روزنامه اعتماد - علی مطلب زاده: بيوقفه كار ميكند و بيخيال تجربه كردن نميشود. اين دو جمله را ميتوان درباره پيمان هوشمندزاده به عنوان توضيح مختصري در باب مجموعه فعاليتهايش در طول اين سالها نوشت و بعد هم نمونههاي مختلفي از اين تجربهگرايي را كه يا به شكل كتاب منتشر شده يا در قالب پروژهاي نمايشگاهي روي ديوار رفتهاند رديف كرد. در انتهاي اين رديف، به نمايشگاهي ميرسيد كه هوشمندزاده پاييز امسال از عكسهايش در گالري Ag برگزار كرد.
عنوان اين نمايشگاه يعني «آتيش داري؟» هم اشارهاي داشت به آثاري كه قرار بود در آن ببينيد؛ مجموعهاي از عكسهاي هوشمندزاده با موضوع كبريت. ايده هوشمندزاده در اين نمايشگاه هم در نوع خود جالب بود. درستتر اينكه در ادامه همان روندي بود كه ميشد ردپاي آن را در ديگر آثارش از لهشدهها، چاقوها و اسكناسها گرفته تا نمايشگاهي كه دو سال پيش با عنوان «تسيان» در گالري اعتماد برگزار كرد، تشخيص داد.
به طور خلاصه در اين مجموعهها با عناصر و اشيايي طرف هستيم كه در زندگي روزانه ميبينيم. آنچه اين مواجهه را دستكم براي ما به عنوان مخاطب متمايز ميكند برخورد خاص هوشمندزاده با اين عناصر است. اين موضوعي بود كه در نمايشگاه اخيرش هم به راحتي قابل تشخيص بود. پيمان هوشمندزاده اهل حرف زدن در مورد آثارش نيست. ترجيح ميدهد مخاطب اين آثار آنها را ببيند و بدون حضور عكاس آنها برداشت خودش را هم داشته باشد. نشاندن او پاي مصاحبه از آن كارهاي سخت است. او از طرفي اهل گپ زدن هم هست. اين دومي نتيجهاش آن چيزي شد كه در ادامه خواهيد خواند.
يك بررسي تاريخي به شكل عكس
نمايشگاه «آتيش داري؟» بعد از كار روي مجموعه فندكها شكل گرفته است. هوشمندزاده از اين مجموعه يك اثر را با عنوان «خاطرات جمعي» در نمايشگاه اخيرش هم ارايه كرده بود. ايده اين تك اثر به هفت سال قبل بر ميگردد. بعدتر پيشنهاد نمايشگاهي با موضوع بازيافت ميشود و هوشمندزاده اين اثر را در آن ارايه ميكند. همين موضوع براي هوشمندزاده بهانهاي ميشود براي شروع پروژه ديگرش: «طبيعي است كه وقتي با فندك كار ميكنيد ياد كبريت بيفتيد. در طول اين كار از اين شاخه به آن شاخه ميپريدم تا يكدفعه يادم افتاد خالهام يكسري كبريتهاي قديمي داشت.»
آن كبريتها در نهايت به مجموعهاي از عكسهايي ختم شد كه در نمايشگاه «آتيش داري؟» روي ديوار رفت. او در اين عكسها به موضوع ديگري هم توجه ميكند؛ بررسي تاريخي! «ديدم كه اين كبريتها مروري شد بر دوره پهلوي. انگار كه يك كتاب تاريخ را در دست گرفته باشيد و همينطور كه آن را ورق ميزنيد اين دوره را هم مرور كنيد. كبريتها در ابتدا برايم تداعيكننده تمبر بودند، ولي با اين تفاوت كه تمبر هر چه نباشد يك محصول دولتي است و طبيعتا در آن ميتوان حالت شعارگونه موضوعاتي كه به آن پرداخته ميشود را تشخيص داد. اما كبريتها توليد يك شركت خصوصي بود و به همين راحتي نميشد از كنار آنها گذشت.»
مساله اصلي تبليغاتي بود كه در حال حاضر هم در پشت كبريتها ديده ميشود. از تبليغاتي به بهانه مناسبتهاي خاص مثل بازيهاي آسيايي گرفته يا ماشين پيكان. در اين بين موضوعات ديگري هم بودند كه پشت اين كبريتها منعكس ميشدند؛ از چاپ فلان چهره معروف هنري گرفته تا تبليغاتي در جهت زندگي بهتر: «وقتي اين كبريتها را نگاه ميكردم با خودم گفتم بهتر است نقاط اوج اين جريانها را جدا كنم و بعد در موردشان تصميم بگيرم. در اين كبريتها هم ميتوانستيد شعار پيدا كنيد و هم اداي مدرنيته را در دوره پهلوي ببينيد.»
در فاصله انتخاب اين موضوعات و عكاسي از كبريتها پاي مساله ديگري هم به ميان كشيده ميشود. شيوه توليد اين كبريتها موضوع ديگري است كه در ادامه توجه هوشمندزاده را به خود جلب ميكند. اين توجه در نهايت به عكسهايي رسيد كه تعدادي از آنها در نمايشگاه «آتيش داري؟» هم به نمايش گذاشته شد. موضوع فرم و تركيباتي كه از كنار هم قرار گرفتن اين كبريتها ساخته ميشود باعث شد تا هوشمندزاده در نهايت چيدماني از قوطيهاي كبريت را براي پسزمينه آثارش انتخاب و عكاسي كند.
هوشمندزاده در مورد اين سري عكسها اينطور توضيح ميدهد: «يكسري از اين عكسها از خود كبريتها بود. آنها را مخصوصا جدا كردم. به نظرم ميرسيد اينكه بخواهند كبريتي درست كنند اتفاق سادهاي باشد، اما در عمل آنها سختترين كار را انجام داده بودند. ساخت كبريت را ميتوانستند به راحتي مكانيزه كنند تا در نهايت قوطيهاي كبريت يك شكل و يك اندازه ساخته شود. در آن زمان شايد امكان آن نبود. تمام مراحل ساخت اين كبريتها دستي است و هر كدام با يك شكل و يك اندازه درست شده است. در نهايت به عكسهايي رسيدم كه در نمايشگاه ديديد. با اين تفاوت كه پسزمينه اين عكسها خيلي اذيتم كرد.
چيزهاي مختلفي را امتحان كردم اما جوابي نگرفتم. دستآخر به اين نتيجه رسيدم كه بايد يك چيزي از جنس همين كبريتها را براي پسزمينه انتخاب كنم. بعد از آن، يك مقطع از اين كبريتها را انتخاب كردم و آنها را روي هم چيدم و شروع كردم به عكاسي كردن از آن.»
صحبت به نمايشگاههاي قبلي پيمان هوشمندزاده ميكشد. اينكه بتوان مجموعه عكسهاي اخيرش را در ادامه آثار قبلي اين هنرمند ديد اما و اگر زيادي دارد. او در نمايشگاه قبلياش با عنوان «تسيان» تجربه متفاوتتري را به نسبت ديگر آثارش به نمايش گذاشته بود. اظهارنظرها در اين بين متفاوت است: «فكر كنم عكاسها از اين سري عكسهايم خيلي بدشان نيامد. در مورد نمايشگاهي كه در گالري اعتماد داشتم خيلي منفي شنيدم. من دلايل خودم را براي آن كارها داشتم اما خب، اين دلايل براي همه قابلقبول نبود.»
ايرادهايي كه گرفته ميشد حول ساختار و شكل و شمايلي بود كه هوشمندزاده براي نمايشگاه قبلياش در نظر گرفته بود. آنها كه از آن نمايشگاه استقبال نكردند شايد ترجيحشان اين بود كه چنين ايدهاي را به عنوان يك چيدمان و كلاژ ببينند. اين موردي است كه هوشمندزاده هم آن را اينطور توضيح ميدهد: «مشكل اصلي آن نمايشگاه در شكل ارايه اثر نهايي بود. بخش عكس آن نمايشگاه به نظر خودم هم در مقايسه با جريان كلي كه در نظر داشتم خيلي ضعيفتر بود.»
برخورد نقاشانه يك عكاس
اما پيمان هوشمندزاده، عكاس صرف نيست. نويسنده هم هست. بعضا نقاشي هم ميكند. اين سومي برداشت من است از آثاري كه در نمايشگاه اخيرش ديده ميشد. چرا؟ خب، اين مجموعه در نهايت به ساختار عكس پايبند نميماند. چيدمان قبل از عكاسي يكي از نمونههاي نقض ساختار كلي عكسهاست. در اين بين رد پاي قواعد نقاشانه را در عكسها و رنگبندي ميتوان تشخيص داد. نتيجه شايد چيزي شبيه به يك كلاژ تصويري باشد كه در نهايت با وفاداري به مديوم عكاسي در قالب يك عكس ارايه ميشود.
هوشمندزاده در اين مورد اينطور توضيح ميدهد: «من خودم اينطور كه گفتيد حساش نميكنم. اين رنگهاي جيغ كه در كارهايم معمولا استفاده ميكنم در مجموعه كبريتها به شكل اتفاقي شكل گرفت. رنگ بنفش و صورتي اين كبريتها همخواني زيادي با هم داشتند، اما در كارهاي قبلي همه را اين رنگها را خودم ميساختم. فكر ميكنم براي اين مجموعه خيلي شانس آوردم كه از همان ابتدا اين رنگها كنار هم نشست.
من آنقدري كه ميگوييد اين كارها را نقاشانه نميبينيم. اگر اين نگاه را داشته باشيم، شايد بتوان به كارهاي قبليام اشاره كرد. اين تداوم و اصرار به استفاده از اشيا خواه ناخواه چنين حسي را به بيننده منتقل ميكند. در حقيقت رفتارم مثل نقاشهاست. آنها هم يك دوره طولاني به يك موضوع بند ميكنند و همان را ادامه ميدهند. همين مورد شايد باعث شد تا نقاشهايي كه دور و برم بودند از اين كارها استقبال كنند. »
نمايشگاه اخير پيمان هوشمندزاده نمايشگاه شستهرفتهاي هم بود. او در اين نمايشگاه نوزده عكس را با يك موضوع ثابت (كبريتها) به نمايش گذاشته بود. اين رفتاري بود كه دستكم در نمايشگاههاي ديگر هوشمندزاده به واسطه تعداد بيشتر آثار يا توجه به موضوعات مختلف كمتر به چشم ميآمد: «از قضيه تعداد كار در نمايشگاه قبليام خيلي ضربه خوردم. ضمن اينكه خودم هم از اينكه در نمايشگاهي كار اضافه ببينم زياد استقبال نميكنم.
فكر ميكنم در اين نمايشگاه همهچيز خلاصه شده و به اندازه بود، خيلي خلاصهتر از آنچه فكرش را بكنيد. ما از پنجاه فريم عكس به نوزده فريم رسيديم. براي آن فريمهايي كه كنار گذاشته شدند هم اينطور تصميم گرفتيم؛ آنها را مقايسه ميكرديم و تصميم ميگرفتيم فريمهايي كه در عكسهاي ديگر هم به نوعي ديده ميشوند كنار بگذاريم. اين حذفها به اين خاطر بود كه ميخواستم در كارها زيادهگويي حس نشود.»
وقتي فروش آثار تنها دليل عكاسي نيست
پيمان هوشمندزاده در مجموعه نمايشگاههايش در طول اين سالها نشان داده كه چندان به سليقه بازار و مخاطب توجه نميكند. بخشي از اين مساله به واسطه موضوعاتي است كه او براي عكاسي انتخاب ميكند. هرچند در اين بين پيشبينيهايي هم كه ممكن است در مورد آثارش و استقبال مخاطب از آنها داشته باشد هميشه درست از آب در نيامده: «اين سري عكسها استثنائا فروش خوبي داشتند. ولي در كل ميشود گفت كه پيشبينيهاي من هميشه اشتباه هستند.
در اين نمايشگاه پنج فريمي را كه فكر ميكردم خيلي خوب هستند، فروش نرفتند. اصلا متوجه نميشوم كه چه موضوعي ميفروشد و چه موضوعي فروش ندارد. هميشه اشتباه ميكنم. » اشاره او به چند عكسي است كه از كبريتهاي كتابي در نمايشگاه «آتيش داري؟» روي ديوار رفته بود.
اين قيد «هميشه» در چند خط بالاتر شايد در مورد نمايشگاه قبلي هوشمندزاده در گالري اعتماد هم صادق باشد: «آن نمايشگاه را كه واقعا اشتباه كردم. باورم نميشد تا اين اندازه اختلاف بين نگاه من و سليقه بازار وجود داشته باشد. امثال من واقعا سليقه بازار را نميشناسيم. غير از تجربه نمايشگاهي در موارد ديگر هم اين اختلاف سليقه را ديدهام. وقتي كه روي موضوع شيشه ماشينها و چيزهايي كه روي آن مينويسند كار ميكردم به برچسبهايي كه براي اين موضوع استفاده ميشود، احتياج داشتم.
دست آخر به انباري در ميدان گمرك رسيدم. تا سقف اين انباري كه سالن بزرگي بود از اين برچسبها چيده شده بود. با خودم گفتم طرف با چاپ كردن اين همه برچسب خودش را بيچاره كرده است. مگر كسي پيدا ميشود كه اينها را بخرد؟ باور كنيد ناراحت شدم براي طرف و با خودم گفتم سرمايهاش را ريخته در اين كار و هدر داده است. دقيقا يك هفته بعد همه تهران از آن برچسبها پر شده بود. اين را گفتم كه بگويم اينقدر اختلاف بين فكر ما و سليقه مخاطب وجود دارد و ما از ماجرا پرت هستيم. واقعا نميشود حدس زد كه مردم چه چيزي را ميپسندند و چه چيزي را اصلا نگاه هم نميكنند. در نتيجه من خيال خودم را راحت كردهام و اصلا به اين قضايا فكر نميكنم.»
در طول اين سالها عكسهاي پيمان هوشمندزاده در چند حراجيهاي مختلف هم حضور داشتهاند.
آخرين آنها ششمين حراج تهران بود كه به تازگي برگزار شد. در اين حراجي عكسي از مجموعه چاقوهايش (١٣٨٨) كه پيش از حراج هفت تا ٩ ميليون تومان قيمت خورده بود در نهايت به قيمت شش ميليون تومان فروخته شد. اما خود در اين مورد و استقبال از آثارش در بازارهاي داخلي يا خارجي و فروش عكسهايش نظر ديگري دارد: «در خارج از كشور اين آثار فروشي ندارند. كارهاي من را اصلا نميپسندند كه البته به گمانم اين پسنديده شدن كمي هم شانسي است.
اينكه كار تو در چه دورهاي بيرون بيايد و ديده شود يا به سراغ موضوعي كه مد روز باشد رفته باشي در آنجا حرف اصلي را ميزنند.» اينها چيزهايي نيستند كه براي هوشمندزاده در اولويت باشند. او در مورد عدم توجه به اين مسائل دليل خودش را دارد: «اينقدر كار براي انجام دادن دارم كه فرصت فكر كردن به بازار را ندارم. به قول معروف در حال حاضر دارم با دو دست شمشير ميزنم؛ در يك طرف مينويسم و در طرفي ديگر عكاسي ميكنم.»
نوشتن در كنار عكاسي
آخرين اثر منتشر شده از پيمان هوشمندزاده، كتاب «لذتي كه حرفش بود» سال گذشته توسط نشر چشمه منتشر شد و بلافاصله بعد از انتشار به چاپ دوم و سوم رسيد. اين كتاب براي هفتههاي زيادي در ليست كتابهاي پرفروش هم قرار داشت. «لذتي كه حرفش بود» تركيبي است از خاطرات و تجربيات هوشمندزاده در طول سالهايي كه عكاسي كرده است.
هوشمندزاده پيش از اين كتاب «شاخ»، «ها كردن»، «حذف به قرينه مستي»، «وقت گل ني» و «دو تا نقطه» را هم منتشر كرده است.
بخش ديگري از فعاليتهاي او در اين سالها در قالب كتابهاي عكس منتشر شده است. كتاب عكس پيمان هوشمندزاده با عنوان ١٠٠ عكس كه شامل چهار مجموعه تيپهاي قهوهخانهاي، اهالي كافه شوكا، بچههاي گمرك و زورخانه بود به صورت دو زبانه در سال ٨٨ توسط نشر ماهريز منتشر شد. «اهل اسب» كتاب عكس ديگري از اوست كه در سال ٩٣ توسط نشر نظر منتشر شد. اين كتاب حاصل عكسهايي است كه هوشمندزاده در طول ١٦ سال از تركمنها و زندگيشان در بندر تركمن گرفته است.
او در مقدمه اين كتاب داستان اين عكسها را اينطور روايت ميكند: «در ٢٠سالگي با خواندن «آتش بدون دود» نوشته نادر ابراهيمي شيفته تركمنها شدم. و در مهرماه سال ٧٤، با نخستين سفر اين شيفتگي بيشتر شد. نيمهشب به بندرتركمن رسيديم، جنوب شرقي خزر، شرقيترين نقطه و صبح، تا قبل از صبحانه، در كمتر از نيم ساعت كل شهر را ديديم. يك ايستگاه قطار و يك كلانتري كل داراييشان بود. كوچكتر از آني بود كه فكر ميكرديم. شهرك دلنشيني كه دو خيابان بيشتر نداشت، جايي كه مردم هنوز پوشش خاص خود را داشتند. شهري كه معماري خود را داشت و در موقعيت عجيبي بود: از يك طرف به دريا ميرسيد، از طرفي به يك دشت وسيع كه تا مرز ادامه داشت، و از جنوب به جنگل و كوه. اما بندرتركمن فقط اسم بندر را به دوش ميكشيد.
بندر از كارافتاده و فرسودهاي بود كه ديگر فعاليتي نداشت، درست مثل خودش، شهري كاملا منفعل. و فقط كافي بود كمي از آن فاصله بگيري تا به تركمنهايي برسي كه زندگيشان چيز ديگري بود. زندگياي خارج از مناسبتهاي شهري، و بسيار رهاتر. و البته جذاب. آنقدر كه به اجبار به خارج از شهر كشيده ميشدي، به حاشيهها، به روستاهايي كه از خود بندر قدمت بيشتري داشتند. به خانههايي يكپارچه از چوب، خانههايي كه هنوز، در آن سالها، ديواري از هم جداشان نميكرد و بهراحتي از حياطي به حياط ديگر ميرفتي. قدم ميزدي و كل بچههاي روستا پشتسرت ميآمدند. زنها و دخترها از پنجره نگاه ميكردند و كمتر مردي پا پيش ميگذاشت تا حرفي ردوبدل شود، حتي به زبان اشاره. در شانزده سالي كه به اين روستاها سفر كردم، يعني تا ديماه سال نود، چيز زيادي تغيير نكرد.
حداقل تركمنها همچنان تركمن بودند، با همان خصوصيات خودشان، ساكت و عميق. و اين كتاب، كتاب تركمنهاست، كتاب سكوت است، نه يك مكان خاص. تلاشي است مستند و درعينحال خارج از قيدوبندهاي آن. اين كتاب، كتاب حاشيه است؛ با آنكه مستندنگاري شده سعي شده است كه تعريف ديگري از تركمنها بدهد، تعريفي كه شايد چندان منطبق با واقعيت نباشد. اما همان تعريفي است كه نيتش بوده: مردمي يكه در موقعيتي يكه.»
اين «اهل اسب» هم از جمله كتابهاي هوشمندزاده بود كه در زمان انتشار با استقبال زيادي روبهرو شد. هنوز هم خيليها پيمان هوشمندزاده را به عنوان يك عكاس مستند ميشناسند و در تاييد اين شناختشان به قوت عكسهاي مستند او در مقايسه با ديگر تجربههايش اشاره ميكنند. خود او هم با اين نظر موافق است و شناخته شدنش را به عنوان يك عكاس در طول اين سالها به واسطه همين عكسهاي مستندش ميداند.
اگر چه پيمان هوشمندزاده عكاسي مستند را در طول اين سالها هيچوقت كنار نگذاشته است اما انتخابش براي نمايش اين عكسها چيز ديگري بوده است: «اهل اسب را شانزده سال كار كردم و يك فريمش را به كسي نشان ندادم. همين عكسها يكدفعه كتاب شد اما اين هم دليلي نشد كه آنها ديده شوند. واقعيت اينكه كسي كتاب عكس را نميخرد. در اين مورد نمايشگاه هم شايد جواب ندهد. برفرض شما ١٠ ميليون براي يك نمايشگاه هزينه كنيد باز برسيد به اينكه يكي از آنها هم فروخته نشود. كتابش را كه نخرند عكسش را حتما نميخرند. من در اين مورد تصميم ديگري گرفتم. در واقع جايي كه قرار است عكسها ارايه شوند را عوض كردم. شايد نمايشگاه بعديام از عكسهاي مستند باشد اما انتخاب اولم براي اين عكسها انتشار آنها در قالب يك كتاب است.»
كتاب يا برگزاري نمايشگاه؟
«بيست و چهار سال است كه هميشه دوربين همراهم است.» آنهايي كه پيمان هوشمندزاده را از نزديك ميشناسند اين جمله را حتما تاييد ميكنند. حاصل اين بيستوچهار سال عكاسي هوشمندزاده هم عكسهايي است كه خيلي از آنها تا به حال نمايش داده نشدهاند؛ «خيلي از كارهايم را نمايش ندادهام. به نظرم يكسري از كارهايم هستند كه اصلا نبايد بروند روي ديوار. اين عكسها كار شدهاند براي كتاب و به خاطر همين نگهشان ميدارم. »
اينكه چه چيزي تعيينكننده اين مرزبندي بين كتاب و نمايشگاه است صحبتهاي بعدي اوست: «بر فرض مجموعهاي است كه شبيه يك معما زمان زيادي براي كشف ميبرد. چنين زماني را كتاب به ما ميدهد اما در نمايشگاه به اين زمان نميرسيم. غير از اين قطع كار هم هست. ممكن است وقتي قطع يك كار بزرگ ميشود عكس اصطلاحا لو برود. در حقيقت معني اصلي وقتي است كه اندازه آن كوچك است. من معمولا در لحظه گرفتن عكس قطع آن را هم ميبينم. حتي قابش را هم انتخاب ميكنم اما براي مجموعه «آتيش داري؟» هيچچيزش را موقع عكاسي نميدانستم. براي همه اين عكسها سه برابر آنچه در اين نمايشگاه ديديد چاپ زديم و قطعهاي مختلف را امتحان كرديم. بعيد ميدانم بقيه اين برخورد را موقع عكاسي و نمايشگاه داشته باشند. فكر ميكنم بيش از اندازه در اين موارد وسواس به خرج ميدهم.»
همين موضوع را شايد بتوان يكي از دلايل كمكاري هوشمندزاده در زمينه برگزاري نمايشگاه دانست. با اين حال او برنامههاي خودش را براي عكاسي و نمايشگاه از الان چيده است: «يكي دو تا مجموعه نصف و نيمه دارم و نمايش دادن آنها به اين بستگي دارد كه تا سال بعد كدامشان به سرانجام برسد. در حال حاضر هنوز نميدانم كدام را ادامه خواهم داد اما مطمئنا پاييز سال بعد از يكي از آنها نمايشگاهي برگزار ميكنم.» هوشمندزاده در زمينه كتاب عكس هم برنامههايي دارد: «يكي از كتابهايم زير چاپ است.
كتاب عكسي كه با مميزي روبهرو شد و ما دوباره آن را به ارشاد فرستاديم. اسمش «يك» است. اين كتاب در واقع شامل چهار مجموعه است كه در هر كدام از آنها يك عنصر تكرار ميشود؛ سبيل، كمربند، بالكنها و تيشرتها. » اين كتاب را نشر نظر منتشر خواهد كرد. هوشمندزاده كتاب ديگري را هم به پيشنهاد همين ناشر به عنوان كتاب عكس بعدياش در نظر گرفته است؛ كتاب كوچك ارزاني كه سال بعد منتشر خواهد شد.
در كنار همه اينها هوشمندزاده نوشتن را هم به صورت جدي دنبال ميكند: «كتاب قبليام خيلي سريع فروش رفت، شايد آن را هم ادامه دادم و جلد دوم داشته باشد. همين الان اگر خواسته باشم داستان چاپ كنم كارهايي براي انتشار دارم، اما ترجيح ميدهم كمي صبر كنم تا شايد بخشي از اين داستانها را حذف كنم و به جايشان داستانهاي بهتري در مجموعهام بگذارم.»
اين شايد از جنس همان وسواسي باشد كه هوشمندزاده در عكسهايش و ارايه آنها به خرج ميدهد، اينكه تا يك كار به طور صددرصد رضايتش را جلب نكند علاقهاي به ارايهاش نداشته باشد. خود او آن را در مورد نوشتن با اين توضيح كامل ميكند: «يك دليل همين است اما دليل اصليتر آن كندي است. من در نوشتن خيلي كند هستم. معمولا يازده صبح شروع ميكنم به نوشتن و تا ساعت چهار يا پنج بعدازظهر بيشتر از يك پاراگراف نمينويسم. فكرش را بكنيد اگر قرار باشد اين نوشته بشود ١٠ صفحه چند روز بايد وقت بگذارم. اين تازه اول ماجراست.بعد از آن دوباره آنچه را نوشتهام ميخوانم و كم و زيادش ميكنم.»
اين موضوع در عكاسي شكل ديگري پيدا ميكند: «در عوض موقع عكاسي خيلي سريع هستم، اما در موقع انتخاب كارم سخت ميشود.» انتخاب بين عكاسي و نوشتن و ادامه آن براي هميشه سختترين كار است: «الان بيست سال است كه ميخواهم يكي از اينها را انتخاب كنم. واقعيت اين است كه هيچكدام از اينها را نميتوانم حذف كنم. هر كدام را كه بتوانم از عهده انجام ندادنش بربيايم حتما كنار ميگذارم، اما نميتوانم. حتي اين تصميم كه دوربينم را همه جا با خودم نبرم كار سختي است. بعضي اوقات به اين فكر ميكنم كه اگر اين كار را بتوانم انجام دهم بخشي از ماجرا خود به خود حل و فصل ميشود. »
موضوع نوشتن كمي شرايطش فرق ميكند: «در نوشتن شرطي شدهام. از طرفي در نوشتن خيلي لوس هستم. بايد در شرايطي باشم كه هيچكس دور و برم نباشد. تنهاي تنها، در غير اينصورت نميتوانم كار كنم. غير از اين همان ساعتهايي كه گفتم را ميتوانم به نوشتن بپردازم. مثلا هيچوقت نتوانستم شبها بنويسم. اينجور مواقع صبر ميكنم تا ساعت يازده صبح بعد. ولي در عكاسي اينطور نيست و دايم عكاسي ميكنم.»
تلفيق نوشتن و عكاسي در يك موضوع واحد هم از آن دست ايدههايي است كه دستكم با پيمان هوشمندزاده ميتوان در موردش حرف زد: «من در شروع فقط مينوشتم و بعدها عكاسي به مجموعه فعاليتهايم اضافه شد. از همان نقطه اول ميخواستم اين دو را در جايي به يكديگر متصل كنم اما نتوانستم. هدفم اين بود كه هر دوي اينها يك كار شوند و ارزش آنها در يك كار برابر باشد.» اين اتفاقي است كه به گفته هوشمندزاده تا الان نيفتاده است.
ارسال نظر