اصغر فرهادی، یک برند در سینماست
کمتر کسی هست که جواد طوسی را نشناسد. او را عمدتا با دفاع از سینمای مسعود کیمیایی به خاطر می آورند. طوسی منتقدی است که هنوز به حضور قهرمان در سینما اعتقاد دارد و می گوید مهم ترین نیاز امروز سینمای ما قهرمان است.
در این گفتگو طوسی به بیان مقدمه ای اجمالی درباره فرهادی و آغاز به کارش می پردازد و سپس نقد فیلم های او و به ویژه نقد «فروشنده» را از دو بعد زیبایی شناسی و مضمون اجتماعی بررسی می کند.
آقای طوسی از نظر شما اصغر فرهادی به عنوان یک پدیده در سینمای امروز ایران در چه جایگاهی قرار دارد؟ می خواهم با این سوال به پیشواز نقد «فروشنده» برویم.
- در ابتدا مایلم به یک نکته که فکر می کنم نکته مهمی است اشاره کنم. اینکه به هر حال اصغر فرهادی یک برند در سینماست و مواجه شدن با چنین شخصیتی و فیلم هایش باید واقع بینانه باشد. متاسفانه وقتی کسی برند می شود، دو گونه نقد درباره آثار او بیشتر به چشم می خورد؛ یکی نقدهای صرفا سلبی و دیگری نقدهای صرفا ایجابی.
این دو گونه نقد به یک میزان از ارزش های فنی و تخصصی نقد در سینما بی بهره هستند. در واقع منظورم این است که برخی از منتقدان صرفا برای انکار چنین برندی سعی می کند نقدهای منفی و سلبی بنویسند و مطرح کنند و در مقابل برخی دیگر سعی می کنند به هر قیمتی از او و آثارش تعریف کنند. خب بدیهی است که این نقدها ارزش واقعی چندانی ندارند. مهم این است که با نگاهی واقع بینانه به پیشواز چنین آثار یا اشخاصی برویم. یعنی نقدهای صفر یا صدی را کناری بگذاریم و با خود اثر به عنوان یک اثر هنری مواجه شویم.
با این مقدمه درباره پدیده فرهادی در سینما باید بگویم که فرهادی روندی را تا امروز طی کرده است. او درس تئاتر خوانده و مشق تئاتر کرده است. سپس به تلویزیون رفته و برای مثال در شبکه ۵ سریالی را نوشته و کارگردانی کرده که این سریال توانسته به اندازه خودش بر مخاطب اثر قابل توجهی بگذارد. سپس به سینما آمده و تجربه هایی نظیر فیلمنامه نویسی فیلم «ارتفاع پست» را به طور مشترک با ابراهیم حاتمی کیا از سر گذرانده و فیلمنامه «کنعان» را به کارگردانی مانی حقیقی نوشته است، پس از اینها هم اولین فیلم بلندش با نام «رقص در غبار» را ساخته! این تجارب متفاوت در عرصه های گوناگون باعث شده تا اصغر فرهادی مدیوم را بشناسند و رسانه را درک کند.
اگر به فیلم «رقص در غبار» نگاهی بیندازید متوجه خواهید شد که فیلمساز این فیلم درک درستی از سینما به عنوان یک مدیوم دارد. فیلم «رقص در غبار» که البته تصور می کنم مهجور مانده و کمتر دیده شده یکی از فیلم های خو بو صادقانه فرهادی است. او در همین فیلم تلاش کرده تا روراست و صادقانه با شخصیت فیلم هایش کنار بیاید و مواجه شود. فرهادی در همین فیلم حرف نهایی اش را زده است. او سعی کرده تا با ایجاد کنشی میان دو نسل و تصور کردن یک موقعیت تفاهم انگیز و آشتی جویانه به جامعه اش پیشنهاد اصلاح بدهد. فرهادی این فیلم را با تکیه بر همین نگاه در یک موقعیت انسانی خاتمه داده و من معتقدم که این فیلم به عنوان اولین فیلم کارنامه یک کارگردان، قابل قبول و ارزنده است.
فرهادی اما رفته رفته مسیر و جنس کار خود را پیدا و سعی کرد در حوزه اجتماعی فیلم بسازد. او در فیلم بعدی اش یعنی «شهر زیبا» باز هم یک موضوع اجتماعی را دستمایه فیلمسازی قرار می دهد و یک موقعیت تفاهم انگیز ایجاد می کند که افراد یک طبقه اجتماعی به کمک همدیگر می آیند و نجات بخش می شوند.
در این فیلم، فرهادی یاد گرفته که از اصول و الگوهای زبان و قیود سینمای کلاسیک بپرهیزد و زبان مدرن روایت سینمایی را برگزیند و با زبان امروزی با جغرافیای ملتهب معاصر در روزگار ما سخن بگوید. فرهادی هر چه بیشتر جلو آمده است، بیشتر به مسائل و بحران های موجود در زندگی طبقه متوسط گرایش پیدا کرده است.
بله، به طور ویژه در سه گانه مشهورش...
- بله و البته نه صرفا در همان سه گانه. از «چهارشنبه سوری» تا «فروشنده» فرهادی سعی کرده است یکسره به موضوعات و مسائل زندگی طبقه متوسط بپردازد. طبقه ای که انگار تمایلی برای کسب فضیلت و تبیین آن ندارد. طبقه ای که هویتمندی خود را از دست داده و در موقعیت معلق به نظاره جهان ایستاده است.
البته خیلی از منتقدان هم این شیوه پرداختن به طبقه متوسط را دستمایه نقدهای جدی به فرهادی کرده اند.
- درست است. اتفاقا نقد من هم به فرهادی همین است. فرهادی در همه این فیلم ها تلاش کرده تا با الگوبرداری از پرداخت رئالیستی قصه، طبقه متوسط را نشان دهد. او صرفا در کار نمایش باقی مانده و فیلم هایش از «چهارشنبه سوری» تا «فروشنده»، پیشنهادی برای اصلاح جامعه نمی دهد. او صرفا مشکلات را روایت می کند.
فیلم های فرهادی از «چهارشنبه سوری» به بعد در نمایش زندگی طبقه متوسط با سرخوشی کاراکترها و زندگی روزمره و برخوردهای تفاهم آمیز آغاز می شود و رفته رفته به جایی می رسد که انگار هر چه بیشتر با یک کنتراست شدید شخصیتی مواجه می شویم. با انسان هایی مواجه هستیم که در ابتدای فیلم سرخوش و تفاهم برانگیز هستند اما در انتهای فیلم متلاشی می شوند و برای بقای شان مجبورند شناسنامه ای خاکستری و خالی از تمنای فضیلت داشته باشند.
این شخصیت ها در همین فضایی که فرهادی روایت می کند، مجبور می شوند که پنهانکاری، دروغ و ریا را بپذیرند و با آن کنار بیایند. این همان چیزی است که استمرارش باعث می شود هویت یک طبقه به اضمحلال برسد و متلاشی شود. تا اینجای کار برگ برنده در دست فرهادی است. به این معنی که تا اینجا فرهادی توانسته تصویری شفاف و واقعی از روزگار زندگی طبقه متوسط ارائه کند. او شخصیت هایی را پرداخت می کند که در عین تک افتادگی و پنهانکاری و بی یاوری، مورد پذیرش و باورپذیری مخاطب قرار می گیرند اما نقد به او آنجا آغاز می شود که منتقد یا تماشاگر به جستجوی پیشنهادی که فرهادی برای اصلاح دارد، بر می خیزد.
در مورد فیلم «فروشنده» چطور؟ عمده نقدهایی هم که به این فیلم می شود، به رویکرد فرهادی در قبال این مسائل مربوط است؟
- در مورد «فروشنده» هم این نقد قابل طرح کردن است. نگاه کنید همانطور که گفتم از نگاه فرهادی طبقه متوسط یک طبقه ای است که رستگاری خود را از دست داده و آرمانگرایی و افق های روشن آینده اش دور شده است.
او فیلم هایش را با همین دیدگاه و محدود کردن در چارچوب روایی رئالیستی ساخته و این می تواند جای ایراد باشد. منظورم این است که شخصیت ها و کاراکترهای قصه های فرهادی درگیر آرمانخواهی و فضیلت خواهی نمی شود. فیلم از واقعیت شروع می شود و بدون تغییر در خصلت فضیلت جوی کاراکترها در همان واقعیت پایان می یابد. این در حالی است که ما از فیلم انتظار داریم راه روشنی برای اصلاح پیشنهاد کند، البته این یک وجه نقد است. بخش مهمی از نقد هم به کیفیت فنی کار بر می گردد که البته فرهادی در این بخش فیلمساز موافق و توانمندی است.
این را در مقایسه با سینمای ایران می گویید یا فیلم های خود فرهادی؟
- هر دو! فرهادی در مقایسه با استانداردهای سینمای ایران طبیعتا جلو است اما در مقایسه با کارهای خودش هم این حرف در مورد فیلم «فروشنده» صادق است. به نظر من دست کم فیلم «فروشنده» در کارگردانی نسبت به فیلم قبلی فرهادی، بهتر و پخته تر است. به این موضوع می توان دوباره پرداخت اما اجازه بدهید قبل از آن، به این نکته هم اشاره کنم که فیلمسازی فرهادی، فیلمسازی خلع سلاح کننده است. به این معنی که فرهادی بحران را تصویر می کند اما راه عبور از بحران را نشان نمی دهد. در واقع مخاطب در بیابانی رها می شود که هیچ چراغ راهی در آن نیست. خب این نقیصه در ساخت و بافت فیلمنامه هم رسوخ می کند و ممکن است برخی مواقع منطق درونی متن را هم به هم ریزد.
اما همان طور که گفتم فیلم های فرهادی از نظر فنی فیلم های قابل تامل و ارزشمندی هستند. با این همه زمانی می توان نگاهی واقع بینانه به فیلم های او و خود او داشت که با تجمیع این نگاه ها به نقدش برویم. به این معنی که فرهادی را از دو زاویه می توان رصد کرد، یکی زیبایی شناسی سینماست که متشکل از شناخت گرامر و مدیوم و به کار بردن ابزارهایی است که در یک فیلم وجود دارد. زاویه دیگر، وجه مضمونی و تحلیل اجتماعی فیلم هاست.
در زاویه نخست، فرهادی یک فیلمساز موفق و اثرگذار است اما از نگاه دوم ایرادهایی به شیوه کار فرهادی وجد دارد چون از نظر من، فیلم ناقص باقی می ماند و به نوعی به شمایل نگاری صرف و عکاسی از واقعیت بدل می شود. سینما باید آسیب شناسی جدی داشته باشد. صرف طرح دغدغه و طرح مسئله نمی تواند ادامه دار باشد. تا کی می توانید فیلم هایی را ببینید که مرتب بگویند واقعیت این است و آن است و ...
جالب این است که بدانید تحقیقات روانشناسی هم نشان داده که صرف نشان دادن بحران، بدون ارائه راهکار مقابله با آن بحران، برای مردم عادی هم اثرگذار نیست و صرفا هراس و بدبینی ایجاد می کند. از این حیث است که من معتقدم هنوز هم سینمای ما به یک قهرمان تمام عیار احتیاج دارد.
بعضی ها می گویند که سینمای جدید و به ویژه سینمای طبقه متوسط، قهرمان پرور نیست و نیازی هم به قهرمان ندارد.
- من چنین نظری ندارم. اتفاقا برعکس من معتقدم که اگر قهرمان به خوبی در متن و بطن یک فیلم پردازش شود، می تواند هم فیلم را نجات بدهد و هم مخاطب را از آن بیابانی که قبلا گفتم برهاند. اتفاقا طبقه ای که آرمان هایش را از دست داده، بیش از هر زمان به یک قهرمان تمام عیار احتیاج دارد. ما باید در تماشاگران سمپاتی ایجاد کنیم و خلأها و نقص ها را به او بقبولانیم و او را به مشارکت برای حل و رفع و رجوع این نقص ها دعوت کنیم. پایان فیلمی که این مشکلات را صرفا بازگو کرده است، دعوت کننده نیست. از قضا عنصری که می تواند تماشاگر را به مشارکت در سخن اصلی فیلم دعوت کند، یک قهرمان است.
آیا عماد یک قهرمان نیست؟
- من فکر می کنم نیست. قهرمان باید دخالت کند، آرمان داشته باشد و برای آن بجنگد. حتی اگر شکست هم بخورد، چیزی که اهمیت دارد مبارزه کردن است. تردید عماد بیشتر از آن است که بتواند از او یک قهرمان بسازد. گرچه می توان گفت که فرهادی تلاش کرده تا از او یک قهرمان بسازد اما فضای کار این اجازه را نداده که قهرمان شخصیت بشود. همانطور که گفتم قهرمان باید حرف داشته باشد و پیشنهاد ارائه کند. اصولا قهرمان در جایی می تواند وجود داشته باشد که فیلمش پیشنهاد ارائه کند و صرفا در مقام توصیف واقعیت نماند.
سخن را اینطوری کوتاه می کنم که «فروشنده» فیلم خوبی است اما به لحاظ تکنیکی و فنی. البته ایرادهایی هم دارد اما شدت نقاط قوت آن بیشتر از ایرادهاست. اما تمام موجودیت یک فیلم در بیان تکنیکی اش خلاصه نمی شود. یعنی حرفی که فیلم در نهایت می زند هم اهمیت دارد. من پیشنهاد می کنم که منتقدان ما تلاش کنند برای طرد یکدیگر با ایجاد امکانی برای تضارب آرا و فهم یکدیگر، فرهنگ پذیرش دیگری را گسترش دهند.
ارسال نظر