روزنامه اعتماد - سيده پريناز سهرابي، علي سياباني: شايد زيباترين تاثيري كه استادي روي شاگردش گذاشته را بتواني توي بغضهاي شاگردش ببيني، وقتي از آن استاد ياد ميكند. «ايرج ميرزا عليخاني»، دوست، همكار، همراه و شاگرد خلف پدر گرافيك ايران بود كه هنوز هم نام استادش كه ميآيد، مكث ميكند، و بغض و دلتنگياش را پشت لبخندي ميپوشاند. ٥ آذر، براي اهالي گرافيك، يك روز معمولي از چندشنبههاي تكراري نيست. تلخترين روز گرافيك است كه آنها را سياهپوش پدر خود كرده است.
حضور ميرزاعليخاني كه خود امروز از استادان برجسته گرافيك ايران است، در دانشگاه نبياكرم تبريز، فرصتي بود تا ناهاري گرافيكي بخوريم و به بهانه يادي از مميز، از «مرتضي خان» بشنويم.
استاد سپيدموي و سپيدپوش امروز گرافيك ايران، به حرمت شاگردي، از مميز كه حرف ميزند دست از غذا ميكشد، به صندلياش تكيه ميزند و پرت ميشود توي روزهايي كه گرافيك ايران هنوز يتيم نشده بود.
گفتوگوي زير، حاصل گپ گرافيكيمان است، با فرزند خلف پدر گرافيك ايران.
از گرافيك زمان مميز بگوييد؟
آن روزها گرافيك مثل امروز نبود. يك چيز ناشناخته بود. براي اين ميگويم ناشناخته كه حتي يكي از همكلاسيهاي ما موقع انتخاب رشته، گرافيك را با ترافيك اشتباه گرفته و فكر كرده بود اينجا يك دانشكده مهندسي ترافيك است! به خاطر همين هم از روز دوم كه فهميد كه اشتباه آمده ديگر به دانشگاه نيامد!
ميخواهم ببينيد كه چقدر ناشناخته بود اين رشته. الان فرق ميكند و شما هرجايي اسم طراح گرافيك و گرافيك را ميشنويد!
حتي كمي جلوتر بروم. همان زمانها براي نخستين بار طرح ترافيك مطرح شده بود. يادم نميرود يكي از بچهها با ماشين وارد طرح ترافيك شد، پليس جلويش را گرفت. دوستم كارتش را نشان داد و به پليس گفت ما همكاريم. پليس كارت را ديد، خواند و گفت: ببخشيد، بفرماييد داخل! يعني اينقدر واژه گرافيك براي همه ناشناخته بود.
نخستين برخوردتان با استاد مميز چطور بود؟
خب، شروع دانشكده ما مصادف شد با بازگشايي دانشگاهها پس از انقلاب و نخستين گروهي بوديم كه بعد از بازگشاييها وارد دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران شديم. آن زمان دو دانشكده هنر بيشتر نبود. يكي دانشكده هنرهاي زيبا و يكي هم هنرهاي تزييني در چهارراه وليعصر كه آن موقع به آن «مجتمع هنر» ميگفتند.
نخستين استادمان هم استاد جلال شباهنگي بود؛ در كنار او بزرگان ديگري مثل استاد احصايي و استاد شفاييه و استاد پاكباز و... هم بودند كه براي درس مبانيمان ميآمدند.
ترم دوم ما با استاد مرتضي مميز شروع شد. كلاسي كه همهچيزش فرق ميكرد. يادم است استاد از همه در مورد علت انتخاب رشته گرافيك ميپرسيدند و اينكه چه شد به دانشگاه آمديد و هنر را انتخاب كرديد. اين به نوعي شروع ارتباط كلاسيشان بود.
هركسي به فراخور زندگي خود به نوعي با گرافيك آشنا شده بود. براي خيلي از ما كانون پرورش فكري يكي از مراكز آشنايي با هنر گرافيك بود. وقتي استاد از من پرسيد كه چرا وارد رشته گرافيك شدم، توضيح دادم كه كارهاي كانون پرورش فكري را ميديدم و مثلا دوست داشتم ببينم كه روي جلد و نشانه و... چطور به وجود ميآيد. بعد استاد از يكي ديگر از دانشجويان پرسيد، چرا دانشگاه تهران را انتخاب كردي، من گفتم: «استاد معلوم است ديگر، شاگرد خوبها و درجه يكها ميآيند دانشگاه تهران و ضعيفها ميروند دانشكده هنرهاي تزئيني.» اين نخستين ديالوگ من و مرتضي خان مميز بود. كه ايشان هم لبخندي زد و تلنگري كه مثلا شيطنت نكن؛ آشنايي ما با ايشان به اين شكل بود.
ويژگي كلاس مميز چه بود؟
خيلي خيلي خوشحالم و از خداي خودم خيلي خيلي ممنونم كه نخستين درسي كه با ايشان گذرانديم، طراحي نشانه بود. و اين، روي همه فعاليتهاي بصري خود من، تاثير بسيار عميقي گذاشت. براي اينكه هم مباني را با استادهاي خوبي شروع كرديم هم دومين درسمان كه طراحي نشانه بود را با ايشان گذرانديم؛ خيلي راحت و به جرات ميتوانم بگويم كه جدا از حيطه گرافيك ايشان حداقل براي من، معلم زندگي هم بودند. يعني شايد صدها برابر بيشتر از مقداري كه در زمينه گرافيك از ايشان ياد گرفتم، مباحث زندگي، ارتباط با ديگران و... را يادم دادند؛ چون به مرور هم ارتباط نزديكتري با ايشان پيدا كردم. خيلي رابطه خوبي با استاد داشتم و ايشان بسيار به من محبت داشتند.
شنيدهايم كه استادهاي بزرگ سر كلاسهايشان بداخلاق هستند. آيا مرتضي مميز هم از اين دست بود؟
ايشان اصلا بداخلاق نبودند. چون بداخلاقي تعريف دارد. حتي به راحتي ميگويم كه بسيار شيطنت هم داشتند و پرتحرك بودند و دوست و رفيق. هرچه بگويم كم گفتهام. اما يك چيز ديگر هم بود كه من الان ميفهمم. (بغض اجازه ادامه صحبت نميدهد) انگار ايشان ميدانستند وقت ندارند. انگار ميدانستند طول زندگيشان آنقدري نيست كه خيلي ادامه پيدا كند و فكر ميكنم چون اين طور ميديدند، خيلي سريع ميخواستند خيلي از مباحث را انتقال دهند. وقت نداشتند كه حجمي را كه در توانشان است و بايد انتقال دهند را كم بگذارند. اگر كسي هم او را بداخلاق ميديد، دليلش اين بود كه گفتم.
به نظر من بخش عظيمي از بدخلقيهايشان به خاطر اين بود كه بايد خيلي چيزها را به ما انتقال ميدادند و وقت اجازه نميداد سرفرصت و با حوصله و... باشد. دليل دوم، جايگاه والاي ايشان بود. هرچند ما آنوقتها جايگاهشان را درك نميكرديم. توانايياش را نداشتيم. مثل اين است كه به بچه خردسال يك مدال طلاي با ارزش بدهي. ما نميدانستيم چه آدم بزرگي جلوي ماست. چون اگر ميفهميديم حتي به مغزمان هم خطور نميكرد كه بداخلاق هست يا نه! و نميدانستيم اين آدم بزرگ چه كارهاي بزرگي براي رشته گرافيك كرده؛ وارد بقيه زمينهها نميشوم. خيلي راحت بگويم اگر الان من و شما نشستهايم و در مورد گرافيك صحبت ميكنيم، علت وجودياش فقط مرتضي مميز است.
فقط! هيچ شخص دومي نيست. اگر هركسي در ايران صحبت از گرافيك ميكند، به خاطر وجود فردي به نام مرتضي مميز است. حتي خود مرا هم يكبار دعوا كردند. سر كلاسي كه بايد كاري انجام ميدادم و برخلاف هميشه پركار نبودم. آن روز مرا هم دعوا كردند. خب من ميدانستم كه حقم بود با من برخورد شود. مثل اين است كه ورود ممنوع را وارد شوي و بخواهي پليس جريمهات نكند. ميشود به استاد سر كلاس اين طور نگاه كرد. اگر ما بتوانيم خودمان و شرايط و فضا را خوب نگاه كنيم، مسلما به اين نتيجه ميرسيم كه ايشان بداخلاق نبودند. من جز محبت، زيبايي و خوبي هيچ چيز ديگري از ايشان نديدم.
به هرحال استاد بزرگي بود و طبيعي بود گاهي عصباني هم شود.
البته هميشه ميگفتند كه مرا معلم صدا كنيد و دانشگاه را هم مدرسه ميگفتند. ميگفتند اگر مرا استاد خطاب كنيد اين اشتباه برايم ايجاد ميشود كه من استادم و اگر يك لحظه از ديدن و ياد گرفتن غفلت كنم، آن روز پايان فعاليت من است.
يك جمله معروف ديگر هم داشتند كه خيلي زيبا بود، ميگفتند استاد خوب شاگرد خوبي است. اگر شاگرد خوبي باشي استاد خوبي هستي. آنوقت است كه بيشتر و بهتر و زودتر از شاگردت شاگردي ميكني. استاد خوب، شاگرد خوبي است.من هم هميشه به دانشجويانم گفتهام آنقدر كه خودم از استادي چيزي ياد ميگيرم شايد شماها ياد نگيريد.
واقعا اينكه استاد خوب شاگرد خوبي است، درست است. در هر صورت ايشان به جد خودش را معلم ميدانست و اين بهتر و ارزشمندتر از اين است كه خودت را استاد بداني.
آيا فرقي هم بين دانشجويان ميگذاشتند؟
ببينيد، ورودي ما ٤٠ نفر بود كه دقيقا نصف دختر و نصف پسر بوديم. ايشان ايدهاي هم داشتند كه درس دادن به دختر اشتباه است. راست هم ميگفت. براي اينكه از ٢٠ پسر همكلاسي ما امروز ١٩ نفر كار ميكنند و از ٢٠ دختر شك دارم ٢ نفر كار كنند. استاد هميشه ميگفت من چرا براي كسي انرژي بگذارم كه ٤ سال بيشتر در اين حوزه نيست؟ سرمايه مملكت هدر ميرود.
معلوم است كه يك جاي كار ايراد دارد؛ يا بايد اصلاح شود يا اينكه درس دادن به دخترها وقت تلف كردن است. اما معنياش اين نيست كه بين دانشجويان فرق ميگذاشت. استاد هميشه به دخترها ميگفت كه بايد بدانند چطور گليم خود را از آب بكشند، جايگاه خود را تعريف كنند و توسري خورده نباشند. حتي بدشان ميآمد دم در كسي تعارف كند كه دختر اول برود.
شما يكي از نزديكترين افراد به استاد مميز بوديد. چه چيز باعث اين نزديك بودن شد؟
شايد به اين خاطر كه چيزهايي كه از استاد ياد گرفتم را درست رفتار كردم. مثل احترام گذاشتن. مثلا اينكه شما در هر حالتي بايد جايگاه خودت را بداني. مهم نيست كه طرف مقابلت كيست. هميشه بايد رفتار محترمانهاي داشته باشي.
آيا موردي هم بود كه بهش حساسيت داشته باشند؟
تنها چيزي كه باعث ميشد ايشان دگرگون شود، بياحترامي به حرفه بود. هركسي در هر جايگاهي و به هر شكلي به حرفه بياحترامي ميكرد، ايشان دگرگون ميشد. احترام خيلي خيلي وحشتناكي به حرفهشان ميگذاشتند و حرفهشان را حرفه محترمي ميدانستند. براي همين هم اجازه نميدادند كسي به آن بياحترامي كند. شايد يكي از دلايلي كه من خيلي زود به حرفهام احترام گذاشتم همين بود. به نظر استاد هيچ كس در هيچ جايگاهي اجازه بياحترامي به حرفه را نداشت.
ظاهرا براي تاريخ ايران هم اهميت زيادي قايل بودند.
بله. اما در عين حال، با تمام پافشاريشان روي تاريخ، قدمت و گذشته ايران، بسيار به روز بودند. شايد از همه آنها كه ادعاي به روز بودن داشتند هم بهروزتر بودند. احتمال داشت از دور متوجه نشويد. اما كمي كه نزديك ميشديد، ميديد بسيار به روز هستند. ارتباطشان با دنيا و جهان بيروني هم از چيزهايي بود كه از ايشان ياد گرفتم.
اين براي من هميشه مطرح بود كه چرا هميشه تاكيد دارند روي ارتباط با دنيا. براي همين هم بود كه در زمان دانشجويي نماينده انتشارات گرافيكس سوييس شدم و ايشان بسيار خوشحال شدند. چون هميشه روي مطالعه تاكيد ميكردند. همه جور مطالعهاي. بعدها كه من نمايندگي انتشارات گرافيكس سوييس را گرفتم هم مميز هميشه نخستين كسي بود كه اين كتاب را ميخريد.
خودشان هم در آن زمان شهرت جهاني داشتند.
واقعيت امر اين است كه استاد مرتضي مميز كاري را براي مملكتش شروع كرد و رسالتي براي خودش قايل شد كه پايش ايستاد و زحمت كشيد. خيلي چيزها از دست داد و خيلي چيزها هم به دست آورد. در مملكت ما بودن رشته گرافيك به معناي امروزي كلمه، كار استاد مرتضي مميز بود. حتي انجمني كه امروز ازش صحبت ميكنيم. يادم نميرود از سال ٥٥- ٥٤ مرتضيخان مميز براي شناساندن گرافيك به عنوان يك حرفه، ميخواست يك فعاليت اجتماعي براي طراحان گرافيك راه بيندازد. خب، گفتيم كه گرافيك شناخته شده هم نبود. داشتن يك تشكيلات به شناخته شدنش كمك ميكرد. حتي آن زمان در وزارت فرهنگ هم شناخته شده نبود چه برسد به مردم عادي. آن سالها مدام به دنبال راه انداختن انجمن بوديم و هر بار به شكلي مانعي پيش ميآمد.
هيچوقت هم نفهميدم چرا حاكميت وحشت داشت از تجمع طراحان گرافيك. اما بالاخره تعاوني طراحان گرافيك را راهاندازي كرديم. اما هدفمان تعاوني نبود! هدف فضايي براي تعامل و حل مشكلات طراحان گرافيك بود. براي همين به محض اينكه تعاوني راه افتاد، ديديم كه اين كار ما نيست. ما اين را نميخواستيم. زماني كه به مرتضيخان مميز گفتم كه شرايطي پيش آمده و من اين توانايي را دارم كه انجمن طراحان را راه بيندازم؛ خيلي يواشكي گفتند اين كار را انجام بده بعد از تمام شدنش اعلام ميكنيم. وقتي مراحل ثبت انجمن طي شد، اسم ٤ نفر را به عنوان هيات موسس داديم.
مرتضيخان مميز، قباد شيوا، ابراهيم حقيقي و خودم، ايرج ميرزاعليخاني. اينها هيات موسس انجمن طراحان گرافيك ايران بودند. همه اينها را گفتم كه يك چيز ديگر را تعريف كنم. به عنوان نخستين فعاليت خارج از كشور انجمن، من و لادن رضايي به اجلاس ايكوگرادا (انجمن بينالمللي مجامع طراحي گرافيك) در تركيه رفتيم. اين نخستين حضور انجمن در مجامع بينالمللي بود. يادم نميرود در يكي از مراسم آن اجلاس، يك نفر وقتي فهميد من از ايران آمدم پرسيد آقاي مميز را ميشناسي؟ گفتم بله استادم بوده. ناگهان جلوي من ايستاد. ما نشسته بوديم.
اولش شوكه شدم. بعد كه با احترام شروع به صحبت كرد، ديدم چه احترامي براي مني كه فقط شاگرد استاد مميز بودم، قايل است. آنجا تازه فهميدم جنبه بيروني مرتضي مميز يعني چي! نميتوانيد درك درستي داشته باشيد كه اين فرد براي اينكه گرافيك ايران را بتواند به دنيا بشناساند، چه فعاليتهايي بيرون از مرز ايران كرده. امروز اسم هر كسي از طراحان ايران را در دنيا بشنويد، مسلما و بدون شك فقط به دليل وجود شخص مرتضي مميز است.
و اين تنها گوشهاي از محبوبيت مميز بود.
بله. چند وقت پيش، آلن لوكرنك كه به ايران آمده بود، امكان نداشت حرفي بزند و در مورد مميز نگويد. ايشان ميگفتند مرتضي مميز مرتب از من ميخواست تا نمايشگاهي از طراحان جوان ايران در فرانسه بگذارم. ميخواهم بگويم كاري كه مميز براي شناساندن گرافيك ايران و طراحان گرافيك ايران به دنيا كردند ستودني و بدون حد و مرز است.
و تقريبا با اكثر بزرگان گرافيك جهان ارتباط صميمي داشتند.
درست است. به خاطر دارم براي نخستين بيينالي كه در ايران برگزار شد، مرتضي مميز خودش شخصا تلفن ميكرد به بزرگان گرافيك جهان مانند فوكودا و ديگر بزرگان بر اساس رابطه دوستياش از آنها دعوتشان ميكرد كه به ايران بيايند و در بيينال شركت كنند.
حدود سال ٦٠ هم ١٠ گرافيست برتر جهان در كتابي معرفي شده بودند كه يكي از آنها مميز بود. در آن كتاب نامش در كنار هنرمنداني چون فوكودا و لوكرنك و سايز بزرگان گرافيك آمده بود. به خاطر همه اينها، به جرات ميتوانم بگويم مميز جايگاهي داشت كه هيچ كس حتي نميتواند به آن جايگاه نزديك شود.
بيشتر در چه زمينهاي علاقه به فعاليت داشت؟
نميتوانيد گستره فعاليت مميز را محدود به يك شاخه كنيد. او آنقدر عاشق كارش بود و آنقدر برنامهريزي براي فعاليتهاي جديد داشت كه به قول خودش هميشه ١٠ كار انجام نشده پيش دستش بود و اگر از كاري منع ميشد، به سرعت سراغ كار بعدي ميرفت.
كتاب نشانهها هم يكي از اين فعاليتها بود
حدود سال ٦٢ كتاب نشانهها را با هزينه شخصي منتشر كرد. در همان زمان ١٠ گرافيست بزرگ در انتشارات سروش فعاليت ميكردند. هيچكدام حتي به ذهنشان هم خطور نكرده بود كه چنين كاري كنند. در حالي كه مميز به تنهايي و با هزينه شخصي اين كتاب را منتشر كرد و نشانهها چنان تاثيري در هنر گرافيك اين كشور دارد كه ميتوان گفت تمام نشانههاي طراحي شده بعد از آن به طور مستقيم يا غيرمستقيم از آن سرچشمه گرفتهاند.
و اين از علاقه و عشقشان به گرافيك بود.
يك مثال بزنم. (باز هم بغض امانش نميدهد) شايد دو يا سه هفته قبل از فوتشان بود كه در بستر خوابيده و در حال طراحي يك جلد بودند. به اين شكل كه جلد را نشانش ميدادند و ايشان مثلا ميگفت عكس را جابهجا كن، نوشته فلان جا قرار بگيرد و... به اين شكل باز هم از كار كردن دست نميكشيد.
اين نشان ميدهد كه چقدر گرافيك برايشان مهم بود. كسي بود كه هر لحظه در حال انجام كاري بود. به زندگي هر بزرگي در دنيا كه نگاه ميكنم ميبينم وجه اشتراك تمام آنها اين است كه تا لحظات آخر زندگيشان كار ميكنند.
اما كم نبودند مخالفان و كساني كه چندان دل خوشي از پدر گرافيك ايران نداشتند.
در مورد مخالفان او... (آهي ميكشد) از خود استاد ياد گرفتهام اسم به كار نبرم اما از اين دست بدخواهان زياد داشت. كساني كه سعي ميكردند براي لقب پدر گرافيك ايران افراد مختلفي را معرفي كنند. متاسفانه خشك مغزي، حسادت و تنبلي و بيسوادي اين رفتار حقير را هم در پي دارد.
به نظر من وقتي كسي تا حد مميز بزرگ ميشود، حتما لياقت و توانش را داشته. اين حرف كوتهبينانه است كه بگويي از روي رفاقت فلان جايزه را گرفته و... آن هم يكي مثل استاد مميز كه هميشه برنامهريزي و تحقيق و فعاليت ميكرد. اصلا اين در خونش بود. مثلا يكبار در شيراز كه بوديم ميگفت بايد گروهي تشكيل دهيم كه از ديتيلهاي شهرها عكاسي و مستندسازي كند. ميگفت هر بار كه ميآييم ميبينيم اين تصاوير در حال نابودي است.
كاري كه من امروز با تبريز ميكنم. كوچه به كوچه ميگردم و از هرچيزي كه ميبينم عكس ميگيرم.
پس سعي ميكنيد راه استادتان را ادامه بدهيد
اصلا يكي از دلايلي كه من برنامه گذاشتم تا بزرگان گرافيك دنيا را به ايران بياورم، ادامه دادن راه مميز بود. سعي ميكنم تمام برنامههايم بر اين اساس باشد كه گرافيك ايران را به اندازه سهم خودم جلو ببرم.
از استاد ياد گرفتم از هر كسي كه بخواهد در راه گرافيك قدم بردارد حمايت كنم. مثلا در تبريز؛ ببينيد. گروه گپ و استاد كريم زينتي چقدر تلاش و هزينه ميكنند. من از هركس كه بخواهد بهتر از گپ باشد هم حمايت ميكنم. اما متاسفانه خيليها فقط حرف ميزنند و اكثر نقدها هم براي تخريب است نه براي ساختن. من از مميز ياد گرفتم به جاي حرف زدن عمل كنم.
مميز استادي بود كه علاوه بر رفتارش، ظاهرش هم تبديل به يك امضاي منحصربهفرد شد.
(مي خندد) يك بار در سفر به شيراز، نميدانم چه اتفاقي افتاده بود كه وقتي به فرودگاه رفتيم ديديم فرودگاه را بستهاند و انبوه مردم در سردرگمي و شلوغي گير كرده بودند. در همان لحظهها كه من در فكر اين بودم كه استاد خودش را به پرواز برساند، پليس لگد محكمي به ماشين جلويي ما زد و آنقدر عصباني بود كه با خود فكر كرديم ديگر وارد شدن به فرودگاه غير ممكن است؛ همان مامور پليس نزديك خودروي ما آمد، داخل را نگاه كرد و گفت «چاكر اين سبيلا، ميتوني بري»ما كه خيلي تعجب كرده بوديم توانستيم به پرواز برسيم. بعدها استاد ميگفت بالاخره اين سبيلها يك جايي به درد ما خورد.
به هرحال مميز پررنگترين نقطه گرافيك ايران است
بله. امروز خيلي از استادان گرافيك ما سعي ميكنند مستقيم يا غير مستقيم اداي مميز را دربياورند. من معمولا به شاگردان خودم ميگويم من كه استادم مميز بود، شدم اين! واي به حال شما كه استادتان منم! اما ميخواهم بازهم تاكيد كنم، نميدانم چرا خيليها به غلط ميگويند او بداخلاق بود. او هيچوقت بداخلاقي نميكرد و كارهاي دانشجويان را پاره نميكرد. اگر هم چيزي ميگفت فقط براي تلنگر زدن بود.
به اينجا كه ميرسد، ايرج ميرزاعليخاني، مكثي ميكند. باقيمانده بغضش را گره ميزند توي صداي خنده هميشگياش و سكوتي كه پيداست پر است از خاطرههاي مرتضي خان، غرق ميشود.
ارسال نظر