گفت وگو با اصغر نوری کارگردان نمایش «ریچارد سوم اجرا نمیشود»
هنر، حرکت در تاریکی است
«ریچارد سوم اجرا نمیشود» مانند اکثر آثار ماتیی ویسنییک، نمایشنامهنویس و شاعر رومانیایی، دارای فضایی ذهنی و انتزاعی است که اجرای آن نیاز به فرمی عینی دارد تا بتواند با مخاطب ارتباطی معنایی برقرار کند.
اغلب آثار «ماتیی ویسنییک» در فضایی انتزاعی شکل گرفتهاند، چرا سراغ این شخص و این اثر برای ترجمه و اجرا رفتید؟
من با ترجمههای تینوش نظمجو به کارهای ویسنییک علاقهمند شدم. با تحقیقی که بر آثار او کردم متوجه شدم آثار او به دو دسته تقسیم میشوند، آثاری که معروفترند کارهایی ابزوردیته خاص ویسنییک را دارند با فضایی بشدت انتزاعی، مبهم و معناگریز که معروفترینش «سهشب با مادوکس» است. نوع دیگر که بیشتر توجه مرا جلب کرد نمایشنامههایی همراه با نقد مستقیم قدرتهای زمان حال بویژه دیکتاتوری شوروی است، زیرا او خود دوره سیاه دیکتاتوری کمونیسم را در رومانی تجربه کرده و از سال ۱۹۸۷ با تبعیدی خودخواسته به فرانسه رفته است.
بازیها نشاندهنده تمرین طولانی گروه است، از چه زمانی گروه شکل گرفت؟
پیش از چاپ کتاب، در اردیبهشت ۹۳ برای جشنواره تئاتر دانشگاهی این کار را با گروهی از دانشجویانم اجرا کردیم. اجرای امسال رویکرد و طرح اجرایی متفاوتتری دارد، از مرداد امسال تمرینات را با گروه جدید که تنها دونفر از اجرای قبلی در آن هستند، آغاز کردیم.
هیچوقت دنبال بازیگر مطرح بودهاید؟
سال گذشته تمرین همین نمایش را با گروهی که تعدادی از آن بازیگران مطرح بودند آغاز کردیم که نتیجه نداد، زیرا مرحله تمرین برای من اهمیت بسیاری دارد و متأسفانه طولانی شدن این زمان برای بازیگران پردغدغه چندان خوشایند نیست. اما بعد از این تجربه و تشکیل این گروهی که دیدید به این نتیجه رسیدم دیگر سراغ بازیگران مطرح نروم. من درتمرینها همیشه بهدنبال حداکثرها هستم، با اینکه رابطه راحتی با بازیگران داریم اما هیچکدام تا لحظه آخر فکر اینکه از او کاملاً راضی هستم را نمی کند.
فرم و دکور سیالی که شما در کار استفاده کردهاید حاصل کابوس مایرهولد است یا فضای ذهنی خودتان؟
دکور از خود متن بیرون آمده، با اینکه هیچجای متن نوشته نشدهاست. ویسنییک این نمایشنامه را برداشتی آزاد از آخرین کابوس مایرهولد دانسته، من این کابوس را به تمام متن تسری دادهام. تا جایی که توانستم صحنهها را پس و پیش کردم و مرز بین واقعیت و خیال را شکستم. درواقع نمایشنامه را تنها به چنددقیقه پیش از اعدام تبدیل کردم. من و بازیگران فوقالعاده و باانگیزهام که از تجربه کردن نمیترسند در تمرینها به این فرم و دکور رسیدیم.
با این حساب آیا در روزهای اجرا نیز تغییری ایجاد کردهاید؟
قرار بود از ویدئو پروژکتور در بخشی از تئاتر استفاده کنیم، سالن را که روز نخست اجرا دیدم متوجه شدم این بخش در این سالن به تئاترمان لطمه میزند و آن را کامل حذف کردم. بازیگرانم با همدلی در یک ساعت تغییرات حاصل از این حذف را متوجه شدند و تمرین کردند. هنوز هم تغییرات کوچکی در کار ایجاد میشود و به نظر من هیچ ایرادی ندارد حتی روز آخر نیز تغییری ایجاد کردم.
مانند خود مایرهولد که در نمایش مدام ظاهر و حرکات ریچارد را تغییر میداد؟
دقیقاً. مایرهولد در لحظه ایراد کار را پیدا میکند، اما بازیگر اعتراض میکند زیرا دلبسته آن ظاهر و حرکات است. این شیوه کار کردن جسارت میخواهد، اینکه برگردیم به ذات هنر، هنر حرکت در تاریکی است، کشف و شهودی است که در دلش هنر واقعی را پیدا میکنی.
لباسها یکشکل هستند(شبیه لباسهای تمرین تئاتر) و همه، به جز مایرهولد، پوتینهای مشابه به پا دارند، رنگ صحنه سیاه و سفید است. این یکدستی برای چیست؟
هلیا شکری، طراح لباس و سالار حسینیفر، طراح نور ما هستند ولی کار طراحی نیز کاری گروهی بود. سادهترین کار این بود که پوشش ۱۹۴۰ را به نمایش بیاوریم، اما ایدهای که من از حکومتهای دیکتاتوری گرفتم این بود که آنها میخواهند همه چیز را یکدست کنند، حتی فکر آدمها را. در چین با سیستم مائوئیستی و کره شمالی با این مسأله مواجهیم. مردم روسیه هم در دوره لنین، همه سربازند و لباس یک شکل دارند. من این ایده را گرفتم بدون آنکه لباس به جغرافیای خاصی اشاره کند.
چرا تانیا، همسر مایرهولد لباس خاکستری به تن دارد؟
تانیا دیرتر از دیگران به حزب میپیوندد، لباس او را بهجای سفید و سیاه خاکستری در نظر گرفتیم و چون باردار است مدل آن نیز متفاوت است.
چرا جنس تمام وسیلهها و دکور سیارتان آهنی است؟
مایرهولد در طراحی صحنههایش از آهن بسیار استفاده کرده بود. من هم این ایده را از خود او گرفتم که بسیار همسو با این فضای لخت و سرد است.
تئاتر ما هرروز یا سادهتر میشود؛ آن هم با طنزی بسیار رو که هیچ حرفی در پس خود ندارد؛ یا با کارهای فرمیک بیسروته روبهروایم که مجموعهای از عوامل باکیفیت فیزیکی و بدیع و خلاقانه است ولی در نهایت با مخاطب ارتباط معنایی برقرار نمیکنند. در این فضا انتخاب این نمایشنامه برای تئاتر امروزمان کار ترسناکی است، متنی که قرار است مخاطب را راحت نگذارد و با ذهن مخاطب سروکار دارد. در این اثرها تماشاگر باید در اثر شرکت کند و درجاهایی باید تنها سکوت کند تا حرفهای مستقیمی را بشنود، حرفهایی که یا واقعاً فراموش کرده یا وانمود میکند که فراموش کرده است.
مشارکت مخاطب به چه صورت است؟
ما باید نشانهها و سرنخهایی را به تماشاگر بدهیم تا معلق و گمراه نشود. مخصوصاً در این کار که زمانها در هم تنیده شده. همانگونه که برای گروه اجرایی کشف و شهود لذتبخش است برای تماشاچی نیز حرکت روی ردّپاها و اکتشاف خوشایند است. من نخواستم این کار را شبیه متن آن خطی اجرا کنم تا لذت کشف برای تماشاگر باقی بماند.
با این فضای انتزاعی و تغییرات در نمایشنامه بهتر نبود در پایان نمایش مخاطب را با اعدام مایرهولد روبهرو نکنید؟
ما اعدام را هم میبینیم هم نه، چیزی که برای من در پایان بسیار مهم است کارگردانی مایرهولد حتی در لحظات آخر است که اعدام خودش را نیز طراحی میکند. صدای سوفلور مایرهولد سهبار فرمان آتش میدهد، صدای تیرباران، صدای دکمههای ماشین تحریر است و مایرهولد هربار شلیک را هم کارگردانی میکند، ما پایان ویسنییک را از نظر انتزاعی تشدید کردهایم.
یکی از مهمترین ویژگیهای تئاتر مایرهولد سیستم بیومکانیک است، اما در تئاتر شما استفاده کمی از حرکات بدن شده است، چرا؟
ما در سری اول اجرا و تمرینها این ایده را داشتیم که کمی از سیستم مایرهولد را در اجرا داشته باشیم اما من کمکم متوجه شدم ما در کارگردانی این کار میتوانیم دو سوژه در نظر بگیریم، خود مایرهولد و فضای تجربه مایرهولد. اگر سوژه خود مایرهولد باشد باید به سمت سیستم بیومکانیک برویم و شکل و فرم کار کاملاً متفاوت و درواقع نمایش در رثای مایرهولد خواهد شد ولی من حس کردم برای ویسنییک هم سوژه فضایی است که مایرهولد تجربه میکند. در این نمایش برای من کمترین اهمیت را خود مایرهولد دارد و فضای آن بیشترین اهمیت را. بهخاطر اینکه میشود هر هنرمند مستقل و جسوری که به دنبال آزادی در هنر است را در این نمایش جایگزین مایرهولد کرد، هنرمندی که سدی بزرگ بر سر راه دارد که چارهای جز عصیان برایش نمیگذارد.
با توجه به اینکه با فضایی مبهم و ذهنی روبهرو هستیم میشد از موسیقی برای فضاسازی استفادههای زیادی کرد، چرا موسیقی در نمایش شما بسیار کم است؟
از یک آهنگساز آلمانی 300 قطعه پیدا کردهبودم که تمام آنها برای این نمایش مناسب بود، او از صداهای ناهنجار شبیه نویز موسیقی میسازد. ابتدا خیلی از قسمتها موسیقی داشت و من میخواستم در سراسر نمایش این نویز وجود داشته باشد اما خب ممکن بود این کار مخاطب را آزار دهد و حالا تنها در پنججا موسیقی و افکت داریم. تنها در صحنهای عاشقانه یکی از موسیقیهای شوستاکوویچ استفاده شده، که این صحنه را هم خودم به نمایش اضافه کردهام و در آن فضای موسیقی کاملاً عوض میشود.
آیا قصد دارید این کار را برای ویسنییک هم اجرا کنید؟
اردیبهشت سال بعد در مؤسسه مایرهولد روسیه به مدت دوهفته این کار اجرا خواهد شد. همچنین تابستان در جشنواره سوئیس اجرا خواهیم داشت. خود ویسنییک در جریان این اجرای ما هست و احتمالاً در یک جشنواره پرفورمنس و تئاتر پاییزه پاریس شرکت خواهیم کرد. البته امیدواریم کار ما در این جشنواره پذیرفته شود.
آیا نمیخواهید از تئاتر دانشگاهی فراتر روید؟
متأسفانه در ایران به تئاتر دانشگاهی بیاعتماد و بیاعتنا هستند. در همهجای دنیا این نوع تئاتر مهم و قابل احترام است. در سیستم تئاتر اروپا عدهای سراغ گروههای حرفهای نمیروند و به کار پژوهشی ادامه میدهند. آنها قرار است راههای تازهای را به تئاتر ارائه دهند که افراد معروفی چون پیتر بروک و یرژی گروتوفسکی در این حوزه باقی ماندند. بنیادهای دولتی از این آدمها حمایت میکنند تا بتوانند با فراغبال شیوههای اجرایی نوین را مطرح کنند.
ارسال نظر