خسرو سینایی؛ موسیقیدانی که قرار بود پزشک شود!
اگر کمی جدیتر کارهای خسرو سینایی را دنبال کرده باشید، میدانید او موسیقی فیلمهایش را خودش مینویسد، اما شاید ندانید این کارگردان برجسته سینمای ایران، تحصیلکرده موسیقی است و سالها در مهد موسیقی جهان در وین درس موسیقی خوانده و ساز زده است.
از چه زمانی شما و موسیقی اینقدر بههم نزدیک شدید؟
من در خانوادهای بهدنیا آمدم که پزشکبودن در آن یک سنت خانوادگی بود. تا کلاس هفتم همان راه متداول خانوادگی را ادامه دادم. آن روزها ساز متداول بین جوانان آکاردئون بود. یکی از اقوام ما که از من بزرگتر بود، یک آکاردئون کوچک داشت و گاهی آهنگهایی مینواخت که من لذت میبردم، اما هیچوقت از فکرم نگذشته بود که رابطه نزدیکتری با موسیقی داشته باشم، اما کمکم علاقه پیدا کردم و برادر بزرگم هم که به موسیقی سبک غربی علاقهمند بود، از من پشتیبانی کرد و یک آکاردئون برای من خریداری کرد. اولین معلم من شخصی بود که موسیقی را بهصورت علمی فراگرفته بود و در ارکستر سمفونی تهران مینواخت و ساز اصلی او کنترباس بود. بهاینترتیب از ١١، ١٢سالگی ارتباطم با موسیقی شکل گرفت، البته موسیقی غربی.
بعد از تمام این جریانها و تغییر رشتههای مختلف هنری چطور به سینما گرایش پیدا کردید؟
آقای منوچهر طیاب هم در وین در رشته معماری مشغول به تحصیل بود که این رشته را نیمهکاره رها کرد و در آکادمی موسیقی و هنرهای نمایشی وین به تحصیل در رشته سینما مشغول شد. ایشان در ایران هم در مجلهها درباره سینما مطلب مینوشت. من شخصا تا آنموقع به سینما فکر نکرده بودم و اگر گرایشهایی در این زمینه داشتم، بیشتر به تئاتر و ادبیات معطوف میشد. یک روز آقای طیاب پیشنهاد بازی در فیلمی را که میخواست برای دانشکده بسازد به من داد؛ از روی کنجکاوی پذیرفتم. نام آن فیلم هم خودکشی بود. هنگام بازی در فیلم از فضای پشت صحنه فیلم خوشم آمد و آن فضا من را درگیر خودش کرد.
بعد از بازگشت به ایران فعالیت خود را در چه زمینهای آغاز کردید؟
بعد از بازگشت به ایران برای کار به وزارت فرهنگ و هنر رفتم؛ مدیرکل به من گفت هرچه تابهحال درس خواندی بهجای خود، کاری که باید بکنی این است که سرپلهها بایستی و از کارمندانی که وارد میشوند فیلم بسازی؛ بسیار به من برخورد، از آنها خواستم اجازه بدهند من یک فیلم کوتاه بسازم؛ این فیلم راجع به یک لحافدوز دورهگرد بود که اولین فیلم من در ایران و یک فیلم هشتدقیقهای بود که با استقبال روبهرو شد. سال بعد فیلمی ساختم بهنام «آن سوی هیاهو» که در زمان ساخت آن، سهراب شهیدثالث به ایران بازگشته بود و برای ساخت فیلم از او دعوت به همکاری کردم و این فیلم آغاز ورود شهیدثالث به سینمای ایران بود.
فعالیتهای موسیقی شما در ایران به چه صورت ادامه پیدا کرد؟
موسیقیای که من با آکاردئون کار میکردم، موسیقی کلاسیک بود که در ایران خریدار نداشت؛ زمانی هم که تصمیم گرفتم به تدریس آکاردئون بپردازم هیچکدام از شاگردانم به سبک کلاسیک علاقهای نشان نمیدادند، کار سینما هم فرصت کافی را برای پرداختن به موسیقی به من نمیداد، این بود که ساززدن را کنار گذاشتم و قسمت دردناک قضیه این بود که چند سال بعد که به اتریش رفتم و با استاد آکاردئونم تماس گرفتم، وقتی مطلع شد که چند سال است آکاردئون را کنار گذاشتهام، حاضر نشد با من ملاقات کند؛ بهاینترتیب سینما راه اصلی من شد. مدتی بعد با آقای لوریس چکناواریان که بهتازگی از آمریکا آمده بود آشنا شدم و برای چند فیلم من موسیقی نوشت. بعد از انقلاب که آقای چکناواریان از ایران رفتند، برای یکی از فیلمهایم آهنگساز دیگری فیلم ساخت که آهنگساز معروفی هم بود؛ اما احساس کردم این موسیقی بهخوبی روی فیلم من نمینشیند و فیلم و موسیقی دو مسیر جدا از هم را طی میکنند.
موسیقیهایتان را بیشتر در چه سبکی کار میکردید؟
سبک موسیقی کاملا بستگی به نوع فیلم داشت.
از آکاردئون هم در موسیقیهای فیلم استفاده میکردید؟
خیر؛ فقط یکبار بود که آن هم به نتیجه نرسید. یکبار از من خواستند روی ٢٦ تا از شعرهای مرحوم خانم پروین دولتآبادی، اپرت بنویسم. خوشبختانه خانم دولتآبادی از نتیجه کار راضی بودند و گفتند همان پروازی را که در شعرهایم داشتم، در موسیقی شما کاملا نشانداده شده است. ولی متأسفانه این کار موفق به دریافت مجوز نشد؛ به این علت که در آن، از ضرب استفاده شده بود و بهجای صدای پسربچه مجبور بودیم از صدای یک خانم استفاده کنیم. نام این کار «سپیده میدمد» بود.
آیا تابهحال برای کارگردان دیگری هم موسیقی فیلم نوشتهاید؟
یک بار؛ آن هم یک دقیقه. یکی از آشنایان از من درخواست کرد؛ برای تیتراژ یک کار آموزش زبان انگلیسی بود.
برای ساخت موسیقی فیلم، جدا از موسیقیهایی که خودتان و چکناواریان نوشتهاید، با هیچ آهنگساز دیگری همکاری نکردهاید؟
جوانهای مختلفی پیش من آمده بودند که آهنگسازهای خوبی هم بودند، ولی ذهنیت سینمایی نداشتند. چند سال پیش، جوانی بهنام مرتضی ساعدی نزد من آمد و پس از شنیدن کارش، احساس کردم فضای سینمایی دارد. با کمال خوشحالی آهنگسازی آخرین فیلم مستندم به نام «گواهان تاریخ» را که راجع به موزه جواهرات است، به او سپردم. امیدوارم از این به بعد بار نوشتن موسیقی از شانههای من برداشته شود.
موسیقیهای ملودیک را بیشتر میپسندید یا فرمیک؟
موسیقیهایی که برای شعرهای خانم دولتآبادی نوشتم همه ملودیک هستند؛ اما موسیقی در سینما، برای من مفهوم دیگری دارد. آنچه به عنوان پدیده موسیقی در سینما شناخته میشود، برای من کاملا متفاوت با موسیقی خارج از فضای سینمایی است. چون در درجه اول، فیلمساز و آهنگساز قاعدتا باید در خدمت فیلمساز باشد. هنگام ساخت موسیقی فیلم، در دست احساساتم قرار نمیگیرم و در خدمت فضای فیلم هستم. معمولا ملودیک یا فرمیکبودن موسیقی بستگی به فضای فیلم دارد.
معمولا در آهنگسازی فیلم خِست به خرج میدهید یا با دستودلبازی از موسیقی در فیلم استفاده میکنید؟
موسیقی در سینما برای من آنقدر محترم است که اگر جایی نیاز به آن را احساس نکنم، این احترام را از بین نخواهم برد.
بهنظر شما اگر تصویر به لحاظ انتقال مفهوم و زیباییشناسی در حد ایدهآل باشد، اصلا نیاز به موسیقی، احساس میشود؟
در مجموع من سینما را یک ابزار میبینم. سینما در ذهن اتفاق میافتد و با ابزار بیان میشود. سینما در ذهن اشخاص مختلف با هم متفاوت است، ولی ابزار آن یکی است. دیوید لین میگوید: «کارگردانی یعنی تعداد زیادی از آدمها را با یکسری ابزار مفصل در اختیار بگیری و از آنها به سبُکی یک قلم که با آن مینویسی، استفاده کنی». سینما با تمام ابزار و متعلقاتش دقیقا مثل یک قلم عمل میکند. اگر موسیقی فقط برای این ساخته شود که ضعفهای ساختار فیلم را بپوشاند، کسی که حرفهای باشد با این ترفند گول نمیخورد؛ اما اگر هر دو اینها در یک بافت قرار بگیرند و همدیگر را کامل کنند، آنوقت نمیتوانیم موسیقی را حذفکنیم. اگر زمانی بخواهم فیلمی بدون موسیقی بسازم، فقط برای یک تجربه است که ببینم آیا جرئت این کار را در خودم میبینم یا نه.
شما در فیلم «عروس آتش» از موتیفها و سازهای بومی هم استفاده کردید. با توجه به اینکه شما تحصیلات کلاسیک داشتید، چگونه توانستید میان موسیقی کلاسیک و بومی ارتباط برقرار کنید؟
وقتی هر اثری را خلق میکنید، تا یک جایی شما اثر را به جلو میبرید؛ اما از جایی به بعد، اثر شما را به جلو میبرد. در اول فیلم عروس آتش، زنی را میبینیم که شاخههای خرما را جدا میکند. در ابتدا هنوز مطمئن نبودم موسیقی فیلمم چه خواهد بود. زمانیکه آن زن داشت خرماها را از هم جدا میکرد، به این فکر کردم حالا که تنها نشسته، زیر لب آوازی را هم زمزمه کند. به این زن گفتم آوازی را زیر لب زمزمه کند که به عروسی مربوط باشد؛ اما قبول نکرد و گفت که فقط در عزاداریها میخواند. بالاخره راضی شد و شروع کرد به خواندن چند ملودی. از یکی از آنها خوشم آمد و همانجا تصمیم گرفتم موسیقی اصلی فیلمم را براساس این ملودی بسازم. از یکسری دوستانی که سازهای محلی مینواختند، دعوت کردم و ریتمها را نواختند و به این نحو موسیقی فیلم شکلگرفت.
در کارهای دیگرتان از فضای ایرانی استفاده کردهاید؟
بله، در دو فیلمی که راجع به نیشابور ساختهام، از موسیقی ایرانی استفاده کردهام.
با سازهای ایرانی چگونه آشنا شدید؟
شناخت و حسی که از موسیقی در من تربیت شده، با موسیقی غربی بوده است. اما همیشه معتقد بودم موسیقی فیلم باید از فرهنگی برخوردار باشد که با فرهنگ ایرانی هم تطبیق داشته باشد. حتی مدتی شروع به نواختن سهتار کردم که کارکردن با یک ساز ایرانی را هم یاد بگیرم. الان هم برای نوشتن موسیقی ایرانی، از تمهای ایرانی استفاده میکنم؛ هارمونیهایی که استفاده میکنم بیشتر غربی هستند. البته این روش در سینما بهخوبی جواب میدهد.
هیچگاه از اینکه موسیقی را بهصورت تخصصی دنبال نکردید، پشیمان نشدهاید؟
زمانی که به تحصیل در زمینه سینما مشغول شدم، جوان و پرتحرک بودم، اما موسیقی بیشتر من را در یک اتاق مینشاند. الان به سنی رسیدهام که فکر میکنم اگر این دو، سه پروژهای که در زمینه فیلمسازی میخواهم انجام دهم به نتیجه نرسد، کمکم وقتم را صرف موسیقی کنم.
فیلمسازهای دیگری هم مثل شما هستند که در زمینه موسیقی فعالیت میکنند. شما این پدیده را چگونه ارزیابی میکنید؟
اگر شخصی با موسیقی سروکار داشته باشد، متوجه میشود که فیلم جدا از موسیقی به ذهن انسان نمیرسد. وقتی فیلمنامهای را مینویسم، در لحظه نوشتن میدانم که کجاها نیاز به موسیقی دارد. اگر هر فیلمسازی با موسیقی آشنایی داشته باشد، خودش و فضای فیلمش را نمیتواند از موسیقی جدا کند. زمانی فیلمسازی را بهصورت یک حرفه میبینید که هر کدام از عوامل به وظایف خودشان آشنا هستند و هرکسی در حیطه حرفه خودش عمل میکند. اما زمانی هست که فیلمسازی مثل کشیدن یک تابلوی نقاشی یا سرودن یک شعر است. در سرودن یک شعر شخص دیگری نمیآید که دو بیت از شعر شما را هم او بگوید؛ همه شعر یکجا در ذهن شما شکل میگیرد. سینماگر هم اگر با تمام پدیدههای فیلمسازی آشنا باشد، به همین نحو همه فیلم یکجا در ذهنش جای میگیرد.
در موسیقی فیلم یک تئوری وجود دارد که مثلا برای شخصیتپردازی از سازهای مختلف استفاده میشود. شما به چنین نظریهای اعتقاد دارید؟
همهچیز را به شرط خوبانجامدادن، قبول دارم. من همیشه به بچههای سینمایی میگویم در سینما داستانهای زیادی هست که به سینما مربوط میشود. سر فیلم صادق هدایت من خیلی فحش خوردم. اما هرچقدر بیشتر میگذرد، بیشتر جا میافتد و آدمهای بیشتری با آن به تفاهم میرسند.
چرا تابهحال موسیقی فیلمهایتان را منتشر نکردید؟
تجارت کار بسیار خوبی است، اما من تاجر بدی هستم. من همیشه فیلم را به عنوان یک کل میبینم. این کل در ذهن من شکل میگیرد و سعی میکنم آن را پیاده کنم. اگر زمانی به فکر تجزیهکردن و تکهتکهکردن فیلمم بیفتم، باید زمانی باشد که خیلی بیپول شده باشم. من موسیقی را فقط برای آن فیلم نوشتهام و موسیقی جزئی از یک کل است.
ارسال نظر