روشنفکران ایرانی از کجا پیدایشان شد؟
روشنفکران غیرانقلابی و یا اصلاح طلب به هیچ وجه خواهان زیر و رو کردن مناسبات اقتصادی و سیاسی در جامعه نبوده بلکه کوشش آنها معطوف به تغییر و تحول در بخش های خاصی از جامعه بود.
در بخش دوم به زمینه های شکل گیری روشنفکران اصلاح طلب پساانقلابی خواهم پرداخت و سر بر آوردن این گروه از روشنفکران را در بستر تحولات ایران و جهان نشان خواهم داد.
روشنفکران غیرانقلابی و یا اصلاح طلب به هیچ وجه خواهان زیر و رو کردن مناسبات اقتصادی و سیاسی در جامعه نبوده بلکه کوشش آنها معطوف به تغییر و تحول در بخش های خاصی از جامعه بود. این دسته از روشنفکران تلاش کردند تا با تکیه بر برخی از ارزش های جهان شمول خواستار گشایش فضای سیاسی و بسط آزادی ها و استقرار جامعه مدنی شوند. در میان این دسته از روشنفکران تاکید بر مقولاتی چون خودسازی، رسالت، پیامبری، تهذیب و تزکیه نفس جایی نداشته و هدف آنان معطوف به دخالت محدود در حوزه سیاست است.
بازار بحث و گفتگو درباره روشنفکران همچنان در جامعه ما گرم است و مقالات و کتاب های بسیاری درباره این قشر و اهمیت آن نوشته می شود. اگرچه گفتمان های روشنفکری در ایران بی رابطه با بحث ها و تحولات فکری غرب نیست اما در این جامعه به دلیل وجود سنت دینی بسیار قوی از یکسو و تجدد در جلوه های مختلف آن از سوی دیگر، نقش ویژه ای به روشنفکران داده است و آنان به رغم اختلافات بنیادین به اندیشیدن در باب نسبت میان ما و تجدد و نقد این دو مقوله دست زده اند.
واژه روشنفکر صورت تحول یافته منورالفکر است که در دوران مشروطیت وارد فرهنگ سیاسی ایران شد و در آغاز بار ارزشی مثبت داشت و دربرگیرنده کسانی بود که می کوشیدند تا با تکیه بر علم و صنعت مدرن، راه حلی برای برون رفت ایران از وضعیت خاص خودش بیابند.
با تاسیس و قدرت گیری حزب توده، بسیاری از درس خواندگان و فرهیختگان جامعه ما به این حزب پیوستند و توانایی های خود را در پیشبرد ایدئولوژی و ارزش های این حزب به کار گرفتند. اگر سال های دهه ۲۰ حضور روشنفکران در صحنه اجتماع به دلیل قدرت حزب توده محسوس بود اما در فردای کودتا و در سال های دهه ۳۰ بسیاری از روشنفکران مغضوب نظام پهلوی شده و سروکارشان به زندان افتاد.
جدا از روشنفکران نزدیک به حزب توده، شعرا و نویسندگانی نیز بدون هیچ نسبتی با حزب توده و اندیشه های مارکسیستی مورد سرکوب واقع شده و سروکارشان به زندان افتاد. برخی از اشعار اخوان فضای این سال ها را به خوبی ترسیم می کند.
با آغاز دهه ۴۰ و حوادثی که ایران در این سال ها از سر گذراند قشر تازه ای از روشنفکران پدید آمد که نه اصطلاح طلبی نهضت آزادی را می پذیرفتند و نه تمایلی به پیروی از حزب توده داشتند که سیاست های این حزب در دوران ملی شدن صنعت نفت و کودتای آن دوران در ذهنیت آنان باقی بود و این چنین بود که چهره تازه ای از روشنفکری در ایران پا به عرصه وجود نهاد که می توان آن را روشنفکر انقلابی، مبارزه جو و ایدئولوژیک نامید.
در این سال ها مبارزه، تغییر و زیر و رو کردن نظم موجود به آرمان نهایی بسیاری از جوانان دانشگاهی تبدیل شد که با گرد آمدن در سازمان های سیاسی کوشیدند تا نظریه انقلاب را به عنوان تنها راه برون رفت ایران تبیین کنند و در این راه تکیه بر تجربیات کشورهایی کردند که تجربه انقلاب را از سر گذرانده بودند و برای خود رسالت و تعهد خاصی قائل بودند و گمان می کردند که مسئله اصلی هدایت مردم و بردن آنان به بهشت به رغم میل خودشان است.
در چنین فضایی است که لنینیسم با نظریه انتقال آگاهی از بیرون به درون طبقه کارگر به وسیله روشنفکران، که عناصر آگاه جامعه هستند و مسلمانان با بهره گیری از برخی از اسطوره های اسلامی شیعی وارد مبارزه با نظام پهلوی شدند و در چنین وضعیتی است که مقولاتی چون فدا، فتا، خودسازی، مبارزه با خصلت های منفی و یا نوشته هایی درباره آنچه انقلابیون باید بدانند در جامعه ما مطرح می شود. اگرچه این تولیدات به هیچ وجه ارزش علمی نداشته اما برای پژوهشگران فهم این ادبیات اهمیت بسیار برای شناخت ارزش های غالب بر یک دوران دارد. اما این ارزش ها جاودانه نیستند و بسیاری از آنان امروز مورد شدیدترین نقادی ها قرار گرفته است.
در دوران قبل از انقلاب توسل به مارکسیسم و بهره گیری از نظریات مارکس، خود نمونه روشنفکری به حساب می آمد و در علمی بودن مارکسیسم، جوانان کمونیسم و مسلمانان انقلابی هم رأی بودند و در دادگاه های نظام پهلوی، روشنفکران چپ از امام حسین (ع) نقل قول می کردند و مسلمانان از تجربه ویتنام نام می بردند؛ اما این ارزش ها در آزمون انقلاب ایران و تحولات جامعه پس از انقلاب رنگ باخت و امروز برخی نشریات نه تنها ارزشی برای اندیشه های چپ و مخصوصا مارکسیسم قائل نبوده بلکه سبب بسیاری از شوربختی های ما را مارکسیسم و حتی اندیشه های مارکس می دانند و جوانانی که به فدائیان خلق شهرت داشتند و سمبل مبارزان انقلابی بودند اکنون به فدائیان جهل تبدیل شده اند.
به هر حال فضای سال های دهه ۴۰ و ۵۰ به تعبیر بابک احمدی دهه تضادها و تناقضات جامعه ایران بود و بازاندیشی درباره این برهه از تاریخ ایران که نقش مهمی در گسترش ایدئولوژی های انقلابی بازی کرد، ضروری است و داوری امروز ما باید با در نظر گرفتن فضای آن دوران باشد. هر چند نمی توان چشم بر برخی رفتارها و رویکردهای انقلابیون و روشنفکران بست.
در کنار جوانان دانشگاهی که به سازمان های انقلابی پیوسته و گفتمان تازه ای در فضای ایران دهه ۴۰ و ۵۰ پدید می آوردند، ما شاهد ظهور دو روشنفکر هستیم که نقش مهمی در نقد اندیشه های غرب و امپریالیسم و رجوع به مذهب و ساختن انسان نوین بازی می کنند.
جلال آل احمد پس از سیر و سلوک های فکری خود با دو کتاب «غرب زدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکران» کوشید تا نشان دهد که روشنفکران تاکنون آن چنان که شایسته و بایسته است، نقش خود را به خوبی ایفا نکرده اند و ضروری است تا با تکیه بر سنت ایرانی که در مذهب تجلی پیدا می کند به نقد اندیشه های بیگانه با فرهنگ و مذهب ما برآیند.
در کنار جلال باید از علی شریعتی نام برد که در چند سال آخر عمر به بازسازی و احیای اندیشه دینی همت گمارد و ادبیات خاصی را در فضای فکری ایران مطرح کرد که در آستانه انقلاب تبدیل به زبان این انقلاب شد و برخی از شعارهای معروف انقلاب ایران برخاسته از نوشته ها و سخنرانی های شریعتی بود. او به طور فردی و سازمان مجاهدین خلق در مقام یک گروه کوشیدند تا در رفتار خود بر نقش روشنفکرانه تاکید کنند. چنانکه در فضای آن دوران نوعی تصور از روشنفکر در مقام نجات دهنده، پیامبر، هادی، الگو و اسوه مطرح شد.
علی شریعتی توانست در نوشته هایش اسطوره های شیعی را به الگوهای عملی برای جوانان مسلمان تبدیل کرده و رجوع به قرآن و زندگی پیامبر و امامان را عاملی برای نفی حکومت موجود و در افتادن با نظام موجود مطرح کند. در دستگاه واژگانی شریعتی، مفاهیمی چون انتظار، شهادت، ذکر، تشیع که تا آن زمان نقش مهمی در خیالواره روشنفکران بازی نمی کرد، تبدیل به نوعی ایدئولوژی انقلابی شد تا شیعیان در مقام حزب تمام و با تکیه بر عنصر شهادت به جنگ با قدرت های زمانه روند.
در نوشته های او حتی تقابل هابیل و قابیل و یا جنگ های پیامبر خصلت طبقاتی به خود گرفت و محمد نماد محرومیت و مخالفین او نماد مستکبرین شدند. روشنفکران در آن دوران و برای آماده کردن انقلاب و تغییر جامعه مجبور بودند تا در شرایط سختی زندگی خود را سامان دهند و برخی از آنان کم کم تبدیل به مبارزان حرفه ای شدند و در این وضعیت خودسازی و الگو شدن نقش مهمی در میان روشنفکران آن دوران بازی کرد. چنانکه شریعتی در برخی از نوشته های خود به نقش اسوه بودن روشنفکران و رسالتی همچون پیامبر داشتن تاکید کرده و خودسازی انقلابی را امری مهم در روند مبارزه برای تغییر می دانست.
این ارزش ها که سمبل آن روشنفکران انقلابی دهه 40 و 50 بودند با انقلاب ایران و پیروزی آن کم کم از جامعه رخت بربست و در دهه دوم پس از انقلاب، روشنفکران تازه ای در عرصه سیاست و اجتماع ظهور کردند که هدف خود را اصلاح جامعه و دوری گزیدن از انقلاب و نقد خشونت می دانستند.
در این یادداشت به کرات از واژه روشنفکر استفاده می کنم، هر چند واقفم که درباره معنا و مفهوم آن اجماع چندانی وجود ندارد. بابک احمدی در کتاب «کار روشنفکری» کوشیده است تا هم درباره معنا و هم مفهوم روشنفکری اندیشه کرده و ما را با پیچیدگی های این مفهوم آشنا کند. حضور روشنفکران دینی در ایران پس از انقلاب و نقشی که آنان در پدید آوردن جریان اصلاح طلبی داشته اند، بر پیچیدگی این مفهوم افزوده است و ما شاهد ادبیات بسیاری درباره معنا و مفهوم روشنفکری دینی هستیم.
به رغم کمرنگ شدن نقش روشنفکران، این پرسش همچنان مطرح است که کارکرد و وظیفه آنان در جامعه چیست؟ آنان دارای چه رسالتی هستند؟ مرز میان روشنفکر و غیر روشنفکر کجاست؟ روشنفکران حامل و انتقال دهنده چه ارزش هایی هستند؟ آیا ما به دوران پساروشنفکری پا نهاده ایم؟
در غرب نیز مسئله روشنفکران و نقش آنان همیشه از موضوع های بحث برانگیز بوده است. در سال ۱۹۳۷ ژولین بندا در کتاب «خیانت فرقه» به نقد روشنفکران راستگرا از قبیل «موریس بارز» و هم روشنفکران چپگرای از نوع «دریفوس» پرداخت. در دوران پس از جنگ، ژان پل سارتر در مقدمه نخستین شماره مجله عصر جدید به اهمیت دخالت روشنفکران در مسائل سیاسی تاکید کرد و در نوشته های بعدی خود چون «ادبیات چیست» و «دفاعیه ای برای روشنفکران» به بسط عقاید خود همت گماشت و به نقد بی مسئولیتی روشنفکران بورژوا پرداخت.
در برابر سارتر که هر چند عضو حزب کمونیست نبود اما در دفاع از مارکسیسم و کمونیسم بسیار فعال بود، باید یادی از ریمون آرون کرد که با تکیه بر سنت لیبرالی غرب و در جهت احیای ارزش های لیبرالی به نقد مارکسیسم و روشنفکران مدافع آن پرداخت. او جدا از کتاب های آموزشی خود، در دو کتاب به نقد روشنفکران چپ پرداخت و در کتابی زیر عنوان «افیون روشنفکران» جامعه روشنفکری عصر خود را به چالش کشید. او روشنفکران عصر خود را شیفته سه اسطوره چپ، انقلاب و پرولتاریا دانست که این سه اسطوره آنان را به خواب برده و از واقعیت دور کرده است.
اشاره به این سه متن و مخصوصا نوشته های سارتر و نقدهای آرون نشانگر فضای فکری جامعه غرب در سال های دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی (۴۰ و ۵۰ شمسی) است و در چنین فضایی است که روشنفکران انقلابی در ایران ظهور می کنند و می کوشند تا با نقد حکومت و نفی بسیاری از ارزش های غرب زیر عنوان امپریالیسم و سرمایه داری، خواهان زیر و رو کردن این نظم و بر افکندن نظم نوین و انسان تازه ای باشند. تاثیرپذیری روشنفکران ایرانی از نوشته های سارتر و با جریان جهان سوم گرایی، بی ارتباط با این فضای غرب نیست.
روشنفکران انقلابی و ایدئولوژیک
در سال های دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی ما شاهد تکوین شکل تازه ای از روشنفکری هستیم که می توان نام روشنفکران انقلابی و یا ایدئولوژیک بر آن نهاد. این روشنفکر در بستر تغییر و تحولات عظیمی که جامعه ایران در سال های آغازین دهه ۴۰ به خود دید، سر بر آوردند و در تکوین نوعی ادبیات انقلابی نقش مهمی ایفا کردند. اگرچه همه آنان در سازمان های سیاسی نبودند، اما وجه غالب گفتمان آنان مبارزه با نظام پهلوی، نقد غرب، دفاع از تغییر و تحول بنیادین و مبارزه با امپریالیسم بود.
اگرچه کسانی چون شریعتی و آل احمد در سازمان های سیاسی خاصی فعالیت نکردند (جز دوره کوتاه حضور جلال در حزب توده) اما در شکل گیری چنین چهره ای از روشنفکری، و سر بر آوردن روشنفکران انقلابی و تکوین اسلام سیاسی و ضرورت انقلاب، رویدادهای دهه ۴۰ و ۵۰ نقش مهمی داشتند. نخست برنامه اصلاحات ارزی بود که هدف خود را مدرن کردن ایران و پایان بخشیدن به نظام ارباب و رعیتی و دادن نقش بیشتر به زنان و کاهش نقش مذهب قرار داده بود اما برنامه اصلاحات ارضی از جنبه های مختلف مورد اعتراض برخی از نیروهای سیاسی و مذهبی قرار گرفت و اعتراضاتی را سبب شد.
حرکت اعتراضی آیت الله خمینی و مشارکت مردم در اعتراض به برخی از لوایح انقلاب سفید از سوی رژیم پهلوی سرکوب شده و در خاطره جمعی، پانزده خرداد را روز جدایی میان مردم و حکومت معرفی کرد.
نهضت آزادی نیز که با شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه»، پا به میدان نهاده بود از سوی نظام سرکوب شده و مهدی بازرگان به زندان افتاد. بازرگان در دادگاه گفت که ما آخرین نسلی هستیم که از در گفتگو با شما در آمده ایم و پس از ما مخالفان راه دیگری انتخاب خواهند کرد و این چنین بود که بر بستر نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق شکل گرفت و مشی چریکی و مبارزه مسلحانه به مشی غالب سازمان های سیاسی تبدیل شد.
آیت الله خمینی هم که صدای اعتراض خود را بلند کرده بود، پس از سرکوب جنبش به عراق تبدیل شد و در پایان سال های دهه چهل سلسله درس های خود را در باب حکومت اسلامی ارائه کرد که بعدا زیر عنوان «حکومت اسلامی» و یا «ولایت فقیه» چاپ شد.
دو نظریه پرداز دیگر نیز ،همان طور که اشاره کردیم، در این سال ها نقش مهمی در گسست از نظریه های اصلاحی بازی کردند. جلال آل احمد به نقد روشنفکران پرداخت و کوشید تا خدمت و خیانت آنان را نشان دهد و در نظریه غرب زدگی راه حل بحران موجود را گسست از ایدئولوژی و ارزش های غربی دانست. اما مهم ترین نظریه پرداز مسلمان ایرانی در این دوره علی شریعتی است که پس از کسب تجربیاتی و در بازگشت از سفر فرانسه خود، به بازسازی اندیشه اسلامی مشغول شد و کوشید تا نظریه اسلام انقلابی و ضرورت حرکت برای تغییر جامعه را با رجوع به تاریخ اسلام و مخصوصا تشیع نشان دهد.
شریعتی به دلیل تحلیل خاصی که از مذهب و نقش آن داشت به احیای ارزش های اسلامی و شخصیت های دینی همت گمارد. از سوی دیگر در کنار جریانات مذهبی، روشنفکران مارکسیسم نیز تصوری تقریبا دینی از رسالت خود داشتند. مارکسیسم ایرانی که در روایت های لنینیستی و استالینسیتی در ایران رواج داشت، نوعی توهم علم گرایانه و شیفتگی به انقلاب روسیه و دیگر حرکت های انقلابی در اقمار مارکسیسم داشت و خود را نجات بخش بشریت می دانست. از نظر این روشنفکران، غرب و نظام سرمایه داری چیزی جز استعمار، استثمار و امپریالیسم نبود و آنان گمان می کردند که مارکس کلید حل مسائل را یافته و «از این رو جوانان جوامع تئوکراتیک به آسانی می توانند مارکسیست شوند. چون می پندارند که مارکس همه معماهای تاریخ و جامعه را حل کرده است.» (موقن، «روشنفکران ایرانی و مارکسیسم»، مجله آسمان، بهمن ۱۳۹۰).
روشنفکران اصلاح طلب
در فضای پس از انقلاب و با کمرنگ شدن نقش ایدئولوژی های انقلابی و زوال مارکسیسم در روایت رومی آن و طرح سوالاتی جدید که اندیشه اسلامی را در بر گرفت، مسئله روشنفکران و نقش و رسالت آنان بار دیگر در ابعاد تازه ای مطرح شد. در این دهه ما شاهد حضور گرایش های روشنفکری متفاوتی هستیم که می کوشند تا در فضای پس از انقلاب طرح تازه ای از دین و دین داری ارائه دهند. گروهی خود را میراث دار اندیشه های شریعتی دانسته و رسالت خود را ابلاغ اندیشه های او و ارشاد جامعه و مبارزه با استحمار در شکل های نوین خود می دانند.
عده دیگری از جوانان مسلمان با تکیه بر اندیشه های مطهری به دفاع از دستاوردهای انقلاب مشغول می شوند و در نهادهایی چون مرکز مطالعات استراتژیک به پژوهش مشغول می شوند. مجله کیهان فرهنگی هم نقش مهمی در طرح مسائل تازه و برخورد اندیشه ها بازی می کند و عبدالکریم سروش نخستین مقالات خود در باب نظریه قبض و بسط را در این مجله منتشر می کند.
در سال های پایانی دهه ۶۰ شور انقلابی کم کم از جامعه رخت بر می بندد و ضرورت اصلاح جامعه در میان بخش هایی از روشنفکران احساس می شود. چند رویداد در گسست از اندیشه های انقلابی و ضرورت اصلاح سیاسی و دینی نقش مهمی ایفا می کنند:
تجربه انقلاب ایران و آزمون سختی که اسلام در سیاسی شدن و به میدان آمدنش از سر گذراند، نوعی نگاه انتقادی در باب سیاسی شدن دین را ایجاد کرد و نقد انقلابی گری در میان بخش هایی از روشنفکران مسلمان آغاز شد. فروپاشی کمونیسم از نوع روسی نیز پتک دیگری بر وجدان انقلابی روشنفکران وارد و رویای انقلاب جهانی و استقرار جامعه بی طبقه را ناممکن کرد.
با پایان یافتن جنگ با عراق و درگذشت رهبر و بنیان گذار انقلاب نیز گذار از جامعه انقلابی و تثبیت انقلاب و ضرورت اصلاح را موجب می شود. این رویدادها نیز نوعی توهم زدایی از اندیشه های انقلابی و نقش منجی گری روشنفکران را باعث می شود. اگر در فضای ایران پیش از انقلاب روشنفکران تلاش داشتند تا الگویی اجتماعی برای دیگران باشند، در فضای پس از انقلاب و نادیده گرفتن بسیاری از ارزش های انقلابی، نوعی بازاندیشی در باب مقولاتی چون فنا و خودسازی آغاز می شود. تلاش های نظری روشنفکران اصلاح طلب دینی دیگر شاخصه اصلاح فرد و مبارزه با نفس نداشته، بلکه کوشش ها در جهت پدید آوردن بستر سیاسی و اجتماعی مناسب برای اعمال آزادانه ایمان است.
در سال های اخیر، با روی آوردن به نوعی معنویت و تفسیر خاصی از سنت دینی و رسالت دین روبرو هستیم که در نوشته های سید حسین نصر و مصطفی ملکیان تجلی می یابد اما این جریان که به نوعی خواهان تفسیر عرفانی از دین و وجودی از انسان است، جنبه سیاسی برای ساختن گروه تازه ای از روشنفکران را ندارد.
با غروب روشنفکران انقلابی و کمرنگ شدن نقش روشنفکران اصلاح طلب دینی در تحولات جامعه ما و پایان یافتن رسالت روشنفکران بلندپرواز، شاهد پایان روایت های کلان هستیم و این پرسش همچنان مطرح است که آیا چهره جدیدی از روشنفکری در ایران پا به عرصه وجود خواهد گذاشت که با تکیه بر تجربه روشنفکران انقلابی و اصلاح طلب طرح تازه ای را برافکند؟
*مدیر آموزشی مرکز اجتماعی ورسای و مدرس جامعه شناسی در مرکز مداخله اجتماعی پاریس
ارسال نظر