درک منطقِ بمب
حکومت نظامی؛ سرگذشت انقلابیون ناکام
ماتیلده نرودا، بیوه پابلو نرودا، ملک الشعرای امریکای لاتین، درگذشته است و همین کافی است تا جذبه ای سحر آمیز، مانونگو ورا، بت موسیقی انقلابی شیلی، را پس از دوازده سال تبعید خودخواسته به شیلی، به سانتیاگو، بازگرداند.
مانونگو به وطن باز می گردد تا یک شبانه روز کابوس و مرگ و عشق و خاطره و شوق و رنج و حرمان را تجربه کند، مانونگو به وطن باز می گردد تا «حکومت نظامی» را تجربه کند. سرگذشت مانونگو ورا شخصیت اصلی رمان «حکومت نظامی» بی شباهت به شخصیت خوسه دونوسو، نویسنده رمان، نیست.
دونوسو پس از سرنگونی دولت آلنده و استقرار دولت کودتا در سال ۱۹۷۳ شیلی را ترک کرد و تا سال ۱۹۸۱ در مکزیک، ایالات متحده و اسپانیا زندگی کرد، اما او هم مانند مانونگو ورا بالاخره به شیلی تحت حکومت پینوشه بازگشت. از این حیث می توان گفت شخصیت مانونگو ورا و دغدغه ها و کشمکش های ذهنی و افکارش حدیث نفس نویسنده است در بازگشت به وطن از پس سال ها زندگی در تبعید.

به جز شخصیت خود نویسنده احتمالا شخصیت ویکتور خارا- خواننده مشهور چپ گرای شیلیایی که به طرزی فجیع توسط حکومت پینوشه به قتل رسید- نیز الهام بخش دونوسو در خلق شخصیت مانونگو ورا بوده است. مانونگو ورا کارش در اوج نهضت انقلابی حزب اتحاد مردمی اوج می گیرد و همچون ویکتورا خارا شهرتی جهانی می یابد اما بعد از کودتا مانونگو شیلی را ترک می کند و در پاریس ماوا می گزیند. حالا او به سانتیاگو بازگشته تا به قول دونوسو شاهد پایان یک دوران باشد. پایانی که مرگ معشوق نرودا آن را رقم خواهدزد. انگار با بازگشتن به شیلی مانونگو به صف هم نسلان، به صف هم قطاران سابقش بازگشته تا در تشییع پیکر ماتیلده یا بهتر بگوییم، در تشییع آرمان های یک نسل شرکت کند.
عزاداران گرد هم آمده اند و حالا در صفحات آغازین رمان، مانونگو را می یابیم که کوچه پس کوچه های سانتیاگو را یک به یک در می نوردد و در پس تفرعنی که زاییده سال ها درخشش بر صحنه های پاریس است نگران این هم هست که آیا هموطنانش، نوجوانانی که هنگام کوچ او کودکانی بودند، او را، ستاره پرفروغ موسیقی و انقلاب شیلی را، هنوز به جا می آورند. اما واقعیت این است که این ستاره دیگر چندان هم پرفروغ نیست.
رمان در سه فصل «شامگاه»، «شب» و «صبح» توسط دونوسو روایت می شود. بخش عمده فصل نخست در منزل نرودا و در مراسم احیای ماتیلده می گذرد و از این رهگذر ما با چهره های متفاوت و گونه گون هواداران سابق حکومت آلنده آشنا می شویم؛ هوادارانی که حالا همه منزوی و شکست خورده به زندگی تحت یوغ کودتاچیان ادامه می دهند. برخی هنوز سوسیالیست هایی معتدل اند، مثل فائوستا و همسرش دن سلدونیو؛ برخی به سازمان چپ انقلابی پیوسته اند، مثل جودیت؛ و برخی هم مثل لوپیتو که همرزم مانونگو و جودیت و شاعر بزرگ ادبیات انقلاب بوده همه چیز را به ظاهر وانهاده اند و به الکل و ولگردی پناه آورده اند.
در این میان سوجویان همدست با دولت کودتا مثل فرِدی فاکس هم به چشم می خورند. فِردی به طمع تصاحب مجموعه عتیقه ها و دست نوشته های نرودا و مکاتبات او با تروتسکی- که می تواند سند خیانت او به مارکسیسم استالینیستی تلقی شود- به خانه نرودا آمده است. او که دوست نرودا و ماتیلده بوده، پسرخاله جودیت هم هست اما خویشاوندی او با این جمع به نسبت فامیل اش با جودیت محدود نمی شود.

نویسنده بانفوذ به خلوت و مکالمات آدم های حاضر در این جمع به ما نشان می دهد که هر گروهی از هواداران نرودا و همسرش با حضور در این جمع در پی ارضای منویات شخصی یا حزبی خود هم هستند. در تمام فصل اول رمان، راوی دانای کل با نقب زدن به درون افکار شخصیت های مختلف به تردیدهای آن ها در مورد عقاید و مبارزات گذشته شان می پردازد. حتی جودیت آن «الاهه گریزپای جوانان انقلابی آن روزگار» که برخلاف بقیه با گذشت زمان تندروتر شده و اخیرا به گروهی مسلح پیوسته دائم میان زن بودن و انقلابی بودن درگیر کشاکشی ذهنی با خود است.
جودیت که پیش از رفتن مانونگو سر و سری هم با او داشته و لوپیتو در دو سوی یک طیف قرار می گیرند و بیهوده نیست که جودیت بیش از هر کس دیگری با لوپیتو احساس هم دردی می کند، چون با وجود این که خودش تندروتر شده اما از لحاظ ایدئولوژیک خود را در مرز سقوطی همچون سقوط لوپیتو حس می کند. افسانه های زیادی گرد جودیت شکل گرفته اما تنها خودش می داند که این افسانه ها حقیقت ندارد. او زن رازآلودی است که رازی ندارد، چون شکنجه گرش در زندان به او دل باخته و او را شکنجه نکرده و به قول راوی باعث شده او «شکنجه گری نداشته باشد».
حالا جودیت در پی این است که این شکنجه گر را بیابد و به قتل برساند. جودیت در تردید است که برای انتقام از این شکنجه گر به مبارزه ادامه می دهد یا به نفس مبارزه اعتقاد دارد.
دونوسو به ما نشان می دهد که مبارزه جویی جودیت چندان اصالتی هم ندارد، همچنان که مبارزه جویی مانونگو نداشته است. جودیت زنی است که مشتاق «سردرگمی» است و از هر چه که ثبات و آرامش خاطری برایش پدید آورد گریزان است.
ارسال نظر