این «کلاغ» یک عشق فراموش شده را زنده می کند
در فرهنگ بریتیش «کلاغ» پرندهای کینهجوست و عاشق چشم مردگان. بعد از مرگ انسان این کلاغ است که به سراغش میرود و چشمهایش را از کاسه بیرون میآورد! در نگاه اول شاید نمایش «کلاغ» درباره انتقام و انتقامجویی باشد.
شما بخشهایی از متن اصلی نمایشنامه را چه به صلاحدید خودتان و چه بهدلیل ممیزی حذف کردید. بهنظرتان حذف این بخشها به نمایش ضربه زده است؟
سمانه زندینژاد: کلاغ نمایشنامهای مدرن است. این نمایش برشی از یک موقعیت است و کاراکترهایش نه گذشته دارند و نه آینده. نویسنده بسیار تلاش کرده تا در آن موقعیت، اتفاقات را کنار هم بچیند و برداشت کند که این کار خیلی دشوار است. بنابراین در چنین متنهایی، حذف بخشی از متن ضربه شدیدتری به نمایش میزند تا آن متنهایی که چندپردهای هستند و کاراکترها بهمرور زمان کشف میشوند.
سهیلا گلستانی: معتقدم ممیزی و حذف بخشهایی از متن، کاملا به اجرا ضربه مستقیم میزند چون تکتک دیالوگهای آن مثل پازل یکدیگر را تکمیل میکنند. ما حتی نمیتوانیم جملهای را بهراحتی دربیاوریم، چه برسد به آنکه بخواهیم بخش عمدهای از متن را حذف کنیم. درست است تماشاگر در ذهن خودش تصویرسازی میکند و با خود میگوید چیزی فراتر از آنچه میبیند بین کاراکترها اتفاق افتاده است، ولی در چنین متنهایی، این ساختار با حذف کاملا متلاشی میشود و از بین میرود. این زخم تا انتهای نمایش باقی میماند چون در مورد متنی مثل «کلاغ»، همه جملات کارکرد ویژه خودشان را دارند. در همه این جملات، وجههای مختلفی از کاراکترها نمایان میشود که بسیاری از آنها میخکوبکننده هستند.
به عنوان کسی که متن اصلی نمایشنامه «بلکبرد» را خواندهام، همیشه از حذف بخشی از متن متأسف میشوم. حذف بخشی از متن، کار بازیگر را هم سخت کرده و اتصال قبل و بعد دیالوگها را دشوار میکند. بنابراین تماشاگر حق دارد اگر گاهی فکر کند ما اشتباه بازی میکنیم، زیرا ما با اشراف کامل بر کل متن بازی میکنیم ولی تماشاگر این نکته را دریافت نمیکند.
معمولا وقتی کارگردانها متنی از نویسندهای میگیرند، لزوما از آن خوششان آمده است. با وجود این، کارگردانها و بازیگران در طول تمرین فکر میکنند باید متن را نجات دهند. درنتیجه به عنوان منجی عمل میکنند و بخشهای عمدهای از آن را تغییر میدهند که درنهایت متن اجرائی با متن اصلی کاملا متفاوت میشود. دراینصورت این سؤال پیش میآید آن کارگردان چرا متن را انتخاب کرده است؟ او میتواند متن دیگر انتخاب کند یا اصلا خودش بنویسد.
سمانه زندینژاد: در بیشتر اجراهایی که تاکنون داشتهام، ایدهای در گروه وجود داشته است؛ ایدهای که از سوی نویسنده یا با نظر خودمان پرورش داده شده است. بنابراین هیچوقت تجربه کارکردن متنی که بخواهد به من پیشنهادی دهد را نداشتهام و نمایشنامه «کلاغ» اولین تجربه اینچنینی برایم محسوب میشود. در این نمایش مدام منتظر میماندم ببینم متن چه پیشنهادی به من میدهد نه آنکه براساس سلیقه و ایدئولوژی خودم چیزی را طراحی کرده و براساس آن، کار را قلعوقمع کنم. درباره این نمایش، ایدههای من بود که باید حذف میشد نه آنچه در نمایشنامه نوشته شده بود.
بارها دیدهام بازیگران جدید و نسلسومی، اصطلاحا میگویند فلان جمله در دهانشان نمیچرخد. برای شما پیش آمده با چنین اتفاقی روبهرو شوید و با خودتان بگویید باید این متن را نجات دهید؟ در چنین صورتی آیا برای تغییر متن تلاش میکنید؟
سهیلا گلستانی: تاکنون پیش آمده حس کنم میتوانم چیزی را به متن اضافه کنم ولی معنای احساسی که دارم، نجاتدادن متن نیست. به طور جدی قائل بر این هستم که بازیگر باید در اختیار جهانبینی کارگردان قرار گیرد. درباره این نمایش، این نوع متنها هستند که مرا نجات میدهند و دنیای جدیدی در اختیارم میگذارند. ما در این اثر سعی کردیم در خدمت متن باشیم. ازاینرو نمایش «کلاغ»، تجربه کاملا جدیدی بود و فضای جالبی داشت. در این اجرا بابک قهرمانی جزء معدود تهیهکنندگانی بود که از ابتدا در جریان متن بود و مدام با آن سروکار داشت. او همه اجراها را میبیند که برای من خیلی جالب است.
مرتضی اسماعیلکاشی: معتقدم در نمایشنامههایی مثل «کلاغ» یا نمایشنامههای چخوف و شکسپیر نمیشود تغییر ایجاد کرد، چراکه دقیق و هوشمندانه نوشته شدهاند و آنقدر مفاهیم و ابعاد گستردهای دارند که هر کارگردانی میتواند بنابر سلیقه خودش یکی از چندین طیفی که در آن نمایشنامهها وجود دارد را انتخاب و اثرش را با آن پیش ببرد.
زمانی که نمایشنامه «دیوید هروئر» را خواندیم، او را نمیشناختیم و بعدها متوجه شدیم نمایشنامه او برای اولینبار به وسیله «پیتر اشتاین» کار شده است. بنابراین مهر تأیید بزرگی روی این نمایشنامه زده شده و متنی نیست که بشود گوشههایی از آن را حذف کرد. «دیوید هروئر» این متن را خیلی هوشمندانه نوشته است. زمانی که برای اولینبار متن را میخوانید، با خودتان میگویید چقدر زیادهگویی دارد ولی هرچقدر پیش میروید، نکات آن برایتان مشخصتر میشود. از این لحاظ شباهت کار «هروئر» با «هیچکاک» را قبول دارم. «هیچکاک» در سکانسهای ابتدایی فیلم نشانههایی میگذارد که آن نشانهها در پایان یا تبدیل به یکسری بحران یا گرههای آن باز میشود. بنابراین چنین متنی لزومی ندارد با حذفواضافه مواجه شود.
ما درباره انسان مدرن صحبت میکنیم و میگوییم متن «کلاغ»، متن رئالیسم مدرن است ولی رفتار کاراکترهای آن رفتاری مدرن نیست. آنها رفتار معمولی دارند که ربطی به مدرنیسم ندارد. درواقع اگر سال ١٩٣٠ هم این اتفاق برای کاراکتر دختر میافتاد، او همین واکنش را نسبت به کنش ١٥، ٢٠ سال قبل نشان میداد. شما اینگونه فکر نمیکنید؟
سهیلا گلستانی: بله، چون او سالهاست که هر روز و هر ساعت و هر لحظه در ذهنش فکر کرده اگر با مرد روبهرو شود چهکار خواهد کرد؟ دختر میخواهد جور دیگری رفتار کند اما برنامهریزی به شکلی که او فکر میکرده پیش نمیرود. بنابراین خیلی زود وامیدهد و دیگر فقط با کودک درونش مقابله میکند چون آنقدر گفتهها زیاد است که بخواهد با بخش بالغش تکتک آن مسائل را حل کند. درواقع این میل شدید به «پیتر» است که مانع میشود او نقشهاش را آنطور که چیده پیش ببرد.
مرتضی اسماعیلکاشی: به نظرم ما در جایگاه بازیگر نباید هیچگاه کاراکتر را تحلیل و قضاوت کنیم، زیرا احتمالا در اجرا دچار اشکال میشویم. درنتیجه به سمتی خواهيم رفت که کاراکتر را تکبعدی اجرا کرده یا به شکل تصنعی تحلیلهای آن را اجرا میکنیم. یکی از مواردی که در ایفای نقش به من کمک کرد، دیالوگی بود که در متن آمده بود. در متن آمده پیتر میگوید: «من در خانه نشسته بودم و کسی را نمیشناختم و نمیخواستم بیایم و بمانم».
سمانه زندینژاد: شاید مدل ترسها، آرزوها و... ما شبیه به پدر و مادرانمان باشد ولی در لحظه رفتارهای متفاوتی نشان میدهیم. برایناساس به نظرم کنشهای لحظهای که پیشبرنده این نمایش است، در دنیای مدرن اتفاق میافتد. در این نمایش ترس و آرزوهایی که کاراکترها دارند ملاک مدرن یا سنتی نیست، بلکه مدل برخورد کاراکترهاي مدرن است. به نظرم جامعه به هر دو کاراکتر نمایش به یک اندازه فشار آورده و هر دو آنها مورد ظلم و تجاوز قرار گرفتهاند. این ظلم آنقدر شدید است که مرد هویت خودش را تغییر میدهد و اسم خود را از «ری» به «پیتر» تغییر میدهد، نام خانوادگیاش را هم همینطور. او در نگاه کلی روانشناسانه دارد تغییر هویت میدهد، درحالیکه کاراکتر دختر مجبور به تغییر هویت نیست. کاراکتر در ١٢سالگی «اونا» بوده و در ٣٠سالگی هم همچنان «اونا» است.
سهیلا گلستانی: البته «اونا» هم میگوید میتوانستم این کار را انجام دهم ولی اسم و هویتم را تحمل کردم. به نظرم تراژدی زمانی اتفاق میافتد که وقتی دو یا چند آدم در موقعیت عاشقانه، شراکتی و... هستند، با انگیزههای متفاوت در فضای مشترک قرار میگیرند؛ بنابراین خواستههایشان میتواند کاملا متفاوت باشد و زمانی که آنها به یکدیگر برخورد کرده و یکدیگر را قطع میکنند، میتواند وضعیت ناخوشایندی اتفاق بیفتد. «اونا» و «ری» هر دو به دنبال چیزی بودهاند که به آن نرسیدهاند. بنابراین هر دو آسیب میبینند. نکته جذاب نمایشنامه همین است که تا پایان اجازه قضاوت را از شما میگیرد.متن کامل نمایشنامه مدام تماشاگر را به چالش میکشد و بارها به او میگوید دیدی دوباره قضاوت اشتباه کردی؟
لوکیشن نمایشنامه اصلی در دستشویی نیست، شما چرا دستشویی را برای لوکیشن نمایشتان انتخاب کردید؟
سمانه زندینژاد: به دو دلیل این کار را انجام دادیم؛ ابتدا به دلیل حذفیاتی که مجبور بودیم روی متن داشته باشیم، فکر کردیم لوکیشنمان میتواند مقداری از آن باری که در اجرا جا میافتد را پر کند. دلیل دیگرش توضیحی بود که وحید رهبانی به عنوان مترجم به ما داد. وحید گفت فضای لوکیشن اتاقی است که کارمندهای شرکت به آنجا میآیند و غذا میخورند و باقیمانده غذایشان را روی زمین میریزند. وقتی که ساندویچهای نصفه روی زمین پرت میشوند، با نگاه تحلیلی میشود فرض کرد «اونا» مثل ساندویچ نصفهای بوده که روی زمین پرت شده است. در فرهنگ ما این جایگزینی با دستمال کاغذی جواب میدهد. بنابراین من و شیما میرحمیدی (طراح صحنه) فکر کردیم به این دو دلیل، لوکیشن دستشویی میتواند باری که از نمایشمان خالی شده را پر کند.
ارسال نظر