«مردم فقیر» نخستین اثر جدی داستایفسکی است. پیش از آن فعالیت های ادبی داستایفسکی محدود می شود به ترجمه هایی از ادبیات فرانسه و نوشتن چند نمایش نامه که ارزش ادبی چندان نداشتند.
برترین ها - محمودرضا حائری:
مردم فقیر
فیودور داستایفسکی
ترجمه ی کاظم انصاری
انتشارات جاودان خرد
چاپ اول: 1386
از این کتاب دو ترجمه ی دیگر به نام های «بیچارگان» ترجمه ی خشایار دیهیمی چاپ نشر نی و «مردمان فرودست» ترجمه ی پرویز شهدی چاپ انتشارات مجید در بازار کتاب موجود است. ترجمه ی کاظم انصاری نخستین ترجمه ی این کتاب به فارسی است که انتشارات جاودان خرد به شکلی نه چندان مطلوب آن را تجدید چاپ کرده است. با این همه، نثر کاظم انصاری در ترجمه ی این کتاب پس از دهه ها همچنان خواندنی و درخشان است.
اولین رمان نابغه ی روس ساختار ساده ای دارد. کل این رمان نامه نگاری های دو شخصیت فقیر و مصیبت زده است.«ماکار» مردی میانه سال که کارش رونوشت برادشتن از نامه ها در اداره ای در سن پترزبورگ است به دختری در همسایگی اش نامه می نویسد که خویشاوندی دوری با او دارد. این دختر «واروارا» یتیمی است بیمار که همراه با مستخدمه اش در آپارتمانی روبروی آپارتمان ماکار زندگی می کند. تمام دغدغه ماکار این است که احتیاجات این دختر را برآورده کند برای این کار از مساعده و فروختن لوازم ناچیزش رویگردان نیست. عاقبت در گرفتاری و بدهکاری سرگردان می شود و دختر در پی چاره ای است که خود و او را از منجلاب فقر نجات دهد...
«مردم فقیر» نخستین اثر جدی داستایفسکی است. پیش از آن فعالیت های ادبی داستایفسکی محدود می شود به ترجمه هایی از ادبیات فرانسه و نوشتن چند نمایش نامه که ارزش ادبی چندان نداشتند.
مردم فقیر ظاهراً از داستان مشهور گوگول «شنل» الهام گرفته است اما داستایفسکی از زبان شخصیت اصلی این رمان این گوگول را ملامت کرده است : «اصولاً چرا به نگارش این مطلب دست زد؟ آیا خواننده ای پیدا می شود که پس از خواندن این کتاب بر حال من رقت آورد؟ و جامه ی خویش را به من ببخشد؟ نه، وارنکا او کتاب را می خواند و به دنبال بقیه ی داستان می گردد... از این پس دیگر نباید در خیابان آفتابی شد زیرا در این کتاب وضع زندگی بینوایان و تهیدستان چنان آشکار و دقیق توصیف شده که دیگر امثال ما را از راه رفتن می شناسند...»
پس از خواندن این رمان منتقدین روس در آن گفتند که «گوگول دیگری متولد شده» بلینسکی مشهورترین منتقد ادبی آن دوران روسیه( که بعدها منتقد داستایفسکی شد) زبان به تحسین مردم فقیر گشود. و این گونه شد که داستایفسکی شهرتی زود هنگام در جامعه ی ادبی روس پیدا کرد.
بلینسکی به داستایفسکی که در آن زمان ۲۰ ساله بود چنین گفت:« "هیچ می دانی چه نوشته ای؟... تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی" آنگاه به توضیح اهمیت این اثر برای نویسنده ی جوان، که از شوق و وجد در خود نمی گنجید و دهانش بازمانده بود، پرداخت. داستایفسکی از خود پرسید " آیا به راستی من این همه بزرگم" و سی سال بعد این صحنه را شعف انگیزترین لحظه ی حیاتش خواند.»
با این حال همه این اثر احساساتی/ ناتورالیستی را شاهکار قلمداد نمی کنند. استانیسلاو ماتسکه ویچ منتقد لهستانی مردم فقیر را این چنین تحلیل کرده است: « ما اینک تا حدی می دانیم که چرا داستایفسکی در برابر چهر ه ی انسان خفت کشیده آن قدر حساس بود. بی تردید منشأ این حساسیت فوق العاده، این واقعیت بود که داستایفسکی پیوسته احساس می کرد که همگان تحقیرش می کنند و همین بر نیروی خلاق او اثر منفی می گذاشت حتی بهترین آثار دوره ی شنلی اش، مانند مردم فقیر، شب های سفید، ستمدیدگان و خوارشدگان، بیش از حد پر سوز و گداز و در عین حال سرشار از چاشنی رنج های بشری اند. تعبیر «سرشار از چاشنی» را از آن رو به کار بردم که ژرف نگری و یادآوری درد و رنج بشری در آن سال ها برای داستایفسکی در حکم ماده ی مخدر بود.»
با این همه، مردم فقیر فرصتی شد که داستایفسکی خود را بیابد و پس از سال ها تبدیل به یکی از بزرگ ترین رمان نویسانی شود که گیتی به چشم خود دیده است.
پاره ای از مردم فقیر
گاهی انسان بدون هیچ سبب خود را حقیر می نماید و یک پول سیاه هم برای خود ارزش قائل نمی شود و خود را از خس و خاشاک نیز پست تر می شمارد. حال اگر این مقایسه رساننده ی مقصود باشد شاید سبب این فروتنی و تواضع و توجه به خویشتن است که من نیز مانند آن کودک فقیر و بینوا که از من صدقه می خواست آزرده و افسرده و ملولم. عزیزم! اجازه بدهید حکایتی را برای شما نقل کنم! اغلب بامداد که به خدمت می شتابم تصادفاً به شهر می نگرم که چگونه بیدار می شود و بر می خیزد و دود می کند و می خروشد و می غرد و در این حال گاهی خود را چنان کوچک و حقیر می بینم که گویی ضربتی سخت به بینی کنجاو و فضول من زده است.
ناچار خاموش تر از آب و پست تر از برگ گیاه به راه خود می روم. اما نظری به درون این خانه های بزرگ و سیا ه و دودگرفته ی پایتخت بیفکنیم که آیا انصاف حکم می کند که خود را پست و حقیر بشماریم؟ وارنکا! البته توجه داشته باشید که این سخن مجاز است نه واقعیت، خوب، ببینیم که وضع این خانه ها چیست؟ در آنجا در گوشه ی چرکین و دودآلودی یا در دخمه ی مرطوبی که احتیاج آن را اتاق می نامد. کارگری از خواب بر می خیزد. تمام شب کفش هایی را که دیروز به اشتباه خراب کرده در خواب دیده است.
گویی انسان باید مخصوصاً چنین شی بی ارزشی را خواب ببیند. اما او کارگر کفاش است و نباید بر وی خرده گرفت که چرا پیوسته درباره ی مطلوب خویش می اندیشد. کودکانش ناله می کنند و زنش گرسنه است، عزیزم! در این روزگار تنها کفاشان نیستند که با چنین افکاری از خواب بر می خیزند. البته این مطلب چندان مهم نیست و شاید اگر نظر دیگری در کار نبود اصولاً نوشتن درباره ی آن ارزش نداشت. در همین خانه، یک طبقه بالاتر یا پایین تر، در اتاق مجلل مردی ثروتمند شاید شب هنگام همان کفش ها را خواب دیده باشد. هرچند آن کفش ها شکل و نمونه ی دیگری داشته ولی در هر صورت کفش بوده است زیرا عزیزم! اگر متوجه کنایه ی من شده باشید به این مفهوم همه ی ما کم و بیش کفاشیم. این هم اهمیت ندارد.
اما عیب کار در اینجا ست که کسی کنار این مرد ثروتمند نیست تا به گوش او بگوید:«خودخواهی بس است، چرا تنها به فکر خویشتنی و تنها برای خود زندگانی می کنی؟ آری! تو کفاش نیستی، کودکانت سلامتند، همسرت هم گرسنه نیست، به گرد خویش بنگر! مگر چیزی ارزشمندتر و مهم تر از کفش خود نمی بینی که نگران آن باشی؟»...
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
بسیار سپاس