شکلهای زندگی: اورول در انتخاب میان بد و بدتر
جورج اورول نسبت به شرححالنویسی بدگمان بود، بهنظرش شرححالنویسان با ارائه تصویری مثبت از خود، واقعیت را بیان نمیکنند.
بهنظر اورول فقر و بیخانمانی شرمآور نیست، حتی بهنظر میرسد اورول در دورههایی از زندگیاش ترجیح میدهد بیخانمان زندگی کند تا باخانمان. تلقی اورول از بیخانمانی و فقر همواره با حسی از همدردی همراه است. این تلقی از ایده مسیحی سرچشمه میگیرد: ایدهای مبتنیبر گناه و در پی آن وجدان معذبی که جز با رنج تسلی نمییابد. گرایشات سوسیالیستی اورول کموبیش متأثر از ایدهای مسیحی است: اساسا میتوان میان بعضی از سنتهای سوسیالیسم با مسیحیت وجوه اشتراکی پیدا کرد. اورول میگوید: «پنج سال جزئی از نظامی ستمگر بودم و وجدانم از این بابت ناآسوده بود... احساس میکردم بار گناه عظیمی بر دوشم است و باید کفاره بدهم... میخواستم غرق شوم، به ستمدیدگان بپیوندم، یکی از آنها باشم و در مقابل جبارانی که بر ایشان ستم میکنند در صفوفشان قرار بگیرم.»١
«وجدان»، «گناه» و «کفاره» جملگی واژهها و یا دقیقتر بگوییم ایدههای مسیحیاند. نیچه در «تبارشناسی اخلاق»، تبار واژه «گناه» را «بدهی» معرفی میکند. «ریشه آن مفهوم اصلی اخلاق یعنی Schuld (گناه) در مفهوم Schulden (بدهیها) است.»٢ در اورول چنانکه خود میگوید حس بار گناهی عظیم وجود دارد، که میبایست بابتش کفاره بدهد، اورول در دو شرح جالبی- «بیخانمانی در لندن و پاریس» و «به یاد کاتالونیا»- که از خود ارائه میدهد به توصیف «رنج» و «همدردی» نهفته در آن میپردازد.
مراحل بیخانمانی اورول در پاریس و لندن بهتدریج اما پیوسته تکمیل میشود: «پول من کمکم آب میشد- هشت فرانک، چهار فرانک، یک فرانک»٣، بهتدریج غذاخوردن به یک وعده تقلیل مییابد که آن نیز ناممکن میشود، سپس نوبت به گروگذاردن لباس نزد گروئیها میرسد. پرسهزدنهای طولانی برای یافتن کار حتی کاری بسیار سخت و طاقتفرسا در رستورانهای پاریس به اتفاق دوستش بوریس نویسنده روسی که او نیز مانند اورول بیخانمان است- هر روز بیوقفه ادامه مییابد. گاه این پرسهزنی به سگدوزدنهای طولانی منتهی میشود و چنانکه اورول میگوید به بیش از بیست کیلومتر در روز میرسد. «فقط شصت سانتیم برایمان باقی مانده بود و با آن نصف قرص نان خریدیم و یک تکه سیر که روی نان بمالیم. روی نان سیر میمالیدند، چون مزهاش در دهان میماند و این توهم را به آدم میدهد که تازه غذا خورده.»٤
«تازه غذاخوردن» شگردی است که بیخانمانان و آسوپاسها به کار میبرند تا کارفرما را مجاب کنند که با کارگرانی طرف هستند که توانایی کارکردن دارند، چون گرسنه و بیجا و مکان نیستند اما آن نیز مؤثر نميافتد. «پولمان که تمام شد، دیگر دنبال کار نگشتیم و یک روز دیگر را هم بدون غذا گذراندیم.»٥ اورول هجده ماه بدترین نوع فقر و بیخانمانی در پاریس را تحمل میکند و آنگاه نوبت به دورهای دیگر از زندگی بیخانمانی اینبار در لندن در کنار خیابانخوابها و گدایان میرسد تا مکمل تجربهاش در پاریس شود. در همه این مدت حیاتیترین و عاجلترین چیز برای بیخانمانان یک فنجان چای، یک تکه نان و کره و سقفی برای خوابیدن است. خواننده بههنگام خواندن شرححال زندگی آسوپاسها و بیخانمانان در پاریس و لندن حسی از همدردی در خود پیدا میکند.
«حس همدردی» را تنها خواننده ندارد بلکه اورول نیز بهرغم «بیخانمانیاش» گاه مملو از حس همدردی میشود. حس همدردی اورول آمیزههایی از نوعی سوسیالیسم اولیه و آموزههای مسیحی است که در آن نان و فقر به تساوی تقسیم میشود. اورول در توصیف پدي، یکی از بیخانمانان لندن، او را مردی خوب توصیف میکند که «طبع بخشندهای داشت و حاضر بود آخرین تکه نانش را با دوستی قسمت کند، درواقع بیش از یکبار به معنای واقعی کلمه آخرین تکه نانش را با من قسمت کرد.»٦
حس همدردی را اورول در همان دهه ١٩٣٠ در دیگر شرححال خود: «به یاد کاتالونیا» -١٩٣٨- نیز نشان میدهد. سفر او به اسپانیا برای نبرد با فرانکو گرایشش را به سوسیالیسم آشکار میکند. دراینباره اورول میگوید: «من فقر را لمس کرده بودم... و کارم در برمه درک مناسبی از استعمار و مستعمرهنشینی به من داده بود، اما اینها برای گرایش درست سیاسی من کافی نبود. جنگ اسپانیا و رویدادهای ٧-١٩٣٦ تکلیفم را روشن کرد و پس از آن فهمیدم که در کجا ایستادهام و باید بایستم». اورول به بارسلونا میرود و بهرغم بینظمیهای وحشتناک و هرجومرج «سخت تحتتأثیر چهره» شگفتانگیز بارسلونا قرار میگیرد. و در روزهای اول ورودش بهشدت احساس همرزمبودن و همشهریبودن میکند، در آنجا خود را به حزب مستقل کارگر معرفی میکند و در نبرد علیه فرانکو و قوای فاشیستِ پشتیبانِ وی از خود شجاعت نشان میدهد و زخمی میشود.
در هر دو شرححال گزارشگونهاي كه اورول از خود ارائه ميدهد كارش ختم به خير ميشود. در جنگهاي داخلي اسپانيا اورول بهرغم ازدستدادن تعداد زيادي از دوستان و رفقاي خود در نهايت بهاتفاق همسرش به انگلستان بازميگردد و در آسوپاسها به اتفاق پدي از دوستانش جدا ميشود و راهي لندن ميشود.
اورول در زمانهاي زندگي ميكرد كه «چه بايد كرد؟»* همواره در وجه ايجابي آن مدنظر بود. به بياني ديگر «چه بايد كرد؟» در قالب رفتار، موضعگيريها و ايدههايي انجام ميگرفت كه توان آدمي براي پيشبيني و نظارت بر رخدادها را افزايش دهد. اين توقع از «چه بايد كرد؟» لاجرم به موقعيتي تثبيتشده و ايجابي منتهي ميشد. به عبارت ديگر، وجه ايجابي «چه بايد كرد؟» در عرصه اجتماع به اتوپيا و خوشبختي ميل پيدا ميكرد.
بااينحال اورول خود بهنوعي تصور از خوشبختي قائل بود. تصور اورول از خوشبختي در وجه غيرايجابياش بدبختنبودن و يا از بعدي ديگر تلاش براي تسكينبخشيدن به رنجها و آلام آدميان بود، بدينسان آلترناتيو اورول در برابر سؤال اساسي «چه بايد كرد؟»، «چه نبايد كرد؟» است: مقصود از چه نبايد كردي كه اورول ميگويد پذيرش رنج همراه با حس همدردي است تا تحمل زندگي آسانتر شود.
پينوشتها:
* «چه بايد كرد؟»ها از چرينشفسكي تا لنين فضاي سياسي زمانهاي را كه اورول (١٩٥٠-١٩٠٣) مينوشت، كاملا تحتتأثير خود قرار داده بود. تا مدتها بعد از مرگ اورول درك انديشههاي «چه نبايد كرد؟» وي مبهم و ناروشن بود زيرا توصيف سياسي مناسب در آن زمانه در قالب پاسخ براي پرسش «چه بايد كرد؟» معنا مييافت.
١. به ياد كاتالونيا، به نقل از مقدمه عزتالله فولادوند
٢. تبارشناسي اخلاق، نيچه، ترجمه داريوش آشوري
٣، ٤، ٥، ٦، ٧. آسوپاس در پاريس و لندن، جورج اورول
٨. به ياد كاتالونيا، جورج اورول، ترجمه عزتالله فولادوند
٩. چرا سوسياليستها به لذت اعتقاد ندارند، جورج اورول
نظر کاربران
نام نویسنده را فراموش کردید بنویسید
سپاس عالی بود