چرا «چارلز دیکنز» هرگز تمام نمی شود؟
سرود کریسمس «چارلز دیکنز» نخستین بار در سال ۱۸۴۳ منتشر شد. از این کتاب تاکنون چند ترجمه به فارسی منتشر شده که از آن جمله می توان به ترجمه های مهین دانشور و محسن سلیمانی اشاره کرد. به تازگی چاپ جدیدی از این رمان کلاسیک با ترجمه فرزانه طاهری از سوی نشر مرکز در ۱۳۶ صفحه و با قیمت ۹ هزار و ۵۰۰ تومان به بازار نشر عرضه شده است.
همین چند وقت پیش برای یکی از هنرجویان داستان نویسی مثالی آوردم از رمان «الیور توییست» و حرف هایم که تمام شد طرف پرسید: «اسم کتاب و نویسنده اش را دوباره می گویید؟»؛ این اتفاق خیلی غم انگیزی است. یعنی فردی می خواهد داستان نویس بشود؛ اما اسم چارلز دیکنز و الیور توییست به گوشش هم نخورده.
برای نسل ما دیکنز از خوان های نخستینی بود که خوره های کتاب باید از آن می گذشتند. ما با داستان های دیکنز بزرگ شدیم؛ «دیوید کاپرفیلد»، «آرزوهای بزرگ»، «داستان دو شهر»، «نیکلاس نیکلبی» و البته «الیور توییست». داشتیم همین طوری برای خودمان غصه می خوردیم که در یک کتاب فروشی چشم مان روشن شد به یکی از شاهکارهای دیکنز، آن هم با ترجمه یک مترجم استاد و معرکه، فهمیدیم نشر مرکز در ادامه پروژه خیلی خوب و ستایش برانگیز انتشار رمان های کلاسیک بزرگ، «سرود کریسمس» را با ترجمه «فرزانه طاهری» روانه بازار کتاب کرده است.
سرود کریسمس را دیگر همه باید بشناسند زیرا نسخه انیمیشن دیسنی از این رمان را دیده اند و شخصیت مشهور «اسکروچ» را می شناسند. اسکروچ در کارتون دیسنی همان اردک پول پرستی است که نم پس نمی دهد و «میکی ماوس» بیچاره را به بیگاری می کشد و یک شب روح شریک مرحومش را در خواب می بیند و زندگی اش تغییر می کند. کتاب را گرفتیم و درجا خواندیمش و حظی بردیم وافر.
دیکنز تمام نمی شود؛ کهنه نمی شود، از مد نمی افتد؛ اما چرا؟ چرا چارلز دیکنز از معدود نویسنده های تاریخ ادبیات جهان است که انتشار آثارش هرگز متوقف نشده، همیشه خواننده داشته و تقریبا زبانی رسمی را در دنیا نمی توان یافت که ترجمه آثار دیکنز به آن زبان موجود نباشد؟ چرا فروش رمان «داستان دو شهر» هنوز هم در جهان نخستین رقیب رمان «شازده کوچولو» به حساب می آید؟
بد نیست از اینجا شروع کنیم که دیکنز در سال ۱۸۱۳ در انگلستان به دنیا آمد و اوج کار نویسندگی اش در «عصر ویکتوریا» بود؛ عصر ویکتوریا هم دوران عجیبی بوده است. ملکه ویکتوریا بر تخت سلطنت نشسته بود و صنایع به شدت در اروپا در حال پیشرفت بودند و امپراتوری بریتانیا هم در اکناف دنیا برای خودش مستعمره داشت و ابرقدرتی انکارناپذیر بود اما این تحول اجتماعی اقتصادی و سیاسی برای همگان یک تجربه خوشایند محسوب نمی شد.
پدر دیکنز کارمند کشتیرانی انگلستان بود و مردی دائم الخمر. او در این دوران به شدت مقروض شد و به زندان افتاد. «چارلز» خردسال مجبور شد برای کمک به تامین معاش خانواده در کارخانه تولید واکس مشغول به کار شود. دیکنز پس از آزادی پدرش توانست دوباره به مدرسه بازگردد و تحصیل را از سر بگیرد و بعد از فارغ التحصیلی در یک دفتر وکالت شغلی به دست آورد. در همین دوران بود که نگاه تیزبین خود را به جامعه نوین شهرنشین انگلستان دوخت و کوشید در هیئت یک روزنامه نگار به گزارش مشاهدات خود بپردازد.
به همین دلیل نویسندگانی مانند دیکنز دست به کار شدند و در غیاب حضور جامعه شناسان و روانشناسان حرفه ای و جدی شروع کردند به وصف و نقد شرایط حاکم بر جامعه شان. دیکنز که سابقه روزنامه نگاری داشت و گزارش نویسی قهار بود، این گزارش ها را به موقعیت های دراماتیک و داستانی مسلح کرد و تاثیرگذارترین تصاویر از مناسبات شهرنشینی عصر ویکتوریا را در قالب آثار خود به دنیا هدیه داد؛ بنابراین یکی از دلایل این را که دیکنز هرگز تمام نمی شود باید لابلای همین حرف ها جستجو کنیم.
او یک قصه گوی ماهر است و در داستان هایش به مناسبات و جزییات زندگی شهری، طبقات فرودست و فرادست جامعه، نزاع بر سر قدرت و ثروت و گوشه های تاریک و از چشم دور مانده جامعه توجه ویژه ای دارد. او از تحول تلخ دنیا سخن می گوید. از دشواری رستگاری در روزگاری تاریک و بیمار. دنیا هنوز هم درگیر همان جدل ها و کشمکش هاست. در نتیجه هنوز داستان های دیکنز تاثیرگذار و خواندنی هستند.
دیکنز نویسنده ای با احساس است، با احساس به همان معنای سانتی مانتال. او برای تاثیرگذاری بر خواننده اش حجم زیادی حس و عاطفه انسانی را به داستان راه می دهد و گاه با اغراق در نمایاندن شخصیت ها و فضاها این اثرگذاری حسی را تقویت می کند. درک درست او از رنج و راحت بشر و سرشت نیک و ذات شروری که هم زمان در نهاد آدمیان نهادینه شده، این کیفیت ها را با شمایل هایی گوناگون در داستان هایش به کار می گیرد؛ آدم های او گاه مانند فاگین و بامبل هم در صورت و هم در باطن پلید هستند، گاه مانند خانم هاوویشام و استلا مرموز و سرد و گاه مانند مگویچ و نانسی، ظاهری بزهکار دارند و دلی بخشنده و مهربان؛ اینها یعنی بازنمایی واقعیت انسانی.
آدم های متوسط دیکنز، در میان دو جبهه از نیک خصالان و بدذاتان گاه به این سو و گاه به آن سو کشیده می شوند و در «لندن» برزخی به دنبال یافتن راهی به بهشت هستند. دیکنز مانند افسانه سرایان باستانی، شیطان را گاه با هیئتی شیطانی و گاه با ذاتی اهریمنی در قالبی فرشته وار به تصویر می کشد؛ بنابراین دلیل دیگر محبوبیت و همیشه خواندنی بودن آثارش همین است.
الگوهای آشنای او برای قصه گویی، تاریخ انقضا ندارند. تا دنیا دنیا بوده همین بوده و تا دنیا باشد همین خواهد بود. شهرها چهره عوض می کنند، دنیای مدرن از منظر طبقاتی و مناسبات حاکم بر آن تغییر می کند، شکل گفتار و ظاهر آدم ها عوض می شود؛ اما مفهوم انسانیت و الگوی زشتی و زیبایی کردار آدمی همچنان همان است که دیکنز به تصویر می کشد. تصویری که گاه همانند «اسکروچ» به شدت اغراق شده و اکسپرسیونیستی و گاه مانند «چارلز دارنی» در «داستان دو شهر»، یک نجیب زاده است که در سفری میان لندن و پاریس به تحولی عاطفی و معنوی دست می یابد.
نکته دیگر این است که دیکنز مانند نویسندگانی که کمابیش با او همدوره هستند، فقط حرف نمی زند، تحلیل می کند. نه اینکه مقاله اخلاقی و موعظه در داستانش بگنجاند. او به ما موقعیت های نوعی بشر را نشان می دهد و در این راه در بیشتر رمان های بزرگش اول به تاثیر محیط تربیت و ژنتیک در سرنوشت آدمی توجه می کند (چیزی که امروزه آن را با عنوان ناتورالیسم می شناسیم). برای نمونه تولد الیور را در نوانخانه نشان می دهد و نظام استبدادی و سنگدلانه حاکم بر پرورشگاه را یا پیپ یتیم را زیر سلطه خواهر خشن و قیم هولناکش به تصویر می کشد و خاستگاه او را در روند زندگی اش دخیل می داند.
نکته دیگری که همیشه در آثار دیکنز دیده می شود، توجه به اخلاق و روانکاوی آدم هاست. او همیشه در داستان هایش یک مکانیسم قوی برای تنش میان خیر و شر، گناه و ثواب و انصاف و بیدادگری به کار می گیرد و آدم های باورپذیر و به دقت شخصیت پردازی شده اش را در میان چرخ دنده های این مکانیسم به فراز و فرود می رساند.
این استاد شخصیت پردازی با نگاهی واقع گرایانه تصویری از «انسان» را در گرفت و گیرهای روانی، عصبی و اخلاقی به نمایش می گذارد که از هر جهت تصویری کامل است. قهرمان های دیکنز هیچ کدام خارق العاده نیستند؛ ضعف دارند، اشتباه می کنند، فریب می خورند، عقده های شان همه جا با آنهاست و مرتکب گناه هم می شوند. این میزان از نگاه واقع گرایانه را شاید در آثار هیچ نویسنده دیگری نتوان یافت. ضمن اینکه آدم های او - با تمام ضعف ها و قوت هایشان - اهل مبارزه اند.
دیوید کاپرفیلد و الیور و پیپ تسلیم تقدیر نمی شوند و به هر دری می زنند تا موقعیت خود را تغییر دهند و به جایگاه ارزشمندتری برسند. دیکنز به قهرمان های خودش پاداش تلاش شان را می دهد؛ کمتر پیش می آید که اثری از او پایانی تلخ و اسفبار داشته باشد. او می خواهد بگوید مبارزه اخلاقی و گریز از جهل و نیکوکاری در همین دنیا ثمره خواهد داد و چیزی که نابود می شود، جماعت بدسگالانی هستند که به رنج و گناه تن درداده اند؛ بنابراین باز می توان دلایل دیگری برای بقای آثار دیکنز یافت.
او در قصه هایش قهرمان دارد و قهرمان هایش آدم هایی معمولی هستند و در چالش هایی درگیر می شوند که هنوز همه ما با آنها درگیر هستیم؛ آنها مبارزه می کنند و نتیجه مبارزه شان را می گیرند. چنان که آرمان و آرزوی هر انسانی همین است (یا امیدواریم همین باشد). در عین حال داستان های دیکنز انتقادی است و سرشار از شبکه های معنایی پیچیده؛ آدم از یک داستان و داستان نویس چه انتظار دیگری می تواند داشته باشد؟
نظر کاربران
ممنون
فیلم نیکلاس نیکلبی رو خیلی اتفاقی از تلوزیون دیدم خیلی خوشم اومد نمیدونستم مال چارلز دیکنز است .
واقعا اثار دیکنز شاهکارهای ادبی هستن...
خوب بود، سپاس