شخصیت قیمت در «دورهمی» چگونه شکل گرفت؟ (۱)
سروش جمشیدی با شخصیت "قیمت" درمجموعه "دورهمی" شناخته و تبدیل به یکی از محبوبترین بازیگران عرصه طنز این روزها شده است. شاید برایتان جالب باشد که بدانید جمشیدی چه راه طولانی را طی کرده است تا به جایگاه امروز برسد.
در اولین روزهای پاییز میزبان او شدیم و پای صحبتهایش نشستیم که ماحصل این گفتگوی طولانی ما را در دو بخش میخوانید. جمشیدی در بخش اول این گفتگو درباره فراز و فرودهای مسیر بازیگری خود از تهران تا یزد گفت و در بخش دوم به برنامه "دورهمی" و شکل گرفتن شخصیت قیمت پرداخت. ماحصل این گفتگوی دو ساعت ما را با این هنرمند در زیر میخوانید:
آقای جمشیدی علاقهمندیتان به عرصه هنر از چه زمانی شروع شد و چگونه پا به این عرصه نهادید؟
من متولد ۲۰ اسفندماه سال ۵۸ در تهران هستم، اما اصالتم به شهر یزد بر میگردد. اولین باری که روی صحنه رفتم، حدوداً ۶ ساله بودم. آن زمان پدرم در حرفه تئاتر کار میکرد و برای یکی از نمایشهایش، به یک پسر بچه نیاز داشت که از من خواست این نقش را اجرا کنم. هیچوقت آن اجرا را که به واسطه پدرم به روی صحنه رفتم، فراموش نمیکنم. در آن نمایش، نقش مقابل من را پدرم بازی میکرد و از آنجایی که من سنم پایین بود و نمیتوانستم جلوی خنده خودم را بگیرم، کل آن نمایش کمدی را با خنده اجرا کردم.
این را هم برای نخستین بار در اینجا مطرح کنم که من اولین فیلمم را در دوره راهنمایی بازی کردم و جلوی دوربین فیلمی به نام "فرشتهی سلامتی" رفتم. آن زمان عوامل فیلم به مدرسه ما آمدند و از کسانی که توانایی بازیگری داشتند، تست گرفتند و من را به همراه چند نفر دیگر برای آن فیلم انتخاب کردند. یادم میآید که ما ۱۳ روز تعطیلات نوروزی را درگیر ضبط آن فیلم بودیم چون ناچار بودیم که به محض شروع مدارس به سر کلاسهایمان برویم. البته این فیلم ساخته شد و آن را به جشنوارههای مختلف بردند اما هیچوقت برای ما به نمایش نگذاشتند و من هنوز هم آن را ندیدهام. بعدها خیلی پیگیری کردم که آن فیلم را پیدا کنم اما متأسفانه به نتیجهای نرسید. همین حالا هم شدیداً مایلم آن را ببینم چون برایم خیلی خاطرهانگیز و جذاب است و میخواهم ببینم که از نگاه فعلیام، آن زمان چگونه بازیگری بودم. مطمئناً آن کار خیلی ابتدایی بوده اما برای من جذابیتهای ویژه خود را دارد.
با این علاقهمندی در دانشگاه در چه رشتهای تحصیلات خود را ادامه دادید؟
رشته تحصیلی من ریاضی و فیزیک بود و علیرغم آنکه چندان درس نمیخواندم، هوش بالایی داشتم و نمرههای خوبی میگرفتم. پدرم معتقد بود که حرفه بازیگری، امنیت شغلی ندارد و به همین خاطر، چندان موافق نبود که من اساس زندگیام را روی بازیگری بگذارم. پدرم همواره میگفت درسم را بخوانم و در کنار تحصیلاتم، رشته بازیگری را هم به عنوان یک کار دلی دنبال کنم. خود او هم هیچوقت به هنر نمایش یک نگاه حرفهای که برای او شغل اصلی محسوب شود و درآمدزا باشد، نداشت. روی این حساب من کنکور با رتبه 9 وارد دانشگاه آزاد یزد شدم و اتفاقاً در رشته برق که انتخاب اولم بود، پذیرفته شدم. یک ترم را با درسهای عمومی طی کردم تا اینکه در ترم 2 متوجه شدم اصلاً اینکاره نیستم و روحیهام فنی نیست و همچنان تمام فکر و ذکرم در مسیر بازیگری بود.
در زمان دانشجویی در سال ۷۷، یکی از مجریان و تهیهکنندگان تلویزیون یزد کار تئاتر مرا دید و به یک برنامه تلویزیونی دعوتم کرد. برنامه او از جمله برنامههای ترکیبی تلویزیون بود که آیتمهای نمایشی داشت. من کارم را در آذرماه همان سال در تلویزیون یزد با آن برنامه نمایشی آغاز کردم که میشود گفت آن کار اولین فعالیت رسمی و حرفهای من بود چون تا آن زمان هرگز به سازمان صدا و سیما نرفته بودم. از آن زمان به بعد، من دیگر به جای آنکه مدام به دانشگاه بروم، بیشتر وقتم را با کار کردن میگذراندم. مدتی بعد هم به رادیو رفتم و در آنجا هم به صورت همزمان با تلویزیون به کار میپرداختم. معمولاً در شهرستانها فعالیت در سازمان صداوسیما راحتتر از تهران است و اینگونه نیست که هر بخشی، باندبازیهای خاص خودش را داشته باشد. محیط سازمان صداوسیمای یزد کوچک بود و من همزمان هم تئاترم را بازی میکردم و هم در تلویزیون و رادیو به اجرا میپرداختم. گوینده رادیو هم بودم و حتی نمایشهای رادیویی نوشتم و اجرا کردم و در تلویزیون هم علاوهبر بازیگری، دستیار کارگردان هم بودم.
آن تجربیات در صدا و سیمای یزد خیلی به کمکم آمد، اما مشکلی که وجود داشت این بود که در صدا و سیمای مراکز استانها، چندان جای پیشرفت وجود نداشت و من از جایی به بعد، احساس در جا زدن کردم. دلیلش هم این بود که رقابت آنچنانی وجود نداشت و ما نهایتاً دو، سه گروه بودیم که کار میکردیم و تعداد بازیگران آنقدر محدود بود که یک بازیگر توانا در همه سریالها بازی میکرد. همه این محدودیتها باعث میشد که بازیگران از حضور در برنامهها و سریالهای مختلف، اشباع شوند.
زمانی که در یزد مشغول کار بودم، نگاهم نسبت به کمدی خیلی خام و متفاوت بود. آن زمان بیشتر درگیر جلوی دوربین رفتن و دیده شدن بودم و خوشحال بودم که اثری از من پخش میشود و مردم آن را میبینند، ولی سال به سال که میگذشت، نگاهم به کمدی و کار بازیگری تغییر میکرد. پس سوای تمام اتفاقاتی که در سال پایانی حضورم در یزد رخ داد، تصمیمم بر آن بود که به تهران برگردم و ادامه کارم را برای جامعه انجام دهم. هیچوقت فکر نمیکردم که یک روزی ممکن است اتفاقاتی به خوبی امروز برایم رخ دهد ولی همیشه خودم را باور داشتم.
تکلیف تحصیلتان در دانشگاه آزاد یزد چه شد؟ آیا رشته برق را به سر انجام رساندید؟
حدود ۹۰ واحد از رشته کارشناسی برق را پاس کرده بودم اما از یکجایی به بعد دیگر مدام درگیر کار شدم و فرصت خواندن درسهای بسیار تخصصی برق را نداشتم. از سوی دیگر رشته برق را دوست نداشتم و وقتی شما به چنین رشته تکنیکیای علاقه نداشته باشید، مطمئناً برایتان عذابآور خواهد شد که کارهای تخصصی آن را انجام دهید. با این اتفاقات درسم را همانجا رها کردم و با اینکه فقط با پاسکردن۲۰ الی ۲۵ واحد دیگر لیاسنسم را میگرفتم، ناچاراً به دریافت مدرک معادل فوق دیپلم رضایت دادم و دانشگاه را ترک کردم. ترجیح میدهم اتفاقات عذابآور را کنار گذاشته و با شیوهای که حالم را خوب میکند زندگی کنم.
علت کملطفیهای عدهای در سازمان صدا و سیمای یزد نسبت به شما چه بود؟
واقعاً نمیدانم. آنها رک و راست نمیآمدند که بگویند ما دوست نداریم شما در اینجا باشید و کار کنید اما علناً دیگر از من استفادهای نمیکردند. مردم کار مرا دیده بودند و دوستم داشتند و وقتی آن آدمها از من استفاده نمیکردند، یعنی نمیخواستند که دیگر در آنجا حضور داشته باشم. من حتی در روزهای آخر برای یک برنامهای هم آفیش شدم و گفتند که فلان ساعت سرویس به دنبالت میآید، ولی هیچ اتفاقی رخ نداد و کارگردان و تهیهکننده به موبایل من هم جواب نداند. هیچکس جوابگوی من نبود و آن آفیش دیگر هیچوقت انجام نشد. قبل آن هم میخواستم که به تهران برگردم ولی این اتفاقات باعث شد که دیگر عزمم را جزم کرده و در همان سال راهی تهران شوم.
خب به تهران آمدید و بعد چه شد؟
ریسک بزرگی کردم و دو سال دور از خانوادهام به تهران آمدم و پیش مادر بزرگم زندگی کردم. زمانی که من به تهران آمدم، مادر بزرگم کسالت داشت و من باید علاوهبر کارهای خودم، به او هم میرسیدم. آن زمان من کار و بار درست حسابی نداشتم و برای آنکه بتوانم امرار معاش کنم، نزدیک 3،4 سال در مدارس نمایش کودک کار میکردم.
در یزد هیچوقت کارگردانی هم انجام دادید؟
در تئاتر بله. البته یک مجموعه یک قسمتی هم به اسم "یک قلب" برای تلویزیون یزد نوشتم و کارگردانی کردم.
و بعد به تهران برگشتید و کار نمایش را ادامه دادید. آیا برای اجرای نمایشهایتان گروه خاصی داشتید؟
خیر. چون اصلاً آشنایی با هنرمندان تهرانی نداشتم و شرایطم آنگونه نبود که بتوانم یک گروه تشکیل دهم. ناچاراً خودم وارد گروهی شدم که نمایشهای کودک کار میکرد و برنامههای سفارشی برای طرح بازیافت، پسانداز بانکها و سایر طرحهای آموزشی در مدارس اجرا میکرد. بنابراین من در شرایط خاص به عنوان یک بازیگر کودک در مدارس به اجرای نمایش میپرداختم و دستمزدهای ناچیزی دریافت میکردم. آن زمان ممکن بود در یک روز به 5 مدرسه برای اجرای نمایشهای 20 الی 25 دقیقه بروم. این کار از فضای فکری من چندان دور نبود اما چون من توقع بالاتری داشتم، برایم ایدهآل نبود و حالم را خوب نمیکرد. صرفاً فقط برای گذران زندگی این کار را انجام میدادم و چارهای جز این نداشتم. البته تلاشم را برای رسیدن به ایدهآلم نیز انجام میدادم اما طبیعتاً به من اعتماد نمیکردند چون شناختی از من نداشتند.
در هر صورت به هر طرقی که شد، چند تلهفیلم بازی کردم اما در تله فیلم، نقش اول آن هم دیده نمیشود چه برسد که شما نقشهای فرعی را بازی کنید. آن زمان دورهای شده بود که تله فیلمهای زیادی تولید میشد و آرشیو سازمان پر از چنین فیلمهایی شده بود و خیلیهایش هم پخش نشد. بعد از آن به سراغ نمایشهای کمدی آزاد رفتم. در آنجا هم علیرغم اینکه کار بدی نبود، اما من باز هم از لحاظ درونی چندان رو به راه نبودم. به هر حال من چارهای نداشتم و باید آن شرایط را هم میگذراندم.
بیشتر علاقه داشتید که در تئاتر دیده شوید یا کارهای تصویری؟
در گیر این نبودم که در کدام مدیوم کار کنم، چون هر کدامشان ویژگیهای خاص خودشان را دارند. الآن هم دوست دارم اگر تئاتری را کار میکنم، جنس کمدی آن به گونهای باشد که حالم را خوب کند، نه آنکه بخواهم به هر شکلی مخاطبم را بخندانم. الآن برخی از کارهای کمدی به این سمت رفتهاند که میخواهند به هر شکلی تماشاگر را بخندانند. من در آن سالها هم به این قضیه تن ندادم و سعی کردم که مخاطبم را درست بخندانم. همکارانم هم این را به من میگفتند که تو از جنس ما نیستی و مدل کارت هم با کار ما فرق میکند. البته لازم است توضیح بدهم که کار آزاد و کلاسیک هم گونهای از نمایش است و اصلاً بد نیست و فقط من درگیر آن نیستم، پس خدایینکرده قصد جسارت به فعالان آن حوزه را ندارم. برای من کار خوب و اثری که پشت آن فکر و اندیشه باشد، بسیار ارزشمند است و من علاقه دارم که در این زمینهها کار کنم.
اما چطور شد که از یک زمانی به بعد، دیگر وارد جمع هنرمندان حرفهای شدید؟
کار "متهم گریخت" را با رضا عطاران، خیلی سال پیش انجام دادم و آن زمان نگرش و شرایطم نسبت به امروز متفاوت بود و من فقط خوشحال از آن بودم که جلوی دوربین عطاران قرار گرفتهام. در ادامه بین کار من با رضا عطاران و همکاریام با سعید آقاخانی، سید وحید حسینی و سپس آقای مدیری، 3 ،4 سال فاصله افتاد و دیگر نگرش من خیلی متفاوت شده بود. در آن سه، چهار سال من در شبکه دو، در برنامه "شادونه در سرزمین دونهها"، صداپیشه عروسک "میدونه" بودم و بعد آن هم یک مجموعه دیگر به نام "شادونه در سرزمین پرندگان" را کار کردم که صداپیشه عروسک کلاغ بودم.
مشغول کار کردن در برنامههای مختلف به عنوان صداپیشه بودم که به یکباره سر سریال "تعطیلات دوستداشتنی" سید وحید حسینی رفتم. این سریال 10 قسمت بود و برای سیما فیلم تولید شده بود. گریم من در این سریال خیلی متفاوت بود و من نقش صدسالگی "منگول" را بازی میکردم. این کار خیلی خوب از آب درآمد و بعداً نسخه سینمایی آن هم به جشنواره رفت و در آنجا اکران شد و اتفاقات خیلی خوبی برایش رخ داد. بعد از آن کار با وحید حسینی یکی دو تله کار کردم و بعد سریال "خروس" سعید آقاخانی اتفاق افتاد.
تا آن زمان هنوز برایم اتفاق خاصی نیفتاده بود و برای آنکه بتوانم گذران زندگی کنم، در کنار بازیگری، یک مدتی تدوین هم میکردم و یکسالی هم منشی صحنه بودم. آن زمان منشی صحنه مرد خیلی کم پیدا میشد و خیلی از کار من استقبال هم کردند. سعی میکردم کارم را درست انجام بدهم و به همین خاطر، خیلی پر کار شده بودم، اما واقعاً حوصله آن را نداشتم چون منشی صحنگی خیلی کار ظریف و حساسی است و با روحیه خانمها بیشتر جور در میآید. چندان از این کار لذت نمیبردم اما برای آنکه در فضای تصویر بمانم، منشی صحنگی و تدوین را هم انجام میدادم تا به بهانه آن، بازیگری هم به سراغم بیاید. چند سال هم دستیار کارگردان بودم و علاوهبر گذران زندگیام از طریق آن، اول از همه متوجه نقشهای خالی آن مجموعهها میشدم و خودم را برای آن نقشها پیشنهاد میدادم.
چطور با سعید آقاخانی همکاری کردید؟
یکی از دستیارها من را به سعید آقاخانی معرفی کرد و آن زمان سعید اصلاً مرا نمیشناخت. نقشی که من در خروس داشتم، جدی و منفی بود و سعید مرا بیشتر به خاطر فیزیکم برای آن نقش انتخاب کرد. او از من شناختی نداشت و نمیدانست که در ژانر کمدی خوب یا بد هستم. من هم اصراری نداشتم چون فقط درگیر این بودم که کار کنم. وقتی سعید آقاخانی آن نقش را به من پیشنهاد داد، با دل و جان پذیرفتمش و با خودم گفتم شاید آن اتفاقی که به دنبالش هستم، در این سریال رخ دهد.
با این حال از نقشتان در سریال "خروس" راضی نبودید؟
خود من راضی بودم و سعید هم بارها به من گفت که خوب بازی میکنی، اما در حق آن کار اجحاف شد و خوب پخش نشد. من آن را به عنوان یک تجربه متفاوت در کنار ژانر کمدی، واقعاً دوستش داشتم، اما چون آن کار خوب دیده نشد، برای من هم اتفاق خاصی رخ نداد. "خروس" که تمام شد من دوباره انتظار کشیدم. در تله فیلم وحید حسینی دستیار خانم درخشان بودم که چون کار کمدی "وروجکها" را از من دیده بود، به من گفت که آقای مدیری میخواهد یک کار تلویزیونی به نام "در حاشیه" بسازد و برای یکسری از نقشهای جدید آن به بازیگر جدید احتیاج دارد، اگر مایل باشی من میتوانم تو را به دستیار آقای مدیری معرفی کنم. من آن لحظه به خانم درخشان گفتم که آقای مدیری همیشه تیم خودش را دارد و من اگر برای این سریال هم پذیرفته شوم، یک نقش فرعی که موقعیت جالبی ندارد به من داده خواهد شد. او به من گفت که اگر خودت را معرفی کنی، ضرری که نخواهد داشت، پس این کار را انجام بده. چندان انگیزهای نداشتم اما صحبتهای خانم درخشان باعث شد که این کار را انجام دهم.
در وهله اول نام هنری مهران مدیری چقدر برای معرفی کردن خودتان به او برایتان انگیزه ایجاد کرد؟
مطمئناً خیلی انگیزه ایجاد کرد. این را هم بگویم که چند سال قبل نیز برای سریال "مرد دو هزار چهره" به دستیار آقای مدیری معرفی شدم که چون فقط باید یک سکانس بازی میکردم، نپذیرفتم و نرفتم. چندی بعد که سریال از تلویزیون پخش شد و من آن را تماشا کردم، خدا را شکر کردم که نرفتم چون آن نقش اصلاً به گونهای نبود که بتوانم خودم را نشان دهم. آقای مدیری همواره برای من یک اسطوره بوده و همیشه این احساس را میکنم که از هم نسلهای خودش در چند پله بالاتر قرار دارد. زمانی که آقای مدیری طنز و کمدی را به تلویزیون آورد، کاری جلوتر از سطح و اندازه خود تلویزیون ارائه داد. او حتی در رسانه خانگی هم موفق بود و کار فاخری نظیر "قهوه تلخ" را تولید کرد.
خب به آقای مدیری معرفی شدید و در همان نگاه اول انتخاب شدید؟
خیر، خانم درخشان مرا معرفی کرد و ما دو مرتبه با دستیار آقای مدیری قرار گذاشتیم که هر دو بار از طرف آنها کنسل شد. من هم گفتم که حتماً قسمت نبوده و بیخیالش شدم تا اینکه گفتند شما فلان چهارشنبه حتماً به اینجا بیا چون اگر آنروز نیایی، دیگر ما بازیگران را انتخاب کرده و وارد پیشتولید کار میشویم. من آنروز به محل تست رفتم و شروع کردم به پر کردن فرمهایی که بارها پر کرده بودم و دیگر برایم به کابوس تبدیل شده بودند و خوابشان را میدیدم. خیلی بیانگیزه فرمها را پر کردم و یک ویدئو هم از من گرفته شد که به همراه ویدئو سایر اشخاص به آقای مدیری تحویل داده شد تا او از طریق این فیلمها بازیگرانش را انتخاب کند. آنقدر بیانگیزه شده بودم که حتی روزمه کاری هم به آنها ندادم چون فکر میکردم که اینبار هم من فرم پر خواهم کرد و اتفاق خاصی رخ نخواهد داد. خلاصه من آن روز کارهایم را در آن محل انجام دادم و بعد به خانه مادرم رفتم و گفتم که برایم دعا کند.
دو روز بعد از آن اتفاق، دستیار آقای مدیری به من زنگ زد و گفت که آقای مدیری میخواهد شما را ببیند. خیلی شوکه شدم، چون میدانستم آقای مدیری برای یک نقش کوتاه تک سکانسی، کسی را دعوت نمیکند تا با او صحبت کند. برایم جالب شد و متوجه شدم که حتماً او روی من یک حساب دیگری باز کرده که میخواهد مرا ببیند. به هرحال آن شب، صبح شد و من به دفتر آقای مدیری رفتم، وقتی میخواستم وارد شوم، آقای مدیری گفت: قند! بیا تو. من در آنجا از گذشته و کارم صحبت کردم و به آقای مدیری گفتم که الآن دیگر دغدغه من این نیست که جلوی دوربین شما قرار بگیرم و بروم پزش را بدهم، بلکه میخواهم کارم را به شکلی خوب انجام دهم که شما به عنوان شخصی که خبره هنرپیشگی هستید، مرا باور کنید.
شما از زمانی که با آقای مدیری آشنا شدید، دیگر هیچکاری انجام ندادید؟
خیر. حتی تئاتر هم کار نکردم. "در حاشیه "دو ماه تولید شد و ما دیگر در حالت استندبای قرار گرفتیم و حقوق هم نمیگرفتیم. شما فکر کنید در این مدت چگونه گذران زندگی میکردیم، مخصوصاً من که از قبل هم وضعیت چندان خوبی نداشتم. مجبور بودم پای این کار بایستم چون هنوز کسی نبودم و اگر سراغ یک کار دیگر میرفتم، دیگر آنها به پای من نمیماندند و یک نفر دیگر را برای ایفای نقش نادر دعوت میکردند. قرار بود از قسمت ۱۱ به "در حاشیه" اضافه شوم اما اعتراضاتی که صورت گرفت، باعث شد که سناریو کلاً تغییرکند و من دیگر به آن وارد نشدم.
نویسندگان این مجموعه گفتند که نقش تو در این فاز وارد نمیشود و لازم است که منتظر بمانی تا در فاز دوم در حاشیه، وارد سناریو شوی. در این گیر و دار، مجموعه "عطسه" برای نمایش خانگی اتفاق افتد که دستیار آقای مدیری به من زنگ زد و گفت که آقای مدیری از من خواسته که شما را برای یک کار دیگر ایشان دعوت کنم. در "عطسه" فقط من و خانم یلدا عباسی به عنوان عضو جدید به گروه آقای مدیری اضافه شده بودیم و بقیه همه اعضای تیم قبلی ایشان بودند. البته هنوز آقای مدیری با نمایش آیتمی عطسه من را محک میزد و میخواست که ببیند در نقشها و تیپهای مختلف چگونه بازی میکنم. "عطسه" در شبکه نمایش خانگی پخش شد و به مانند مجموعههای تلویزیونی در دسترس همه قرار نمیگرفت، اما خدا را شکر از آیتمهای من خیلی استقبال شد و ویدئوهای آن آیتمها در فضای مجازی به اشتراک گذاشته میشد. این مجموعه باعث شد که من خیلی بیشتر دیده شوم و مردم به دنبال آن رفتند که ببینند این شخص جدید چه کسی است.
پس از آن "در حاشیه ۲ " آغاز شد در این بین، ورود من مبهم بود و مشخص نمیشد که حضور دارم یا خیر. من در بخش بیمارستان "در حاشیه" نبودم و در فاز دوم هم فقط دکترهای آن بیمارستان به زندان آمده بودند، بنابراین دلیلی هم نداشت که در آن حضور داشته باشم. اسم من در لیست بازیگران اصلی در "حاشیه ۲" قرار داشت و نویسندگان عنوان کردند که اگر راهی برای ورود من پیدا کنند، حتما من را وارد داستان میکنند. در نتیجه نویسندگان مرا به عنوان رفیق بهروز که قرار است به زندان بیاید و مسبب فرار او شود، به سناریو اضافه کردند. در فاز دوم در حاشیه، ۵۰،۶۰ درصد آن اتفاقی که من میخواستم، برایم رخ داد؛ مخصوصاً از زمانی که کار آقایان غفوریان و رضویان تمام شد و از پروژه رفتند، فضایی ایجاد شد که من بیشتر دیده شوم. آن روزها سر ضبط در حاشیه خیلی استرس داشتم چون بار کمدی سریال روی دوش من افتاده بود و من فقط دلگرم سیامک انصاری بودم.
پس از "در حاشیه"، به "سهشو" دعوت شدم. آن زمان جواد رضویان از این برنامه هم کنار کشیده بود و یک اکیپ جدید آن را کار میکردند. در این مجموعه مرا برای یک آیتم گزارشی دعوت کردند که آن آیتم هم کار شد و خیلی خوب از آن استقبال شد. چندی بعد یک سریال ۱۳ قسمتی به نام "چهارسو" کار کردم که احتمالاً بعد از محرم و صفر پخش شود. یک سریال اپیزودیک هم به نام "در قصهها زندگی میکنند" کار کردم که هفته پیش پخش شد. البته برای دو قسمت این سریال قرار داشتم که قسمت دوم آن ساخته نشد. بعد از آن هم به فاز دوم مجموعه "دورهمی" رسیدیم که پس از فاز اول آن به کارگردانی آقای مهراب قاسمخانی، سکان فاز دوم این مجموعه به دست آقای مدیری افتاد و ایشان همه چیز دورهمی را اعم از قصهها، شخصیتها و نوع نمایش تغییر داد و لطف کرد از من هم برای ایفای نقش در این مجموعه دعوت کرد....
نظر کاربران
گل مممممن :)
موفق باشی
همه یزدیا خَشن. مخصوصا گل ممنننن ;دی