پرويز كلانتری در گفتوگو با محمدابراهيم جعفری
اين نقاشی بود كه به سراغ پرويز می آمد
پرويز كلانتري كارش را براي كودكان در همان سالهايي شروع ميكند كه انتشارات فرانكلين و اميركبير برنامهاي براي انتشار كتابهاي كودكان و نوجوانان ترتيب ميدهند. او بعدتر به كانون ميرود و كارش را در اين زمينه كامل ميكند.
گذشت دو ماه از درگذشت پرويز كلانتري بهانه تازهاي شد تا دوستان اين هنرمند به خاطر بزرگداشتي كه قبلا و در زمان حيات او قول برگزاري آن داده شده بود دور هم جمع شوند. در اين مراسم قرار بود آثار كلانتري را در يك نمايشگاه انفرادي ببينند، از كلانتري حرف بزنند و آرزو كنند كاش او هم شاهد چنين مراسمي باشد. آنها از همان نقاشي حرف ميزدند كه ٣١ ارديبهشتماه امسال بعد از يكسال و نيم بستري شدن درگذشته بود.
درگذشت پرويز كلانتري بدون مقدمه نبود. شروع اتفاق را هجدهم آذرماه ١٣٩٣ بگيريد. پرويز كلانتري همان روز دچار سكته مغزي شده و در بيمارستان بستري شد. خبرهاي بعدي هم سريعتر ميرسيدند هم سرراستتر بودند. به دليل اين سكته، نيمي از بدن پرويز فلج شده و او ممنوعالملاقات ميشود. يك روز بعد، فرح يوسفي، همسر كلانتري از وخامت وضعيت جسماني او و انتقالش به آيسييو خبر ميدهد. دو هفته نوسان در وضعيت اين هنرمند به همراه عمل جراحي براي فراهم كردن شرايط تغذيه او از راه لوله سپري ميشود. در اين بين پرويز كلانتري يكي، دو روز هوشياري را هم تجربه ميكند. همين اتفاق باعث اميدواري بيشتري ميشود.
ايده برگزاري اين مراسم چند هفته قبل از روزي كه كلانتري در بيمارستان بستري شد شكل گرفت. دقيقترش ميشد آخرين سخنراني پرويز كلانتري در افتتاحيه نمايشگاه آثار هانيبال الخاص كه با افتتاح گالري آرتسنتر همزمان شده بود. تصميم گرفته ميشود اما با وضعيت پيش آمده براي كلانتري همهچيز متوقف ميشود. در روز عيادت وزير ارشاد از پرويز كلانتري، دوباره از اين بزرگداشت صحبت ميشود تا بهزودي با حضور خود او در گالري آرتسنتر برپا شود. شش ماه بعد خبر درگذشت پرويز كلانتري را خواهيد شنيد.
پرويز كلانتري دوستان و علاقهمندان زيادي داشت. هنوز هم دارد. همانها كه در آن عصر روز يادبود كلانتري در نمايشگاه آثارش جمع شدند تعداد زيادي از همين دوستان بودند. محمدابراهيم جعفري هم يكي از اين دوستان است. آنهايي كه در مراسم بزرگداشت پرويز كلانتري حضور داشتند يادشان هست كه در بخشي از آن نوشتهاي از اين دوست قديمي كه به دلايلي نتوانسته بود در اين مراسم حاضر شود خوانده شد. ظهر همان روز قرار اين گفتوگو يادآوري ميشود. اصل قرار چندماه قبل گذاشته شده بود. جعفري ابتداي امسال سفري چند ماهه به فرانسه ميكند. همين سفر موجب شد تا خبر درگذشت پرويز كلانتري را در فرانسه بشنود. كمي كسالت باعث شد تا او نتواند در مراسم بزرگداشت كلانتري هم حاضر شود.
وقتي ميپرسم؛ حاضريد در نخستين فرصت درباره پرويز گفتوگو كنيم، نه نميگويد. نخستين فرصت شبي است كه اين گفتوگو در خانه محمدابراهيم جعفري انجام ميشود. خيليها پرويز كلانتري را يك نقاش صرف نميدانند. پرويز كلانتري علاوه بر نقاشي مينوشت. قبلتر حتي تصويرسازي هم كرده بود. از هر صنف دوستاني داشت و اين شايد به خلقوخوي خاصش برميگشت. نقاش بود و دوستان نقاش زيادي هم داشت. جعفري بعد از اشاره به اين موارد، پرويز كلانتري را صاحب تخيلي ميداند كه دارد؛ «اين تخيل به امكانات آدمها بستگي دارد. پرويز در هر شرايطي اين تخيل را داشت. منتها بسته به امكاناتش كارهاي به ظاهر متفاوتي انجام داد. گاهي با بچهها و براي بچهها كار كرد و گاهي تنها و براي بزرگترها.» از آن روزها بيش از ٥٠ سال گذشته است.
پرويز كلانتري كارش را براي كودكان در همان سالهايي شروع ميكند كه انتشارات فرانكلين و اميركبير برنامهاي براي انتشار كتابهاي كودكان و نوجوانان ترتيب ميدهند. او بعدتر به كانون ميرود و كارش را در اين زمينه كامل ميكند. كارهايش به كتابهاي مدرسه هم ميرسد و همينها بخش عمدهاي از خاطرات تعداد زيادي از ما را شكل ميدهند. از اين خاطرهها در طول چندماه گذشته زياد صحبت شده است. پرويز كلانتري در دانشگاه نقاشي خوانده و دو نمايشگاه انفرادي با فاصله طولاني از هم برگزار ميكند. او تا نخستين سالهاي دهه ٥٠ كه كارهاي كاهگلياش را ارايه ميكند در چند نمايشگاه گروهي هم شركت ميكند.
ميپرسم كلانتري بيشتر نقاش بود يا نويسنده؟ جعفري ميگويد؛ «هر دوي اينها همپوشاني دارند. براي خود من هم اين حالت وقتي داشتم كتابم را آمده ميكردم اتفاق افتاد. همان تخيل كه از آن صحبت كردم به شما كمك ميكند تا تصويرها را ببينيد. براي روايت اين تصوير ذهني يا بايد به سراغ كلمات برويم يا همان را به شكل تصوير مجسم كنيم. منتها پرويز اين دو را مثل آب خوردن با هم قاطي ميكرد.»
جعفري از اصطلاحي حرف ميزند كه فرانسويها دارند؛ «اتونه». او اين اصطلاح را اينطور توضيح ميدهد كه لحظهاي در كارتان هست كه شما به نتيجهاي ميرسيد كه انتظارش را در آن لحظه نداريد. اين اصطلاح را بازي ميكند. در لحظهاي به خودتان ميگوييد؛ «ئه! شد!» اين لحظه تمام حس تو را كه به كار منتقل كردهاي دارد.
پرويز كلانتري تحصيلاتش را در نقاشي به پايان رسانده بود. سالها بعد وقتي از او پرسيده بودند خودتان را نقاش ميدانيد يا نويسنده، گفته بود؛ من هرجا كه نتوانم نقاشي كنم، مينويسم. او وقتي اين حرف را ميزند كه همه او را به عنوان نقاش ميشناسند. اما او نوشتههايي هم داشت. قلم سادهاي با دستي روان كه هم با آن ميتوانست بنويسد هم نقاشي كند. جعفري آخرين بار پرويز را وقتي ديده كه به خاطر وضعيت جسمي او اين قاعده به هم خورده است. او در اين مدت نه توانسته بود بنويسد و نه نقاشي كند. جعفري از آخرينباري ميگويد كه به ملاقات پرويز رفته است. اينبار تصميم ميگيرد فكر كند پرويز سالم و سرحال است. وقتي ميرسد شروع ميكند بلندبلند با او حرف زدن. خودش ميگويد همان ديوانهبازيها كه هميشه دارم. قبل از آن هم چندباري به عيادت او رفته بود اما پرويز هيچ عكسالعملي نشان نداده بود؛ «وقتي وارد شدم اداهاي خودم را در آوردم. گفتم خودت را زدهاي به مريضي، حرف زدم و شوخي كردم. ديدم كه خنديد. بعد هم براي نخستينبار به سمت من نگاه كرد و آخر سر هم شروع كرد به گريه كردن.
«من شعري دارم كه درست يادم نيست بعد از مرگ چه كسي آن را گفتهام.» چندباري تكهتكه ميخواند تا برسد به ابتداي همان شعر؛ «دوستان عاشق من بعد رفتن/ مثل دريا، ابرشان بر جاي ميماند/ ابر، درياي مسافر/ بحرِ حيراني/ پاك غمناك غريبِ دشتِ ويراني/ ابر هر جا عاشق خاك است ميبارد.» بعد هم ادامه ميدهد؛ «يكي از سفرهايي كه با پرويز و چندتاي ديگر رفته بوديم و در خاطرم مانده كيش بود. خيلي به ما خوش گذشت. بعدازظهرها مينشستيم و با هم صحبت ميكرديم. بعد ميگفت جعفري اين شعر را بخوان.» به مرور وقت خاطرات خوب ميرسد.
پرويز كلانتري عادتهاي خاص و ثابت خودش را داشت. يكي از اين عادتها گالريگردي آخر هفتهها بود. تا آنجا كه ميتوانست افتتاحيهها را ميرفت. آن اتفاق هم كه به خانهخوابي او منجر شد در يكي از همين افتتاحيهها افتاد. شايد همين عادتش بهانهاي شد تا در نخستين هفته بعد از درگذشتش نمايشگاههاي زيادي با ياد او افتتاح شوند. در روزهايي كه پرويز در خانه بستري بود دوستانش تصميم گرفتند در نمايشگاهي با آثار خودشان از او حرف بزنند و براي سلامتياش دعا كنند. اين همان برنامهاي بود كه در گالري «آشيان مهر و هنر» (خانه حسين محجوبي) برگزار شد. در طول اين يك سالونيم كه كلانتري بستري بود چند نمايشگاه گروهي برگزار شد و آثاري از او در كنار ديگر بزرگان به نمايش درآمد.
اين همان دورهاي است كه كلانتري تصميم ميگيرد با انتشارات فرانكلين كار كند. بيشتر وقتش را به كار كردن براي كودكان اختصاص دهد و براي همين بهطور جدي به تصويرسازي پرداخت. كلانتري در سالهايي كه هنوز به عنوان يك نقاش چهره شناختهشدهاي نبود يكي دو نمايشگاه انفرادي برگزار كرد و در چند نمايشگاه گروهي هم شركت كرد. كلانتري در دهه پنجاه اين سالها را جبران كرد. او در آن زمان نمايشگاهي انفرادي در گالري سيحون برگزار كرد. يكي دو سال بعد بهطور جدي به آثار كاهگلياش پرداخت و همان شيوه را براي هميشه ادامه داد. در اين بين ماركو گريگوريان نزديكترين هنرمند به پرويز كلانتري در شيوه و متريال كارش بود. اما ماركو قبل از پرويز كارهاي گلياش را شروع كرده بود و آنها را به نمايش هم گذاشته بود.
جعفري از نمايشگاهي صحبت ميكند كه در آن در كنار چهرههاي ديگر كاري از ماركو گريگوريان هم به نمايش درآمده بود؛ «ماركو هم با همين متريال كار كرده بود. او يكسري كار دارد كه در آنها بافت خيلي مهم است. ماركو از نظر من مثل خود كارهايش بود. يادم است نمايشگاهي برپا شد و شيروانلو آن را برنامهريزي كرده بود. من هم در آن نمايشگاه يك كار عمودي يك در نيم متر داشتم. روبهروي كار من سه يا چهار كار از پرويز تناولي بود. همه كارهايش برنزي بود. در اين نمايشگاه تعدادي از آثار از هنرمندان خارجي هم بود. من يك كار ديگر هم در آن نمايشگاه داشتم. كنار اين كار اثري از ماركو بود.
اتفاقاتي از اين دست در آن سالها كم نيست. جرياني كه شروع آن را ميتوان از آغاز كار دانشكده هنرهاي زيباي تهران دانست. دانشآموختههاي اين دانشگاه ارتباطشان را بعدتر در فضاي حرفهاي ادامه ميدهند. برنامههاي مختلفي مثل بيينالها براي نخستينبار برگزار ميشود. در قالب گروههاي مختلف با هم نمايشگاه برگزار ميكنند. در سالهاي پاياني دهه چهل و ابتداي دهه ٥٠ همهچيز در بهترين حالت ممكن است. بيشتر ارتباطها صميمي است و همين شايد مهمترين تفاوت بين ديروز و امروز را رقم زده است.
از جعفري در مورد دليل اين تفاوتها ميپرسم، از رابطههايي كه بين نقاشان آن زمان بود. آنهايي كه الان هر كدامشان كار خودشان را ميكنند و به آنچه در اطرافشان و بين دوستان قديمشان ميگذرد، كاري ندارند؛ «همه اين جريانات به خاطر ارزشي بود كه به هنر در آن سالها داده شد. ما در دانشگاه واقعا كار ميكرديم. به ما بورس ميدادند تا برويم و برگرديم و در دانشگاه تدريس كنيم. يادم ميآيد در همان سالها بود كه پيشنهاد تاسيس چيزي مثل فرهنگسراهايي كه الان هست از سوي شيروانلو مطرح شد. قرار بود در هر محله جايي باشد به اسم همان محله تا بخش عمدهاي از اين فعاليتها در آنجا متمركز شود.»
اما خود هنرمندان هم در آن دوره تمايل به ارتباط بيشتري با هم داشتند. ارتباطي كه زياد از سر اجبار نبود. دنبال اين دلايل هستم تا برسم به دليل نبود چنين ارتباطهايي در طول يكي دو دهه اخير كه به جوانترها هم سرايت كرده است. جعفري به همان روزهايي اشاره ميكند كه از دانشگاه فارغالتحصيل شده بودند و آن را با امروز مقايسه ميكند؛ «خود من مدتي است كه به اين نتيجه رسيدهام بايد به خودم برسم. ما وقتي كه از دانشكده بيرون آمديم، همه فكر و ذكرمان اين بود كه حالا چكار بايد بكنيم.
خيلي از آنهايي است كه در آن سالها به هر بهانهاي دور هم جمع ميشدند هنوز هم كار ميكنند و گهگاه نمايشگاه ميگذارند. چندتايي درگذشتهاند و عدهاي هم سالهاست كه در خارج از كشور زندگي ميكنند. پرويز تناولي و محسن وزيري مقدم دو نمونه از آنها هستند. غلامحسين نامي هنوز هم ارتباطهايش را حفظ كرده است. او از آنهايي است كه با پرويز كلانتري هم ارتباط صميمي و نزديكي داشت. اين دو در طول اين سالها با هم به سفرهاي زيادي رفتند؛ سفرهايي كه جعفري فكر ميكند نامي بايد از آنها كلي خاطره و حرف داشته باشد. براي نخستينبار در اين گفتوگو از محسن وزيريمقدم صحبت ميشود.
پرويز كلانتري يكي ديگر از آنهايي بود كه امكان تدريسش در دانشگاه فراهم نشد. اين سوال تكراري را دوباره ميپرسم؛ پرويز چرا براي تدريس به دانشگاه نيامد؟ جعفري توضيح بيشتري ميدهد؛ «در دورهاي كه براي اين كار به دانشگاه آمد انتظار داشت كه قبولش كنند. من فكر ميكنم اين طرف مقابل بود كه تمايلي به آمدن پرويز نداشت.» اما اين اتفاق پرويز را از رفتوآمد به دانشگاه منصرف نكرد. او يكي دو نمايشگاه در دانشگاه برگزار كرد و در چند نمايشگاه گروهي هم به همراه ديگران حاضر شد. آن سالها روزهايي بود كه كلانتري و جعفري با هم ارتباط خوبي داشتند؛ «پرويز اصلا به روي خودش نميآورد. عاشق دانشكده بود و آنجا را براي خودش ميديد. من آن زمان هميشه خودم را به جاي پرويز جا ميزدم. خيليها بودند كه ميآمدند او را ببينند و من خودم را پرويز كلانتري معرفي ميكردم. پرويز گفته بود وقتي من نيستم تو ميتواني از طرف من هر كاري بكني. حتي با كارهايش شوخي هم ميكردم.»
جعفري يكي از شوخيهايش را تعريف ميكند؛ «پرويز كه گهگاه اسم فضاهاي موجود در كارهايش را كنارشان مينوشت؛ اينبار نوشته بود عليآباد و كمي آنطرفترش كلانتري را نوشته بود. جعفري از پرويز ميپرسد؛ از اين همهجايي كه در عليآباد هست چرا شما كلانترياش را كشيدهايد؟ پرويز هم بلافاصله جواب ميدهد؛ اين كلانتري امضاي من است، نه كلانتري عليآباد. هر دو ميخندند.» چنين موقعيتهايي بعدها زياد تكرار ميشود. پرويز هميشه حرف خودش را ميزند. گاهي نصيحت هم ميكرد. مهمتر از همه كار خودش را ميكرد و به كسي كاري نداشت. كلانتري فقط ٩ سال از جعفري بزرگتر بود. آيا اين باعث ميشد تا پرويز او را هم نصيحت كند؟
جعفري از اصرار و نصيحت او در مورد نقاشي كردن ميگويد؛ كه «هميشه ميگفت كه جعفري وقت زيادي را براي آموزش و مسائل مربوط به آن ميگذاشت، آن هم در حالي كه بايد وقتش را بيشتر به نقاشي بگذارد.» اين نصيحت آنطور كه پرويز ميخواست هيچوقت عملي نشد، جعفري در اين مورد گوش به حرف كسي نميداد؛ «من با اين شرايط هم نقاشي ميكردم، اما نه به اندازه پرويز. پرويز شب و روز نقاشي ميكرد، ولي من شبوروز نقاشي نكردم. نقاشي براي من فصل داشت اما نقاشي پرويز مثل خودش چهار فصل كامل بود. او در نويسندگي هم همين چهار فصل را داشت.
كلانتري در هر شرايطي تخيل داشت
خيليها پرويز كلانتري را يك نقاش صرف نميدانند. پرويز كلانتري علاوه بر نقاشي مينوشت. قبلتر حتي تصويرسازي هم كرده بود. از هر صنف دوستاني داشت و اين شايد به خلقوخوي خاصش برميگشت. نقاش بود و دوستان نقاش زيادي هم داشت. جعفري بعد از اشاره به اين موارد، پرويز كلانتري را صاحب تخيلي ميداند كه دارد؛ «اين تخيل به امكانات آدمها بستگي دارد. پرويز در هر شرايطي اين تخيل را داشت. منتها بسته به امكاناتش كارهاي به ظاهر متفاوتي انجام داد. گاهي با بچهها و براي بچهها كار كرد و گاهي تنها و براي بزرگترها.» از آن روزها بيش از ٥٠ سال گذشته است.
ارسال نظر