«فروشنده» نه بهترین است، نه بدترین
فیلم «فروشنده» هم در محتوا و فیلمنامه و هم در کارگردانی در راستای همان خطی است که اصغر فرهادی در فیلم قبلی اش: «گذشته» پی گرفته است.
در واقع این موضوعات دغدغه های همیشگی فرهادی در همه فیلم هایش بوده و هر بار روایتی تازه از این موضوعات ارائه کرده است. فضای کار، دیالوگ، کاراکترها و زندگی شان در این فیلم همواره مخاطب را به سمت پرسش اساسی مورد تاکید فیلم هدایت می کند. پرسش و مسئله فیلم در واقع همان چیزی است که انسان های مدرن در جامعه امروزی همواره با آن سر و کار دارند اما به هر دلیلی از جمله ممانعت های هنجاری یا محافظه کاری اخلاقی از بیان آن خودداری می کنند.
در واقع فرهادی در این فیلم پرسش اصلی و محوری را با بیان تغییر سبک زندگی و الزامات زندگی جدید مطرح می کند؛ درباره تغییر نگرش ها، انطباق با ملزومات زندگی در جهان مدرن و اتخاذ رویکردهای جدید در قبلا مسائلی که از پیش وجود داشته است.
نکته این است که برخی مسائل همواره در زندگی نوع بشر وجود داشته اند اما شیوه های جدید زندگی در دوران مدرن این مسائل را به شکل تازه ای مطرح می کند و بنابراین شیوه مواجهه با آنها نیز باید منطبق با منطق درونی زندگی در جهان مدرن باشد.
دغدغه اصلی فرهادی در فیلم فروشنده دقیقا همین نکته است. فیلم مسئله را بیان می کند و مخاطب را وادار می کند که به عنوان یک کاراکتر تعریف نشده در قصه فیلم، نسبت به آن واکنش نشان دهد و خود را در قصه فیلم درگیر کند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در چارچوب جهان مدرن زندگی می کنیم و این جهان الزامات و ملزومات خاص خودش را دارد. این الزامات و همچنین مسائل این جهان و این نوع زندگی ابتدا باید بیان شود، تحلیل شود و سپس راهکار درست مواجه شدن با آن نیز تبیین شود.
فرهادی در فیلم فروشنده دقیقا همین کار را می خواهد انجام دهد و البته ناموفق نبوده است. البته خب از نظر من برخی ایرادها هم به فیلم وارد است. این در واقع چهارمین یا حتی می توانم بگویم پنجمین فیلم فرهادی است که این کارگردان با پلاتی مشابه سراغ داستان می رود. در واقع ترکیبی از پلات های معمایی که با پیوند درونی حوادث داستان و شخصیت ها آمیخته شده است.
از این نظر می گویم پلات ترکیبی که معمولا در پلات معمایی، پیوند درونی کاراکترها چندان مورد توجه قرار نمی گیرد اما فرهادی این دو را با هم ترکیب می کند. در واقع فرهادی همزمان با پلات معمایی قصه فیلم را به پیش می راند، زندگی و کشمکش درونی کاراکترها راهم مد نظر قرار می دهد.
او در فیلم هایش همواره به دنبال کشف و تبیین حالات روانشناختی کاراکترهاست و روابط عمومی آنها را نیز مورد کنکاش قرار می دهد. این از شگردهای فیلمسازی فرهادی است و به نظر می رسد که ساخت و بافت جامعه ایرانی او را به سمت این نوع فیلمسازی سوق می دهد اما همچنان که گفتم این نوع شیوه فیلمسازی یا به بیان بهتر این پلات ترکیبی که در چهار پنج فیلم اخیر فرهادی اسکلت و چارچوب اصلی فیملنامه را تشکیل داده، برای مخاطب آشنا شده است و غافلگیری و جذابیت فیلم های گذشته را ندارد.
بنابراین وقتی مخاطب با فیلم مواجه می شود، با توجه به شناختی که نسبت به این نوع فیلمسازی پیدا کرده، بیشتر از آنکه مقهور فیلم شود به دنبال خلل و فرج آن می گردد. به همین دلیل است که بخش قابل توجهی از مخاطبان فیلم آن را در حد و اندازه فیلم های قبلی فرهادی نمی بینند. من تصور می کنم اگر فرهادی بخواهد فیلم بعدی اش را که در اسپانیا می سازد، با همین شیوه پیش ببرد با نارضایتی بسیاری از مخاطبان و منتقدان فیلم هایش روبرو می شود.
با این همه اگرچه به نظر می رسد که این رویکرد تکراری به سخت فیلم، آسیب پذیر و شکننده است اما الزاما بد نیست و تا زمانی که جواب بدهد، می توان از آن استفاده کرد. در این باره چیزی که اهمیت دارد این است که بدانیم این درونمایه است که هنرمند یا فیلمسازش را انتخاب می کند، نه بالعکس. به این معنی که ساختار فیلم را محتوا و درونمایه تعیین می کند نه فیلمساز. از این نظر بخش مهمی از ساختار یک فیلم همیشه غیر ارادی و نابخودی است. بنابراین فرهادی تا زمانی که خودش را در اختیار ناخودآگاهش بگذارد و ناخودآگاهش تا زمانی که دغدغه اخلاق، انسان مدرن و الزامات زندگی مدرن را در کانون توجه داشته باشد، همین گونه فیلم خواهد ساخت.
اصولا وظیفه هنرمند هم این است که با ناخودآگاهش صادق باشد و هر آن چیزی را که به ذهنش می آید بنویسد نه الزاما آن چیزی را که باید یا نباید! من تصور می کنم که دغدغه هایی که برشمردم هنوز برای فرهادی تمام نشده و این دغدغه ها دیکتاتورمآبانه ساختار خودش را هم به کارگردان پیشنهاد می کند و هم پیش می برد.
البته نباید از نظر دور داشت که با همین پلات و شگردها هم می توان همچنان کار جذاب و غافلگیر کننده ساخت اما نکته این است که تا چه حد بتوان خلاقانه فیلم را از آب و گل درآورد. بنابراین من بر این باورم که تکرار یک پلات الزاما نقیصه یا بد نیست اما می تواند قوی یا ضعیف باشد.
نکته دیگری که فکر می کنم در این یادداشت باید به آن توجه کرد، مربوط به برخی قضاوت های منفی و محتوایی منتقدان درباره فیلم فروشنده است. من معتقدم که اثر هنری را باید با معیارهای هنری قضاوت و تحلیل کرد. وظیفه هنرمند ایجاد پرسش است. وقتی که فیلمی موج ایجاد می کند، جریان می سازد و مخاطب را به تفکر وا می دارد، یعنی کار خودش را کرده است. کار یک فیلم در واقع طرح دغدغه و طرح موضوعی برای فکر کردن است. دیگر همه تئوری های ارتباطی نیز ثابت کرده اند که یک فیلم سینمایی می تواند موضوعی برای فکر کردن پیشنهاد کند اما نمی تواند چگونه فکر کردن یا یک نوع خاص فکر کردن به همان موضوع را به مخاطب بقبولاند.
خواهش من و آرزوی من این است که در فضای عقلانی و به دور از جبهه گیری های احساسی و جناحی با فیلم «فروشنده» برخورد شود. ما می توانیم فیلم «فروشنده» را با همان معیارهای هنری تحلیل کنیم و نقاط قوت و ضعفش را تبیین کنیم. قطعا این فیلم بهترین فیلم فرهادی نیست کما اینکه بدترین فیلمش هم نیست اما در مقایسه با سایر رقبایش برای معرفی به اسکار بهتر بوده و حمایت جهانی بیشتری را هم از سوی منتقدان برجسته سینما به عنوان پشتوانه دارد.
امیدوارم در اسکار امسال، فرهادی باز هم بتواند در زمره نامزدهای اصلی قرار بگیرد و باز هم برای سینمای ایران که دارد سال خوبی را از لحاظ فروش پشت سر می گذارد، افتخار آفرینی کند. تاکید می کنم که فیلمی با وجهه جهانی «فروشنده» حتما باید مورد نقد قرار بگیرد و تحلیل شود اما با معیارهای هنری و تخصصی سینما!
ارسال نظر