خاویر باردم، بازیگری که سینما به وجودش می بالد
واقعیت این است که ما هم مثل خودش نمی دانیم که اگر نقاشی را ادامه داده بود و وارد حرفه آبا و اجدادی اش نمی شد، چه اتفاقی می افتاد. مثلا آیا حالا داشتیم از نقاشی نابغه حرف می زدیم که رنگ و بوی تازه ای به جهان نقاشی اضافه کرده است؟
نوشتن از خاویر باردم برای من روزنامه نگار کار سختی است. نه چون بازیگر محبوبم است و نه چون نمی خواهم به دلیل این علاقه در توصیفش اغراق کنم، بلکه دقیقا به این خاطر که او از جمله افرادی است که بیش از مورد علاقه بودن، مورد قبول است و این کار را سخت می کند؛ چرا که در موقعیتی قرارمان می دهد که دیگر از زاویه یک فیلم و یک کاراکتر به او نگاه نمی کنیم و خیلی دورتر می ایستیم.
خاویر باردم مشخصا در چنین وضعیتی قرار دارد. هیچ وقت نمی دانیم وقتی فیلمی با اسمش در تیتراژ شروع می شود، با چه نوع شخصیت پردازی از او روبرو هستیم؛ قرار است یک شیطان مجسم باشد یا مردی رمانتیک و اغواگر؟ اسلحه به دست گرفته تا قاتلی عجیب و غریب شود یا مردی خواهد بود رنجور، بیمار و جفا دیده از روزگار؟
خاور باردم مشخصا از جمله بازیگرانی است که بررسی اش مشمول این خصلت بازیگری است و جمع و تفریق ندارد؛ چرا که در مفهوم شخصیت پردازی، در بیشتر مواقع مجزا از هویت فیلم قابل ارزیابی است و به این دلیل برای بیان اکتور بودنش از واژه «ویژگی» استفاده می کنیم و باز به همین سبب است که داورانی با طیف سلیقه ای بسیار گوناگون، از کن و ونیز تا اسکار و گلدن گلوب با اشتیاق به او رأی می دهند و انتخابش می کنند و فیلمسازانی از ایالات متحده تا آسیا برای همکاری با او پیش قدم می شوند.
باردم تعریف استریوتایپ گونه ای از کار بازیگری ندارد که محدودش کند؛ زیرا نشان داده که هر نقش را مستقل از نقش های قبل و بدون خیال پردازی از نقش بعدی اجرا می کند. پس می تواند «خوان آنتونیو»ی سبک خوش وودی آلنی باشد یا کاراکتری «اکسبال» گونه در نقش بی نهایت سختی از پروژه ایناریتو. کوئن ها از او «چیگور»ی بی نهایت ترسناک بسازند و اصغر فرهادی برایش شخصیتی متفاوت در یک درام اجتماعی بنویسد.
خاویر باردم بازیگر انتخابگری است و انتخابگر بودن تا حد زیادی به ریسک پذیری نیاز دارد. خودش در مصاحبه ای می گوید که علاقه مند به رانندگی نیست و گواهی نامه ندارد اما در اکشن هایش پشت رل عجیب و غریب ترین ماشین ها می نشیند. زبان مادری اش اسپانیولی است اما سال هاست فیلمنامه های انگلیسی زبان به دستش می رسد. از گریم های سنگین و ترسناک روی چهره فرار نمی کند و خود را با آن چنان وفق می دهد که از یک جایی به بعد او را همان شکلی قبول می کنیم تا فیلم بعدی که ببینیم باز چه بر سرش آورده اند!
بازیگری قله دارد که اگر کسی به آن دست پیدا کند، طی کردن بقیه راه راحت تر می شود و آن درک زیست در جهانی چند مفهومی است؛ مفاهیمی که گاه بسیار متناقض و پیچیده. بازیگر اگر به جایی برسد که درک کند قرار است هر لحظه در شرایطی متفاوت و جایگاهی متمایز باشد، یعنی اگر این فهم بازیگری را داشته باشد که او را از بسیاری از هم صنفان لوکس خود متمایز می کند، می تواند «آن» را در بازی خود بروز دهد و از نقشی به نقش دیگر جابجایش کند.
مرور کارنامه خاویر باردم نشان می دهد که او خیلی زود و در اواسط دهه ۹۰ کم کم مسیر درست را پیدا می کند و در اواخر این دهه تا همین امروز روی غلتک است. در «دریای درون» در نقش «رامون» قطع نخاع شده ظاهرا نقشی ایستا و در اجرا، نقشی بی نهایت پویا از مفهوم زندگی را ایفا می کند که تماشاگر هر بار به ذات حیات و حق ادامه یا توقف آن بر می گردد. چیزی برای کشف شدن دارد.
آنتوان اما تمام می شود. دقیقا مثل رامون و مثل باقی شخصیت ها. حالا او را در نقش «اکسبال» در «بیوتیفول» می بینیم، با رفتاری کاملا اسپانیایی؛ با حرکات دست و سر، تحرک، جمله بندی سریع، آفریننده اضطراب و ویترین غمگینی از جهان بی نهایت کثیف در قلب اروپا به گونه ای که مخاطب مجبور شود مدام با اسم فیلم در ذهنش کلنجار برود.
باردم در «بیوتیفول» معنای فوق العاده ای از فاصله گذاری را در سکانس های کنار خانواده لت و پار و فصل های تنهایی خود با بیماری و تجربه درد آن در دستشویی کذایی، شکل می دهد. از نظر من «بیوتیفول» یک تجربه پادشاهی در بازیگری است و باردم هر چه از این فضا و بازیگر و دکور پیدا می کند، برای این پادشاهی به غنیمت بر می دارد؛ کوله بار سال ها تجربه زیست در زادبوم و رشد در حرفه بازیگری در این فیلم به هم می رسند تا نقش اکسبال را به یکی از به یادماندنی ترین نقش های سینما تبدیل کنند و جوایز بسیاری از جمله فستیوال کن را برای این بازیگر توانمند تدارک ببینند.
در «اسکال فال» بار دیگر در نقش منفی جذابی ظاهر می شود که جیمز باند جدید ساخته سام مندس را حسابی دست بیندازد. بازی اش مورد توجه رسانه هاست و جوایز متعددی می گیرد. شکل ادای کلمات، شوخی ها و خشمش تازگی دارد و حرکات بدنی اش تسلط او را بر هماهنگی و کنترل همه اجزای بدن نشان می دهد. باردم از جمله معدود بازیگرانی است که برای نقش های فرعی و منفی هم به اندازه نقش اصلی نوآوری دارد. می گوید برای نقش «رائول سیلوا» حتی ایده هایی به گریمور پیشنهاد داده که بسیار در اجرای نقش کمکش کرده است.
می گوید که از مادربزرگش آموخته که بیشتر کار کند و کمتر حرف بزند. شاید برای همین است که زندگی شخصی اش با پنه لوپه کروز هم آنچنان در تیتر اخبار پاپاراتزی ها نیست و به قول خودش ترجیح می دهد عکس هایشان در آلبوم عکس های خانوادگی باشد و در این مورد اسپانیایی و آنالوگ رفتار کند. در مصاحبه دیگری صراحتا اعلام می کند که چهره های سینمایی به دلیل داشتن تریبون باید ارتباط گران صلح باشند و این کار سختی نیست.
این روزها سر آقای بازیگر محبوب شلوغ است. از یک سو در ارتباط با فرهادی است و از سوی دیگر درگیر پروژه جدید دارن آرونوفسک. انگار آن تئوری قدیمی «آدم های باهوش همدیگر را پیدا می کنند»، در مورد باردم خوب جواب داده است و حرفه های زیرک جهان کم و بیش در حال گفت و شنود با او هستند.
باردم تا اینجای راه خوب جلو رفته و اعتبار حرفه اش را محترمانه ارتقا داده است. معتقد است که «بازیگری دهکده مورد علاقه اوست» و هنگام ایفای نقش به رد پشه ای در هوای این دهکده هم اهمیت می دهد اما هرگز نمی خواهد از نقش جلو بزند؛ چرا که هر بار، در هر شخصیت و هر کاراکتر چیزی را شروع می کند و با خود او خاتمه می دهد.
خاویر باردم یکی از مهم ترین و البته اولین بازیگران اسپانیایی زبان است که نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر مرد شد. «پیش از آن که شب برسد» توانست این افتخار را برای باردم به ارمغان بیاورد و او را از بازیگری اسپانیایی به چهره ای سرشناس و بین المللی تبدیل کند. این فیلم داستانی زندگینامه ای داشت و سرگذشت نویسنده ای کوبایی را تعریف می کرد.
باردم در این درام نامتعارف زحمت زیادی کشید تا نحوه راه رفتن و حرف زدنش به رینالدو ارناس شبیه شود و حس و حال او در دهه های 60 و 70 را به خوبی نمایش بدهد. باردم برای این نقش هم باید انگلیسی را به خوبی اسپانیایی حرف می زد و هم چهارده کیلوگرم از وزنش کم می کرد.
اولین تصاویری که از «شریک جرم» به یاد می آوریم شاید ظاهر غیرمنتظره تام کروز باشد. شاید هم تصویر جیمی فاکس به یادمان بیاید که با چهره ای مبهوت و هراسان سعی می کند خودش را از مخمصه ای که در آن گرفتار شده نجات دهد. در کنار اینها اما باید تصور خاویر باردم با گریم و لهجه عجیبش هم در ذهن مان مانده باشد که در سکانس روبرو شدن با جیمی فاکس ابهت زیادی به نمایش می گذارد و تمام توجه را به خود جلب می کند. باردم با کنترل اجزای صورت، نگاه های تاثیرگذار و بیان حساب شده، کاری می کند که بازی اش در این نقش فرعی به یکی از بهترین بازی های کارنامه اش تبدیل شود و اعتبار خودش و فیلم را چند پله بالا ببرد.
الخاندرو آمنه بار بعد از کش و قوس های فراوان فرصتی برای باردم فراهم کرد تا یکی از مهم ترین نقش هایش را در «دریای درون» بازی کند. باردم در این فیلم در قالب مردی فرو رفته که به دلیل وضعیت جسمی بغرنجش خواستار اتانازی است. او در طول فیلم، جسمی از کار افتاده دارد و با تمرکز کامل روی صورت و چشم هایش کار خودش را پیش می برد. «دریای درون» که قصه رنج 38 ساله این شخصیت را تعریف می کرد، موفق به دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد و نام و چهره باردم را به عنوان نقش اول آن بیشتر از گذشته بر سر زبان ها انداخت.
اشباح گویا (Goya's Ghosts)
«اشباح گویا» فرصتی برای همکاری باردم در آن زمان 37 ساله با میلوش فورمن و ناتالی پورتمن و استلان اسکارسگارد فراهم کرد. در یک درام تاریخی که در قرن شانزدهم می گذشت و باردم به خاطرش مجبور بود لباس هایی پر زرق و برق به تن کند و با موهای بلند جلوی دوربین ظاهر شود. «اشباح گویا» اگرچه به یکی از فیلم های خوب فورمن تبدیل نشد و منتقدان هم چندان فیلم را تحویل نگرفتند اما به باردم فرصت داد نقش چالش برانگیز جدیدی را تجربه کند. او در یک پروژه پر هزینه و پر حاشیه خودی نشان داد و حتی در فیلم و فیلمنامه نه چندان بی عیب و نقص، کیفیت بازی خودش را حفظ کرد.
«پیرمردها جایی ندارند» بهترین فیلم انگلیسی زبانی بود که باردم تا سال 2007 بازی کرد و شاید هنوز هم همین طور باشد. فیلمی که به باردم فرصت داد در قالب هیولایی مخوف و کم حرف فرو برود و با موهای صاف و اسلحه ای عجیب و بی صدا، قربانی هایش را یکی یکی از سر راه بردارد.
شخصیت آنتون در این فیلم در فهرست شرورترین شخصیت های تاریخ سینما جایگاه منحصر به فردی دارد و در میزان تاثیرگذاری و شهرت با شرورهای کلاسیک برابری می کند. اعضای آکادمی اسکار احتمالا به همین دلیل از کنار بازی باردم در این نقش نگذشتند و اولین جایزه اسکار زندگی اش را به نامش زدند. اسکار نقش مکمل مرد که باردم به خاطر این فیلم گرفت، او را در جایگاه یکی از بازیگران بین المللی جهان تثبیت کرد.
باردم درست یک سال بعد از بازی در نقش مخوفی که برادران کوئن در «پیرمردها جایی ندارند» برایش در نظر گرفته بودند، دعوت وودی آلن را برای بازی در درام عاشقانه «ویکی کریستینا بارسلونا» پذیرفت. او در این فیلم نقش مردی عاشق پیشه را دارد که در روابطش آدمی جاه طلب است. حس و حال سرخوشانه اولین فیلمی که آلن در اسپانیا ساخت به باردم اجازه داد کمی از کلیشه شخصیت های نامتعارف و عجیب فیلم های قبلی اش فاصله بگیرد و در نقش آدمی معمولی اما جذاب و شوخ و شنگ فرو رود. نامزد شدن برای دریافت جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد کمدی یا موزیکال نتیجه همین تلاش باردم بود که تا حد زیادی به ثمر نشست.
باردم بعد از چند تجربه پر سروصدا با فیلمسازان بزرگی مثل کوئن ها و وودی آلن نیاز به یک تغییر فاز اساسی داشت. دلش می خواست نه به هیولای فیلم کوئن ها شبیه باشد و نه به مرد خوش سر و زبان فیلم وودی آلن. الخانردو گونزالس ایناریتو با پیشنهاد فیلمنامه «بیوتیفول» حسابی باردم را سر ذوق آورد. ایناریتو که هنگام نوشتن فیلمنامه هم باردم را در ذهن داشت، از او می خواست این بار در نقش مردی فرو برود که به لحاظ احساسی فروپاشیده است و دلخوشی های زندگی برایش بی معنی شده اند. باردم به خاطر بازی در این درام عاشقانه برای دومین بار نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. «بیوتیفول» همچنین به باردم فرصت داد بعد از مدت ها در فیلمی به زبان ادری اش اسپانیولی صحبت کند.
یک نقش منفی دیگر و یک پروژه هالیوودی دیگر در بیست و سومین فیلم از مجموعه جیمز باند انتخابی جدید بود که باردم به استقبالش رفت. او در آنجا یک مامور سابق ام ای 6 است که با موهای زرد و چهره ای آفتاب سوخته سودای انتقام از رییس این مجموعه را دارد و می خواهد با توانایی هایش در هک سیستم های رایانه ای به یک تروریست سایبری تبدیل شود.
گفته می شود باردم در ابتدا خیلی مشتاق بازی در این نقش نبود اما سام مندس کارگردان که هنگام نوشتن فیلمنامه به او فکر کرده بود، با اصرار زیاد باردم را پای قرارداد کشاند و نامش را در فهرست عوامل گنجاند. مندس آنقدر از نتیجه راضی بود که در گفتگویش با مجله امپایر بعد از ساخته شدن فیلم، باردم را یکی از بهترین شخصیت های منفی مجموعه باند در تاریخ سینما دانست.
2016
در میان پروژه های جدید خاویر باردم، «آخرین چهره» کنجکاوی برانگیز است. فیلمی که شان پن کارگردانی کرده و شارلیز ترون در کنار باردم در آن بازی می کند. «آخرین چهره» بهار امسال در جشنواره کن برای اولین بار به نمایش عمومی درآمد. این فیلم پروژه ای بود که رابین رایت بسیار مشتاق تولیدش بود و از قرار معلوم خودش ایده ساخت آن را با پن و باردم در میان گذاشت اما بعد از طلاقش از پن، پروژه به سمت دیگری رفت و با دعوت مجدد از باردم، فیلم را به سبک دلخواهش فیلمبرداری کرد. گفته می شود منتقدانی که فیلم را در کن دیده اند زیاد از آن استقبال نکرده اند و به تعریف و تمجید از بازی های باردم و ترون بسنده کرده اند.
ارسال نظر