سحر دولتشاهی: از نمایشی که در آن بازی میکنم توقع جادو دارم
چالشی که در نمایش "مرگ هوتن" برای من وجود داشت کمتر به این پرشها و تغییرات حالتها برمیگشت، مساله اصلی برایم آن بود که چقدر حاضرم با خودم روبهرو شوم چون در تمام سالهایی که از فعالیتم میگذرد تلاش کردم ارتباطم با تئاتر را حفظ کنم و از آن دور نشوم.
در نمایش "مرگ هوتن" کارگردان اثر، یوسف باپیری بر توجه خود بر جریان ضد بازیگری که از دهه ۶۰ با تئاترهایی که گروه تئاتر "بازی" به سرپرستی آتیلا پسیانی اجرا کرد، اشاره میکند. جریانی که به بازیگری و حتی خود تئاتر به شکل دیگری نگاه میکرد؛ این نگاه به موضوع بازیگری به ویژه در نمایش "مرگ هوتن"چگونه است؟
چالشی که در نمایش "مرگ هوتن" برای من وجود داشت کمتر به این پرشها و تغییرات حالتها برمیگشت، مساله اصلی برایم آن بود که چقدر حاضرم با خودم روبهرو شوم چون در تمام سالهایی که از فعالیتم میگذرد تلاش کردم ارتباطم با تئاتر را حفظ کنم و از آن دور نشوم. اتفاقی که برای من رخ داده است و بیشتر شخصی محسوب میشود آن است که هیچگاه نشده که از تئاتر، دست پُر نروم.
بیشترین چالش برایم این بود که تا چه اندازه حاضرم با خودم روبهرو شوم؛ اینکه خود واقعی من کیست؟ این اتفاق شکل گرفت، احساسم به تئاتر به شکلی بود گویی تراپی است. هر شب با همان سئوالهایی که مخاطب در ذهنش دارد به صحنه قدم میگذارم و با حس متفاوتی بیرون میآیم. پیشنهاد اصلی برای دیدن این اثر این است که پیش فرضی برای آن نداشته باشند.
اما توضیحات یوسف باپیری بسیار به کار من آمد. من بازیهای تئاتریکال هم داشتم و عضو گروههای مختلف نمایشی بودم. فکر میکنم خصوصیتی که برای بازیگر لازم است؛ آنست که منعطف باشد و بداند در چه فضایی قرار گرفته است. نمیگویم به آن دست پیدا کردم چون کمترین تجربه را با گروه تئاتر "تازه" داشتم و سایر بازیگران پیش از این با هم کار کرده بودند و زبان یکدیگر را بهتر میفهمیدند. تمام تلاشام را به کار بردم تا در مدت کوتاهی به آنها ملحق شوم.
یوسف باپیری در مورد مساله "حضور" بازیگر در صحنه عقاید خاصی دارد؛ با توجه به این دیدگاه تصور نمیکنید این روند ریسک بزرگی برای سحر دولتشاهی بود که بعد از نمایش "باغ آلبالو" آتیلا پسیانی به صحنه نیامده و بازی در چند فیلم سخت را پشت سر و کاندیدهای بازیگری شده بود به شمار میرفت؟ شما در این نمایش کمترین دیالوگ را دارید. شاید بحثی که در مورد "حضور" میکنیم در این اثر بیشتر به شما بازگردد، سایر بازیگران کنش و دیالوگ بیشتری دارند. چطور با آن کنار آمدید؟
این چالش بزرگی برای بازیگر است؛ در این کار هیچ ابزاری وجود ندارد و در صحنه چیزی به مدد تو نمیآید. تو خودت هستی و بیشتر بروز پیدا میکنی، قطعا بازیگری با "حضور" مداوم بر صحنه معنی پیدا میکند. سالها به آن فکر کردم و سعی کردم که این "حضور" وجود داشته باشد؛ موضوعی که در این نمایش بیشتر به آن نیازمندیم. کما اینکه وقتی به معنای واژهها و تعاریف سینمایی هم فکر کنید و نخواهید چنین جفت پاهایی برای خودتان بگیرید این ریسکها معنای بیشتری پیدا میکند. بله ریسک بزرگی است چون با مخاطب بیواسطه هستید که شاید پیش از این به دیدن این نمایشها نیامده است. اینکه چقدر حاضر است مرا قبول کند و پای من بایستد.
به خاطر آنکه من به آن نیاز دارم و این باطری من است که دارد شارژ میشود؛ مخاطب هم در دراز مدت آن را از من میپذیرد. شاید بهترآن باشد اگر تئاتری بر روی صحنه داشته باشم مولفههای نمایشی آن اثر بیشتر رعایت شده باشد با درصد ریسکپذیری کمتر؛ اما این جسارتهایی است که برایم باقی مانده و سعی میکنم آنها را انجام بدهم.
شما به شکلی از بازیگری اشاره میکنید و حرف میزنید که متعارف نیست. ما نمایشهایی داریم که بعد از شکلگیری روند تازهای به دنبال آن سوار بر آن جریان میآیند و قرار است ضد موج باشند اما بیشتر آنها ساختگیاند...
برخی کارها جریان ساز و برای افرادی جذاب میشوند و عدهای آن را دنبال میکنند مانند سینمای آقای فرهادی که بسیاری مشابه آن کار میکنند اما اورژینال نیستند و واقعیت را ندارند. نمیتوانیم از این بگذریم که وقتی جریانی افراد را تحت تاثیر قرار میدهد تا مدتها دنباله رو نداشته باشند. حال هستند کسانی که مسیر خودشان را باز و زبان شخصیشان را پیدا میکنند؛ همچنین افرادی که تنها کپی میکنند. معتقدم در آن کپی صرف هم جریانی وجود دارد که باید از آن عبور کرد مثل این میماند که نمیتوان بدون داشتن شناخت و تسلط بر سینمای کلاسیک کار کنید. در این میان آرتیستهای کمی چه در بازیگری و چه کارگردانی این زبان را پیدا میکنند.
مولف بودن کلمه بزرگی است. بیشتر ما که عمری در این عرصه کار میکنیم به آن دست پیدا نمیکنیم. فکر میکنم آرزوی هر آرتیستی است که اینگونه باشد. زمانی که مولف میشوید و زبان شخصیتان را پیدا میکنید مخاطبتان را هم دیر یا زود به دست میآورید. آرزو و تلاشم این بوده که هیچگاه خودم را تکرار نکنم.
پرشهای زیادی در کار وجود دارد و در بازیها هیچ ایستی نمیبینیم. لطفا در این رابطه هم صحبت کنید؟
در جایی از نمایش مونولوگی از "مرگ یزدگرد" استاد بیضایی را اجرا میکنم، در این قطعه ادای دینی به بازیگران این نمایش دارم و آن را اعلام میکنم؛ فرصت ندارم در آن غرق شوم؛ ما آن را به عنوان جنس بازی این کار قبول کردهایم. ما خیلی مخاطبهای یک دقیقهای شدهایم، مرتب کانال عوض میکنیم و خیلی جایی باقی نمیمانیم و از کنار هم به راحتی عبور میکنیم.
بسیاری از بازیگران که ریشه و نقطه آغاز آنها تئاتر است و تجربه حضور در کارهای تصویری را دارند، تئاتر را به مانند پالایش روحی و بازسازی دوباره خودشان میدانند. آیا در این شکل نمایشی هم میتوان به چنین مسالهای دست یافت؟
قطعا اینگونه است. من از نمایشی که در آن بازی میکنم توقع جادو دارم؛ دلم میخواهد قبل از تماشاچی این اتفاق برای خودم رخ بدهد. اگر این روند وجود نداشته باشد انگیزهمان را برای به صحنه آمدن کم میکند. خودتان میدانید که چقدر پایمردی برای اجرای یک اثر لازم است. این اتفاق در این کار برایم ایجاد شد، زیرا باعث میشود که خودم را محک بزنم که برای چی بازیگرم و قرار است چه چیزی را کشف کنم.
شما شیوههای مختلفی را در اجرا با گروههای متنوع نمایشی تجربه کردهاید. این کار را در چه رتبهای نسبت به آنها قرار میدهید؟
اگر بخواهم اولین نکتهای که به ذهنم میرسد را بیان کنم تجربه تنهایی است. به نظرم بازیگر خیلی تنهاست. همه گیجیهایی که در این کار تجربه میکنیم گیجی افراد روی صحنه است نه بازیگر. گویی من همراه با تماشاچی کشف میکنم. بدون هیچ اغراقی کشف لحظات مختلف فرق میکند و این آن جادویی است که به آن اشاره کردم.
سخن آخر:
نکتهای وجود دارد که میخواهم در اینجا مطرح کنم. ما به تئاتر بیحرمتی میکنیم. دچار فرهنگی شدهایم که مهمانهایی که به دیدن آثارمان می آیند و عکس یادگاری میگیرند از خود تئاتر مهمتر میشوند. زمانی که تئاتر میدیدم این افتخار برای میهمانان بود که به دیدن اثری میرفتند. از سوی دیگر ما با مخاطب باهوشی روبهرو هستیم که خودشان همدیگر را آگاه میکنند.
ارسال نظر