معرفی کتاب
آقای کبوتر و بانو را از دست ندهید
منسفیلد یکی از بزرگترین داستان کوتاه نویس های تاریخ ادبیات است. داستان نویسی متاثر از چخوف که برخلاف خیلی ها روح خودش را در داستان هایش می شود دنبال کرد.
آقای کبوتر و بانو
نویسنده: کاترین منسفیلد
ترجمه: شیرین تعاونی
انتشارات: نشر چشمه
قیمت: ۵۰۰۰ تومان
درباره نویسنده
کاترین منسفیلد نه سال بیشتر نداشت که همین طوری داستانی برای مجله فرستاد و آنها هم چاپ کردند. منسفیلد اتفاقاتی از جنس «همین طوری» در زندگی اش زیاد داشت. درست مثل ازدواج کردنش که چند روز بعد بی خیال مرد شد و او را ترک کرد. او به لحاظ روحی و بعدها جسمی اینقدر ناتوان بود که چندان تحمل تصمیم گیری های بزرگ نداشت. داستان کوتاه های منسفیلد اسم او را سر زبان ها انداخت.
چرا بایداین کتاب را خواند؟
اول به خاطر مجموعه داستان کوتاه بودنش و اینکه خواندن هر داستان بیشتر از نیم ساعت هم طول نمی کشد. دوم اینکه منسفیلد یکی از بزرگترین داستان کوتاه نویس های تاریخ ادبیات است. داستان نویسی متاثر از چخوف که برخلاف خیلی ها روح خودش را در داستان هایش می شود دنبال کرد.
اگر کتاب را دوست داشتید
خوبی خدا / شرمن الکسی، هاروکی موراکامی، ریموندن کارور و ... / ترجمه امیرمهدی حقیقت
لاتاری، چخوف و داستان های دیگر / ریموند کارور، ایشی گورو، شرلی جکسن و .../ ترجمه جعفر مدرس صادقی
شاید اگر من جای «رجی» بودم، تمام مدتی که جلوی آینه ایستاده بودم، بی خیال رفتن می شدم. همان موقع که خودم را برانداز می کردم و بعد یکدفعه به این می رسیدم که چطور موهایم سبز رنگ شده و این چیز مغز پسته ای لعنتی رنگ را دیگر کجای دلم بگذارم. به این نتیجه می رسیدم که رفتن به خانه سرهنگ و خواستگاری از دختر یکی یک دانه اش چندان کار عاقلانه ای نیست. برای همین هم قبل از اینکه بازتاب سایه سبز درخت های توی حیاط در آینه بلغزد و از روی موهایم کنار برود و بعد رنگ موهایم همان قهوه ای همیشگی شود، بی خیال رفتن می شدم اما رجی، تصمیم گرفته بود بختش را آزمایش کند. برای همین هم قبل از اینکه بفهمد دقیقا دارد چه کار می کند، داخل اتاق پذیرایی سرهنگ منتظر نشسته بود و با اضطراب در و دیوارها را تماشا می کرد. اما وقتی به جای سرهنگ «آن» وارد اتاق شد و گفت که پدر و مادرش خانه نیستند،
باید خوش و بشی می کرد و می رفت اما رجی دلش نیامد. و خب اشتباه کار هم همینجا بود. معمولا فکر می کنیم حالا که با این همه سختی و استرس تا یک جایی پیش رفته ایم، تا آخرش برویم. باید هر سربالایی لعنتی را که شروع کرده ایم، با هر جان کندنی که هست بالا برویم. انگار نمی شود وسطش بگوییم «عجب غلطی کردم!» و بعد راهمان را بکشیم و برویم. اصلا شاید اگر رجی قبل از همه اینها از آن می پرسید که چرا با دیدنش پغی می زند زیر خنده، دیگر لازم نبود سنگینی این جمله را تا ابد با خودش حمل کند که «امکان ندارد بتوانم با مردی عروسی کنم که بهش خندیده ام ...».
نظر کاربران
بابا کتابی را معرفی کنید که بشود در بازار پیداش کرد
نه این کتاب که 5 سالی هست تجدید چاپ نشده و بشدت نایابه