رمز و راز آنتوان پائولوویچ چخوف
چخوف را خیلی ها راوی بزرگ قصه های کوچک می دانند و خیلی ها، از شرق تا غرب عالم، موقعیت فعلی خود را در عرصه داستان مدیون او هستند.
با این حال، اگرچه طنز چخوف در همایش های باشکوه نجات بشریت، جایی که اندیشه و هنر بسیاری از بزرگان مورد سوءاستفاده قرار می گیرد، غایب است اما هر بار که طوفان های فرونشسته، سربلند و تسلی بخش همچون پزشک دردآشنای روح انسان به یاری آمده است.
برخی چخوف را بهترین داستان کوتاه نویس جهان و برخی دیگر هم او را مهم ترین نمایشنامه نویس پس از شکسپیر می دانند. به نظر می رسد برای شما هم که مدت هاست در حوزه داستان حضور دارید، داستان کوتاه های او از دیگر وجوه مختلف چخوب پررنگ تر باشد.
بله، همین طور است. خب، چخوف پیش از این که نمایشنامه نویس باشد، داستان کوتاه نویس است. البته این امتیاز چیزی از ارزش نمایشنامه هایش کم نمی کند چرا که کسی نمی تواند منکر ارزش های «باغ آلبالو»، «ایوانف» و یا «دایی وانیا» بشود. اما به هر حال، من هم مانند خیلی های دیگر اعتقاد دارم چخوف یک داستان کوتاه نویس شش دانگ است. هر چند این نظر من می تواند مخالفان اندکی هم داشته باشد.
جایی خواندم که چخوف گفته است «کتاب های داستایفسکی خوب اما متظاهرانه و فاقد فروتنی لازم است». شما فکر می کنید خود چخوف در داستان هایش به دنبال چه چیزهایی بوده که این نقد را به داستایوسفکی داشته است.
قیاس سبک کار چخوف و محتوای داستان هایش با کارهای داستایفسکی، قیاس مع الفارق است چرا که هر کدام از منظر خودشان انسان ها را روایت کرده اند. اگر این حرف، واقعا از چخوف باشد، متقابلا داستایفسکی هم می تواند بگوید کارهای چخوف، از شدت فروتنی و سادگی، خیلی سهل الوصولند. شخصیت های داستان های چخوف لایه زیرین ندارند در حالی که داستایفسکی علاوه بر این که روان می نویسد، لایه دوم و زیرین شخصیت هایش را نیز برهنه می کند. به نظر من که طبیعی است چخوف عزیز و فاش، داستایفسکی عمیق و جدی را متظاهر بخواند.
زندگی نامه چخوف را هم که مطالعه می کنیم، می بینیم در طول زندگی کوتاه خود همواره در معرض آزمایشی دائمی و مشقت بار و البته پرحاشیه بوده است. می خواهم بدانم شما فکر می کنید چگونه می شود فردی که این همه ناملایمات در زندگی می بیند و در ۴۴ سالگی هم از دنیا می رود، می تواند چنان کارنامه درخشانی از خود باقی بگذارد.
من فکر می کنم طنز برای آن هایی که بیشترین رنج و مشقت روی سرشان آوار می شود، به عنوان یک جور پادزهر و به نوعی حربه، بسیار موثر عمل می کند. آن ها با این کارشان رنج و غصه هایشان را پس می زنند. یعنی اگر بخواهم به طریق دیگری بگویم، به این شکل این گونه ناراحتی ها را تحقیر می کنند، سر کار می گذارند و به ریششان می خندند. وقتی رو در رو نمی توانند حریف غصه هایشان بشوند، به طنز رو می آورند. چخوف هم به نظرم از طنز به خوبی استفاده کرده است. البته این در برخی از نویسنده های خودمان هم بوده؛ مثل هدایت که می توانیم بگوییم چنین وضعیتی داشته است.
این طنز در گفته های خود چخوف هم دیده می شود. نکته ای که برای من جالب است، این است که همواره تضادی بین استقبال پرشور مردم- چه در روسیه و چه در همین ایران خودمان- از آثار چخوف و اظهارنظرهای آمیخته به طنز خود او درباره کارها و آثارش وجود دارد. این نکته از کجا می آید؟
دلیلش این است که ما با شخصیت های چخوف همذات پنداری می کنیم و آن ها را از خودمان می دانیم. چخوف حرف دل ما را می زند، آن هم با طنز خاص خودش. او شخصیت هایش را از میان مردم دور و برش انتخاب می کند و اغلب شخصیت های داستان هایش هم کسانی هستند که ما عمری با آن ها زندگی کرده ایم و آن ها را می شناسیم. فرقی هم نمی کند خواننده آثار چخوف اهل کجا باشد، این درک آثار چخوف به ملیت خواننده ربطی ندارد. اصلا به نوعی آثار چخوف موید و تصدیق کننده این حرف است که هنر مرز نمی شناسد.
شما در پاسخ هایتان به شبیه بودن هدایت به چخوف و نمود آن در برخی داستان هایش اشاره کردید. عده ای معتقدند علاوه بر هدایت، حتی جمالزاده هم در برخی از آثارش تحت تاثیر چخوف بوده است. آیا می توانیم بگوییم بیشتر روی آوردن نویسندگان ما به داستان کوتاه نسبت به رمان نتیجه تاثیری است که چخوف بر فضای داستانی ایران از همان ابتدا گذاشته است؟
چخوف یک الگو و یک سرمشق است. او را در همه دنیا به عنوان یک پیشتاز در ژانر داستان کوتاه می شناسند. بنابراین، این که داستان نویسان بعد از او تحت تاثیرش باشند، یک امر بدیهی است. البته این نکته را هم باید در نظر داشته باشیم که منظورمان از تحت تاثیر بودن، مقلد بودن نیست چرا که این دو با هم توفیر دارد. من معتقدم درباره داستان کوتاه نویسان ایران می توانیم چنین نظریه ای را قبول کنیم اما این که رمان نویس های ما هم از چخوف تاثیر پذیرفته باشند، تا حدودی بعید است چون همه می دانیم که چخوف رمان نویس نبوده است، هر چند برخی او را پلی بین نویسندگان عصر طلایی ادبیات روسیه با عصر نقره ای آن می دانند.
حالا که بحث داستان کوتاه و رمان به میان آمد، می خواهم بپرسم شما فکر می کنید چرا اقبال داستان کوتاه از همان ابتدای داستان نویسی معاصر ما در ایران بلندتر بوده است تا رمان؟ حتی برخی اعتقاد دارند ما رمان نویس درجه یک نداریم در حالی که داستان کوتاه نویسان قدری داریم.
این موضوع بر می گردد به این که پرداختن به داستان کوتاه و اقبال بیشتر به این ژانر مولود و نتیجه ناگزیر تغییر شرایط زیستی ماست. کم بودن فرصت و مجال، تنگ حوصلگی، تنگناهای اقتصادی و عوامل و اسباب دیگر انگیزه های گرایش بیشتر به داستان کوتاه و پیشی گرفتن این ژانر ادبی از رمان است. من هم معتقدم رمان ما عقب تر از داستان کوتاه است. در سال های گذشته رمان گونه هایی منتشر شده اند که رمان نیستند بلکه بیشتر داستان های کوتاهی هستند که آب بهشان بسته اند.
پرداختن به رمان، آرامش خیال می طلبد. رمان نویس نمی تواند غم نان شب داشته باشد، نگران فرزند یا همسر بیمارش باشد، یا نگران شغلش باشد و بنشیند و رمان هم بنویسد. همان طور که گفتم، عقب ماندگی ما بیشتر از این که نتیجه تکنیک باشد، به شرایط اجتماعی و نوع زندگی ما ارتباط دارد.
جایگاه چخوف در عرصه داستان برای شما کجاست؟ آیا اصلا شما با کارهای چخوف ارتباط برقرار می کنید یا آن را یک نیاز دانسته اید که به سراغشان رفته اید؟
جایگاه چخوف در عرصه داستان کوتاه نه تنها برای من بلکه تقریبا برای همه کاملا مشخص است. او در اوج قله است تا جایی که می شود گفت چخوف یعنی داستان کوتاه و داستان کوتاه یعنی چخوف. من هم معتقدم خواندن داستان های کوتاه چخوف برای هر نویسنده ای وظیفه نیست، نیاز است. خواندن کارهای چخوف را هم از آن جا نیاز می دانم که اعتقاد دارم خواندن کارهای او درواقع خواندن الفبای داستان است. مگر می شود بدون آموختن الفبا چیزی آموخت؟
راستش این طور که از شواهد بر می آید، می توانیم بگوییم خیلی ها به این الفبا بی توجهند. با توجه به این نکته که بسیاری از کسانی که مدرس کارگاه های داستان نویسی هستند توصیه اولشان به علاقه مندان نویسندگی خواندن همین آثار چخوف است، شما چه نکته مهمی را در کارهای چخوف می بینید که جای آن امروزه در کارهای نویسندگان ما خالی است؟
فروتنی... این، رمز و راز شگفت خداگونگی چخوف در نوشتن داستان است؛ چیزی که متاسفانه در کار داستان نویسان ما- اگر کاملا گم و مطرود نباشد- خیلی کمیاب است. ما، داستان نویس ها، به اصطلاح عامیانه، «خودمون» نیستیم. خیلی هایمان ادا در می آوریم. آنی نیستیم که در قصه هایمان هستیم. به عبارت دیگر، داستان هایمان، خودمان نیستند.
البته این نکته را هم باید در نظر داشته باشیم که کارگاه های داستان نویسی، نانویسنده ها را نویسنده نمی کنند بلکه راه و چاه نوشتن را به نویسنده یاد می دهند و کمکش می کنند که کارها و ایده ها را از قوه به فعل درآورد. این کارگاه ها عین یک قابله هستند که کمک می کنند نویسنده داستانش را سالم به دنیا بیاورد. صد البته که خواندن کارهای چخوف لازم است و باید در دستور کار این جور کارگاه ها باشد چون همان طور که گفتم، کارهای چخوف الفبای نوشتن است.
با این حساب آیا می توانیم بگوییم حال داستان در ایران خوب است؟
به قول شاعر، من می گویم حال داستان ما خوب است، اما تو باور نکن! از شوخی گذشته، حال داستان بدک نیست. ما طی این سی و چند سال، هم در داستان کوتاه هم در رمان، قلعه هایی داشته ایم اما این ها کافی نیستند. من این را هم بارها گفته ام که ادبیات داستانی ما چیزی از ادبیات داستانی ترکیه و ژاپن کم ندارد و حتی، در مقوله داستان کوتاه، در مواردی یک سر و گردن هم بلندتر است.
نظر کاربران
چخوف بی نظیره، هم از نظر شخصیتی و هم از منظر هنرمندی، سپاس فراوان