هفته نامه چهل چراغ - سید مهدی احمد پناه ، الهه حاجی زاده: اختلافنظر بین شاگرد و استاد، عدم درك و ایجاد ارتباط با یكدیگر، استدلالهای غیرقابل پذیرش و تنبیه، همه و همه بخشی از روندی است که منجر به یک جنایت میشود. یونسكو، نویسنده نامدار این اثر، میگوید نمایشنامه «درس» یك كمدی است كه بر اثر شرایط موجود تبدیل به یك تراژدی میشود. این تراژدی -کمدی در حال حاضر در تماشاخانه استاد انتظامی به روی صحنه است و گروه اجرایی به کارگردانی پریناز آلآقا تلاش کردهاند بر خلاف اجراهای گذشته این گروه رویکرد کمدی اثر را تقویت کنند. گفتوگویی که میخوانید، چکیدهای است از نگاه کارگردان و بازیگران این نمایش.
شما خودتان تدریس هم میکنید؟
پریناز آلآقا : بله، من تدریس میكنم. سابقه تدریس من به یك دهه رسیده. از آموزشگاه آزاد كلاسهای كنكور هنر تا به امروز و تدریس در دانشگاههای هنری. بنابراین با طیف گستردهای از دانشآموز و هنرجو و دانشجو برخورد داشته و دارم.
آیا تا به حال حوصلهتان از شاگردتان سر رفته؟
پ ریناز آلآقا: بله، بهشدت گاهی شاگردها و حتی كلاسها حوصله سربر میشود، بهطوریكه از روز قبل از آن كلاس عزا میگیرم تا اینكه روز كلاس تمام شود. تا هفته بعد هم خدا بزرگ است و امیدوارم اتفاقی بیفتد كه یك هیجانی در كلاس ایجاد شود و به من انگیزه برای تحمل كلاس را بدهد. وگرنه كه آدمها همانها هستند و تغییر نمیكنند.
تا به حال برای اینکه شاگرد را وادار به گوش کردن به صحبتهایتان بکنید، چه فکرهایی از ذهنتان گذشته؟
پریناز آلآقا: یكی از مشكلترین كارها نگه داشتن تمامی حواس شاگرد در مدت تدریس است. البته اگر نیمی از حواسشان هم در كلاس باشد، جای شكر خواهد داشت. ولی سعی میكنم از ترفندهای مختلف بر حسب نوع شرایط استفاده كنم. گاهی سكوت طولانی ما بین مباحث درسی، گاهی زدن روی میز با انگشتان دست و ایجاد ریتم و… این مسئله كاملا بستگی به شرایط جوی و شاگردهای همان كلاس دارد.
پرنیان گودرزی : فکر کنم بستگی به شخصیت آن آدم داره، بعضیها را با احترام بیشتر میشود مجاب کرد، بعضی را با کمی خشونت و بعضی را هم باید احتمالا رها کرد.
تینا بخشی : تغییر شیوه تدریس، تعطیل کردن بحث به شکل تئوری و ادامه دادنش با راهکارهای سرگرمکننده مثل بازی و قصه که خوشبختانه در حوزه تدریس من مورد استقبال واقع میشود.
ترجیح میدهید شاگردهایتان را چگونه تنبیه کنید؟
پریناز آلآقا: تنبیههای من مثل بستههای ایرانسل تعریفهای خاص خودش را دارد. بستههای طلایی كه شامل تنبیههای فرهنگی است. یعنی اگر دانشجویی اشتباهی بكند كه نباید با سن و سال و سوادی كه دارد آن خطا از او سر بزند، باید به دیدن یك تئاتر یا فیلم برود، یا اینكه یك كتاب نمایشی یا نمایشنامه را تا هفته آینده بخواند و بعد به سر كلاس بیاید.
جالب اینكه یكی از دانشجوهای من كه الان در شرف فارغالتحصیلی است، تا روزی كه تنبیهش كردم، كتابی نخوانده بود، كتابی خارج از كتابهای درسی ١٢ ساله مدرسه! ولی با همین تنبیه فرهنگی حالا میانگین در هفته سه كتاب میخواند. و این برای من باعث افتخار است و خوشحالم از اینكه میتوانم تاثیرات كوچكی روی نسل بعدی بگذارم. ترجیح میدهم تنبیههایم طعم تشویق داشته باشد كه نهتنها غرور دانشجو خدشهدار نشود، بلكه شوق و اشتیاقش دو چندان بشود. و شعار معروف تشویق برای یك نفر تنبیه برای همه معمولا در تمامی كلاسهای واحد عملی و كارگاهی من وجود دارد.
پرنیان گودرزی: به نظرم صرف هزینه و زمان برای شاگردی که از درسش چیزی یاد نمیگیرد، خودش بدترین تنبیه باشد.
فکر میکنید این متن از یونسکو چه تناسبی با جامعهای که در آن زندگی میکنیم، دارد؟
پریناز آلآقا: از قضا به دلیل تناسب فراوانی كه در متن با جامعه دیدم، مجددا انتخابش كردم. در جامعه امروز كسی به حرف كسی درست گوش نمیدهد. كسی به كسی درست نگاه نمیكند و اساسا كسی با كسی درست رفتار نمیكند. همه در روابطشان دچار مشكل و معضل هستند. از یك خانواده كوچك شامل پدر و مادر و فرزندان بگیر تا سایر روابط اجتماعی، همه و همه به نوعی درگیر هستند. به نظر من عمده این خلأ از ناتوانی ما از درك شرایط یكدیگر است. كافی بود كمی شرایط یکدیگر را درك میكردیم تا اینقدر متوقع و پرانتظار از هم نمیشدیم.
پرنیان گودرزی : مشخصا اعتقاد دارم که یونسکو این نمایشنامه را در مذمت نظام غالب آموزشی نوشته، اگرچه طبیعتا نمایشنامه ابعاد دیگری هم دارد، اما در حال حاضر به نظر من همین اصلیترین حرف نمایشنامه بیشترین تشابه را با جامعه امروز ما دارد؛ سیستم آموزش ناکارآمد و در بیشتر بخشها کهنه و حتی نادرست.
تینا بخشی : مردم فقط در برقراری ارتباط روزمره با هم مشکل ندارند، به محض اینکه تخصصی و پیچیدهتر میشود و نوع ارتباط گستردهتر است، دچار مشکل در برخورد و فهم یکدیگرند.
به نظر میرسد نسبت به اجرای گذشته، این اثر کمی به سمت کمدی گرایش پیدا کرده. چرا در این اجرا روی بخش کمدی نمایش تاکید بیشتری گذاشتید؟
پریناز آلآقا : در اجرای قبلی تراژدی را امتحان كردیم، نوبتی هم كه باشد، نوبت كمدی است. اصلا كل زندگی یك جریان كمدی است، پس چرا به آن نخندیم؟!
در مورد هدایت بازیگران، چرا تلاش کردید از رئالیست نمایشهای معمول دور شوید؟
پریناز آلآقا : از روز اول و جلسات اول تمرین با تیم اجرایی مبنا را بر این گذاشتیم كه همه با نگاهی غیررئالیستی پیشروی کنیم، از طراحی صحنه و گریم و… همه و همه. در حال حاضر هم نمیتوانم بگویم صددرصد موفق بودیم. اما بههرحال تلاشمان هم برای رهایی از بندهای واقعگرایانه بیثمر نبوده.
آیا طراحی صحنه سرد و مکانیکی نمایش در تضاد با رویکرد کمیک اثر قرار نگرفته؟
پریناز آلآقا: اتفاقا از تمامی امكانات دكور در راستای رویكرد اجرای كمدی كمك گرفتیم، تا جایی كه الان بهشدت نگران سلامتی بازیگران و خدای ناكرده آسیب دیدنشان هستم. به دلیل نگرانیهای بیش از حد خیلی از ایدههای اجرایی دكور را حذف كردیم، چون بهخاطر نوع جنس دكور، تمامی بازیگرها به خطر میافتادند.
بهعنوان مثال از سیمكشیهایی در بدنه دكور استفاده میشد كه جای كار برای طنازی و كمدی بازی كردن بازیگران بهخصوص بازیگر نقش خدمتكار را بهشدت زیاد میكرد، اما به دلیل احتمالات، از قید تصویرهایی كه میتوانست كار را به جهت بصری زیباتر كند، گذشتیم. طبیعتا جان بازیگرها در اولویت قرار دارد و توان پرداخت دیههای سنگین را هم نداشتیم. اگر یكی از آنها را برق میگرفت، دومینووار همه را برق میگرفت، زیرا سرتاسر نمایش روی صفحههای آهنی اجرا میشود.
دوست دارید واکنش تماشاگر بعد از دیدن این اثر در زندگی شخصیاش، چه باشد؟
پریناز آلآقا : در وهله اول واقعا امیدوارم بتواند از نمایش تاثیری بگیرد و صرفا برای فرار از باد و باران به سالن پناه نیاورده باشد. با توجه به فصلی كه ما اجرا داریم. شعار و پیامی در كار نمایش ما اغراقآمیز نیست كه متوقع باشم بعد از دیدن نمایش، مخاطب حتما به آن برسد، اما دوست دارم با حال خوش و انرژی مثبت از سالن بیرون برود، نه عبوس و خسته.
فکر میکنید نتیجه بحرانی شدن ارتباط میان انسانها چه خواهد بود؟
پریناز آلآقا: به قول ماری، خدمتكار نمایش «درس» كه میگوید: «بارها نگفتم كه كار حساب به زبانشناسی و كار زبانشناسی به جنایت میكشه؟!» و درجواب استاد میگوید: «گفتی به جاهای بد.» و بعد ماری میگوید: «خب چه فرقی داره؟! همهشون عین هم هستند.»
بله، این واقعیت دارد كه انجام سلسله رفتارهای ما خواسته و ناخواسته منجر به اتفاقاتی خواهند شد كه شاید حتی تصورش را هم نمیكردیم. استاد تصور نمیكرد كه با چاقو شاگردش را بكشد، ولی سرانجام این كار را كرد، ولی بعد از آن پشیمان شد. حالا حكایت روزگار ماست. بحران روابط روزبهروز شدیدتر میشود، ما دیگر حوصله كسی جز خودمان را و كمكم حتی حوصله خودمان را هم شاید نداشته باشیم، و این زنگ خطری است برای ما كه یکدیگر را درنمییابیم. ما یکدیگر را در روز روشن گم خواهیم كرد و این یعنی…
سردرگمی. كاش قدر بودنها را بدانیم تا حسرت نبودنها را نخوریم.
ارسال نظر