مرضیه برومند، از «مدرسهٔ موش ها» تا «آب پریا»
برای یک گفتگوی مفصل سراغ مرضیه برومند رفتیم، نه فقط به خاطر آب برای پریا، مجموعه ی وروز امسال اش. به خاطر این که یکی از موفق ترین و محبوب ترین داستان گوهای جعبه ی جادوی ما در سی سال گذشته بوده است.
و می دانیم که به کارنامه ی کمتر هنرمندی می تواند این طور نگاه کرد. مصاحبه کردن با مرضیه ی برومند البته کمی سخت است.هنگام مصاحبه امکان دارد که از تعاریف شما از کلمات ایراد بگیرد به خصوص که اگر قرار باشد از او سوالات متفاوت تری نسبت به دیگر مصاحبه هایی که انجام داده است بپرسید. اما این ایرادات جنبه ای مادرانه دارند و تا حدود زیادی از سر دلسوزی است. انجام مصاحبه با او می تواند تجربه ای متفاوت باشد که البته من آن را از سر گذراندم. آنچه می خوانید تلاشی است برای انجام یک مصاحبه ی متفاوت و نگاه به ظرفیت های کمتر دیده شده ی آثار این فیلم ساز موثر و توانمند.
- روابط مابین انسان ها و تناقضات ما بین شان.در واقع من سعی می کنم به زندگی روزمره مردم نزدیک شوم و حتی بسیاری از این روابط ازتجربیات شخصی خودم نشأت گرفته است.سعی می کنم از بیرون به بسیاری از اتفاقات نگاه کنم.اگر اتفاقی برای خودم بیفتد سعی می کنم که از خودم فاصله بگیرم و از بیرون به آن نگاه کنم.در کل به نظر من خیلی ما بین حرف هایی که در کار های مختلفم زده ام فرقی نیست.
- شخصیت ها نباید خطی باشند و باید آن ها را در فضای زندگی روزمره قرار داد.به عنوان مثال اگر شخصیتی بدهکار باشد وقتی که صبح از خانه بیرون می رود اتفاقات مختلفی برای او می افتد که همه ی آنها ربطی به بدهکار بودن او ندارد.ممکن است با ماشین تصادف کند ویا با همسایه اش دعوایش شود.من معمولاً این خطی نبودن را به نخود و لوبیایی تشبیه می کنم که در غذا می ریزیم تا طعم بگیرد.ویا سیب زمینی که در کنار مرغ در غذا قرار می دهیم.
- بسیاری از هنرمندان از آقای کیمیائی گرفته تا خانواده ی مفید از آن محله می آیند.سوسن تسلیمی دوست صمیمی و بچه ی محل ما بود و خاطرات زیادی با او داریم.ما یکی از سرگر می های دورا ن بچگی مان این بود که سوار اتوبوس می شدیم و در مورد آدم هایی که در اتوبوس می دیدیم در ذهنمان داستانی می ساختیم. ویا کار دیگری که با سوسن انجام می دادیم این بود که جعبه ای را بر می داشتیم و بر روی کاغذی می نوشتیم"دماغ سوخته می خریم"و بعد آن را درون جعبه قرار داده و جعبه را با کاغذ کادو می پیچیدیم و از پنجره ی اتاق من که در طبقه ی بالا بود آن را به داخل کوچه می انداختیم و عکس العمل عابرین را زیر نظر می گرفتیم.
فکر می کنم که برای شروع بحثمان بد نیست که از یک تشبیه استفاده کنم.من کار های شما را به یک کیک خامه ای تشبیه می کنم که لایه ی رویی آن که از خامه است همان جذابیت و حرف های اجتماعی است که در کار هایتان می زنید و لایه های زیرین که در واقع خود کیک است ،فرمی است که با استفاده از آن این حرف ها را می زنید و جذابیت را ایجاد می کنید.فکر می کنم اول بد نیست که از خامه ی این کیک شروع کنیم.من زمانی که می خواستم قرار این مصاحبه را با شما بگذارم به صورت تلفنی تعریفی را از عامه پسندی ارائه دادم که به آن تعریف استاندارد از عامه پسندی گفته می شود.بر اساس این تعریف به فیلم سازی عامه پسند استاندارد گویند که در فیلم های خود حرف های مهم و جدی را به نحوی می زند که با بخش وسیعی از مخاطبان بتواند ارتباط برقرار کند.
به نظرم بخش قابل توجهی از کارنامه ی شما ،شامل این تعریف می شود.نمونه های زیادی را می توان در میان کار های شما مثال زد.نمونه ی که من خیلی خوب یادم می آید قسمتی از سریال هتل است که علی عمرانی نقش مردی رابازی می کند که از سنندج برای انجام کاری به تهران می آید.بخشی از فامیل های همسراو در تهران زندگی می کنند.شخصیت اصلی به فوتبال علاقه ی ویژه ای دارد و این در حالیست که خانواده ی همسر او از فوتبال متنفرند و علایق خاص خود را دارند.از قضا درست شبی که فوتبال مهمی دارد مرد به خانه ی فامیل های همسرش می رود و سعی می کند که علاقه ی خود را به فوتبال پنهان کند ولی در نهایت این علاقه لو رفته و دست او برای خانواده ی همسرش رو می شود.شما در این قسمت به خوبی به بیماری عدم احترام به علایق دیگران که در جامعه رایج است می پردازید.
ویا در قسمتی از قصه های تابه تا که آقای جمالی به پیش آقای پدر آمده و از او می خواهد که از چهره ی او تابلویی بکشد تا آن را بر روی دیوار اتاق خود نصب کند ولی آقای پدر به جای یک تابلو ساده و بازاری یک اثر هنری به سبک کوبیسم می کشد و به آقای جمالی می دهد.این تابلو با اعتراض خانواده ی جمالی روبرو می شود و زیزیگولو با وردی که می خواند تابلو را به یک تابلوی بازاری تبدیل می کند.شما در اینجا به بیماری ابراز فضل که آن هم در جامعه به شدت شایع است اشاره می کنید.بیماری که درآن شخص در همه ی شرایط مشغول این است که به دیگران نشان دهد که چه چیزهایی بلد است.ویا حتی اگر به شهر موش ها دقت کنیم می بینیم که شما در بحبوحه ی جنگ سعی می کنید که جامعه را به مبارزه با ظالم و ایستادن د ربرابر متجاوز دعوت کنید.در کل از این دست حرف های مهم در کارهای شما به وفور یافت می شود.
مرضیه برومند: به نکات خوبی اشاره کردید. البته من با تشبیهی که به کار بردید موافق نیستم. چون فکر می کنم که فرم خامه ی کیک است و حرفی اجتماعی که زده می شود خود کیک است.
متوجه منظورتان می شوم. اما فکر می کنم که این اختلاف نظر من و شما جای بحث زیادی دارد و درواقع وارد مباحث تئوریک می شوم و احتیاج به یک زمان دیگر دارد.
برومند:موافقم. فکر می کنم که از این بحث گذر کنیم بهتر باشد.همان طور که گفتید من سعی می کنم که در کارهایم به نکاتی اشاره کنم که حالت عام دارند و نه خاص .در واقع اعتقادم این است که باید به سراغ قصه های عام رفت و نه قصه های خاصی که به ندرت در اطراف ما اتفاق می افتند. دوست دارم حرفی که می خواهم بزنم تعمیم داده شود. هرکسی فکر کند این اتفاق احتمال دارد که دراطراف او بیفتد.اما در مورد مثال اولی که زدید، ایده از طرف پیمان قاسم خانی بود.
خود قاسم خانی هم این نکته را در چند مصاحبه گفته است.
برومند:بله.دقیقاً ایده متعلق به قاسم خانی بود ولی متاسفانه من نتوانستم به خوبی این ایده را اجرا کنم به خصوص در مورد لهجه ی بازیگرانی که قرار بود نقش خانواده ی همسر شخصت اصلی را بازی کنند. البته از مربی زبان کردی برای بازیگران استفاده کردم که اصلاً جواب ندادو فهمیدم که نباید دیگر این کار را بکنم. چون روح زبان و فرهنگ اهمیت بالایی دارد و نمی توان به این راحتی با مربی زبان آن را ایجاد کرد.یادم می آید در هنگام پخش این قسمت مردی که اتفاقاً کرد بود به من گفت که خانم برومند این شخصیت ها کجایی بودند؟لهجه شان به مردم شمال کشور نزدیک بود تا همشهری های ما.این را که شنیدم متوجه شدم که واقعاً ناموفق بودم.
باز هم تاکید می کنم این مشکل لهجه پشت حرفی که شما می زنید پنهان می شود .
برومند:بله.فکر می کنم که زیاد به چشم نمی آید.همان طور که گفتم نقش قاسم خانی در این قسمت پررنگ بود و این قسمت را باید به نوعی به پای او نوشت.اما شبیه به این قسمت را در کارهای دیگر من نیز می توان یافت که در آن ها ایده اصلی از خود من است.در واقع در بسیاری از کارهایی که انجام می دهم ایده اصلی از فیلتر من عبور می کند و باید فیلم نامه نویسی خود را کاملاً در اختیار من بگذاردو من معمولاً در کنار او هستم.در خیلی از مواقع مابین من و فیلم نامه نویس ها حتی اختلاف نظرشدید به وجود می آید.پیمان قاسم خانی معمولاً به شوخی از من به عنوان قاتل فیلم نامه نویس ها یاد می کند.در واقع بیشتر حرف دل خودم را می خواهم بزنم و همین حرفی که برای گفتن دارم از هرچیز دیگری حتی فرم برایم مهم تر است.در واقع حرفم را از هر طریق و وسیله ای می زنم و خیلی نسبت به خود حرف به فرم اهمیت نمی دهم.
البته من بر عکس نظر شما معتقدم که فرم در کار های شما نقش ویژه ای دارد.اگر بحثمان پیش برود نمونه هایی را مثال خواهم زد که این نظر شما را تا حدودی به چالش خواهد کشید.
برومند:نه.من معمولاً به سراغ فرمی خاصی نمی روم.اگر حرفی که بخواهم بزنم به فرم خاصی احتیاج داشت آن قدر که احتیاج است و من بلد هستم به سراغ فرم می روم.من به دنبال فرم خاصی نمی روم که محتوای خاصی را در آن قرار دهم.
متوجه هستم.در واقع موضوع خاصی به ذهنتان می رسد و بعد برای آن فرمی متناسب انتخاب می کنید.
برومند:بله.دقیقاً .به عنوان مثال اگر حس کنم که حرفی که می خواهم بزنم احتیاج به فانتزی بیشتر و یا جلوه های ویژه دارد به سراغ این گونه مسائل می روم.در همین کار آخر(آب پریا)از جلوه های ویژه استفاده کردم.در کل به خود حرف بیشتر از قالب آن اهمیت می دهم.اما اگر برگردیم سر مثال هایی که شما زدید در سوال تان، نمونه های زیادی در کار های من وجود دارد که سعی کرده ام حرف های مهمی بزنم که با قشر وسیعی از مردم ارتباط برقرار کند.مثلاً آن قسمت از سریال تهران ۱۱که رسول نجفیان و فتحعلی اویسی نقش شخصیت هایی را بازی می کنند که بر سر محل پارک با هم دعوا می کنند و یا قسمتی که زن و شوهر همدانی در سریال هتل با هم اختلاف پیدا می کنند و پسرشان گم می شودو یا قسمتی دیگر از سریال تهران ۱۱ که من آن را بهترین قسمت سریال می دانم ودر آن مرحوم رضا ژیان نقش شخصیتی را بازی می کند که دزدی می کند و پولی که از این راه بدست می آورد را به دیگران می بخشد و شبیه به پولداری رفتار می کند که بخشنده است و این در حالی است که در واقعیت بسیاری از ثروتمند ها به این صورت نیستند.
این ها نکات عمیقی هستند که جا دارد انسان به آن بپردازد ولی باید با شیرینی همراه شود.البته تا یک مدتی من این ارتباط را به خوبی با مخاطب برقرار می کردم ولی الان به نسبت گذشته به دلیل اینکه به سراغ موضوعات خاص می روم کار هایم تا حد ی کمتر با مخاطب ارتباط برقرار می کند.الان سعی می کنم از کار های اپیزودیک فاصله گرفته و به سمت کار هایی با یک خط داستانی مشترک پیش بروم.کار هایی که دیگر داستان های عام را در بر نمی گیرند.
تعریف دیگری نیز از عامه پسندی دارم که در کنار تعریف اول من از عامه پسندی قرار می گیرد و به نظرم آن را کامل می کند.در این تعریف فیلم سازی که عامه پسند استاندارد محسوب می شود علاوه بر حرف های مهمی که می زند وبا بینندگان ارتباط برقرار می کند گاهی نیز باید از زدن حرف های مهم دست کشیده و حرف های ساده تری که آن ها هم به نوبه ی خود مهم هستند را در آثار خود مد نظر قرار دهند.برای فهم بهتر حرفم مثال هایی را از کار های خود شما می آورم.شما در مدرسه ی موش ها سعی می کنید حرف های ساده تری را بزنید.مثلاً به مخاطب کودک خود بگوئید که به پدر و مادر خود احترام بگذارد و یا نظافت را رعایت کند.این ها به نوبه ی خود حرف های مهمی هستند ولی برای گفتن آن ها احتیاج به تحقیق یا بررسی خاصی نیست.حالا اینجا یک سوال پیش می آید که چرا من فکر می کنم که یک فیلم ساز عامه پسند استاندارد نباید همیشه حرف مهم بزند؟به نظر من این مسئله دو دلیل دارد.اول اینکه زدن حرف های مهم احتیاج به تحقیق بررسی و وقت گذاشتن دارد و طبیعتاٌ فقط یک فیلم ساز گزیده کار که برای هر فیلم خود چند سال وقت می گذارد می تواند همیشه این کار را انجام دهد که به نظرم این گزیده کاری در مورد شما صدق نمی کند.
برومند:(همراه با خنده)پس به نظر شما من گزیده کار نیستم؟
نه منظورم از فیلم ساز گزیده کار فیلم سازی است که هر چند سال یک بار فیلم بسازد و در کل کارنامه ی هنری اش بعد از ۴۰ سال کار ۵ یا ۶ فیلم بیشتر دیده نشود.به عنوان مثال واروژ کریم مسیحی همچین شرایطی دارد.
برومند:من خیلی حرف مهم و پیچیده ای در کارهایم نمی زنم که احتیاج به گزیده کاری باشد.
اتفاقاً من فکر می کنم که بعضی از حرف هایی که شما زده اید برای زدنشان احتیاج به زمان است .
برومند:من منظور شما را متوجه نمی شوم.
سعی می کنم بیشتر توضیح بدهم.به نظر من کسی که همیشه مشغول زدن حرف های مهم است از نظر شخصیتی مشکل دارد.در واقع نمی شود همیشه در زندگی حرف مهم زد.دوستی خاطره ای را از سفر کاری که در خارج از کشور داشت برای من تعریف می کرد.او می گفت که من از طرف شرکتی برای انجام پروژه ای به خارج از کشور رفت بودم.در محلی که ما حضور داشتیم علاوه بر ایرانی ها ،تعدادی از مردمان کشور های جنوب شرق آسیا نیز حضور داشتند.او می گفت که وقتی ساعت کار روزانه ی تمام می شد ما ایرانی ها به رستورانی در نزدیک محل کار می رفتیم و در آنجا مشغول حرف زدن در مورد سیاست،مذهب و فلسفه می شدیم.در مقابل جنوب شرق آسیایی ها زمان فراغت خود را به تفریح و گشت و گذار می پرداختند و خود را برای روز کاری بعدی آماده می کردند.او می گفت این شرایط ادامه داشت تا اینکه یک روز یکی از همین آدم ها به پیش من آمد وگفت که شما ایرانی ها چرا این طوری هستید.یک جا می نشینید و مدام حرف های مهم می زنید.ما به هیچ وجه مثل شما نیستیم و فقط گاهی از این حرف ها می زنیم. به نظرم شما در واقع سعی کرده اید در کارهایتان این همیشه حرف مهم نزدن را لحاظ کنید.یک نوع نوسان در کار های شما دیده می شود و درواقع یک جور رفت و آمد میان حرف های پیچیده تر زدن و حرف های ساده تر زدن.به عنوان مثال شما در هتل حرف های پیچیده تری می زنید و بعد در کارآگاه شمسی........حرف های ساده تری می زنید و بعد دوباره در کتاب فروشی هدهد حرف های پیچیده تری می زنید.در واقع بعد از هتل، کارآگاه ........این فرصت را به شما می دهد که خود را برای زدن حرف پیچیده تری که در کتاب فروشی..... می خواهید بزنید آماده کنید.البته این نکته را بگویم که به نظرم کارآگاه .....از نظر فرمی از این دو کار پیچیده تر است.نکته جالب اینکه در خود سینمای دنیا هم این نوسان مابین زدن حرف های پیچیده تر و حرف های ساده تر در کار فیلم سازان زیادی دیده می شود.
برومند:به نظرم این نکته ای که شما می گوید در کار های من به صورت اتفاقی بوده است.به عنوان مثال من بعد از هتل به طرح کارآگاه ....... رسیدم و تصمیم گرفتم این را بسازم.از طرفی در کارآگاه ........ حرف مهمی نیز وجود دارد.مثلاً در قسمتی ازاین سریال خانمی که فکر می کند که شوهرش به او خیانت کرده به سراغ کارآگاه شمسی می آید تا او از سر از کار شوهرش در بیاورد.در انتها ما می بینیم که او زود قضاوت کرده و شوهر بی گناه است.خب من در اینجا سعی کرده ام در مورد قضاوت زود هنگام صحبت کنم.
بله. از این نمونه ها در کارآگاه ...............وجود دارد ولی نسبت به هتل کمتر است.در واقع فرم کمدی غلبه دارد بر این گونه حرف ها.
برومند:بله یک مقدار کمدی غلبه دارد بر مضمون.اما من در کل کارهایم چه کودک و چه کارهایی که برای بزرگسالان ساخته ام سعی کرده ام به روابط مابین انسان ها بپردازم.
روابط انسان ها و تناقضات ما بین آن ها.
برومند:بله دقیقاً.روابط مابین انسان ها و تناقضات ما بین شان.در واقع من سعی می کنم به زندگی روزمره مردم نزدیک شوم و حتی بسیاری از این روابط ازتجربیات شخصی خودم نشأت گرفته است.سعی می کنم از بیرون به بسیاری از اتفاقات نگاه کنم.اگر اتفاقی برای خودم بیفتد سعی می کنم که از خودم فاصله بگیرم و از بیرون به آن نگاه کنم.در کل به نظر من خیلی ما بین حرف هایی که در کار های مختلفم زده ام فرقی نیست.
پس با تعریف دومی که من ارائه موافق نیستید.یا اینکه معتقدید حداقل در کار های شما این تعریف دیده نمی شود.
برومند:بله.تعریف دوم شما در کار های من دیده نمی شود.
فکر می کنم که بعد از این دو تعریفی که من کردم بهتر است به سراغ لایه های زیرین کار های شما برویم.در واقع بر اساس آن تشبیهی که من کردم به سراغ خود کیک برویم.به نظرم به این قسمت از کار های شما در مصاحبه ها و نقدهایی که نوشته شده است کمتر پرداخته شده باشد.
برومند:فکر می کنم که در حال گشتن به دنبال چیزهایی هستید که تا به حال از من پرسیده نشده است.(خنده ی هر دو نفر)
خب این مصاحبه برای پرونده ای که قرار است برای شما تشکیل شودترتیب داده شده است و در واقع با مصاحبه های خبری کمی فرق دارد.
برومند:اشکال ندارد بپرسید.من آماده ام.
فکر می کنم برای سوال بعدی بهتر است به سراغ شخصیت پردازی در کار های شما برویم.شخصیت پردازی در کار های شما بر اسای دو اصل بنا نهاده شده اند.۱-شخصیت ها رئال و نزدیک به واقعیت هستند.۲-براساس روشی پرداخت شده اند که من به این روش می گویم:کلیتی که به وسیله ی جزئیات شکل گرفته است.از اصل اول شروع کنیم.نمونه های رئال در کار های شما فراوانند.به عنوان مثال همین عروسک کپل را در نظر بگیرید. اگر دقت کنیم از دبستان تا دانشگاه از این این نوع آدم ها در کلاس در س زیاد می بینیم.آدم هایی که در انتهای کلاس می نشینند و همیشه منتظر این هستند که کسی اشتباهی بکنند و او را دست بیندازند.آنها این کار را از روی قصد و قرض انجام نمی دهند بلکه می خواهند جو کلاس را عوض بکنند و فقط قصدشان شاد شدن جمع است.
برومند:یک نوع شیطنت خاص خود را دارند.به قول معروف"بچه شر"هستند.
بله دقیقاً.ویا کارآگاه شمسی و مادام را در نظر بگیریم.موقعیت این دو نفر بسیار جذاب است.دو پیره زن که بیوه هستند و با مقرری به جا مانده از شوهرشان زندگی می کنند.علاوه بر این رابطه ی بسیار نزدیکی با هم دارند و در واقع نزدیک ترین فرد نسبت به هم محسوب می شوند و کسی را نمی توان یافت که از شمسی به مادام نزدیک تر باشد و یا برعکس.حتی رابطه ی آنها از حالت صاحبه خانه و مستاجری هم درآمده است. رابطه ی آنها به این صورت نیست که مادام سر ماه بیاید و بگوید که به بهای اجاره اضافه کن وگرنه باید تخلیه کنی.
برومند:(همراه با خنده)گاهی که مادام از دست شمسی ناراحت می شود به شوخی به او می گوید که لعنت بر کسی که تو را به من معرفی کرد.
این شکل رابطه ای که مابین این دو است را من در اطراف گاهی می بینیم.دوآدمی که نسبت فامیلی با هم ندارند ولی به هم بسیار نزدیک هستند.اگر بخواهم در جمله ای رابطه ی این دو را توصیف کنم باید بگویم که یک نوع رفاقت زنانه با هم دارند.
برومند:این رفاقت علی رغم اختلافات فرهنگی و مذهبی شکل گرفته است.
چه نکته ی جالبی گفتید.کاملاً بحث من را تکمیل کردید.اما باز هم می توان از کار های شما مثال زد.آرایشگاه زیبا را نگاه کنید.شما به طرز عجیبی در این سریال توانسته اید که مفهومی به نام پاتوق را نشان دهید.من از دوران کودکی تا همین چند سال پیش که به آرایشگاه می رفتم تا آنجا که یادم می آید همیشه فردی در آرایشگاه حضور داشت که با آرایشگر که مشغول اصلاح موی سر من بود در حال صحبت کردن بود.این فرد برای اصلاح موی سر به آنجا نیامده بود و در واقع از دوستان خود آرایشگر بود.همیشه این سوال در ذهن من به وجود می آمد که چرا این جمله ی توقف بی جا مانع کسب است در این صنف بی معنی است.
برومند: دقیقاً همین طور است.
نمونه ها زیاد هستند.با زهم نمونه ای که من یادم می آید از سریال خودرو تهران ۱۱ است.جایی که خانم نصیر پور نقش زن میان سالی را بازی می کند که ازدواج نکرده و هیچ نکته ی مثبتی در زندگیش دیده نمی شود و در تمام این سال ها فقط کار کرده و پول جمع کرده است.حالا هم که پول دار شده و پراید را خریده است به دلیل فضای سنتی که در محله و خانواده اش دارد مدام مجبور است که آن را در اختیار دیگران قرار دهد.
برومند:نکته های خوبی را اشاره کردید اما نمی دانم که واژه ی رئالی که برای این نوع شخصیت پردازی استفاده می کنی از نظر ادبیات نمایشی درست باشد یا نه.
منظور من بیشتر این است که این شخصیت ها از یک فضای رئال گرفته شده اند.البته من اصلاً با ادبیات نمایشی کاری ندارم و آن را مد نظر قرار نمی دهم.
برومند:در واقع برمبنای واقعیت شکل گرفته اند.البته همه فیلم ساز ها سعی می کنند که این کار بکنند.
فکر نمی کنم این طور باشد.
برومند:(همراه با خنده)در واقع سعی می کنند ولی نمی توانند.البته خیلی از فیلم ساز ها هم به خوبی این کار را انجام می دهند.
من فکر می کنم که فرق اصلی در همین جزئیاتی که در کار های شما و بقیه ی فیلم ساز ها موفق وجود دارد ولی در کا ر بقیه نیست.
برومند:دقیقاً .برای همین است که من می گویم که شخصیت ها نباید خطی باشند و باید آن ها را در فضای زندگی روزمره قرار داد.به عنوان مثال اگر شخصیتی بدهکار باشد وقتی که صبح از خانه بیرون می رود اتفاقات مختلفی برای او می افتد که همه ی آنها ربطی به بدهکار بودن او ندارد.ممکن است با ماشین تصادف کند ویا با همسایه اش دعوایش شود.من معمولاً این خطی نبودن را به نخود و لوبیایی تشبیه می کنم که در غذا می ریزیم تا طعم بگیرد.ویا سیب زمینی که در کنار مرغ در غذا قرار می دهیم.
تا بوی ضخم مرغ اذیت نکند.
برومند:بله.در اصل زندگی واقعی خطی نیست.
اما اصل دومی که من گفتم یعنی کلی که با جزئیات همراه شده است.این دقیقاً در کار های شما رعایت شده است.به عنوان مثال اگر بخواهیم از یک نمونه ی خوب نام ببریم می توانیم به قسمتی از تهران ۱۱ اشاره کنیم که در آن آقای رشیدی نقش پیر مرد خود خواه و لجبازی را بازی می کند که حاضر نیست پول شارژ ماهیانه خود را بپردازد. وقتی به جزئیات رفتار این شخصیت نگاه می کنیم خود خواهی در آن به خوبی دیده می شود.از مدل موهای این شخصیت که به سن و سالش نمی خورد گرفته تا نوع لباس پوشیدنش که نوعی سبک سری را تداعی می کند.وقتی دیگران حرف می زنند به هیچ وجه به حرف آن ها گوش نمی دهد.وقتی که جمع می خندد او اخم می کند و وقتی که جمع نمی خندد شروع به خندیدن می کند.معمولاً خودش می گوید و خودش می خندد.زندگی اش به یک مبل و یک تلویزیون و دیدن برنامه های تلویزیونی ختم می شود.دنیایش در همین حد است و اگر یک روزی مبل و یا تلویزیونش را از او بگیرید دنیایش به هم می ریزد.در واقع شما اینجا تعریفی از آدم خود خواه ارائه می دهید و می گوئید که آدم خودخواه کسی است که دنیایش کوچک باشد.و یا نمونه ی دیگری که من به یاد دارم همین سریال آخر شما همه ی بچه های من.در این سریال شخصیت اصلی آدم تنهایی که مشکلات زیادی دارد پس لباسی که شما معمولاً برایش انتخاب می کنید لباسی تیره است.در واقع نوع لباس پوشیدنش به تنهایی که دارد ربط دارد.ویا باز هم در این سریال آقای صدیق نقش برادر شخصیت اصلی را بازی می کند که در واقع این برادر آدم شهوت ران و هرزه ای است.شما برای اینکه بتوانیم هرزه بودن این آدم را نشان بدهید و در واقع به ممیزی هم بر نخورید از دو ایده استفاده کرده اید.اول اینکه برای این آدم از یک سبیل به خصوص را در نظر گرفته اید(در این لحظه برومند می خندد)و دوم اینکه نوع حرف زدن به خصوصی برایش انتخاب کرده اید .از این نمونه ها زیاد می توان در کار های شما پیدا کرد.من مصاحبه ای را از شما و خانم ها سعادت و پور مختار به یاد می آورم که در آن خانم سعادت به نکته ی خوبی اشاره می کرد.او می گفت که ما زمانی که می خواستیم یک عروسک را طراحی کنیم سر آن را جلوی خود می گذاشتیم و با خود می گفتیم که حالا ما می خواهیم یک عروسک طراحی کنیم که شخصیت ترسویی دارد.این عروسک چه جزئیاتی باید داشته باشد؟در واقع این پرداخت کل با استفاده از جزئیات از همین تجربه ی شما در ساخت این عروسک ها نشأت می گیرد.
برومند:خانم سعادت این نکته رادر مورد عروسک مخمل می گفت و به جمله مرحوم احمد آقالو اشاره می کرد که گفته بود که آن قدر که شما روی این عروسک ها کار می کنید روی من هم کار کنید از من هم چیزی در می آید.
تازه مرحوم آقالو چه قدر بازیگر بزرگی بود.خدایش بیامرزد.
برومند: بله .خدا رحمتش کند.
این روش پرداخت کلیتی با جزئیات زیاد در سینمای ایران تخصص اصلی فیلم سازی که اتفاقاً شباهت هایی میان شما و این فیلم ساز وجود دارد و من در ادامه شما دو نفر را باهم مقایسه خواهم کرد.در ضمن این فیلم ساز به عقیده ی من بهترین فیلم ساز این سینماست.
برومند:من را می خواهید با مهرجویی مقایسه کنید؟
نه.اگر اجازه بدهید جلوتر اشاره خواهم کرد.
برومند:پس احتمالاً منظورتان عیاری است.
کاملاً درست است .از کجا حدس زدید؟
برومند:عیاری و مهرجویی فیلم سازان مورد علاقه ی من هستند.
این نکته را نمی دانستم.
برومند: ببینید من چندان علاقه ای برای شرح این جزئیات و در واقع تعریف کردن از خود ندارم.
البته این یک بار را حتماً باید صحبت بکنید.
برومند:من فکر می کنم که این جزئیاتی که شما اشاره کردید به این دلیل است که من سعی می کنم برای کار هایم عمیقاً فکر کنم و در واقع در برابر آن ها احساس مسئولیت می کنم.از طرف دیگر این جزئیات مبتنی بر حسی است که من در هنگام انجام کار دارم.یعنی در واقع این حس من است که من می گوید که سبیل یک آدم هرزه باید این گونه باشد.این چیزی است که در هنگام کار به ذهنم می رسد.فکر می کنم این حس یک پدیده ی ذاتی است و در واقع به درون من بر می گردد.
استعداد درونی شما؟
برومند:بله .فکر می کنم همین باشد.
در واقع یک چیزی در ضمیر ناخود آگاه شما ،ذهنتان را به سمت این جزئیات پیش می برد.
برومند:بله.من این مسئله را چند جای دیگر هم گفته ام.من از کودکی دقت زیادی به محیط اطرافم داشتم و مدام به پدیده های اطرافم فکر می کردم.این قضیه تا زمان جوانی به خصوص ادامه داشت و بسیاری از آدم هایی که تا آن زمان دیدم هنوز در ذهنم حک شده اند.من از محله ای می آیم که دوران کودکی و جوانی جالبی داشتم .
کدام محله؟
برومند:میدان کلانتری،سمت دلگشا.در واقع ضلع جنوب شرقی میدان شهدا.
نرسیده به پیروزی؟
برومند:بله.بسیاری از هنرمندان از آقای کیمیائی گرفته تا خانواده ی مفید از آن محله می آیند.سوسن تسلیمی دوست صمیمی و بچه ی محل ما بود و خاطرات زیادی با او داریم.ما یکی از سرگر می های دورا ن بچگی مان این بود که سوار اتوبوس می شدیم و در مورد آدم هایی که در اتوبوس می دیدیم در ذهنمان داستانی می ساختیم.
اینجا یک مقدار من و شما شبیه همدیگر می شویم.(خنده ی هردو نفر)
برومند:ویا کار دیگری که با سوسن انجام می دادیم این بود که جعبه ای را بر می داشتیم و بر روی کاغذی می نوشتیم"دماغ سوخته می خریم"و بعد آن را درون جعبه قرار داده و جعبه را با کاغذ کادو می پیچیدیم و از پنجره ی اتاق من که در طبقه ی بالا بود آن را به داخل کوچه می انداختیم و عکس العمل عابرین را زیر نظر می گرفتیم.
در واقع مردم را فیلم کرده بودید.
برومند: بله.علاوه بر این من دردوران جوانی و نوجوانی ادبیات کلاسیک دنیا را کاملاً مطالعه کردم و این ذخیره ای شد برای دوران فیلم سازی من.در واقع من "خوره کتاب"بودم.
فکر می کنم این علاقه شما به کتاب و مطالعه زیاد شباهت دیگری ا ست که مابین شما و عیاری وجود دارد.عیاری نیز ذخیره ی قابل توجهی دارد که ناشی از همین مطالعه ی شدید است.همین ذخیره باعث می شود که او بدون فیلم نامه سر صحنه برود.
برومند:بله این شباهت وجود دارد. فکر می کنم که ذهن من به سراغ این ذخیره ها می رود و از آن ها استفاده می کند.حتی چند وقت پیش در همایشی که مخصوص روانشناسی کودک بود ومن را دعوت کرده بودند.در آن جا از من پرسیدند که بر اساس کدام اصول روانشناسی کار کودک انجام می دهید که من در جواب گفتم که من در زمینه ی روانشناسی جز در دوران جوانی که کتاب هایی از فروید و یونگ خواندم ،مطالعه ای نداشته ام وبر اساس حسم و همان مطالعه ی مربوط به آن دوران این کار ها را به پیش برده ام.
برسیم به فضای کار های شما .به نظر من فضا در کار های شما در ابتدا داستان رئال است ولی در ادامه فضا یا به همین صورت رئال پیش می رود و یا به سمت رویا و فانتزی حرکت می کند.
برومند: با این تعریف شما از رئال موافق نیستم چون از نظر ادبیات نمایشی غلط است.
منظور من از فضای رئال، فضایی است که بر گرفته از یک موقعیت رئال باشد.
برومند:بله.یک فضای بر گرفته از واقعیت که در آن شخصیت ها کمی غلو آمیز(اگزژره )هستند.از این نظر ما با عیاری که فضا و شخصیت کار هایش به شدت رئال است و به مستند نزدیک می شود تفاوت دارم.
در اینجا با هم اختلاف نظر پیدا می کنیم چون عیاری آن قدر در فضای رئال پیش می رود که از یک جایی به بعد وارد یک فضای رویا گونه می شود.
برومند:نه فضا کاملاً در کار های عیاری رئال است و شخصیت ها واقعی هستند ولی من در کارهایم کمی به فضای فانتزی و به قول شما رویا گونه نزدیک می شوم.
بحث فضای کارهای عیاری کمی پیچیده است فکر می کنم برگردیم به سراغ فضای آثار شما بهتر باشد.همان طور که گفتم فضای آثار شما دو مسیر متفاوت را طی می کنند.یا فضا به همان صورت نزدیک به فضای رئال تا آخر پیش می رود ویا اینکه به سمت نوعی فانتزی متمایل می شود.از نوع اول می توان از تهران ۱۱ و یا هتل نام بردواز نوع دوم زیزیگولو و کارآگاه......را.مثلاً در زیزیگولو ما به یک زن نویسنده روبرو هستیم که در حال نوشتن یک داستان است.خب این یک موقعیت رئال است که برای هر نویسنده ای پیش می آید ولی در ادامه وقتی که شخصیت خلق شده توسط زن سر از زندگی او و همسرش در می آورد حالا وارد یک فضای فانتزی می شویم.
برومند:درست است در واقع این ورود به فضای رویا گونه و فانتزی به قدرت تخیل دو شخصیت اصلی برمی گردد.آنها در اصل کودکانی هستند با قدرت تخیل بالا.و البته در انتها وقتی این دو صاحب بچه می شوند از این دنیای فانتزی فاصله می گیرند و پا به دنیای واقعی می گذارند، دیگر خبری از زیزگولو نیست.
در واقع تخیل و واقعیت را نمی توان با هم جمع بست و همچنین زیزیگولو و بچه را.
برومند:این قضیه در واقع یک نوع تراژدی را رقم می زند.
فکر می کنم که باید برویم سراغ یک بحث مهم که در آثار شما وجود دارد.خیلی از فیلم سازان ایرانی روی هوا فیلم می سازند.آثار آن ها با هیچ دوره ی تاریخی از این مملکت نسبتی ندارد.
برومند:حرف خیلی خوبی می زنید.
ولی کار های شما تا حدودی این نسبت را رعایت می کند. به عنوان مثال خودرو تهران ۱۱ نمونه ی خوبی برای اثبات این حرف من است.شما در این سریال به یک دوره ی خاص تاریخی اشاره دارید که دوره ی تحول طبقه ی متوسط بعد از اتمام جنگ است.شما از آدم هایی صحبت می کنید که در گذشته از نظر مالی وضعیت خوبی نداشته اند ولی بعداز جنگ تا حدودی وضعشان بهتر شده است.این آدم ها تحصیل کرده هستند و تا حدودی روشنفکر ما آب . این طبقه در سریال شما نماد ویژه ای دارد و آن هم خودرو پراید است.چرا این نماد انتخاب شده است؟ چون در میانه ی دهه ی ۷۰ پراید خودرو افرادی است که کمی دستشان به دهنشان می رسد.البته امروز هم پراید چنین شرایطی دارد و خرید آن به این راحتی ها نیست.(خنده ی طرفین)ویا نمونه ی دیگری که می توان گفت کتاب فروشی هدهد است که به خوبی در میانه ی دهه ی ۸۰ به شکل گیری نسل فست فود خورها و پایان نسل کتاب خوان ها اشاره دارد.چیزی که من در آن سال ها در اطرافم به خوبی می دیدم.و نمونه آخری همین سریال همه ی بچه های من که به نظرم تلخی خاصی دارد که تا به حال در کارهای شما دیده می شود ومن فکر می کنم که این تلخی به سال پخش این سریال (سال ۸۸)و شرایط سیاسی اجتماعی آن سال بستگی دارد.البته من بیشتر از این نمی توانم توضیح دهم چون وارد سیاست می شویم.(خنده ی طرفین).
برومند:من این سریال را قبل از آن سال ساختم.
فرهادی هم درباره ی الی را سال قبل ساخته بود ولی به خوبی فضای تلخ آن دوران را نشان می داد.
برومند:همه بچه ها ی من را برای گروه خانواده در آن سال ساختم و با استقبال هم روبرو شد با اینکه در شرایط انتخابات پخش شد و برخلاف نظر شما اصلاً فکر نمی کنم که کار تلخی بود.
البته من آن کار را کامل ندیدم ولی این تلخی را در همان چند قسمتی که دیدم ،حس کردم.
برومند:شخصیت محوری این کار زن تنهایی است که مشکلات خاص خود را دارد و بار مشکلات دیگران را نیز به دوش می کشد.این آدم بسیار دلسوز و فرهیخته است.متاسفانه چیزی که در تلویزیون ما در حال فراموشی است نشان دادن آدم های درست و حسابی است.من دراین سریال سعی کردم این کار را بکنم و شخصیت اصلی چنین آدمی بود.فکر می کنم که شما چون این کار را کامل ندیده اید نمی توانید اظهار نظر دقیقی داشته باشید.
بله .همین طوراست.اما من برای نظر خودم یک دلیل فرمی خاص دارم که جلوتر به آن اشاره می کنم.
برومند:البته تا حدودی تلخی در کار وجود دارد که ناشی از مشکلاتی است که در اطرافیان شخصیت اصلی وجود دارد. در واقع این اطرافیان با کار هایشان این تلخی را به او انتقال می دهند.
حالا جلوتر توضیح خواهم داد که چرا فکر می کنم که تلخ است.فکر می کنم که یک مقدار فضای بحث را عوض کنیم بهتر باشد.مورد جذابی که در کار های شما برای من وجود دارد نسبت میزانسن و دکوپاژ است.اصولاً شما به دکوپاژ چندان اهمیت نمی دهید و تمرکز خود را بر روی میزانسن ها قرار می دهید.من به این سبک شما می گویم دکوپاژ در خدمت میزانسن.از آنتونیونی نقل می کنند که روزی سر صحنه مشغول کار با بازیگر ها و تعین میزانسن آن ها بوده که فیلم بردارش به سراغ او می آید و از او می پرسد که دوربین را کجا بگذارد.آنتونیونی در ابتدا جواب نمی دهد و به کار خود ادامه می دهد.بعد از چند بار تکرار این سوال از طرف فیلم بردار آنتونیونی عصبانی شده و در جواب او می گوید"نمی دونم بابا یه جایی بذارش تا من صحنه رو بتونم ببینم".(خنده ی برومند)نمونه ی بهتری که منظور من را به خوبی می رساند مثالی است از سریال خانه به دوش رضا عطاران.چون در زمینه ی دکوپاژ و میزانسن عطاران کمی به شما شبیه می شود.در خانه به دوش عطاران یک نمای باز می بندد که در جلوی کادرغلامحسین لطفی با مستخدم خانه مشغول بازی شطرنج است. کمی عقب تر فلور نظری به عنوان مادر خانواده مشغول صحبت با تلفن است و در عمق کادر دختر خانواده که بهنوش بختیاری باشد در حال صحبت با تلفن است.حالا فرض کنیم که در چنین وضعیتی زنگ در خانه زده شود و یکی برای باز کردن در به سمت دربازکن برود و یا بقیه تغییر میزانسن دهند ولی عطاران همچنان در نمای باز می ماند.در واقع ما بایک سری میزانسن که به زندگی واقعی نزدیک هستند روبرو هستیم و قاب هایی که کمک می کنند به هرچه بهتر دیده شدن این میزانسن ها.از خود شما مثال بزنیم در شهر موش ها که به نظرم یکی از سی فیلم برتر تاریخ سینمای این مملکت است(تعجب برومند که با خنده ی او همراه می شود) در همان ابتدا نمای بازی که در آن موشی در حال فرار است و جار می زند که شهر در خطر است و گربه می خواهد به شهر حمله کند.من وقتی این نما را دیدم از خودم پرسیدم که اگر من قرار بود این نما را کارگردانی کنم چگونه این کار را می کردم.جوابی که به خودم دادم این بود که خوب تو یک موش را در هنگامی که ترسیده در حالت فرار دیده ای و طبیعتاً به دلیل سرعت بالایش در هنگام فرار موفق نشده ای که به خوبی او را ببینی پس بهترین نمایی که اگر ما بخواهیم بیننده در آن فرار موش را به خوبی نبیند همین نمای باز است و میزانسنی در پس زمینه ی آن.البته راه دیگری وجود دارد و آن هم فولو کردن تصویر است.
برومند: مثال خوبی ازعطاران زدید.کار خوبی که عطاران می کند و من در همه ی بچه های من انجام دادم استفاده از 2 یا 3 دوربین است.در این روش شما یا دوربین ها را به هم سوئیچ می کنید و یا در مونتاژ نما های گرفته شده توسط آن ها را به هم می چسبانید و خیلی از مشکلات حل می شود و تداوم حس بازیگران به خوبی اتفاق می افتد.البته بهتر است که به جای سوئیچ کردن از مونتاژ استفاده کنیم چون بهتر می توان مانور داد.من تا قبل از این از یک دوربین استفاده می کردم و وقتی از نمای باز استفاده می کردم گاهی محو بازی گروه بازیگران می شدم و نما ها را به اصطلاح خورد نمی کردم و بعد در تدوین به مشکل می خوردم.به خصوص که در تلویزیون شما احتیاج به تأکید و نمای بسته دارید.در واقع میزانسن برای من اهمیت بیشتری داردو بازیگر نباید برای دوربین بازی کند.شما در سوال قبلی گفتید که بسیاری از سریال های ما ربطی به جامعه ندارند و شخصیت ها از محیط اطراف گرفته نشده اند.به قول آقای ارگانی بسیاری از شخصیت های سریال های ما تقلیدی از فیلم های خارجی هستندنه حتی تقلید از زندگی به سبک خارجی.برای همین است که شخصیت ها باورپذیرنیستند.ما بین همکاران ما از این دست فیلم سازان متاسفانه زیاد هستند .من نمی خواهم اسم ببرم.خود شما متوجه می شوی.(خنده طرفین)در خیلی از فضا های این سریال ها زندگی جریان ندارد.الان که ما اینجا نشسته ایم این میز جلوی ما تا حدودی به هم ریخته است چون زندگی در اینجا جریان دارد.
سریال در مورد سربازی می سازند و بعد لباس سرباز از لباس فلان مدل یا هنرپیشه در مراسم اهدای جوایز اسکار هم تمیز تر است.
برومند:وقتی ما در خیابان فیلم برداری می کنیم به ما می گویند که آن کاغذ افتاده بر روی زمین را بردارید تا در قاب نباشد.البته من معمولاً می گویم که آن را بعد از فیلم برداری بردارند تا کثیف بودن خیابان نشان داده شود.
البته من این جریان نداشتن زندگی را به ضعف خود فیلمسازو همچنین ممیزی ربط می دهم.فیلم سازی که نمی تواند برداشتی نزدیک به واقعیت را از فیلتر ذهنش عبور دهدو بعد سانسور هم در مورد کوچکترین نمای فیلمش نظر می دهد.واین نظر دادن در حد آشغال کف خیابان هم ادامه پیدا می کند.
برومند:قسمت مربوط به ممیزی را قبول ندارم چون ممیزی اتفاقاً جلوی همین فیلم ساز ها را می گیرد.
من هم دقیقاً همین را می گویم یعنی ممیزی مشکل مضاعفی را برای این فیلم سازها به وجود می آورد و در کنار ضعف خودشان مانع از شکل گیری جریان زندگی در کارهایشان می شود.
برومند:به نظرم دارید از بحث خارج می شوید.(خنده ی طرفین)من نقش خود فیلم ساز را پر رنگ تر از ممیزی می دانم چون او به کاری که می کند ایمان ندارد و فقط می خواهد پولی بگیرد و زندگی را با آن بگذراند.یک قصه ی عشقی درجه چند انتخاب می کند و دوتا کاراکتر که بازیگرانشان هم تکراری هستند به آن اضافه می کند وبعد به قول معروف ۴ تا نمای"شهین و مهین" می گیرد.
منظورتان از" نمای شهین و مهین"چیست؟
موسیوند:بسته ی این کاراکتر را به بسته ی آن یکی کات می دهد. به این کار می گویند "نمای شهین و مهین". وضعیت در مورد خانم ها بدتر از این هم می شود به خصوص وقتی که شخصیت زن فیلم در هنگام خواب هم مجبور است از ترکیب روسری و هدبند(کلاه زیر روسری) استفاده کند.
فکر می کنم دارید حرفی که من در مورد ممیزی زدم را تکرار می کنید.
برومند:نه من حرفم اینجاست که این هدبند یا به قول شما کلاه زیر روسری در هنگام خواب به اصطلاح تو ذوق می زند و چیز اضافی است.و یا مثلاً چون خانه هایی که مربوط به لوکیشن هاست همگی اجاره ای هستند و لوازم مربوط به صحنه(آکسسوار) تکراری است جریان طبیعی زندگی درفیلم ها به وجود نمی آید.
نکته ی ظریفی بود.
برومند:یکی از بازیگر ها می گفت که من نقش استاد دانشگاه را بازی می کردم و خانه ای که لوکیشن کار بود و قرار بود خانه ی من باشد به جای کتابخانه پر از اشیاء تزئینی بود.در همه ی بچه های من شخصیت اصلی استاد دانشگاه بود.من برای اینکه فضا را طبیعی جلوه بدهم تعدادی پایان نامه را که مربوط به رشته ی تحصیلی شخصت اصلی بود را قرض کرده ودر کتابخانه ی او چیدم.در سریال آب پریا هم من این کار را دوباره تکرار کردم.
فکر کنم دوباره برگشتیم سر همان اصل کلیت پرداخت شده با جزئیات.
برومند:بله.باید جزئیات مربوط به شخصیت را ترسیم کرد.
فکر می کنم از ممیزی دور شویم و برگردیم به سراغ فضا سازی و در واقع سریال زیزیگولو.ما در فضا سازی اصلی را داریم که می گوئیم فضا را بایدجوری ترسیم کرد که حس جاری در صحنه را تقویت کند. درقسمتی از زیزیگولو تعدادی میهمان ناخوانده برای شخصیت های اصلی می آیند و برای آن ها مزاحمت ایجاد می کنند که در نهایت زیزیگولو مشکل آن ها را حل می کند.در این قسمت حس جالبی در رفتار شخصیت های اصلی(آقای پدر و مادر خانمی)وجود دارد.این حس جالب ،حس گیجی است که ناشی از موقعیتی است که آنهادر آن گیر کرده اند و همچنین فضا سازی است که شما در نظر گرفته اید.
من وقتی که این قسمت را می دیدم از خودم این سوال را پرسیدم که وقتی مهمان ناخوانده ای به خانه می آید چه حسی به آدم دست می دهد.کمی که دقت کردم، دیدم که دقیقاً همین حس گیجی در آدم ایجاد می شود و شما نمی دانید که باید حالا چگونه رفتار کنید.از خودتان می پرسید که آیا می توانم به خوبی از این میهمان پذیرایی کنم .اصلاً امکان دارد که شما برای خودتان برنامه ای داشته باشید که حضور این میهمان ناخوانده مانع انجام آن شود.در واقع حضور این میهمان ناخوانده باعث می شود که شما نتوانید به درستی تصمیم بگیرید و نوعی حس بلاتکلیفی و گیجی داشته باشید که در واقع در این قسمت وجود دارد.از طرف دیگر شما در فضا سازی عناصر زمان و مکان را حذف کرده اید و سعی کرده اید که این قسمت در یک ناکجا آباد بگذرد وحس گیجی تشدید شود..اگر به جزئیات دقت کنیم بهتر متوجه می شویم که منظورم جیست.در ابتدای همین قسمت وقتی که مهمانان زنگ منزل شخصیت های اصلی را می زنند و آن ها را ازخواب بیدار می کنند آقای پدر هرچه قدر سعی می کند که مهمانان را بشناسد ناموفق است.از طرفی دیگر زمان هم نامشخص است و هرچه به ساعت نگاه می کنند نمی توانند بفهمند که چه وقتی از شبانه روز است.به این ها نور های موضعی داخل صحنه را اضافه کنیم .انگار همه چیز در یک رویا می گذرد.
برومند:کل سریال زیزیگولو در یک ناکجا آباد می گذردو صرفاً این قسمت نیست که این ویژگی را دارد.در واقع از همان شروع این سریال وقتی که شخصیت مادر خانمی وارد رویای خود می شود این ناکجا آباد را می بینیم .البته اشاره ی شما به نورپردازی را قبول ندارم چون از نورپردازی این سریال راضی نیستم.
با این نکته که در این قسمت این ناکجا آباد پر رنگ تر است موافق هستید؟
برومند:نه کل سریال در یک ناکجاآباد می گذرد و فرقی ندارد.
فکر می کنم کمی به سراغ تدوین در کار های شما برویم.در تدوین آثار عامه پسند اصلی وجود دارد که به آن "اجرای فاصله گذارانه "می گویند.اصلی که در کارهای شما به خوبی رعایت می شود.فرزاد موتمن زمانی در تعریف این اصل می گفت که اصولاً یک تماشاگر در هنگام تماشای یک فیلم عامه پسند ظرفیت روانی محدودی دارد و احتیاج به استراحت دارد.پس باید در میان سکانس های یک فیلم که داستان را پیش می برند سکانسی قرار داد که در طی آن بیننده از نظر روانی استراحتی بکند و خود را برای سکانس بعد وادامه ی داستان آماده کند.این سکانس یا می تواند فاقد داستان باشد و یا اینکه داستانی داشته باشد که به داستان اصلی بی ربط باشد.
برومند :منظورتان وله هایی است که در آرایشگاه زیبا و هتل استفاده شده است؟
بله .این وله ها دقیقاً نمونه ی خوبی از اجرای فاصله گذارانه هستند.
برومند:این وله ها در هتل بی نظیر هستند.
با این جمله ی به شدت موافقم.در واقع در تدوین نقش بسزایی ایفا می کنند.البته فقط این وله ها نیستند که در کار های شما نقش اجرای فاصله گذارانه را بر عهده دارند.در شهر موش ها ما شخصیتی را داریم به اسم موشیرو میشونه که یک موش کارته باز ژاپنی است و قصه ی مخصوص به خود را دارد.او در سکانسی به موش ها می پیوندد و حال و هوای آن ها را عوض می کند ولی در کل در پیش برد قصه هیچ نقشی ندارد.من دفعه ی اول که شهر... را دیدم با خودم گفتم که چرا موش ها اورا برای مبارزه با گربه نگاه نمی دارند؟اما وقتی که چندی پیش دوباره فیلم را دیدم متوجه شدم که شما از این شخصیت برای اجرای فاصله گذارانه استفاده کرده اید.
برومند:بله فقط می آید تا فضا و حال هوای مخاطب را عوض کند.
نکته های مثبت در تدوین آثار شما زیاد هستند.مثلاً در همین شهر موش ها نقطه ی شروع داستان فوق العاده است و ریتم لازم برای اینکه داستان فیلم به سمت جلو حرکت کند را به وجود می آورد.شهر موش ها در اصل یک فیلم "تریلر"محسوب می شود و این نوع فیلم ها به ریتم تندی احتیاج دارد که شما با انتخاب درست نقطه ی شروع داستان این کار را کرده اید.در سکانس ابتدایی داستان درست از جایی شروع می شود که یکی از موش ها در حال فرار است و می خواهد آمدن گربه را به دیگران اعلام کند.شما به جای این شروع می توانستید به صورت کاملاً کلاسیک ابتدا شهر موش ها و فضای آن و مدرسه را به نشان دهید و بعد موش ها را یک به یک به ما معرفی کنید وبعد گربه بیاید اما این کار را به درستی نمی کنید.
برومند:اگر این کار را کرده بودم فیلم تمام می شد.(خنده ی طرفین)
نه منظور من این است که به مدت ۵ دقیقه این کار را می کردید.اما شما این مقدمه را حذف کرده اید و بیننده را سریعاً وارد داستان کرده اید.من به این ایده می گویم "پرت کردن بیننده به درون قصه".این ایده در قیصر مسعود کیمیائی نیز به بهترین شکل ایجاد شده است.در آنجا نیز قصه از جایی شروع می شود که اتفاق اولیه افتاده است و آمبولانس آژیر کشان در خیابان می رود.این ایده ریتم تند قیصر را به وجود می آورد.اینجا سوالی که بوجود می آید این است که این نکات ریز چگونه به کار های شما راه پیدا می کنند؟
برومند:من فیلم ساز غریزی هستم و این ها همه از حس من در لحظه نشأت می گیرند.
این نکته ای است که شما در بالا نیز به آن اشاره کردید.شما از آن دسته فیلم ساز هایی هستید که بر اساس حس خود عمل می کنند.در واقع ندایی در درون آن ها در تصمیم های لحظه ایشان نقش دارد.استعداد ذاتی این فیلم سازان از طریق حسشان به دل اثر راه پیدا می کند و خود این افراد توضیحی برای این تصمیمات درستی که می گیرند ندارند.
برومند:بله بعضی از این ایده ها را نمی توانیم توضیح بدهیم و بعد امثال شما متوجه آنها می شود و تفسیرشان می کنید.البته الان سعی می کنم که در هنگام کار بیشتر دقت کنم و طبیعتاً به این جزئیات که شما اشاره می کنید بیشتر دقت می کنم چون خودم را مسئول می دانم.
فکر می کنم بهتر باشد که اعترافی بکنم.این حسی بودن شما کاملاً من را دلسرد کرد چون من می خواستم شما بر توضیحات من توضیحی اضافه کنید.
برومند:آب پاکی را بر روی دست شما ریختم.( خنده طرفین)... من می توانم نکته ای را درباره ی ممیزی بگویم؟
بفرمائید.
برومند:من در تلویزیون به دلیل شناختی که از رسانه دارم و اعتمادی که به من دارند مشکل ممیزی نداریم .
فکر می کنم باز هم داریم از بحثمان دور می شویم.در سینمای امروز دنیا بحثی وجود دارد که به آن اختلاط ژانر گویند.در این بحث گفته می شود که یک روایت را باید طوری پیش برد که از لحن ها و ژانر های مختلف استفاده شود.در شهر موش ها دقیقاً فیلم مابین دولحن تریلر و کمدی در حال رفت وآمد است وما در هرسکانس ابتدا موش ها را می بینیم که به محلی می رسند و با هم شوخی می کنند و می خندند و بعد وقتی که آن محل را ترک می کنند گربه به محل می رسد و در حالی که شما نمای بسته ی پای گربه را ما نشان می دهید حس از کمدی به وحشت تبدیل می شود.این رفت و آمد مابین کمدی و وحشت به نحو جالبی اجرا شده است.
برومند:دقیقاً.من در ابتدا به این موش و گربه بازی یا به قول شما تریلر فکر می کردم.بعد کمدی را به آن اضافه کردم.خیلی ها بعد از دیدن فیلم به من گفتند که از گربه می ترسیدند.در واقع حس اصلی همین ترس و هیجان است.
تعلیق لازم را به وجود می آورد.
برومند:بله من از کودکی مانند بسیاری از بچه ها ازتعلیق خوشم می آمد.
برویم به سراغ کمدی در آثار شما . سبک کمدی شما از نظر شخصیت پردازی به دلیل وجود شخصیت های خاکستری به کمدی کلاسیک نزدیک است ولی از طرفی دیگر شوخی های مدرن در کار های شما دیده می شود.شوخی مدرن را این گونه تعریف می کنند که این شوخی دنیای درون اثر را به دنیای بیرون اثر ارجاع می دهد.به عنوان مثال همین شخصیت موشیهرو میشونه در شهر موش ها که به توشیهرو میفونه بازیگر بزرگ سینمای ژاپن ارجاع می دهد ویا در سریال تهران ۱۱ که در قسمت پایانی شما همه ی شخصیت های قسمت های قبلی را در مراسم عروسی قسمت پایانی دعوت می کنید.
برومند:بله درست می گوئید. البته این هم کاملاً حسی و غریزی است.(خنده ی طرفین)
در کل از این که شما توضیحی غیر از این بر روی سوالات من بدهید نا امید شده ام.
برومند:فیلم ساختن من شبیه خیاطی کردن من است.روش خیاطی که من از مادرم یاد گرفتم به این صورت است که من پارچه را بر اساس هیچ الگویی نمی برم بلکه به صورت "وجبی" می برم.
پس خیاط کارکشته ای هم هستید؟
برومند: یک سال تابستان ،در دوران بچگی پدرم من را برای یاد گیری خیاطی نزد خانمی گذاشت.آن قدر خوب یاد گرفتم که آن خانم به پدرم پیشنهاد داد که اجازه دهد من خیاطی را ادامه دهم و دیگر به مدرسه نروم... پدرم قبول نکرد.البته این یادگیری خیاطی در ساخت و ساز عروسک ها بسیار به کار من آمد.
من فکر می کنم که باید به جای شما با حستان مصاحبه می کردم.
برومند:الان هم دارید همین کار را می کنید.(خنده ی طرفین)
این آخرین سوالی است که در مورد فرم کار های شما می پرسم.در همه ی بچه های من ما با شخصیتی درونگرایی روبرو هستیم که علاوه بر اینکه در زندگی خود مشکلاتی دارد و آن را بروز نمی دهد دیگران هم مشکلات خود را به سمت او می آورند و با او در میان می گذارند.این آدم به طور کل احساس خود را بروز نمی دهد ولی در انتهای هرقسمت یک نریشن توسط این شخص خوانده می شود که تمام تلخی که در درون دارد را در طی آن به بیننده انتقال می دهد.ایده ی این نریشن از کجا آمد؟
برومند:این نریشن به نوعی بیرون ریختن احساس درون این آدم است.من در جایی نشسته بودم و فردی مشغول زدن حرف های نا مربوط بود و بعد مدام به من می گفت که چرا به حرف های من نمی خندی؟من هم تحمل می کردم و چیزی نمی گفتم تا اینکه صبرم به سر آمد و با او برخورد کردم. البته باید خود دار بود و این خود دار بودن از بهترین ویژگی های ما ایرانی هاست. ایده این نریشن از اینجا گرفته شده است.
پس در واقع از تجربه ی شخصی خود شما می آید.
برومند:بله همین طور است.
کمی جهت بحث را عوض کنیم چون فکر می کنم به پایان مصاحبه نزدیک می شویم.قرار بود که شما را با کیانوش عیاری مقایسه کنم.هم شما و هم عیاری در شخصیت پردازی به این ایده کلیت پرداخت شده با جزئیات وفادار هستید.از طرفی دیگر آقای عیاری نیز بسته به میزانسن قاب هایش را می بندد. علاوه بر این ها شما و آقای عیاری به نوعی در این ۲۰ سال اخیر آغازگر نگاه به طبقه ی متوسط بودید.شما با خودرو تهران یازده در سال ۷۵ و عیاری با هزاران چشم در سال ۸۱،زود تر از اصغر فرهادی و جعفر پناهی که در میانه ی دهه ی ۸۰ به سراغ طبقه ی متوسط رفتند،به سراغ این طبقه رفتید. و آخرین شباهتی که بین شما و عیاری وجود دارد این است که با هردوی شما در این سینما خوب برخورد نشد.عیاری که دو فیلم آخرش هنوز اکران نشده اند و در مورد شما هم ذکر این جمله که مجبور می شوید ۲۸ سال بعد دنباله ی شهر موش ها را بسازید کافی است تا بفهمیم که با شما برخورد خوبی صورت نگرفته است.
برومند:ما خودمان آدم های ناراحتی هستیم و در واقع اشکال از ماست.(خنده ی طرفین)ما اگر می خواستیم که به خیلی چیزها تن بدهیم الان وضع من و آقای عیاری این گونه نبود.در مورد شروع نگاه به طبقه متوسط هم چون سن و سال ما بیشتر است ما زودتر از پناهی و فرهادی به این طبقه نگاه کردیم .
نمی توانم این قضیه ی سن و سال را قبول کنم.چون این به سن و سال ربطی ندارد به نگاه فیلم ساز ربط دارد.به عنوان مثال در سینمای قبل از انقلاب وقتی که مهر جویی دایره مینا را می سازد و به طبقه متوسط نگاه می کند خیلی از فیلم سازان نگاهشان به جای دیگری است.در حالی که آن فیلم سازان با مهرجویی هم دوره و هم سن هستند.
برومند:نه.منظور من چیز دیگری است. وقتی که نگاه تازه ای در اثری دیده می شود این نگاه از خیلی چیز ها می آید.ودر واقع این فیلم ساز نیست که باعث ساخته شدن آن فیلم می شود بلکه همه ی عواملی که او را به این سمت می برند نیز تاثیر دارند.البته در مورد سوال قبلی که پرسیدید باید بگویم که من در تلویزیون راحت بودم و هستم و صرفاً از برخوردی که در سینما با من شده است نارحتم.
فکر می کنم که بهتر باشد که کمی در مورد خود شما و ویژگی های شخصیتیتان صحبت کنیم.بهترین جمله ای که درباره ی شما شنیدم از دهان امیر قادری بود.چندی پیش می خواستیم مطلبی کار کنیم که اسمش ۲۵ فیلم امید بخش سینمای بود.وقتی داشتیم فیلم ها را لیست می کردیم تا درباره ی آن ها بنویسیم ،من به آقای قادری پیشنهاد کردم که شهر موش ها را هم در این لیست جا دهیم.امیر استقبال کرد و جمله ی خوبی گفت.او گفت که.مرضیه برومند به عنوان سازنده ی این اثر ازنظر شخصیتی آدم سالمی است و کمبود و عقده های معمول در آثارش راهی ندارد و به آینده امیدوار است. این جمله ی امیر قادری یاد من بود تا اینکه از شما چندی پیش مصاحبه ای خواندم که از تلخ شدن فیلم ها و سریال ها انتقاد کرده بودید و گفته بودید که جامعه از نظر روانی ظرفیت محدودی را برای پذیرش تلخی دارد و باید به جامعه امید داد.
برومند: بله. همین طور است. درست می گوئید .کار های تلخ به خصوص در تلویزیون آسیب روحی و روانی به مخاطب می زند.
من همیشه می گویم که اصغر فرهادی یکی است و نباید این قدر از نگاه تلخی که دارد پیروی کرد.
برومند:به نظرم جامعه ما در حال حاضر با توجه به مشکلاتی که دارد احتیاج به روحیه دارد.من خودم معتقدم که تلخ ترین حرف ها را باید به چاشنی شیرینی و کمدی همراه کرد.برای همین به فیلم سازی مثل وایلدر علاقه دارم وبه من می گویند که کار هایت تحت تأثیر اوست.
البته این تحت تأثیر وایلدر بودن را قبول ندارم.چون جهان کار های شما شباهتی با وایلدر ندارد. وایلدر در لحظاتی انسان ها را به هجو می کشد و بعد در لحظاتی دیگر وجه مثبت شخصیت آن ها را نشان می دهد و به نوعی شخصیت هایش نوسان دارند.ولی چون او به شخصیت های آثارش ایمان دارد معمولاً در پایان فیلم های او، آدم هایش راه خود را در زندگی پیدا می کنند.به نظرم این در کار های شما دیده نمی شود.فیلمی که من در این چند سال اخیر در سینمای ایران دیدم و فکر می کنم که تحت تأثیر وایلدر بود ورود آقایان ممنوع است.در این فیلم رامبد جوان و پیمان قاسم خانی این نوسان شخصیتی را رعایت می کنند و در انتها هم شخصیت های فیلم راه خود را در زندگی پیدا می کنند.
برومند:اتفاقاً فیلم نامه ی ورود آقایان ........ را در ابتدا پیمان قاسم خانی برای من نوشته بود ولی چون از نوع شخصیت پردازی زن فیلم و ضعفی که در ترسیم شخصیت اصلی فیلم نامه داشت آن را رد کردم.
در واقع به هجو کشیده شدن شخصیت زن فیلم را نپسندیدیدومن به همین دلیل است که نزدیک بودن کار های شما را به وایلدر رد می کنم چون در آثار وایلدر چه زن و چه مرد به هجو کشیده می شوند.
برومند:این نظر شما ست.(خنده ی طرفین)البته من منظورم بیشتر این است که در فیلم نامه ما نمی دانیم که چرا این زن اینقدر ما مردها مشکل دارد.
یک سوال متفاوت.فکر می کنم که آدم صریح ورکی هستید و به راحتی حرفی که فکر می کنید درست است را می زنید.
برومند:بله تا حدود زیادی به این صورت است.
خاطره ای که از صراحت شما به یاد دارم که به برنامه ی تلویزیونی که دو سال پیش از شبکه ی آموزش پخش می شد بر می گردد.این برنامه وِیژه ی آغاز سال تحصیلی بود و اجرای آن را خانم نامداری بر عهده داشت و شما هم میهمان برنامه بودید.خانم نامداری سوال اول را به این صورت از شما پرسید.: خانم برومند این شعر چه حسی در شما ایجاد می کند؟"میرم مدرسه آی میرم مدرسه جیبام پر فندوق و پسته" . خانم نامداری منتظر جوابی احساسی از سمت شما بود که شما در جواب با لحنی صریح گفتید که "ای خانوم می دونی چه قدر پسته و فندوق گرونه .الان تو جیب بچه ها چیپس و پفک پیدا می شه."خانم نامداری با شنید ن این جواب سعی کرد مو ضوع بحث را عوض کند و سوال دیگری بپرسد.او گفت :"خانوم برومند چه پیامی برای راننده های عزیز دارید تا قوانین را رعایت کنن و مواظب بچه مدرسه ای ها باشن."شما در جواب دوباره با لحنی صریح گفتید:"ای خانوم کی قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت می کنه .من امروز از یه خیابونی می رفتم که یک طرفه بود و همه داشتن یه طرفه میومدن.از روشنفکر ش گرفته تا مذهبیش."بعد از این حرف شما ،سریعاً برنامه قطع شد و آگهی پخش شد.
برومند:(در حالی که می خندد) بله یادم می آید.من معمولاً در برنامه های تلویزیونی سعی می کنم با صراحت صحبت کنم و البته چون این حرف ها از سر دلسوزی است و خطوط قرمز را رعایت می کنم مدیران تلویزیون از من ایرادی نمی گیرند و به من احترام می گذارند.چند جای دیگر هم این کار را کردم.به عنوان مثال چند ماه پیش که با آقای مرتضی احمدی به برنامه ای رفته بودیم دوباره با صراحت صحبت کردم.
به عنوان سوال ما قبل آخرفکر می کنم که باید در مورد کارنامه بازیگری شما بپرسم.من از بازیگری سررشته ای ندارم و خیلی نمی توانم توضیحی در مورد بازی های شما و نقش هایتان بدهم و فقط می توانم بگویم که نقش های شما در حین اینکه کوتاه هستند ولی به اصطلاح در آمده اند. البته من در مورد موارد فرمی دیگری هم که از شما پرسیدم چندان سر رشته نداشتم (خنده ی برومند که به نوعی نشان دهنده ی تأیید این حرف از سوی اوست.)اگر بخواهیم از بازی های شما مثال بزنیم فکر می کنم که نقش کوتاه شما در دایره ی مینا(داریوش مهرجویی) نمونه ی خوبی باشد.نقشی که به دلیل کوتاهی خیلی جا برای کار ندارد ولی شما به خوبی از پس آن بر آمده اید.
برومند: این نمونه ای که مثال زدید به تبحر مهرجویی بر می گردد.مهرجویی در ابتدا می خواست من را برای نقشی که فروزان در آن فیلم بازی می کند در نظر بگیرد که سن و سال پائین من به آن شخصیت نمی خورد.بعد به پیشنهاد من فروزان را انتخاب کرد که البته با توجه به سابقه ی فروزان،مهرجویی کمی تردید داشت ولی در نهایت موافقت کرد.وقتی که فروزان آمد مهرجویی از من قول گرفت که نقش کوتاهی را در فیلم بازی کنم که من هم پذیرفتم.چند روز بعد مهرجویی من را صدا کرد و بدون آنکه فیلم نامه را برای خواندن به من بدهد این دو سکانس را از من گرفت و در تک تک جزئیات من را راهنمایی کرد.من بعدها وقتی فیلم را دیدم فهمیدم که تازه این نقش چه بوده است.در واقع این تبحر مهرجویی بود که نقش شکل گرفت.
خانم گلاب آدینه یک بار گفته بود که وقتی شما با مهرجویی کار می کنید باید ببینید که او خود چگونه نقش ها را بازی می کند و بعد از او تقلید کنید.
برومند:بله کار مهرجویی فوق العاده است.
نظر کاربران
مجله خیلی ضایع سانسور میکنی...خب یا نکن یا اگه میکنی همه عکسارو با هم سانسور کن
خوب