موسيقي؛ صدای روزهای پرسکوت «حسین زمان»
شايد دغدغه فعاليت عدهاي از هنرمندان نسل اولِ بعد از انقلاب در عرصههاي مختلف، امروز در ميان اهالي رسانه کمتر مورد توجه قرار بگيرد. چرا؟ احتمالا برايناساس که هميشه گفتهاند پهلوان زنده را عشق است!
آخرين قطعهاي که از شما منتشر شد «دخترکم کجاست» در سال ۱۳۹۳ بود. آخرين آلبوم منتشره شما به چه سالي برميگردد؟
آخرين آلبوم من در سال 1377 يا 1378 منتشر شد. از آن تاريخ به بعد، ديگر اجازه کار نداشتم و درواقع، از سال 1380 بهطور کلي جلوي فعاليت من گرفته شد. در زمان رياستجمهوري آقاي احمدينژاد، کاملا فعاليت من قطع شد و بهطور رسمي ممنوعالکاريام را اعلام کردند. پيش از آن، رسما ممنوعالکاري را به من اعلام نکرده بودند اما اجازه اجرا هم نميدادند و هر جا که اراده ميکردم کنسرت برگزار کنم، متأسفانه نميشد.
اگر موافق باشيد به آسيبشناسي شرايط اين روزهاي موسيقي وارد شويم. شما بارها بهنام فريدون شهبازيان و تأثيرش در ايجاد موج اول موسيقي پاپ بعد از انقلاب اشاره کرده و او را ستودهايد. به اعتقاد بسياري، او بههمراه بابک بيات، عنوان پدر پاپ بعد از انقلاب را يدک ميکشند. شهبازيان، بارها و بارها لفظ فرزند حرامزاده را براي موسيقي پاپ امروز به کار برده است. او معتقد بود: «موسيقي پاپي که ما به آن ميانديشيديم هيچ شباهتي به چيزي که امروز با آن مواجه هستيم، ندارد.» از طرف ديگر، خيليها در بخش معاونت موسيقي صداوسيما در آن بازه به شهبازيان ايراد ميگرفتند که «ايشان هم عرصه را براي ورود همه باز نکرد.» شما با اين نظر موافق هستيد؟
من مدعي هستم فريدون شهبازيان بهعنوان يکي از استادان پيشکسوت موسيقي، هميشه دلش براي موسيقي اين مملکت سوخته و ميسوزد. کساني بودند که ميخواستند به موسيقي پاپ بعد از انقلاب، حيات دوباره ببخشند. فريدون شهبازيان و بابک بيات از جمله کساني بودند که دراينزمينه خيلي کمک کردند. اگر کمک و حمايت اين بزرگان نبود، اين اتفاق نميافتاد. وقتي اولين آلبوم خود را بهنام «شب دلتنگي» ضبط ميکردم، آقاي شهبازيان با عشق و علاقه ميآمد، در استوديو مينشست و روي ضبط تکتک کارها نظارت ميکرد. اين مسئله، نشان ميدهد او براي مقوله موسيقي دل ميسوزاند اما اينکه آقاي شهبازيان در يکسري از مسائل صحبت کردهاند، نظر شخصي او بوده است.
خود شما اشاره کرديد خشت اول موسيقي پاپ که در زمانتان گذاشته شد با موسيقي پاپ امروز تفاوت زيادي داشت و اتفاقاتي در اين ميان رخ داد.
من به اين اتفاقات اشاره کردم و مطمئن هستم آقاي شهبازيان در جريان اين مسائل بوده و احتمالا بهکاربردن لفظ حرامزاده، اگر گفته باشند، بهدلیل اطلاع از همين موارد بوده است.
به فرهاد مهراد و فريدون فروغي برسيم. اين دو چه در سالهاي منتهي به انقلاب و چه پس از آن با خواندن ترانههايي مانند «جمعه»، لفظ موسيقي اعتراض را بهخود گرفتند. به نظر شما، آيا فرهاد و فريدون در عرصه موسيقي پاپ، کنشگر اجتماعي بودند؟
من درباره اينکه فرهاد مهراد و فريدون فروغي، شخصا آدمهايي سياسي بودند يا خير، نميتوانم هيچ قضاوتي کنم چون اطلاعات خيلي دقيقي از مسائل شخصي و فردي اين افراد ندارم ولي در اينکه آثارشان در مسائل سياسي و اجتماعي آن روزها تأثيرگذار بوده، هيچ شکي نيست. ترانههاي افرادي مثل فريدون فروغي و بيش از او، فرهاد مهراد درواقع، بهنوعي بيانگر مسائل و معضلات زمان خودشان بوده است؛ البته اين آثار حاصل کار ترانهسرا، آهنگساز و خواننده با همديگر بوده است اما اينکه پشت اين ترانهها چه تفکري نهفته بوده و از جانب چه کساني بروز پيدا ميکرده، بايد خيلي دقيقتر بررسي شود. قطعا، بعضي از آثار فرهاد و فريدون در دوره خودشان اعتراضي بوده است اما در مورد اينکه خود اين افراد، آدمهاي معترضي بودند يا تفکرات سياسي داشتند، نميتوانم اظهارنظر خاصي بکنم.
بااينوجود، بايد بگويم قطعا فضايي که هنرمند در آن زندگي ميکند روي ترانهها مؤثر است. اصلا بحث هنر و موسيقي را کنار بگذاريم. مردم يک جامعه در کسوتهاي مختلف مانند استاد دانشگاه يا دانشجو، خصلتهاي مختلف دارند. عدهاي، مسائل و مشکلات جامعه خود را ميبينند و فقط نظارهگر هستند. بعضي ديگر، ميبينند و فقط متأثر ميشوند. برخي هم ميبينند، متأثر ميشوند و البته عکسالعمل نشان ميدهند.
ميتوان از صحبتهاي شما، ارتباطي تاريخي با فرهاد و فريدون برقرار کرد. بهنظر شما، اين دو جزء کداميک از دستههايي بودند که شما برشمرديد؟
درباره اين دوستان نميتوانم نظر بدهم چون ممکن است بعدها کسي به اين صحبتها واکنش نشان دهد. با توجه به کارهايي که از اين دوستان شنيدهايم، بهنظر من، آثار آنها در دسته دوم قرار ميگيرد. فرهاد و فريدون، مشکلات جامعه را ميديدند و متأثر ميشدند و اين تأثر به شکلي در کارهاي آنها ديده ميشد؛ حتي کارها در آن زمان نيز تا حد زيادي محافظهکارانه بود و عوامل کار، با همان شکل هم گاهی مورد سؤال و تذکر واقع ميشدند.
پس هنوز به عکسالعمل نشاندادن، نرسيده بودند؟
اين موسيقيها رنگ و بوي اعتراضي داشت اما آنقدر شديد، آشکار و عيان نبود.
موسيقي از جنس دسته سوم که اعتراض خود را عيان و آشکار، بيان کند در ايران نداريم. متأسفانه بهدليل شرايط استبدادي که در گذشته بود، نميتوانستند خيلي علني در آن دوران اعتراض کنند.
وقتي به روند طيشده موسيقي پاپ در سالهاي پس از انقلاب نگاه ميکنيم، ميبينيم که سازمان صداوسيما، پس از يک بازه زماني، دانسته يا نادانسته، مأموريتي عکس را در پيش گرفت و يکي از مراکز سانسور موسيقي شد تا به مردم القا کند به کدام موسيقي پاپ گوش دهند. شما عملکرد سازمان صداوسيما را در سه دهه اخير، چطور ارزيابي ميکنيد؟
به نظر من، هيچگاه ارتقا و نشر موسيقي در دستور کار سازمان صداوسيما قرار نداشته است؛ يعني هيچوقت وظيفه رسانه ملي اين نبوده که سطح موسيقي را بالا ببرد و به نشر آن کمک کند. همواره تلاش سازمان صداوسيما اين بود که بهدليل جذابيت موسيقي نزد مردم (چون نميتوانسته از اين موضوع فرار کند) موسيقي و هنرمندان اصلي اين حوزه را کنترل کند. مواقعي که صداوسيما احساس ميکند ميتواند از موسيقي بهرهبرداري سازماني کند، اين کار را انجام ميدهد. وقتي به انتخابات نزديک ميشويم، فضا باز و انواع و اقسام موسيقيها از رسانه ملي پخش ميشود ولي همينکه شرايط تغيير ميکند، به اصطلاح فتيله را پايين ميکشند و ديگر خبري از سر و صداها نيست؛ يعني صداوسيما اگر نياز ببيند که باز هم ميتواند از موسيقي استفاده کند، اين کار را انجام ميدهد اما هيچگاه دلش براي موسيقي نسوخته است.
در حالحاضر، بيشتر سرگرم تدريس هستيد؟
من سرگرم تدريس بودم چون علاقه زيادي به آن داشتم؛ البته تدريس من مربوط به هنر نيست و الکترونيک و مخابرات تدريس ميکنم. من سابقه 27 سال تدريس داشتم و نزديک به 10 سال در دانشگاه جزيره کيش و بعد در پرديس بينالملل دانشگاه صنعتي شريف در کيش، عضو هيأتعلمي بودم و علاوه بر تدريس، مسئوليت معاونت طرح و برنامه دانشگاه را بر عهده داشتم اما متأسفانه از سه سال پيش و در واقع در اواخر دولت محمود احمدينژاد به بهانههاي مختلف عذرم را خواستند و عملا جلوي تدريس من در دانشگاه نيز گرفته شد.
بهنظر شما اساسا هنر در روزگار کنوني و بهویژه در جامعه ايراني تا چه حد توانسته کنشگر باشد؟ تا چه حد توانسته علاوه بر برانگيختن حس زيباييشناسانه (که چگونگي تحققش محل سؤال است) بهعنوان يک حلقه اتصال فرهنگي، نيازهاي اساسي بشر دوران مدرن را مطرح کند؟
اساسا هنر يعني بيان زيباي واقعيتها. زبان هنر بهدليل تأثيرگذاري عميقي که در احساسات بشر دارد، ميتواند ابزار خوبي باشد براي انتقال مفاهيم مختلف به مخاطب. تأثير هنر ماندگار است و اين ماندگاري، کمک بزرگي ميکند تا بتوان در دراز مدت، نتايج بهتر و عميقتري کسب کرد. با اين ويژگيها از همه هنرها ميتوان براي آگاهيبخشي، روشنگري و نهادينهکردن خصوصيات مثبت فردي و اجتماعي بهره برد؛ البته باور دارم که نقش هنر ميتواند شبيه به نقش چاقوي جراحي باشد و بايد در دست اهلش هدايت شود و اگر نااهلان، آن را بهدست بگيرند، همه معادلات برهم خواهد خورد.
دلتان براي کدام روزها بيشتر تنگ شده است؟ براي روزهاي جواني؟ براي روزهاي محبوبيت يا براي روزي ديگر؟
واقعا دلم تنگِ دوران نوجواني و جواني است؛ اگرچه هيچگاه نتوانستم جواني کنم و از آن لذت ببرم ولي خاطراتي از آن دوران دارم که همواره من را دلتنگ ميکند. براي همان مقطع کوتاهي که ميتوانستم روي صحنه با مردم باشم و همه عشق و احساسم را تقديمشان بکنم، دلم تنگ است. آري دلم تنگ است.
آقاي زمان، بهنظر ميرسد عشق، يکي از آندست عناصري است که هميشه مايه زايايي و مقاومت بوده؛ مقاومت در اينجا معناي وسيعي ميتواند داشته باشد. از مقاومت در مواجهه با روزمرگي گرفته تا مقاومت در برابر نابود شدن آرمانهاي فردي، انساني و... شما به اين بحث چطور مينگريد؟
عاشق، هميشه در فکر وصال است و اين فکر به آدمي اميد و قدرت پايداري ميدهد و روح استقامت ميبخشد. عاشق از خود گذشتگي و فداکاري را سرمشق زندگي قرار ميدهد و تعهد، دليل حرکتش ميشود. تعهد به معشوق، قدرتي آسماني به او ميبخشد. برخلاف خيليها که براي عشق، اول و آخر قائل هستند، من چنين تصوري ندارم؛ يک نفر ميتواند در آن واحد، عاشق خيليها بشود. عاشق معبود، همسر، فرزندان و مردم و من همه اينها را تجربه کردهام.
نظر کاربران
خوب بود