گفتوگو با بازیگران فیلم «انتقامجویان»
ماهنامه سینمایی فیلم :
میتوانید دربارهی این موضوع توضیح بدهید که در فصلهای اکشن چهطور نسبت به چیزی که نمیبینید و صرفاً تجسم میکنید واکنش نشان میدهید؟ اصلاً شما آن وسط چهکار میکنید؟
جوهانسن: انتقام میجوییم!
رنر:دقیقاً (میخندد). خب، ما فکر میکنیم که داریم میجنگیم. این فصلها واقعاً پرجنبوجوش بودند و حسابی عرقمان را درمیآوردند. دوران خوبی بود و حسابی سرگرم شده بودیم.
جوهانسن: آره، جنگی تمامعیار را تجربه کردیم و همه جور مبارزه کردیم. حتی با دست خالی سبکهای مختلف مبارزه را تجربه کردیم: حرکتهای آکروباتیک، مویتای (بوکس تایلندی)، بوکس، کیکبوکس و...
هر دو پیش از این هم در فیلمهای مارول بازی کرده بودید. نظرتان درباره این تجربهی جدید و مشترک چیست؟
رنر: همان طور که میدانید شخصیتهای زیادی در این فیلم حضور دارند و به همین دلیل این امکان وجود نداشت که پیشزمینههای داستانی زیادی برای شخصیتها در نظر گرفته شود. ما داستان پرحجمی را روایت میکنیم که شخصیتهای زیادی هم دارد. پس زمان باید صرف همهی شخصیتها شود.
جوهانسن: خب، این دو شخصیت (هاوکآی و ناتاشا) مدتهاست یکدیگر را میشناسند و علاوه بر سابقهی پرفرازونشیبی که دارند، چند وقتی است در سریالهای تلویزیونی کنار هم قرار میگیرند!
واکنش شخصیتهای شما به شخصیتهایی مثل لوکی و تور که خیلی ادعا دارند، چهطور تعریف میشد؟
رنر: هر روز این سؤال را از خودم میپرسیدم و دربارهی چگونگی مواجهه با شخصیت تور فکر میکردم. جاس خیلی خلاق است چون همان طور که میدانید در این فیلم با جهان پیچیدهای طرف هستیم. ما برای همهی کنشها و واکنشها دلایلی را پیدا کردیم و فکر میکنم فرض کلی این بود که همهی این شخصیتها لااقل درک و برداشتی از یکدیگر داشته باشند... یا شاید بهتر باشد بگویم که سوءبرداشتی از هم داشته باشند.
رابرت داونی جونیور گفته که شخصیت هاوکآی دوست دارد کارها را خودش بهتنهایی انجام بدهد. به عبارت دیگر او آدم خودش است. میتوانی دربارهی این جنبه از شخصیت هاوکآی و پرداختش در فیلم توضیح بدهی؟
رنر: بله، معمولاً تکتیراندازها چنین رفتاری دارند. من به نوعی از فلسفهی آنها پیروی کردم که جایی بهتنهایی کمین میکنند و تقریباً از همکاری با دیگران پرهیز میکنند. حتی در ارتش هم همین طور است. هاوکآی شخصیت تکرو سرکشی است.
همکاری با تام هیدلستن چهطور بود و چرا شخصیت لوکی این گفتوگوهای دونفری را با قهرمانهای مختلف انجام میدهد؟
رنر: خب، چون توی فیلمنامه این طور نوشته شده (میخندد).
جوهانسن: (با خنده) خب، لوکی میخواهد میان این قهرمانها تفرقه بیندازد و به این ترتیب گروهشان را از بین ببرد. همکاری با تام هیدلستن فوقالعاده بود چون بازیگر خیلی بااستعدادی است. واقعاً او را تحسین میکنیم. بازی تئاتریوار او در این فیلم که اتفاقاً دنیای منحصربهفرد خودش را دارد، خیلی خوب جواب داد. در ضمن دیالوگهای درستوحسابی که جاس برای این شخصیتها نوشت، دیدگاههای قوی و خوبی را برای ما به ارمغان آورد.
یکی از موضوعهای جذاب دربارهی شخصیتهای شما این است که هیچکدامتان قدرتهای فراطبیعی ندارید و فقط از مهارتها و تواناییهای فردیتان بهره میبرید، ولی عضو گروهی از ابرقهرمانها هستید که مثلاً یک هیولای سبز غولپیکر را هم شامل میشود. چهطور با این شخصیتها کنار آمدید و اصلاً رابطهتان با آنها چهطور تعریف شد؟
رنر: بله، ابتدا فکر میکردم موقعیت عجیبی خواهد بود ولی بعد متوجه شدم که شخصیت من با یک کمان چه کارهایی میتواند بکند. در واقع من هم مهارتها و سلاحهای ویژهی خودم را دارم و به روش خودم میتوانم حساب هالک را برسم. شخصیتهای ما انسانهایی هستند که مجموعه مهارتهای ویژهی خودشان را دارند و فکر میکنم چیزی که همهی شخصیتها را جذاب کرده، این است که هر کدام نقاط ضعف خودشان را دارند. بنابراین تونی استارک بدون آن لباس آهنی چیزی نیست جز یک انسان معمولی.
اولین روزی که همگی با لباس شخصیتهایتان سر صحنه حاضر شدید، چهطور بود؟
رنر: خیلی عجیب بود.
جوهانسن: خیلی سوررئال بود. بعد از اولین روزی که لباسها را تست زدیم، کلی روی آنها کار کردند تا اینکه لباسهای نهایی آماده شد. اما باز هم کسی با این لباسها راحت نبود. وقتی دوربین شروع به کار میکرد همه به آدمهایی سرسخت و شکستناپذیر تبدیل میشدیم و بعدش به محض شنیدن فرمان «کات» دوست داشتیم هرچه زودتر از شر این لباسهای وحشتناک خلاص بشویم.
فکر میکنم پیش از خواندن فیلمنامه، قراردادتان را امضا کرده بودید و بازیتان در فیلم قطعی شده بود.
جوهانسن: خب، موضوع خوشایند دربارهی گروه بازیگران این فیلم این بود که پیش از آماده شدن اولین پیشنویس فیلمنامه، همه به منافع یکدیگر فکر میکردند. اولین نسخۀ فیلمنامه با اینکه داستان پروپیمان و خوبی داشت ولی هنوز جای کار داشت. جاس [ودون] نظرهای همه را میپرسید و همه با هم یا جدا جدا به گفتوگو نشستیم. در نهایت بعد از کلی بدهبستان، فیلمنامه سر و شکل نهایی خودش را پیدا کرد.
رنر: پروپاقرصترین طرفدار جهان این فیلم، خود جاس ودون بود. او نویسندهی واقعاً خوبی است و کارش به عنوان نویسنده و کارگردان این فیلم خیلی دشوار بود. نمیدانم آیا فرد دیگری هم میتوانست چنین داستانی را با این کیفیت جمعوجور کند یا نه، اما جاس بهشدت شیفتۀ این شخصیتها بود و برای خلق این جهان و شخصیتها چیزی کم و کسر نگذاشت.
از شخصیتهایتان و تعاملشان با یکدیگر بگویید. آیا تونی و بروس (بنر) به این خاطر که کمی باهوشترند رابطهی نزدیکتری با هم پیدا میکنند؟ یا اینکه مثلاً تونی و تور به خاطر غرورشان در طول فیلم با هم درگیر میشوند؟
داونی جونیور: من از آدمهای گندهای که مبهم حرف میزنند و طوری وانمود میکنند که انگار بیشتر از من میفهمند، خوشم نمیآید. ولی در مورد خودمان (با اشاره به اِوانس) فکر میکنم به دلایلی یک رابطۀ چندوجهی بینمان شکل میگیرد.
اوانس: بله، رابطهی ما چندلایه و عمیق است.
داونی جونیور: بله، ولی این پیچیدگی و نزدیکی از کجا میآید؟
اوانس: به نظرم هر دو این شخصیتها قهرمانانی مستقل هستند. تونی جذابتر است و دوست دارد در کانون توجه قرار بگیرد. اما کپ (کاپیتان آمریکا) کمی خوددارتر است و کمتر خودش را در صف جلو و در کانون توجه میبیند. اما هر دو آنها ذاتاً قهرمان هستند و آدمهای خوبی به حساب میآیند.
به نظرتان کدام شخصیت، قلب این گروه است؟
داونی جونیور: (به اوانس اشاره میکند).
اوانس: من میخواستم بگویم شخصیت تونی و فکر میکنم بدون حضور او این گروه دور هم جمع نمیشدند.
داونی جونیور: نه، این طور نیست. من به آنها گفتم فیلمنامه را با محوریت شخصیت تو بنویسند!
اوانس: به نظرم بدون تونی این قهرمانها با هم کنار نمیآمدند. او در این خانواده، حکم چسب را دارد. شخصیت کپ درگیر سازگاری با روزگار مدرن است و بیشتر به یک ماهی افتاده توی خشکی شباهت دارد. او بدون جذبه و رهبری شخصیتی مثل تونی استارک راه نمیافتاد.
داونی جونیور: خب، اگر این طور به قضیه نگاه کنیم شاید حق با تو باشد. اما فکر میکنم اینجا موضوع مهم دیگری هم وجود دارد. کار مهمی که جاس، کوین (فیج) و گروه هنری فیلم کردند این است که هیچ چیز قطعی و مطلق نیست. اینها گروهی ابرقهرمان هستند که به خانوادهی ازهمپاشیدهای میمانند. آشکار است که در فیلم فقط یک نفر کاپیتان نام دارد و گروه ما در جایی از فیلم به شجاعت و مهارت کپ در زمینهی استراتژی و مسائل نظامی نیاز پیدا میکند.
حضور جاس سر صحنه به عنوان نویسنده و کارگردان چهطور بود؟
داونی جونیور: چرا دربارهی جاس سؤال میکنی؟ مثل اینکه ما اینجا نشستهایمها! (میخندد) نکتهی خوشایند این است که جاس واقعاً سرعت عمل و مسئولیتپذیری فوقالعادهای نسبت به الزامات کارش دارد. مثلاً در پایان فیلم، صحنهای وجود دارد که تور، کپ و تونی را با هم متحد میکند. در این فصل باید حرفهای زیادی زده شود اما نه میتواند دو صفحه فیلمنامه داشته باشد و نه میتوان با یکیدو خط دیالوگ سرهمبندیاش کرد. جاس چند لحظه وقت خواست و سپس همه چیز را درست کرد. او سه صفحه گزینه جلوی ما گذاشت! جاس واقعاً مثل نوعی ماشین عمل میکند و بهترین خروجی را در کمترین زمان ممکن ارائه میدهد.
اوانس: او نویسندهی فوقالعادهای و به کارش مسلط است.
گذشتهی تونی استارک بهواسطهی رابطهی عاطفی پدرش، به نوعی با گذشتهی کاپیتان آمریکا گره میخورد. این گره و پویایی در این فیلم شکل گرفته است؟
داونی جونیور: میتوانید ملاقات با برادری را تجسم کنید که سوگلی پدرتان بوده و پس از مدتها که گمشده بود حالا ناگهان سروکلهاش پیدا شده؟ او واقعاً ماندنی نیست ولی به هر حال این دو با هم ملاقات میکنند. خیلی ناراحتکننده است.
اوانس: این رابطه سطحی نیست و خوشبختانه به قدری پروپیمان است که میتواند در دنبالههای فیلم هم ادامه پیدا کند.
کاپیتان آمریکا که در روزگار مدرن از خواب بیدار میشود و همقطاری را میبیند که با لباس آهنی پرواز میکند و همکار دیگرش به هیولایی سبزرنگ تبدیل میشود، چهطور میتواند خودش را با شرایط تطبیق دهد و حتی با این همقطارها در یک گروه قرار بگیرد و با آنها همکاری کند؟
اوانس: این یک تکه از پازل است که او از خواب بیدار میشود و میبیند که زمین و آسمان تغییر کرده. این تلفن همراه و اینترنت و رایانه فقط تکهای از پازل است. فکر میکنم موضوع واقعی و مهمتری که او باید با آن دستوپنجه نرم کند، تغییرهایی است که در جامعه روی داده. اخلاقیات، ارزشها و چگونگی تعامل آدمها با یکدیگر تغییر کرده. اصلاً فکر میکنم به همین دلیل باشد که همان ابتدا با تونی مشکل پیدا میکند چون او تجلی دنیای مدرن است.
میتوان همهی چیزهایی را که تماشاگران دوست دارند در فیلمی مثل انتقامجویان با هم به آنها نشان داد؟ آیا انتظار تماشاگران خیلی بیشتر از آن چیزی نیست که در یک فیلم دوساعته میگنجد؟
اوانس: مثل چاهی است که هنوز خیلی آب دارد. این فیلم مصالح اضافی ندارد و به اندازهی خودش بار برداشته است.
داونی جونیور: کاملاً موافقم. در ضمن فکر میکنم مشکل جمعوجور کردنِ مصالح مناسب در کار نبوده و بیشتر این مهم بوده که چه چیزهایی حذف شوند. به نظرم در این زمینه بزرگترین و زیرکانهترین تصمیمها گرفته شده است.
مارک، نسخههای زیادی از هالک در سینما و تلویزیون ساخته شده و بازیگران زیادی نقش بروس بنر را بازی کردهاند. چهطور به نسخهی منحصربهفرد خودت از بروس رسیدی؟
رافلو: خب، وقتی با جاس ودون ملاقات کردم، گفت که واقعاً مجموعهی تلویزیونی قدیمی هالک شگفتانگیز و بازی بیل بیکسبی در قالب این شخصیت را دوست دارد. من هم سریال را پیدا کردم و با پسر ده سالهام به تماشای آن نشستم. در اصل، شخصیتم را کاملاً بر اساس پسر ده سالهام خلق کردم که وقتی نعره میکشد تمام نیروهای طبیعت را از بدنش خارج میکند و در عین حال همه را وادار میکند که به او بگویند خودش را کنترل کند!
از آنجا که این اولین فیلم ماروِلی تو بود، از چالشهای سازگاری با این جهان تازه و جا افتادن در آن بگو.
رافلو: هراسانگیز بود. میدانستم بار سنگینی را به دوش میکشم. وقتی به این موضوع پی بردم که اشتباه کردم و واکنش طرفدارها در قبال خبر بازیام در نقش بروس بنر را خواندم. واقعاً کار اشتباهی کردم که خواندمشان. دیگر هرگز این کار را تکرار نمیکنم. اما از سوی دیگر هرگز در قالب نقشی بازی نکرده بودم که پیش از فیلمبرداری یک فریم از آن، این قدر مورد موشکافی و نقد قرار بگیرد. رفتن سر صحنه با آن آدمها خیلی وحشتناک بود. بیشتر قهرمانهای زندگیام در این گروه از بازیگران حضور داشتند. پس میدانستم که دست به کار خیلی بزرگ و مخاطرهآمیزی زدهام. کارم سخت بود و آرزو میکردم در عوض جامۀ کشباف و یکپارچهای که مثل تختۀ چکرز چینی رنگ شده بود، لباس بهتری برای پوشیدن میداشتم.
کریس، تو و کریس اوانس نقش شخصیتهایی را بازی کردید که به ماهی از آب بیرونافتاده شباهت دارند یعنی در محیط طبیعی خودشان نیستند. بازی در این نقش چهقدر جالب و لذتبخش بود؟
همزورث: همهی ما در این دستهبندی قرار میگیریم. جاس همان اوایل کار به این موضوع اشاره کرد که ما به خانوادهی بههمریختهای شباهت داریم چون این شخصیتها به هیچ جای دیگری تعلق ندارند. تور اهل سیارهی دیگری است و انگیزهاش در طول نبرد بهمراتب شخصیتر از سایر اعضای گروه است چون آدم بد داستان، برادر اوست. خوشبختانه فیلم تور پیش از این ساخته شده بود و رابطهای میان من و تام هیدلستن شکل گرفته بود. مطمئناً جالب است که با دیگران کنار بیایید و همراه شوید.
فیلمبرداری صحنهی ۳۶۰ درجهای که همهی شما را در خیابان و کنار هم نشان میدهد، چه حسوحالی داشت؟
همزورث: آن روز با خودم میگفتم: «این از آن صحنههایی است که سر از تبلیغات فیلم درمیآورد». در اولین صحنهای که همهی ما را کنار هم میبینید، ما روی پل هستیم. در میان آشوبی بزرگ و هراسانگیز کنار هم قرار گرفتهایم. واقعاً از آن لحظههای ناب است.
کدام ویژگی شخصیتهاییتان را دوست دارید؟ چه چیزی آنها را برای شما خاص میکند؟
رافلو: به همهی ما گفتهاند که خوشرفتار و مؤدب باشیم ولی گاهی از کوره در میرویم. بروس بنر هم از این لحظهها دارد و فکر میکنم بخشی از لذتی که تماشاگران از تماشای این شخصیت میبرند به همین از کوره در رفتنهایش برمیگردد چون هیجانانگیز است. برای خود من، تماشای فیلم راه خوبی برای پالایش و خارج شدن از زیر فشارها است.
همزورث: من از دل و جرأت ذاتی شخصیت تور خوشم میآید. اگر به چیزی اعتقاد داشته باشد و بخواهد کاری را انجام بدهد، حرفش را میزند و کارش را انجام میدهد. از این ویژگیاش که تا حدی مثل بچههاست هم خوشم میآید. بچهها مالک محیط خودشان هستند و واقعاً به هیچ نظر و عقیدهای اهمیت نمیدهند. شخصیت تور هم تقریباً همین جوری است.
در فیلم، مبارزههای تنبهتن زیادی صورت میگیرد. در طول فیلمبرداری حادثهای جدی پیش نیامد؟
همزورث: یک مورد برای من پیش آمد. در صحنهای که تور، لوکی را از هواپیما بیرون میبرد و در منطقهای فرود میآید، از سیمی آویزان بودم و هنوز پرواز با آن را درست یاد نگرفته بودم. باید پایین میآمدم و پایم را روی صخره میگذاشتم. در چند برداشت اول (که احتمالاً در بخش ملحقات دیویدی فیلم خواهد آمد) با صورت رفتم روی زمین. واقعاً ناخوشایند و خیلی غیرابرقهرمانانه بود!
رافلو: جرمی رنر هم کمی مجروح شد اما خوشبختانه صدمهاش جدی نبود و زود خوب شد.
زمانسنجی کمیک همهی بازیگران عالی است. چهطور از پس چنین موقعیتهای کمیکی برآمدید؟ خیلی بداههپردازی داشتید؟
همزورث: جایی که در مورد لوکی میگویم: «او برادر ناتنیام است.» حسابی همه را به خنده انداخت، اما خودم فکرش را هم نمیکردم. بعد از فیلمبرداری با تعجب پرسیدم: «واقعاً بامزه بود؟» و حالا معلوم میشود که این طور بوده است. جاس فوقالعاده است. در سراسر فیلم از این موضوع غافلگیر میشدم که چهطور شوخیها و لحن طنز فیلم این قدر خوب از کار درمیآید.
مارک، شرایط احساسی بنر اصلاً خوشایند نیست. او از آن چیزی که هست، متنفر است؟
رافلو: بله. تماشای فیلم آدمی که نمیخواهد دیده شود، خیلی دشوار است. به نظرم بنر در حال پیر شدن است و مجبور است این طور به زندگیاش ادامه دهد. از آخرین باری که او را دیدیم دو سال میگذرد و حالا به نوعی خستگی و بیزاری او از دنیا را میپذیریم. این پیچیدگی شخصیتی بنر برای ما قابلتوجه بود. دربارهی سیر قهقرایی بیل بیکسبی هم صحبت کردیم. در چنین فیلمی که شخصیتهای متعددی دارد، در مجموع چیزی حدود ده دقیقه برای شخصیتم وقت در اختیار داشتم که در این زمان کوتاه سعی کردیم
از یک طرف سیر قهقرایی او را نشان دهیم و از سوی دیگر با استفاده از لبخندها و خوشیهای لحظهایاش، نوعی جذابیت به او ببخشیم و شاید این ایده را منتقل کنیم که او میخواهد یک ابرقهرمان باشد. وقتی به تونی استارک نگاه میکند احتمالاً با خودش میگوید: «او از پس همان کاری برآمده که من میخواستم انجامش بدهم.» او الگوی بنر است و به خاطر موفقیت او در رسیدن به همین هدف است که بنر و استارک در فیلم، رابطهی خوب و گرمی با یکدیگر دارند.
میتوانید دربارهی این موضوع توضیح بدهید که در فصلهای اکشن چهطور نسبت به چیزی که نمیبینید و صرفاً تجسم میکنید واکنش نشان میدهید؟ اصلاً شما آن وسط چهکار میکنید؟
جوهانسن: انتقام میجوییم!
رنر:دقیقاً (میخندد). خب، ما فکر میکنیم که داریم میجنگیم. این فصلها واقعاً پرجنبوجوش بودند و حسابی عرقمان را درمیآوردند. دوران خوبی بود و حسابی سرگرم شده بودیم.
جوهانسن: آره، جنگی تمامعیار را تجربه کردیم و همه جور مبارزه کردیم. حتی با دست خالی سبکهای مختلف مبارزه را تجربه کردیم: حرکتهای آکروباتیک، مویتای (بوکس تایلندی)، بوکس، کیکبوکس و...
هر دو پیش از این هم در فیلمهای مارول بازی کرده بودید. نظرتان درباره این تجربهی جدید و مشترک چیست؟
رنر: همان طور که میدانید شخصیتهای زیادی در این فیلم حضور دارند و به همین دلیل این امکان وجود نداشت که پیشزمینههای داستانی زیادی برای شخصیتها در نظر گرفته شود. ما داستان پرحجمی را روایت میکنیم که شخصیتهای زیادی هم دارد. پس زمان باید صرف همهی شخصیتها شود.
جوهانسن: خب، این دو شخصیت (هاوکآی و ناتاشا) مدتهاست یکدیگر را میشناسند و علاوه بر سابقهی پرفرازونشیبی که دارند، چند وقتی است در سریالهای تلویزیونی کنار هم قرار میگیرند!
واکنش شخصیتهای شما به شخصیتهایی مثل لوکی و تور که خیلی ادعا دارند، چهطور تعریف میشد؟
رنر: هر روز این سؤال را از خودم میپرسیدم و دربارهی چگونگی مواجهه با شخصیت تور فکر میکردم. جاس خیلی خلاق است چون همان طور که میدانید در این فیلم با جهان پیچیدهای طرف هستیم. ما برای همهی کنشها و واکنشها دلایلی را پیدا کردیم و فکر میکنم فرض کلی این بود که همهی این شخصیتها لااقل درک و برداشتی از یکدیگر داشته باشند... یا شاید بهتر باشد بگویم که سوءبرداشتی از هم داشته باشند.
رابرت داونی جونیور گفته که شخصیت هاوکآی دوست دارد کارها را خودش بهتنهایی انجام بدهد. به عبارت دیگر او آدم خودش است. میتوانی دربارهی این جنبه از شخصیت هاوکآی و پرداختش در فیلم توضیح بدهی؟
رنر: بله، معمولاً تکتیراندازها چنین رفتاری دارند. من به نوعی از فلسفهی آنها پیروی کردم که جایی بهتنهایی کمین میکنند و تقریباً از همکاری با دیگران پرهیز میکنند. حتی در ارتش هم همین طور است. هاوکآی شخصیت تکرو سرکشی است.
همکاری با تام هیدلستن چهطور بود و چرا شخصیت لوکی این گفتوگوهای دونفری را با قهرمانهای مختلف انجام میدهد؟
رنر: خب، چون توی فیلمنامه این طور نوشته شده (میخندد).
جوهانسن: (با خنده) خب، لوکی میخواهد میان این قهرمانها تفرقه بیندازد و به این ترتیب گروهشان را از بین ببرد. همکاری با تام هیدلستن فوقالعاده بود چون بازیگر خیلی بااستعدادی است. واقعاً او را تحسین میکنیم. بازی تئاتریوار او در این فیلم که اتفاقاً دنیای منحصربهفرد خودش را دارد، خیلی خوب جواب داد. در ضمن دیالوگهای درستوحسابی که جاس برای این شخصیتها نوشت، دیدگاههای قوی و خوبی را برای ما به ارمغان آورد.
یکی از موضوعهای جذاب دربارهی شخصیتهای شما این است که هیچکدامتان قدرتهای فراطبیعی ندارید و فقط از مهارتها و تواناییهای فردیتان بهره میبرید، ولی عضو گروهی از ابرقهرمانها هستید که مثلاً یک هیولای سبز غولپیکر را هم شامل میشود. چهطور با این شخصیتها کنار آمدید و اصلاً رابطهتان با آنها چهطور تعریف شد؟
رنر: بله، ابتدا فکر میکردم موقعیت عجیبی خواهد بود ولی بعد متوجه شدم که شخصیت من با یک کمان چه کارهایی میتواند بکند. در واقع من هم مهارتها و سلاحهای ویژهی خودم را دارم و به روش خودم میتوانم حساب هالک را برسم. شخصیتهای ما انسانهایی هستند که مجموعه مهارتهای ویژهی خودشان را دارند و فکر میکنم چیزی که همهی شخصیتها را جذاب کرده، این است که هر کدام نقاط ضعف خودشان را دارند. بنابراین تونی استارک بدون آن لباس آهنی چیزی نیست جز یک انسان معمولی.
اولین روزی که همگی با لباس شخصیتهایتان سر صحنه حاضر شدید، چهطور بود؟
رنر: خیلی عجیب بود.
جوهانسن: خیلی سوررئال بود. بعد از اولین روزی که لباسها را تست زدیم، کلی روی آنها کار کردند تا اینکه لباسهای نهایی آماده شد. اما باز هم کسی با این لباسها راحت نبود. وقتی دوربین شروع به کار میکرد همه به آدمهایی سرسخت و شکستناپذیر تبدیل میشدیم و بعدش به محض شنیدن فرمان «کات» دوست داشتیم هرچه زودتر از شر این لباسهای وحشتناک خلاص بشویم.
فکر میکنم پیش از خواندن فیلمنامه، قراردادتان را امضا کرده بودید و بازیتان در فیلم قطعی شده بود.
جوهانسن: خب، موضوع خوشایند دربارهی گروه بازیگران این فیلم این بود که پیش از آماده شدن اولین پیشنویس فیلمنامه، همه به منافع یکدیگر فکر میکردند. اولین نسخۀ فیلمنامه با اینکه داستان پروپیمان و خوبی داشت ولی هنوز جای کار داشت. جاس [ودون] نظرهای همه را میپرسید و همه با هم یا جدا جدا به گفتوگو نشستیم. در نهایت بعد از کلی بدهبستان، فیلمنامه سر و شکل نهایی خودش را پیدا کرد.
رنر: پروپاقرصترین طرفدار جهان این فیلم، خود جاس ودون بود. او نویسندهی واقعاً خوبی است و کارش به عنوان نویسنده و کارگردان این فیلم خیلی دشوار بود. نمیدانم آیا فرد دیگری هم میتوانست چنین داستانی را با این کیفیت جمعوجور کند یا نه، اما جاس بهشدت شیفتۀ این شخصیتها بود و برای خلق این جهان و شخصیتها چیزی کم و کسر نگذاشت.
رابرت داونی جونیور و کریس اِوانس
از شخصیتهایتان و تعاملشان با یکدیگر بگویید. آیا تونی و بروس (بنر) به این خاطر که کمی باهوشترند رابطهی نزدیکتری با هم پیدا میکنند؟ یا اینکه مثلاً تونی و تور به خاطر غرورشان در طول فیلم با هم درگیر میشوند؟
داونی جونیور: من از آدمهای گندهای که مبهم حرف میزنند و طوری وانمود میکنند که انگار بیشتر از من میفهمند، خوشم نمیآید. ولی در مورد خودمان (با اشاره به اِوانس) فکر میکنم به دلایلی یک رابطۀ چندوجهی بینمان شکل میگیرد.
اوانس: بله، رابطهی ما چندلایه و عمیق است.
داونی جونیور: بله، ولی این پیچیدگی و نزدیکی از کجا میآید؟
اوانس: به نظرم هر دو این شخصیتها قهرمانانی مستقل هستند. تونی جذابتر است و دوست دارد در کانون توجه قرار بگیرد. اما کپ (کاپیتان آمریکا) کمی خوددارتر است و کمتر خودش را در صف جلو و در کانون توجه میبیند. اما هر دو آنها ذاتاً قهرمان هستند و آدمهای خوبی به حساب میآیند.
به نظرتان کدام شخصیت، قلب این گروه است؟
داونی جونیور: (به اوانس اشاره میکند).
اوانس: من میخواستم بگویم شخصیت تونی و فکر میکنم بدون حضور او این گروه دور هم جمع نمیشدند.
داونی جونیور: نه، این طور نیست. من به آنها گفتم فیلمنامه را با محوریت شخصیت تو بنویسند!
اوانس: به نظرم بدون تونی این قهرمانها با هم کنار نمیآمدند. او در این خانواده، حکم چسب را دارد. شخصیت کپ درگیر سازگاری با روزگار مدرن است و بیشتر به یک ماهی افتاده توی خشکی شباهت دارد. او بدون جذبه و رهبری شخصیتی مثل تونی استارک راه نمیافتاد.
داونی جونیور: خب، اگر این طور به قضیه نگاه کنیم شاید حق با تو باشد. اما فکر میکنم اینجا موضوع مهم دیگری هم وجود دارد. کار مهمی که جاس، کوین (فیج) و گروه هنری فیلم کردند این است که هیچ چیز قطعی و مطلق نیست. اینها گروهی ابرقهرمان هستند که به خانوادهی ازهمپاشیدهای میمانند. آشکار است که در فیلم فقط یک نفر کاپیتان نام دارد و گروه ما در جایی از فیلم به شجاعت و مهارت کپ در زمینهی استراتژی و مسائل نظامی نیاز پیدا میکند.
حضور جاس سر صحنه به عنوان نویسنده و کارگردان چهطور بود؟
داونی جونیور: چرا دربارهی جاس سؤال میکنی؟ مثل اینکه ما اینجا نشستهایمها! (میخندد) نکتهی خوشایند این است که جاس واقعاً سرعت عمل و مسئولیتپذیری فوقالعادهای نسبت به الزامات کارش دارد. مثلاً در پایان فیلم، صحنهای وجود دارد که تور، کپ و تونی را با هم متحد میکند. در این فصل باید حرفهای زیادی زده شود اما نه میتواند دو صفحه فیلمنامه داشته باشد و نه میتوان با یکیدو خط دیالوگ سرهمبندیاش کرد. جاس چند لحظه وقت خواست و سپس همه چیز را درست کرد. او سه صفحه گزینه جلوی ما گذاشت! جاس واقعاً مثل نوعی ماشین عمل میکند و بهترین خروجی را در کمترین زمان ممکن ارائه میدهد.
اوانس: او نویسندهی فوقالعادهای و به کارش مسلط است.
گذشتهی تونی استارک بهواسطهی رابطهی عاطفی پدرش، به نوعی با گذشتهی کاپیتان آمریکا گره میخورد. این گره و پویایی در این فیلم شکل گرفته است؟
داونی جونیور: میتوانید ملاقات با برادری را تجسم کنید که سوگلی پدرتان بوده و پس از مدتها که گمشده بود حالا ناگهان سروکلهاش پیدا شده؟ او واقعاً ماندنی نیست ولی به هر حال این دو با هم ملاقات میکنند. خیلی ناراحتکننده است.
اوانس: این رابطه سطحی نیست و خوشبختانه به قدری پروپیمان است که میتواند در دنبالههای فیلم هم ادامه پیدا کند.
کاپیتان آمریکا که در روزگار مدرن از خواب بیدار میشود و همقطاری را میبیند که با لباس آهنی پرواز میکند و همکار دیگرش به هیولایی سبزرنگ تبدیل میشود، چهطور میتواند خودش را با شرایط تطبیق دهد و حتی با این همقطارها در یک گروه قرار بگیرد و با آنها همکاری کند؟
اوانس: این یک تکه از پازل است که او از خواب بیدار میشود و میبیند که زمین و آسمان تغییر کرده. این تلفن همراه و اینترنت و رایانه فقط تکهای از پازل است. فکر میکنم موضوع واقعی و مهمتری که او باید با آن دستوپنجه نرم کند، تغییرهایی است که در جامعه روی داده. اخلاقیات، ارزشها و چگونگی تعامل آدمها با یکدیگر تغییر کرده. اصلاً فکر میکنم به همین دلیل باشد که همان ابتدا با تونی مشکل پیدا میکند چون او تجلی دنیای مدرن است.
میتوان همهی چیزهایی را که تماشاگران دوست دارند در فیلمی مثل انتقامجویان با هم به آنها نشان داد؟ آیا انتظار تماشاگران خیلی بیشتر از آن چیزی نیست که در یک فیلم دوساعته میگنجد؟
اوانس: مثل چاهی است که هنوز خیلی آب دارد. این فیلم مصالح اضافی ندارد و به اندازهی خودش بار برداشته است.
داونی جونیور: کاملاً موافقم. در ضمن فکر میکنم مشکل جمعوجور کردنِ مصالح مناسب در کار نبوده و بیشتر این مهم بوده که چه چیزهایی حذف شوند. به نظرم در این زمینه بزرگترین و زیرکانهترین تصمیمها گرفته شده است.
مارک، نسخههای زیادی از هالک در سینما و تلویزیون ساخته شده و بازیگران زیادی نقش بروس بنر را بازی کردهاند. چهطور به نسخهی منحصربهفرد خودت از بروس رسیدی؟
رافلو: خب، وقتی با جاس ودون ملاقات کردم، گفت که واقعاً مجموعهی تلویزیونی قدیمی هالک شگفتانگیز و بازی بیل بیکسبی در قالب این شخصیت را دوست دارد. من هم سریال را پیدا کردم و با پسر ده سالهام به تماشای آن نشستم. در اصل، شخصیتم را کاملاً بر اساس پسر ده سالهام خلق کردم که وقتی نعره میکشد تمام نیروهای طبیعت را از بدنش خارج میکند و در عین حال همه را وادار میکند که به او بگویند خودش را کنترل کند!
از آنجا که این اولین فیلم ماروِلی تو بود، از چالشهای سازگاری با این جهان تازه و جا افتادن در آن بگو.
رافلو: هراسانگیز بود. میدانستم بار سنگینی را به دوش میکشم. وقتی به این موضوع پی بردم که اشتباه کردم و واکنش طرفدارها در قبال خبر بازیام در نقش بروس بنر را خواندم. واقعاً کار اشتباهی کردم که خواندمشان. دیگر هرگز این کار را تکرار نمیکنم. اما از سوی دیگر هرگز در قالب نقشی بازی نکرده بودم که پیش از فیلمبرداری یک فریم از آن، این قدر مورد موشکافی و نقد قرار بگیرد. رفتن سر صحنه با آن آدمها خیلی وحشتناک بود. بیشتر قهرمانهای زندگیام در این گروه از بازیگران حضور داشتند. پس میدانستم که دست به کار خیلی بزرگ و مخاطرهآمیزی زدهام. کارم سخت بود و آرزو میکردم در عوض جامۀ کشباف و یکپارچهای که مثل تختۀ چکرز چینی رنگ شده بود، لباس بهتری برای پوشیدن میداشتم.
کریس، تو و کریس اوانس نقش شخصیتهایی را بازی کردید که به ماهی از آب بیرونافتاده شباهت دارند یعنی در محیط طبیعی خودشان نیستند. بازی در این نقش چهقدر جالب و لذتبخش بود؟
همزورث: همهی ما در این دستهبندی قرار میگیریم. جاس همان اوایل کار به این موضوع اشاره کرد که ما به خانوادهی بههمریختهای شباهت داریم چون این شخصیتها به هیچ جای دیگری تعلق ندارند. تور اهل سیارهی دیگری است و انگیزهاش در طول نبرد بهمراتب شخصیتر از سایر اعضای گروه است چون آدم بد داستان، برادر اوست. خوشبختانه فیلم تور پیش از این ساخته شده بود و رابطهای میان من و تام هیدلستن شکل گرفته بود. مطمئناً جالب است که با دیگران کنار بیایید و همراه شوید.
فیلمبرداری صحنهی ۳۶۰ درجهای که همهی شما را در خیابان و کنار هم نشان میدهد، چه حسوحالی داشت؟
همزورث: آن روز با خودم میگفتم: «این از آن صحنههایی است که سر از تبلیغات فیلم درمیآورد». در اولین صحنهای که همهی ما را کنار هم میبینید، ما روی پل هستیم. در میان آشوبی بزرگ و هراسانگیز کنار هم قرار گرفتهایم. واقعاً از آن لحظههای ناب است.
کدام ویژگی شخصیتهاییتان را دوست دارید؟ چه چیزی آنها را برای شما خاص میکند؟
رافلو: به همهی ما گفتهاند که خوشرفتار و مؤدب باشیم ولی گاهی از کوره در میرویم. بروس بنر هم از این لحظهها دارد و فکر میکنم بخشی از لذتی که تماشاگران از تماشای این شخصیت میبرند به همین از کوره در رفتنهایش برمیگردد چون هیجانانگیز است. برای خود من، تماشای فیلم راه خوبی برای پالایش و خارج شدن از زیر فشارها است.
همزورث: من از دل و جرأت ذاتی شخصیت تور خوشم میآید. اگر به چیزی اعتقاد داشته باشد و بخواهد کاری را انجام بدهد، حرفش را میزند و کارش را انجام میدهد. از این ویژگیاش که تا حدی مثل بچههاست هم خوشم میآید. بچهها مالک محیط خودشان هستند و واقعاً به هیچ نظر و عقیدهای اهمیت نمیدهند. شخصیت تور هم تقریباً همین جوری است.
در فیلم، مبارزههای تنبهتن زیادی صورت میگیرد. در طول فیلمبرداری حادثهای جدی پیش نیامد؟
همزورث: یک مورد برای من پیش آمد. در صحنهای که تور، لوکی را از هواپیما بیرون میبرد و در منطقهای فرود میآید، از سیمی آویزان بودم و هنوز پرواز با آن را درست یاد نگرفته بودم. باید پایین میآمدم و پایم را روی صخره میگذاشتم. در چند برداشت اول (که احتمالاً در بخش ملحقات دیویدی فیلم خواهد آمد) با صورت رفتم روی زمین. واقعاً ناخوشایند و خیلی غیرابرقهرمانانه بود!
رافلو: جرمی رنر هم کمی مجروح شد اما خوشبختانه صدمهاش جدی نبود و زود خوب شد.
زمانسنجی کمیک همهی بازیگران عالی است. چهطور از پس چنین موقعیتهای کمیکی برآمدید؟ خیلی بداههپردازی داشتید؟
همزورث: جایی که در مورد لوکی میگویم: «او برادر ناتنیام است.» حسابی همه را به خنده انداخت، اما خودم فکرش را هم نمیکردم. بعد از فیلمبرداری با تعجب پرسیدم: «واقعاً بامزه بود؟» و حالا معلوم میشود که این طور بوده است. جاس فوقالعاده است. در سراسر فیلم از این موضوع غافلگیر میشدم که چهطور شوخیها و لحن طنز فیلم این قدر خوب از کار درمیآید.
مارک، شرایط احساسی بنر اصلاً خوشایند نیست. او از آن چیزی که هست، متنفر است؟
رافلو: بله. تماشای فیلم آدمی که نمیخواهد دیده شود، خیلی دشوار است. به نظرم بنر در حال پیر شدن است و مجبور است این طور به زندگیاش ادامه دهد. از آخرین باری که او را دیدیم دو سال میگذرد و حالا به نوعی خستگی و بیزاری او از دنیا را میپذیریم. این پیچیدگی شخصیتی بنر برای ما قابلتوجه بود. دربارهی سیر قهقرایی بیل بیکسبی هم صحبت کردیم. در چنین فیلمی که شخصیتهای متعددی دارد، در مجموع چیزی حدود ده دقیقه برای شخصیتم وقت در اختیار داشتم که در این زمان کوتاه سعی کردیم
از یک طرف سیر قهقرایی او را نشان دهیم و از سوی دیگر با استفاده از لبخندها و خوشیهای لحظهایاش، نوعی جذابیت به او ببخشیم و شاید این ایده را منتقل کنیم که او میخواهد یک ابرقهرمان باشد. وقتی به تونی استارک نگاه میکند احتمالاً با خودش میگوید: «او از پس همان کاری برآمده که من میخواستم انجامش بدهم.» او الگوی بنر است و به خاطر موفقیت او در رسیدن به همین هدف است که بنر و استارک در فیلم، رابطهی خوب و گرمی با یکدیگر دارند.
پ
ارسال نظر