نبویان؛ نویسنده و کارگردان این نمایش صحبت کردم، دریافتم درک من از نقش به آنچه در ذهن امیرعلی وجود دارد، نزدیک است. کدخدا، فردی است که در ده، قدرت دارد. طبیعتا افرادی که در قدرت هستند، محافظهکار میشوند چون نمیتوانند راه دیگری را پیدا کنند. باید صلاح و مصلحتهایی را درنظر بگیرند و نوعی مصلحتاندیشی داشته باشند. این مصلحتاندیشی زمینهای را فراهم میکند که فرد، از مردم و حتی از تعریف انسانیت دور شود.
شما «ریش فیدل، غبغب مرکل» را یک کمدی تلخ دانستید. مخاطب باید کمی از فضای نمایش و خندیدنهای خود فاصله بگیرد تا این تلخی را حس کند؛ تا بهامروز مخاطب چقدر با این تلخی مواجه شده است؟
نبویان: درک و دریافت نوشته و بهاجرا رساندن آن، کار دشواری است. بسیار فکر کردیم که در بخش پایانی باید چه کنیم که به نتیجه برسیم. سعی میکنیم صحنه تشییعجنازه را کمیک برگزار کنیم. بعد از اینکه کدخدا سرش را بلند میکند و جملهای میگوید که شاید هرکدام از ما اگر جای او باشیم، آن را میگوییم، حدود دو دقیقه بخش پایانی در نظر گرفتیم تااجازه دهیم این اتفاق، در مخاطب رسوب کند و او دریافت کند که چه بر اهالی ده گذشته است.
درباره لولو صحبت کردید. ما از کودکی با این موجود در تماس هستیم اما شما ویژگیهای دیگری به او دادید، لولوی «ریش فیدل، غبغب مرکل» دزدی است که چیزهایی که عاریه هستند را میدزدد و اتفاقهای وحشتناکی را در آبادی بهوجود میآورد. درباره پیدایش این موجود در نمایشنامهتان بگویید.
نبویان: در تاریخ ادبیات داستانی در ژانر وحشت، یکسری کاراکتر داریم که متاسفانه کمتر به آنها پرداخته شده است. کاراکتری مانند «مادر فولادزره» که همه نام آن را شنیدهایم اما کمتر کسی از داستان او خبر دارد یا «مردآزما»، «دوالپا» و... در ادبیات داستانی ما وجود دارد. اتفاقا لولو از دسته کاراکترهایی است که هرچه در تاریخ ادبیات فارسی گشتم، دیدم هیچی درباره آن وجود ندارد و نفهمیدم ریشه این شخصیت از کجاست. شایعهای درمورد این شخصیت وجود دارد؛ دانشجویان ایرانی که در دوره اول به فرنگ رفتند؛ فهمیدند فرانسویها کودکانشان را از چیزی میترسانند که «للوپ» (Leloup) نام داشت.
به افسانههایی که در تاریخ ادبیات ما وجود دارند اشاره کردید؛ این افسانهها چقدر قابلیت نمایشی شدن دارند؟
نبویان : در تاریخ ادبیات داستانی این اسطورهها وجود دارند اما سینمای ما نتوانست چندان به این مسئله بپردازد. اگر اشتباه نکنم در تمام طول تاریخ سینمای ایران، یک فیلم بهنام «آل» بهکارگردانی بهرام بهرامیان ساخته شده است که به این موضوع میپردازد. فیلمنامهنویس اولیه «آل» بهرام عظیمی بود. چندان به این ماجرا پرداخته نشد که این اتفاق، دو دلیل مهم دارد؛ یکی اینکه ژانر وحشت در سینمای ایران ژانری زمینخورده است و درثانی خلق چنین فانتزیای در سینما نیازمند اسپشآلافکتی است که بهلحاظ تکنیکی برای ما گران است.
نبویان: یکی از مسائل مهم، طراحی قصه است. قصه باید پیش از نگارش طراحی شود، که از چه نقاطی عبور کند، نقاط عطف و مفاصل قصه کجا هستند، شروع و پایان و نقطه میانی باید از ابتدا مشخص باشد. از ابتدا به ریتم توجه داشتم. برای این منظور، نموداری کشیدم و حساب کردم هر داستان در چه دقایقی باید اتفاق بیفتد. هر پرده یا صحنهای که نوشتم، میخواندم و با فرض اجرا شدن، زمان آن را محاسبه میکردم. این موضوع بهویژه در نیمهدوم نمایش برای من بسیار اهمیت داشت، چون در نیمهدوم مخاطب چندان تحمل مطول حرفزدن، فضاسازی مجدد و... را ندارد. او بهدنبال اتفاق پیشبرنده میگردد.
تا امروز میزان استقبال مخاطبان از نمایش را چگونه یافتید؟
کرامتی: استقبال بسیار خوب بوده است، چون بههرحال این نوع نمایش، با زبان و زندگی ما همخوانی دارد. نمایش ایرانی جهان ما و متعلق به ماست. واقعا در این چند شب، میبینم که تماشاچی بسیار راحت با اثر ارتباط برقرار میکند. مخاطب در لحظات نمایش، با اثر همراه است و این اتفاق کمتر در تئاتر ما رخ میدهد. بسیاری از مواقع در تئاترها میبینیم که تماشاگر، نوعی خستگی را تجربه میکند اما در «ریش فیدل، غبغب مرکل» هم بهلحاظ مدتزمان اجرا، هم زبانی که در اثر جاری است و شیوه اجرایی که برای تماشاگر ملموس است، ارتباط بسیار خوبی با نمایش برقرار میکند.
و حرف پایانی؟
کرامتی : حرف خاصی باقی نمانده است.
نبویان: «ریش فیدل، غبغب مرکل» نمایشی است که تمام دیالوگهای آن، موزون است. میتوان آن را موزیکال دانست. دوستانی که با این ذهنیت وارد سالن تئاتر میشوند، از این نمایش بدشان نخواهد آمد. از مخاطبان تئاتر دعوت میکنم نمایش ما را ببینند و اگر از آن خوششان آمد، به دوستان دیگرشان دیدن این نمایش را پیشنهاد کنند.
ارسال نظر