همه اتفاقات انقلاب که هنوز فیلمی ندارند
اولین فیلم ناطق سینمای ایران، «دختر لر» با این عبارت ها به پایان می رسید: «کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، دمیدن خورشید سعادت ایران، ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵...». جمله هایی که به ماجراهایی سیاسی از دل تاریخ ارجاع می داد تا نشان بدهد سینما قدرت تصویری کردن ماجراهای «سیاسی» و اتفاقات «تاریخی» را دارد.
سال ها بعد وقتی سینما جان بیشتری گرفت، هر اتفاقی می توانست دست مایه ای برای ساخت فیلم درباره آن باشد. از فیلم هایی درباره تنش های سیاسی بین مصدق و شاه و خروج شاه از کشور تا میهن پرستی و واقعه آذربایجان.
بعد هم نوبت به فیلم هایی رسید که به زبان سینما از سیاست حرف می زدند. فیلم هایی مثل «اسرار گنج دره جنی» ابراهیم گلستان در ۱۳۵۳ و هجویه ای بر اوضاع ایران در اوج اقتدار حکومت بود که ولخرجی ها و اسراف های درباره در خلاف جشن های ۲۵۰۰ ساله را نشان می داد. بعد از انقلاب هم فیلم های متعددی درباره اتفاق های تاریخی ساخته شد.
انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی
ساعت ۸:۳۰ شب هفتم تیرماه ۱۳۶۰ است. آیت الله محمد بهشتی، دبیر کل حزب جمهوری اسلامی در سالن اجتماعات دفتر مرکزی حب در محله سرچشمه تهران، پشت میزی نشسته تا از موضوع جلسه، «تورم و انتخابات ریاست جمهوری آینده» حرف بزند.
72 نفر، از جمله 27 نماینده مجلس، 4 وزیر و 12 معاون وزیر به شهادت می رسند. بین آنها اسم های بزرگی وجود دارد: آیت الله بهشتی که آن زمان رییس دیوان عالی کشور بود، دکتر محمدعلی فیاض بخش، محمد منتظری (نماینده مجلس)، محمود قندی (وزیر پست و تلگراف و تلفن)، موسی کلانتری (وزیر راه و ترابری)، حسن عباسپور (وزیر نیرو) و... بعدها معلوم می شود این خرابکاری بزرگ کار کمیته مرکزی سازمان منافقین بوده.
۳۵ سال از آن روزها گذشته اما می گویند کلاهی هنوز زندگی علنی ندارد چون می ترسد شناسایی و دستگیر شود. آخری بار دی ماه ۹۲ او را در یکی از رستوران های کلن و موقع رانندگی در هامبورگ دیده اند.
علاوه بر بستر تاریخی و شخصیت ها، ماجرای دراماتیک پرتعلیق و جذابی مانند یک خرابکاری و ترور بزرگ وجود دارد که حتی اگر فیلمنامه نویس و فیلمسازی فقط روی همان واقعیت ها متمرکز شوند و قصه را گسترش ندهند، باز هم می توانند یک فیلمنامه قوام یافته داشته باشند.
این قصه هم ماجرای بیرونی انفجار ساختمان حزب و از دست رفتن بزرگانی چون شهید بهشتی را دارد، هم ماجراهای درونی شخصیت های بهشتی و کلاهی را که هرکدام می توانند مرکز درام و زاویه دید مناسبی برای روایت قصه باشند.
تسخیر لانه جاسوسی
سال ۲۰۱۳، وقتی «آرگو»، فیلم با روایت آمریکایی از ماجرای تسخیر سفارت آمریکا در ایران در سال ۱۳۵۸، سه جایزه اسکار را برد، منتقدان اعتراض کردند که چرا جایزه اسکار را سیاسی داده اند و این جایزه هیچ اهمیت هنری ندارد و... . عده ای هم معتقد بودند باید جواب فیلم را با فیلم داد که البته وقتی سر و صدا خوابید، عملی نشد.
سه سال از آن روزها و 37 سال از اصل واقعه گذشته اما به طرز عجیبی هیچ فیلمی این اتفاق را درست مایه فیلمنامه اش قرار نداده. اتفاق بزرگ و تاثیرگذاری در تاریخ معاصر که امام خمینی آن را «انقلاب دوم» نامید. واقعه ای که 44 روز طول کشید و جزییات مفصلی در درون و بیرونش داشت که هنوز هم بر معادلات سیاسی ایران و آمریکا تاثیر می گذارد. مثل قانون اخیر کنگره ایالات متحده برای بلوکه کردن پول ایران. آمریکایی ها تصمیم گرفته اند به هر یک از 53 دیپلماتی که آن 44 روز در ایران بودند، حدود 4 میلیون 400 هزار دلار غرامت بدهند. یعنی برای هر روز 10 هزار دلار!
مواد خام متعددی برای تصویری کردن این ماجرای تاریخی وجود دارد. از ۶۶ نفری که در سفارت و وزارت امور خارجه در اختیار ایران بودند تا حضور دانشجویان ایرانی که بعدها به شخصیت های اسم و رسم داری تبدیل شدند؛ چهره هایی مثل ابراهیم اصغرزاده، معصومه ابتکار، سعید حجاریان، عباس عبدی و حتی کمال تبریزی! پس باز هم با شخصیت های جذاب و ماجراهای پیچیده و تاریخی طرف هستیم. فقط کافی است یکی از آنها را انتخاب کنیم و قصه اش را بگوییم.
مثل «آرگو» که داستان آن شش دیپلمات آمریکایی را انتخاب کرده بود که روز تسخیر سفارت توانستند فرار کنند و به سفارت خانه های سوئد و کانادا پناه ببرند و بعدها با گذرنامه های کانادایی از ایران خارج شوند.
فاجعه ترور شهید رجایی و باهنر چیزی است شبیه اتفاق انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی. دو ماه یک روز پس از آن اتفاق خونین، ساعت ۲ و ۴۵ دقیقه بعدازظهر یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۶۰ وسط جلسه شورای امنیت کشور، در ساختمان نخست وزیری بمبی منفجر می شود و محمدعلی رجایی رییس جمهور، محمدجواد باهنر نخست وزیر، عبدالحسین دفتریان مدیر کل مالی- اداری نسخت وزیری و هوشنگ وحید دستجردی- در اثر جراحات ناشی از سوختگی- به شهادت می رسند. یک بمب چطور تا دل شورای امنیت کشور نفوذ کرده است؟ توسط یک به ظاهر «خودی»!
ده روز بعد از انفجار دادستان کل کشور یک اسم آشنا را عامل انفجار معرفی کرد: مسعود کشمیری. منشی شورای عالی امنیت ملی که بعدها معلوم شد یکی از مرتبطان با سازمان منافقین بوده و همسرش هم عضو رسمی سازمان بوده و برادر همسرش هم کاندیدای رسمی این سازمان برای نمایندگی شهر اسلام آباد غرب در انتخابات مجلس اول!
قضیه چطور اتفاق افتاده است؟ به باورنکردنی ترین و عادی ترین شکل ممکن. او منشی شورای عالی امنیت ملی بوده و برای همین هیچ کس کیف او را بازرسی نمی کرده. به خاطر همین خیلی عادی و طبیعی کیفش را دست گرفته و در جلسه شرکت کرده.
معمای ناپدید شدن امام موسی صدر شش ماه بزرگ تر از سن انقلاب است اما اسم او با امام خمینی (ره) و شخصیت هایی مثل شهید مصطفی چمران چنان گره خورده است که پیگیری سرنوشت او همیشه در دستور کار دولت های ایران بوده است. شخصیتی کاریزماتیک، موثر و پرجزییات که کسی هنوز برای ساخت فیلم سراغ او نرفته است.
شجره خانوادگی،حضور او در حوزه ها علمیه قم و نجف، سفر به لبنان، پرچم داری شیعیان لبنان و شروع حرکت گفت و گومدارانه بین ادیان و مذاهب لبنانی و راه اندازی جامعه مقاومت لبنان آن قدر ماجراهای پرپیچ و خمی دارد که هر نویسنده ای می تواند از دل آنها جذاب ترین داستان های دراماتیک را بیرون بکشد.
فیلمنامه نویس ها می گویند وقتی از موضوع فیلمنامه حرف می زنیم، درواقع از ماجرا و شخصیت حرف می زنیم. تعریفی که مصداق بارز آن می تواند موضوع زندگی امام موسی صدر باشد.
تجربه موفقیت آمیز «ایستاده در غبار» محمدحسین مهدویان نشان داد جنگ هشت ساله ایران و عراق هنوز معدن سوژه های بکر و داستان قهرمان هایی است که می توان آنها را روایت کرد و در جذب مخاطب برنده بود. سینمای جنگ در سال های اخیر به قوت دهه های قبل پیش نرفته اما هنوز معدود کارگردان ها و نویسنده هایی در داستان هایش سرک می کشند تا بهترین ها را برای فیلمسازی انتخاب کنند.
در دل تاریخ هشت ساله جنگ چند اتفاق سیاسی جنجالی هم وجود دارد که هنوز دست مایه فیلمنامه ای نشده است. از جمله آنها می توان به ماجرای مبهم و پیچیده مک فارلین اشاره کرد که هنوز روایت های متعددی از آن وجود دارد. به لیست سوژه های مرتبط با سال های دفاع مقدس می توان ماجرای پایان جنگ را هم اضافه کرد که داستان های پیچیده و سیاسی متعددی داشته و با گذشت نزدیک به سه دهه از جنگ هنوز به طور کامل شفاف سازی نشده است.
مهجور ماندن رویدادهای تاریخ معاصر ما روی پرده های سینماها دلایل متعددی می تواند داشته باشد. دلایلی مثل این که حساسیت ها روی این پرونده ها و اتفاق ها- درست یا غلط- بیش از آن است که فکر می کنیم و به خاطر همین نهادها و آدم های مرتبط، ملاحظات دست و پاگیر متعددی دارند که کمترکسی جرئت می کند به سمت آنها برود.
از سوی دیگر در همه این سال هایی که از این اتفاقات می گذرد، تلویزیون و رسانه های دیگر آن قدر روایت های رسمی و چارچوب بندی شده ای داشته اند که حالا اگر کسی بخواهد دوربین را طرفدیگری بکارد و زاویه دید دیگری را انتخاب کند، حتما با منع های مختلفی رو به رو می شود. از خط قرمزهای همان آدم ها و نهادها تا پس زدن مخاطبان به خاطر داشتن آن کلیشه های همیشگی.
پرداختن به این سوژه ها در اجرا هم نیازمند بازسازی حال و هوا و فضای آن سال هاست و این یعنی پروزه های الف و فاخر کارکردن که امتیاز آن نصیب هرکسی نمی شود و پول های هنگفتی می خواهد، حتی بیش از بودجه 4 میلیارد و 750 میلیون تومان «استرداد»!
از طرفی در همه این سال ها پشتوانه پژوهشی ناچیزی درباره این اتفاق ها وجود داشته و کمتر پژوهشگری سراغ چنین اتفاقات مهمی رفته و نتیجه این است که از هر اتفاقی فقط یکی- دو روایت مختصر وجود دارد و دستمان چندان پر نیست و انگار قرار نیست این پرونده ها هیچ وقت سینمایی شوند.
نظر کاربران
اگه قراره فیلمها یا سریالهایی با کیفیت معمای شاه ازین سوژه ها ساخته بشه همون بهتر ک نشه و سوژه رو هم بیخود نسوزونن با اینجور ساختهای ضعیشون
چرا هر نظری که خودتون دوست دارین منتشر میکنین ادم انقد ترسو