سیمای سانسور در سینمای ایران (۱)
عوامل ممیزی در سینما و تلویزیون در دولت های مختلف و بنابر شرایط و خط مشی دولت های مختلف با یکدیگر متفاوت است؛ البته این تفاوت نه در سطوح کلان که در تفسیر به رای های متفاوت از مضامین و همچنین ملاحظات بعضا جناحی خود را نشان می دهد.
شاید نکته درخور توجهی که باید به آن اشاره کرد، این باشد که در ایران و سیستم دولتی کشور، مجموعه ها وباستگی مشخصی به افراد دارند و از همین رو با تغییر رییس جمهور و وزیرانش، همه چیز از زمین تا آسمان تفاوت پیدا می کند. نبود برنامه مدون که رویکردهای مشخص شده ای را در اختیار همه مدیران دولت های مختلف قرار دهد، باعث می شود در دوره های مختلف شاهد برخوردهای متفاوتی با آثار تولیدشده و هنرمندان وجود داشته باشد.
دهه شصت را می توان پرتلاطم ترین دهه در تاریخ جمهوری اسلامی ایران دانست. از یک سو، جنگ و دفاع در برابر عراق متجاوز و از سوی دیگر مشکلات سیاسی در داخل کشور؛ از یک طرف تحریم های بین المللی و از طرف دیگر فشار مالی بر مردم در ایام جنگ؛ دهه ای که می توان از آن با عنوان «دهه دشوار» در خاطره ها یاد کرد.
در چنین بحبوحه بلاتکلیفی، فرهنگ و هنر در اوضاع نابسامانی به سر می برد. تکلیف خیلی مسائل هنوز روشن نشده بود؛ به خصوص در سال های ابتدایی دهه شصت که هنوز معلوم نبود خط مشی حکومت قرار است در اجرا چگونه باشد و نقاط حساس کجا قرار داده شود. تازه انقلاب شده بود و بسیاری از هنرمندان با دلایلی متفاوت یا خانه نشین شده یا از ایران کوچ کرده بودند. بعضی نیز هنوز در تلاش برای کار کردن بودند، انقلابی بودند و انقلاب را از آنِ خود می دانستند؛ سینما در ابتدای دهه شصت براساس همان درونمایه انقلابی اش پیش می رفت.
اولین جشنواره فجر که از جشنواره تهران به فجر تغییر نام داده بود، در سال 61 برگزار شد. وقتی به نام فیلم ها نگاهی می اندازیم متوجه می شویم که هنوز فضا «خودی» و «ناخودی» نشده است. پس از این دوره از جشنواره فجر است که اولین خط کشی ها صورت می گیرد. اولین فیلم های توقیفی در کارنامه جمهوری اسلامی ثبت می شود تا ممیزی بنا شود و تعریف بی تعریفی در اذهان بنشیند که اگر چنین نباشد و چنین باشد، فیلم در محاق توقیف می رود. نمونه های بارزش نیز «مرگ یزدگرد» ساخته بهرام بیضایی و «خط قرمز» ساخته مسعود کیمیایی است.
هنوز بر سر دلایل توقیف برخی فیلم های جشنواره اول، نقل های متفاوتی وجود دارد. تازه حجاب شکل قانونی به خود گرفته بود و سوسن تسلیمی بدون حجاب در فیلم «یزدگرد سوم» جلوی دوربین رفته بود. می گویند به همین دلیل فیلم توقیف شد. بماند کهنقل های گوناگون بسیاری نیز در این باره هست.
نکته اینجاست که سنگ بنای توقیف در همین زمان رقم خورد. بد نیست به زمان برگزاری اولین جشنواره فجر نیز نگاهی بیندازیم. بنی صدر فرار کرده و عزل شده بود. رجایی در انتخابات رای آورده و او هم ترور شده بود. فضای جامعه درگیر جنگ و ترور بود. گروه های سیاسی در سطح اجتماع درگیر بودند. فضا ملتهب بود و پس از این دو دوره ناتمام، تمام توجه دولت و حکومت معطوف به جنگ و کنترل فضای سیاسی کشور بود.
در چنین شرایطی جشنواره اول برگزار شد و پس از نمایش فیلم ها درجشنواره، برخی فیلم ها کنار گذاشته شد و تا امروز نیز رنگ اکران به خود ندید؛ بنابراین چنین شد که سنگ بنای ممیزی در شرایطی بدون تعادل و بدون خط مشی مشخص شکل گرفت.
فیلم های دهه شصت یا رنگ و بوی جنگ داشت یا روایتی علیه رژیم پهلوی بود. زنان در سینما کم رنگ بودند و در نقش های جانبی در فیلم ها حضور داشتند. داستان ها حول همین محورها می چرخید و اگر فیلمی یا بازیگر زنش پررنگ بود یا داستانش بیرون از این دایره روایت می شد، حساسیت ممیزی ها را بر می انگیخت. به همین سادگی تعریف مشخصی از ممیزی ارائه شده بود: هر فیلمی که در آن شرایط، بی توجه به جنگ و قوانین تازه وضع شده از سوی حاکمیت بود، غرض مند تشخیص داده شده و با فیلم برخورد می شد. این روال تا انتهای دهه شصت ادامه پیدا کرد.
دوازده مرداد سال ۶۸، آیت الله هاشمی رییس جمهور و جنگ تمام شده بود. مملکت ویرانه بود؛ بنابراین هنوز هم وقت توجه به ساحت فرهنگ و هنر نبود، زمانه زمانه ساخت و ساز و ایام سازندگی بود. ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی مصادف بود با همشتمین دوره جشنواره فجر.
فرآیند ممیزی سینما تغییری نکرده بود و در بر همان پاشنه می چرخید، با این تفاوت که سینما نباید جامعه را یاد روزهای تلخ می انداخت و از همین جا هم واژه سیاه نمایی ساخته شد. فیلمی اگر به سراغ یک روایت وضع بد معیشت یا چیزی می رفت که یادآور رنج جامعه بود، با برچسب سیاه نمایی به توقیف می رفت یا با ممیزی های سرسختانه رو به رو می شد. دوره سازندگی شروع شده و فرهنگ، بی اهمیت ترین مسئله در جامعه بود. کسی هم با ممیزی کار نداشت و ممیزی بر همان اساسی که در ایام بحرانِ سال های شصت شکل گرفته بود، مسیرش را ادامه می داد.
شکسته شدن خط قرمز حضور زن
در چنین شرایطی که حواس ها معطوف به سازندگی بود، بهروز افخمی یکی از فیلم سازانی که پس از انقلاب رو آمده بود و از فیلم سازان انقلابی به حساب می آمد، با فیلم «عروس» یکی از مصادیق ممیزی را زیر پا گذاشت؛ یعنی نمایش چهره زن به عنوان ستاره سینما. همین موضوع نیز مسئله نمایش زن در سینمای ایران پس از انقلاب را دوباره باب کرد.
زنان دیگر کم رنگ نبودند و فیلم ساز حق داشت که روی شخصیت زن فیلمش کار کند. بازیگر درست انتخاب کند و به پوشش زن در فیلم فکر کند.
به طور مشخص این فرآیند ادامه پیدا کرد و فیلم سازانی مانند مخملباف، میرباقری، ملاقلی پور و... که از فیلم سازان مذهبی در آن زمان محسوب می شدند، در فیلم هایشان تلاش کردند خطوط قرمزی که ممیزی از دهه شصت تعریف کرده بود، بشکنند. اصلا از دل همین تلاش برای شکستن خطوط قرمز بود که مخملبافِ دگم آن روزها که قصد داشت به خود نارنجک ببندد و مهرجویی را سر فیلم «اجاره نشین ها» انتحاری بکشد، به یکباره فیلم ساز معترض سانسور شد. چون برخی از نمادهای فیلمش را ممیزی سانسور کرد و او صدایش درآمد و از آن سمت بام افتاد.
در همین ایام نیز، فیلم های مهرجویی به دلیل برخوردهای امثال مخملباف به توقیف می رفتند، مثل فیلم «بانو» که بعد از چندین سال توقیف، اجازه نمایش پیدا کرد. در این فرآیند شاید بتوان به فیلم پرسر و صدای «آدم برفی»، ساخته داوود میرباقری اشاره کرد که سال 73 ساخته و نمایش داده شد و سه سال در توقیف ماند و در سال 76، یعنی با روی کار آمدن دولت بعدی، دولت سیدمحمد خاتمی، اجازه نمایش پیدا کرد.
و این چنین بود که در کنار ممیزی هایی که دولت اعمال می کرد، «جریانات لباس شخصی» شکل گرفت؛ جریاناتی که وقتی ممیزی با فیلمی کار نداشت، با به آتش کشیدن سینما و تجمعات علیه فیلم و فیلم ساز و رفتارهایی ازین دست، فیلم ها را سردر سینماها پایین می کشیدند و دولت را تحت فشار قرار می دادند.
اصطلاحات ممیزی در دهه هفتاد
دوران اصلاحات از نیمه دهه هفتاد آغاز شد؛ اما پیش از پیروز شدن محمد خاتمی در انتخابات، سینما به عنوان یک رسانه مستقل و البته تاثیرگذار به خدمت سیاست درآمده بود و هنرمندان با حضور پررنگ و فعال در فضای سیاسی کشور موضع گیری می کردند و فیلم های تبلیغاتی برای نامزدها می ساختند؛ البته در آن زمان حمایت علنی این قشر از محمد خاتمی نشان از جریان های تا آن زمان پنهان سینمای کشور داشت.
مردادمان سال ۷۶ که دولت اصلاحات به شکل رسمی روی کار می آید، عطاءالله مهاجرانی وزیر ارشاد می شود. او سیف الله داد را به عنوان معاونت سینمایی انتخاب می کند؛ کسی که هنوز هم بعد از گذشت ۲۰ سال از مدیریتش، به نیکی از او یاد می شود.
سیف الله داد در نخستین گفت و گویی که آن روزها داشت، گفته بود تصمیم گیرندگان اصلی سینما، خود سینماگران هستند و دولت فقط مواظب این است که خدای ناکرده کسی پایش را از حدودی که برایش تعیین کرده اند، فراتر نگذارد. همچنین دولت علام کرده بود نظارت را فقط بر فیلم های ساخته شده اعمال می کند و برای هنرمندان فضای آزادی را به وجود می آورد.
عملکرد وزارت ارشاد در شکستن برخی تابوها باعث استیضاح مهاجرانی در مجلس شورای اسلامی شد که البته او توانست پیروز از میدان خارج شود. در چهار سالی که مهاجرانی و سیف الله داد، مدیران فرهنگی و سینمایی کشور بودند، کمتر از سی فیلم توقیف شد و فضای باز برای فیلم سازان باعث بروز آثار تازه ای در ژانرهای مختلف شد؛ از تغییر در نحوه پوشش بازیگران تا گریم ها و آرایش موها، از صحبت بی پروا از روابط دختر و پسری تا بیان عشق و عاشقی ها، همه و همه، در همین دوران شروع شد و پا گرفت.
در چهال سال بعدی که دولت اصلاحات ادامه داشت، شرایط کمی فرق کرد. مهاجرانی به دلیل فشارهای زیاد مجبور به استعفا و احمد مسجدجامعی وزیر روزهای پایانی دولت هفتم و چهار سال دولت هشتم شد. در آن دوره، محمدحسن پزشک و محمدمهدی حیدریان به عنوان معاونت سینمایی فعالیت می کنند و فیلم های با مضامین مذهبی، سیاسی و حتی جنگ در این دوران توقیف می شود.
عباس کیارستمی، جعفر پناهی، کیانوش عیاری، علیرضا امینی، فریدون جیرانی، خسرو سینایی، ابوالقاسم طالبی و نیکی کریمی از کارگردان هایی هستند که فیلم هایشان رنگ پرده نمی بیند؛ البته دلایل ریز توقیف هر کدام از فیلم ها مشخص نیست و پای صحبت کارگردان های آنها هم که می نشینی خودشان دقیقا نمی دانند چرا فیلمشان توقیف شده است.
نظر کاربران
خدا بیامرزه آقای سیف الله داد رو.تنها فردی بود که در زنده بودن وو بعد از مرگ همه ازش به نیکی یاد میکردند