شعرِ نوی ما و نسبت ما با غربی ها
دکتر ضیاء موحد از معدود صاحب نظران در عرصه ادبیات و شعر است ادیبی که هم شعر می گوید و هم شعر را می داند و نقد و نظرهای بسیار نوشته و کتاب هایی دارد در بررسی شعر امروز و...
در فرصتی که برای دیدارش دست داده بود حرف از شعر به میان آمد و برخی جریان های شعری و طبق معمول همه حرف هایش را ضبط کردم. اما در نهایت گفت که تمایلی ندارد حرف هایش در مورد برخی مسایل مطرح شده از سوی برخی شاعران در مورد شعر چاپ شود و البته که باید خواسته اش را می پذیرفتیم و پذیرفتیم اما دریغم آمد که بخشی از گفته هایش را که به طور کلی درباره شعر بود و بی هیچ اظهارنظری در مورد برخی مسایل و بعضی آدم ها در کشوی میزم حبس کنم و دیگران آن را نخوانند و نتیجه این شد که می خوانید.
آیا شعر می تواند فقط برآیند احساس شاعر باشد. یا توأم شدن اندیشه و عقلانیت با احساس شعر را می سازد؟
ازرا پاوند می گوید: «شعر پیوند عاطفی، عقلانی است در لحظه ای از زمان» که هم اشاره می کند به آنیّت شعر و هم اشاره می کند به اندیشه در شعر چون تفاوت بین منظومه سبزواری که حکمت را شعر کرده با شعر این است که هیچ عاطفه ای در شعر او نیست و همه اش حکمت و فلسفه است و باز تفاوت شعر واقعی با شعری مثل نفرین نامه کفاش خراسانی این است که شعر کفاش خراسانی عاطفی صرف است.
این ها زمینه صرفا عاطفی دارند. بنابراین مسئله اندیشه از قدیم و تا قرن بیستم هم در شعر مورد توجه بوده و این حرف تازه ای نیست که ما بگوییم به عنوان یک روش جدید آن را پیشنهاد می کنیم. وگرنه من نمی توانم صبح از خانه بیرون بیایم و بگویم از الان قرار است شعر حکمت آمیز بگویم. این کار ساده ای نیست این کار یک سعدی دیگر می خواهد. اتفاقا مقاله ای می خواندم درباره Poetry and philoso phy نویسنده در این مقاله بعد از این که می گوید اگر بخواهیم بدانیم Poet philosopher (شاعر فیلسوف) کیست و باید شبیه چه کسی باشد دو تا اسم آورد، یکی نام خیام را آورده و دوم اسم دانته را. و بعد می گوید شکسپیر را نمی توانیم شاعر فیلسوف بدانیم چون شکپیر یک جهان بینی کلی ندارد. نقطه نظر کلی ندارد.
در شعر نو ما هم از آغاز که آمد نیما نظریه خاصی داشت که بنیان آن مسئله انسان دوستی بود و البته یک مارکسیسم پنهان هم داشت، به هر حال او جهان بینی داشت. وقتی به شاملو می رسیم می بینیم که در برخی شعرهایش اومانیست است ولی جهان بینی قابل تشخیص و شخصی نداشت. یک اومانیسم ناپخته ای داشت. به اخوان که می رسیم می بینیم اخوان یک دست تر است، او می خواست جهان بینی برای خودش تعریف کند که «مزدُشت» از آب درآمد که نه مزدک است و نه زرتشت و نشد. به سهراب سپهری که می رسیم یک جهان بینی عرفانی (که خیلی هم مردم آن را می پسندند) داشت. می شود گفت که از این نظر به نسبت بقیه انضباط بیشتری داشت.
نظریه سهرب هم البته نه جدید بود و نه چندان منسجم اما به نسبت دیگران نظم بهتری داشت. در مورد بقیه صحبت نمی کنم چون لازم نیست در هر صورت این حرف درست است که عنصر اندیشه در شعر ما در این دوران کم بود و این حرف درست است. در نتیجه یک عده ای این کمبود را حس کرده بودند و به فکر بودند که چه کار کنند. این مشکل را فهمیده بودند اما این مشکل را با بازی زبان و مثلا هفتاد سنگ خبر آقای رویایی و حرف های براهنی و امثالهم نمی توان حل کرد. این مسئله با شیطنت کردن با زبان حل نمی شود.
بهترین شعرهای غربی ها هم شعرهایی نیست که از بازی با زبان سروده شده باشد. آن ها هم از این کارها کرده اند. مثل ویلیام کارلوس که معروف است به این کار. آن ها هم وقتی که در گلچین های شعر، می آیند شعر انتخاب کنند شعرهایی را می آورند که از این جنس بازی با کلمات و فرم گرایی صرف نیست و از جنس معقول تری است. استفاده از آزادی در هر عرصه ای و در شعر هم ساده نیست.
در کارهای اخوان- شاملو و... همه شاعران هم دوره این ها شعرهای نابی داریم که اگر نیما نیامده بود و این ها در این خط حرکت نکرده بودند این شعرها را نداشتیم. من نمی خواهم نفی کل این دستاوردها را بکنم. که بشود مصداق شعر «نفی حکمت نکن از بهر دل خامی چند...» در شعرهای شاملو یا خوان یا نیما لحظات فوق العاده ای می یابیم که نظیرش را در شعر گذشته نداریم.
و شعر دهه هفتاد؟
شعر دهه هفتاد قصه جدایی دارد. در شعر همه کشورها ما دوره های اوج و دوره های فرود را داریم. در شعر اروپا هم همین طور است یک مقاله ای هست با عنوان «دو انقلاب» من از آقای منوچهر بدیعی خواهش کردم این را ترجمه کنند که در یکی از شماره های جنگ اصفهان چاپ شد. در آن جا شعر اروپا دوره بندی شده و نویسنده معتقد است که شعر به شکل آن چه ما می گوییم «شعر دهه هفتاد»، در اروپا از 1945 شروع شد. یعنی شعر پست مدرن. و سردمداران این جریان یکی یکی با نمونه شعرشان در این مقاله آمده اند این افراد انواع و اقسام تجربیات شعری را کرده اند. آخر سر نویسنده پرسیده، خب حالا چی؟ پاسخ خیلی از این سوال ها را می توان در آن مقاله پیدا کرد.
در ایران شعر دهه هفتاد این کار را بر عهده داشت و چون ما از وقتی چشممان به دهان غرب دوخته شده در مسایل فرهنگی چند دهه از آن ها عقب هستیم این بار هم همین طور شد یعنی حدود شصت سال بعد دهه هفتاد همین نقش را بر عهده گرفت و دچار همان عوارض شعر اروپا شد. چون آن جا هم این نوع شعر جا نیفتاد و به اصطلاح نگرفت و شعر پست مدرن به اصطلاح خودشان اسب مرده ای است که دیگر نمی شود به آن شلاق زد و باید رهایش کرد. بنابراین شعر دهه هفتاد هم تولید شاخصی نداشت و مورد توجه قرار نگرفت، اما این بدیهی بود و بعد از آن چند شاعر قوی دهه های چهل و پنجاه (چه جهان بینی داشتند و چه نداشتند، اما «شعر خوب» داشتند) خیلی از راه ها پیموده شده بود این ها به ته ماجرا رسیدند.
این جریان از شعر بی وزن نیمایی شروع شده بود تا به بی وزنی شاملویی رسیده بود و تمام این راه ها را طی کرده بود و از خیلی از کلیشه های شعر قدیم انصافا این ها عبور کرده بودند. بنابراین نسل جدید، باید از این ها بالاتر می رفت بنابراین به فکر افتادند که مثل اروپایی ها با وزن و قافیه و ساختار کلمات نوآوری کنند و غزلسرایانشان مثلا غزل پیوسته بسرایند و بازیگوشی با زبان بکنند. به این ها عیب هم نمی توان گرفت چون این شعر برآیند منطقی دوران پیش از خودش بود.
مسئله ای که برای من همیشه مطرح بوده این که چشم داشتن به غرب، به خصوص در زمینه شعر (چون ادبیات داستانی مقوله دیگری است و رمان و داستان کوتاه اصولا متعلق به آن هاست) با وجود گنجینه عظیمی از شعر که در پیشینه کشور ما و فرهنگ ما هست نظریه های غربی چه قدر می تواند پیش برنده باشد یا اصلا چنین رویکرد شیفته واری به نظریات غربی در شعر چه قدر لازم است؟
من یک مقاله دارم با این عنوان که: آیا شعر نو متاثر از شعر غرب است پاسخ داده ام که چون کسانی که سردمداران شعر نو بودند، اصلا فرانسه آن چنانی نمی دانستند. چه نیما، چه شاملو، چه اخوان که اصلا فرانسه بلد نبود و... بهترین شعرهایشان را هم در دوران جوانی سروده اند که همان مقدار کم زبان فرانسه را هم که در سال های بعد آموختند بلد نبودند. پس بدون نگاه به نظریات غربی کارشان را کردند چون خودشان با حس قوی شعری که داشتند آن شعرهای خوب را سرودند و کارهایی کردند که نشان می دهد که انصافا جوهر شعری دارند.
شعر غرب اصلا داستان دیگری است. درواقع شعر نو در ایران تداوم همان نحوه تفکر و شعر کلاسیک ماست. این را من باید یک وقتی بنویسم. که چه قدر نیما تحت تاثیر نظامی است. حتی یک جایی گفته که پدرم هر شب در طبقه بالای خانه نظامی می خواند و من تحت تاثیر آن هستم. حتی منظومه ای داشته که من فکر می کردم محصول دوران جوانی اوست ولی آل احمد در مقاله «پیرمرد چشم ما بود» می گوید که از جوانی تا اواخر عمر روی این منظومه فکر می کرد. یعنی تا آخر عمرش تحت تاثیر نظامی بود. یعنی می توانم نشان بدهم که جریان کلی جهان بینی نیما تحت تاثیر افکار نظامی بوده. و بعد از او هم شاملو شیفته دو تا شاعر است یکی حافظ و دیگری نظامی.
این ها دو تا شاعری هستند که نیما روی آن ها دست گذاشته یعنی تا قبل از شعر نو شاعر مملکت ما افصح المتکلمین سعدی بود چون با گلستان و بوستان او اصل فارسی یاد می گرفتیم اما با آمدن شعر نو و اتفاقا توصیه نیما در مورد پرداختن به حافظ و نظامی این میراث به شاملو و اخوان و دیگران منتقل شد. بر این اساس می گویم که شعر نوی ما تقلید از شعر غرب نیست. اتفاقا ادامه جریان سنتی شعرمان است یعنی ما اگر این جریان شعری سنتی را نداشتیم اصلا شعر نداشتیم.
نظر کاربران
مرسی