«ابله»، شاهکار دوستنداشتنی «داستایوفسکی»
از «ابله» به عنوان یکی از شاهکارهای «فئودو داستایوفسکی» یاد میشود؛ اما آیا این تعبیر واقعا درست است؟
«میدل مارچ» با تشبیه کردن قهرمان زن داستان به «مادر ترزا»یی که دیر به دنیا آمده، شروع میشود. برعکس «جورج الیوت»، «داستایوفسکی» مسیحی بود و روز به روز اشتیاقش نسبت به حفظ ایمانش بیشتر میشد. «دی.اچ. لارنس» یکی دیگر از نویسندههایی که به پیشگوییهای داستانی و مسائل آخرالزمانی در آثارش میپرداخت، «ابله» را در سال ۱۹۱۵ خواند. او درباره این رمان نوشت: «داستایوفسکی» را دوست ندارم. مثل موش با نفرت در سایهها میخزد و هدفش رسیدن به نور ایمان و عشق است.
ایده محوری «ابله» همانطور که خود «داستایوفسکی» در یک نامه نوشته، «ارائه تصویر کامل از یک انسان زیبا» است. پرنس «میشکین» ابله مقدس روسی و از تبار «دون کیشوت» است، یک نوع مسیح در جهانی غیرمسیحی. نویسنده و شخصیت این داستان با مشکلاتی که تمام شخصیتهای خوب رمانهای دیگر روبهرو میشوند، مواجه میشود. در این نامه که «داستایوفسکی» سال ۱۸۶۸ نوشت، او به راحتی قبول میکند که این پروژه عظیم را با ناپختگی ناشی از درگیریهای مالی و شغلی، جلو برده است.
نگارش و انتشار این رمان با عذاب و سختی همراه بوده. «ابله» برخلاف کارهای قبلی «داستایوفسکی»، در خارج نوشته شد و توسط همسر دوم او «آنا گریگوریونا» برای چاپ آماده شد. دختر آنها در زمان نگارش این کتاب از دنیا رفت. «داستایوفسکی» تا سر حد خودکشی، قمار میکرد و دچار حملات صرع میشد. «آنا» دفترچههای چرکنویس را نزد خود نگه میداشت.
شاهزاده خوب داستان در اولین یادداشتهای «داستایوفسکی»، مغرور و شیطانصفت توصیف شده. او کسی است که به خواهرخوانده خود تجاوز میکند و با راه انداختن آتشسوزی عمدی، همسرش را به قتل میرساند. اینطور که به نظر میرسد، اولین بخش رمان قوی نوشته شده اما «داستایوفسکی» دقیقا نمیدانسته چطور ادامه میدهد.
«جان جونز» در تحقیقات دقیق خود بر آثار «داستایوفسکی»، از پذیرفتن «ابله» به عنوان برجستهترین اثر این نویسنده خودداری کرده است. از نظر او، این کتاب تنها رمان «داستایوفسکی» است که از زبان پیچیده و بازیهای زبانی برخوردار نیست. برخی دیگر از منتقدان شکایت دارند که پرنس خوب «ابله» زندگی همه را بدتر میکند و هیچ چیز به دست نمیآورد. دنیا نمیداند با او چه کند.
به نظر من، «ابله» مثل دیگر شاهکارهای ادبی گاهی خستهکننده، دچار نقصان یا پرکار میشود اما اهمیتش به اندازه «برادران کارامازوفِ» کاملا دراماتیک و یا «شیاطینِ» ترسناک و ماهرانه است. در آن دو رمان، مثل «جنایت و مکافات» که سادهتر است، «داستایوفسکی» پیرنگ و ایدههای سیاسی و مذهبی را در کنار هم به کار بسته است. در «ابله» او تقلا میکند تا داستان و شخصیتی را به چنگ آورد که از فضای گوتیک به زندگی قدیسان تغییر مسیر میدهد.
آنچه بزرگی این اثر را دوبرابر میکند، شخصیت پرنس و رویارویی قوی او با مرگ است... موضوع حقیقی «ابله»، حضور و نزدیکی خطر مرگ است. قالب رمان به دست عمیقترین دغدغههای «داستایوفسکی» شکل گرفته. «لارنس» بیشک به کیفیت ترس و تردیدهای «داستایوفسکی» که همان احساسات مذهبی شدید در این رمان است، واکنش نشان داده است.
مفهوم مرگ در این رمان با اعدام گره خورده. «ابله» اعدام یک قاتل فرانسوی به وسیله گیوتین را توصیف میکند. در این داستان نوعی وساطت موزون بین قتل و اعدام وجود دارد. این مسأله جایی به قویترین و غیرقابل تحملترین شکل نمایان میشود که «میشکین» ما را با وحشت قطعیت وقوع مرگ روبهرو میکند، اینکه با وجود سلامت کامل ذهن و بدن، بدانی مرگ اجتنابناپذیر و مقرر است. طبیعت ناخوشایند مشاهده نزدیک این احساسات غیرقابل تصور، از تجربه شخصی و موثق خودِ «داستایوفسکی» نشأت میگیرد. او خود به اعدام محکوم شد، اما بر اثر حکمی ناگهانی مشمول عفو سلطنتی شد. این در حالی بود که دوست او که نفر جلوییاش در صف بود، جان خود را از دست میدهد.
«فئودور میخاییلوویچ داستایوفسکی» یکی از سه شخصیت بزرگ ادبیات کشور روسیه است که کمتر کسی از اهل کتاب و ادبیات در سراسر دنیا پیدا میشود که با رمانهای «ابله»، «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» او آشنا نباشد.
۱۱ نوامبر روزی است که نام این نویسنده رمان، داستان و مقاله در تقویم ادبی جهان ثبت شده است. ویژگی منحصربهفرد آثار «داستایوفسکی»، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را براساس نوشتههای «داستایوفسکی» ارائه کردهاند. اکثر داستانهای او همچون شخصیت خودش، سرگذشت مردمان عصیانزده، بیمار و روانپریش است.
کودکی و نوجوانی
او ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر «بالزاک» و «دون کارلوس» اثر «شیلر» را ترجمه کرد. «فئودور میخاییلوویچ» فرزند دوم خانواده «داستایوفسکی» بود. پدرش پزشکی بود که از اوکراین به مسکو مهاجرت کرد. مادر او دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. در ۱۰ سالگی والدینش مزرعهای کوچک در حومه شهر تولا در نزدیکی مسکو خریدند که از آن به بعد تابستانها را در این مکان میگذراندند.
«داستایوفسکی» در سال ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسه شبانهروزی منتقل شد و سه سال آنجا ماند. در ۱۵ سالگی مادرش از دنیا رفت. «فئودور» در همان سال امتحانات ورودی دانشکده مهندسی نظامی را در پترزبورگ را با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه ۱۸۳۸ وارد دانشکده شد. در تابستان ۱۸۳۹ خبر فوت پدرش به او رسید.
جوانی و شهرت ادبی
خالق «جنایات و مکافات» در سال ۱۸۴۳ با درجه افسری از دانشکده نظامی فارغالتحصیل شد و شغلی در اداره مهندسی وزارت جنگ به دست آورد. تا تابستان ۱۸۴۴ سهم ارث پدریاش به دلیل ولخرجیهای افراطی به اتمام رسید. «اوژنی گرانده» اثر «بالزاک» را ترجمه کرد و در همین سال از ارتش استعفا کرد.
«داستایوفسکی» در زمستان ۱۸۴۴- ۱۸۴۵ رمان کوتاه «مردم فقیر» را نوشت که در پی آن وارد محافل نویسندگان بزرگ روس شد و برای خود شهرتی کسب کرد. طی دو سال بعد داستانهای «همزاد»، «آقای پروخارچین» و «خانم صاحبخانه» را نوشت.
حکم اعدام و حبس
نویسنده نامآشنای روس در سال ۱۸۴۹ توسط پلیس مخفی به جرم براندازی حکومت دستگیر شد. دادگاه نظامی برای او تقاضای حکم اعدام کرد که در ۱۹ دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت.
در زمان تبعید و زندان، حملات صرع که تا پایان عمر گرفتار آن بود بر او عارض شد. در ۱۵ فوریه ۱۸۵۴ از زندان بیرون آمد تا دوره بعدی مجازاتش را در لباس سرباز عادی طی کند. او سپس به عنوان مأمور خدمت در گردان هفتم پیادهنظام سیبری به سمیپالاتینسک اعزام شد.
ریتم آرامتر زندگی و شکوفایی ادبی
نویسنده «برادران کارامازوف» در سال ۱۸۵۷ با «ماریا دیمیتریونا» کارمند گمرک ازدواج کرد. در بهار ۱۸۵۹ استعفایش از ارتش پذیرفته شد و توانست به نزدیکی مسکو نقل مکان کند. دو داستان «خواب عموجان» و «دهکده اشپیانچیکوو» را نوشت و به چاپ رساند.
این رماننویس مشهور در نشریهای به نام «ورمیا» که با برادرش منتشر میکرد، شروع به روزنامهنگاری کرد. از ژوئن تا اوت ۱۸۶۲ به اروپا سفر کرد. سپس داستانی به نام «ماجرای بیشرمانه» را در «ورمیا» به چاپ رساند.
«داستایوفسکی» در فاصله سالهای ۱۸۶۲ تا ۱۸۶۴ کتابهای «خاطرات خانه مردگان» و «آزردگان» را به چاپ رساند. او در سال ۱۸۶۶ «جنایت و مکافات» را نوشت و در اکتبر همان سال رمان «قمارباز» را در ۲۶ روز به نگارش درآورد. این کار با تندنویسی «آنا گریگوریونا» انجام شد. او در فوریه ۱۸۶۷ با «آنا» ازدواج کرد و در آوریل همان سال با همسرش به اروپا سفر کرد و تا تابستان ۱۸۷۱ به روسیه بازنگشت.
«فئودور داستایوفسکی» اوایل سال ۱۸۷۳ سردبیر مجله «گراژ دانین» شد و تا ماه مارس سال بعد به این کار ادامه داد. «جوان خام» در طول سال ۱۸۷۵ در مجله «اوتچستیه زابیسکی» انتشار یافت. «داستایوفسکی»، «یادداشتهای روزانه نویسنده» را طی سالهای ۱۸۶۷ تا ۱۸۷۷ به همین نام در روزنامه منتشر کرد. «برادران کارامازوف» در طول سالهای ۱۸۷۹ تا ۱۸۸۰ به تدریج در «روسکی وستنیک» منتشر شد.
مرگ مرد «جنایت و مکافات»
«داستایوفسکی» در جشن سهروزه بزرگداشت «پوشکین» در پی سخنرانیاش به اوج شهرت و افتخار در زمان حیات رسید و سرانجام خونریزی ریه جان او را گرفت. «داستایوفسکی» روز هشتم فوریه دچار حمله صرع شدیدی شد که نقل قولهای متفاوتی درباره علت آن وجود دارد. «آنا» گفته است او به دنبال جاقلمیاش میگشته که این اتفاق افتاده اما برخی گفتهاند که «داستایوفسکی» پس از بازجویی پلیس مخفی تزار از ساکنان آپارتمان محل زندگی او، به این حال و روز دچار شده و به بستر مرگ افتاده است. در هر صورت دو حمله دیگر در پی اولی این نویسنده را تا رسیدن به کام مرگ همراهی کرد و ساعت ۹ شب نهم فوریه «داستایوفسکی» دیگر زنده نبود.
بدن این رماننویس مشهور را در قبرستان «تیخوین» در کنار شاعران مورد علاقهاش به خاک سپردند. گفته میشود بیش از ۱۰۰ هزار تن در این مراسم حضور داشتند. روی سنگ قبر او نق قولی از انجیل عهد جدید حک شده است.
نظر کاربران
مرسی
بسیار جالب و مفید و زیباست.