روح شاعرانهدادن به قصه تلخ کافکا
نمایش «خوشبختیهای کوچک سوسکشدن» برگرفته از رمان کوتاه مسخ فرانتس کافکا با برگردان صادق هدایت است که به نویسندگی نادر برهانیمرند و فرهاد امینی و کارگردانی آزاده انصاری در تالار سایه تئاترشهر اجرا میشود.
رمان کوتاه مسخ کافکا بنابر چه ذهنیتی برای کار مناسب دیده شده است؟
خیلی صادقانه بگویم وقتی میخواهم کار کنم، دو، سه تا داستان را کنار هم میگذارم و آنها را میپرورانم، تا آنجاییکه درباره یکی به قطعیت میرسم که تصاویر فکریام قطعیتر است یا اینکه راحتتر میتوانم آن را کار کنم. این اتفاق بیشتر احساسی است تا اینکه بخواهم آن را توضیح دهم.
با توجه به اینکه شما را بیشتر کارگردان تئاتر عروسکی میشناسیم و صحنه هم کار کردهاید، آیا این فانتزیبودن قصه، شما را جذب خودش نکرده است که آن را برای اجرا مناسب ببینید حتی در کار قبلیتان از مارکز هم همین حالوهوا وجود داشت؟
بله، دقیقا همینطور است.
دو تا جهان فانتزی که شما را به کار واداشته؟
بله، دنبال قصههایی هستم که بشود آن جهان فانتزی را که در ذهنم شکل میگیرد، تبدیل به نمایش کنم. یک اتفاق حسی است و الان هم روی دو، سه تا قصه متمرکز هستم که معلوم نیست کدامیک برای کارکردن مناسبتر است، اما بهمرور پی خواهم برد بنا بر تصاویر ذهنیای که مییابم، دراینباره به قطعیت برسم؛ قصهای که میتوانم روی آن دغدغهها و شیطنتهای ذهنیام را بیشتر پیدا کنم.
در انتخاب این قصه نیز فکر میکنم تبدیلشدن یکباره یک انسان به سوسک میتواند انگیزه اصلی برای تبدیلشدن آن به جهان نمایش باشد که در تئاتر عروسکی چنین روالی حاکم است؟
دقیقا، برایم این میتواند فکر اساسی باشد که چگونه میتوانم این تبدیلشدن را در تئاتر نشان دهم و این دغدغهام شده بود که این اتفاق چطوری میافتد.
همچنین فانتزیبودن فضا نیز شیوه عروسکی را به شما پیشنهاد داده است؟
بله، من سالهاست تئاتر عروسکی کار میکنم و در این رشته تحصیل کردهام و این جهان را بیشتر میشناسم، برایم همیشه آن اتفاق با تصاویری میآید که بیشتر حالت عروسکی دارد و حالا به معنای کلی اینطور است. همیشه از خودم میپرسم با عروسک چهکار میشود کرد و عروسک کجای این قصه جا میگیرد. یا ظرفیتهای نمایش عروسکی چگونه است یا بنا بر آن ظرفیتها، چطور میشود قصهای را در این قالب اجرا کرد. درواقع با آن کار و چالشی با آن ایجاد کرد.
داستان مسخ بسیار فلسفی و پیچیده است، شما آن را در نمایشتان سادهترش کرده و در این برداشت از مسخ، چقدر وفادارانه عمل کردهاید و چقدر در آن بنابر ضرورت اجرایتان و جستوجوگری و تخیلتان، دخلوتصرف کردهاید؟
همیشه داستان را برای خودم مقداری ساده میکنم. دوست ندارم حرف بزرگی بزنم و دوست دارم ساده به طرفش بروم و سادهکردن این مفهوم را دارد که برای خود طوری آن را تعریف کنم که دقیقا بدانم چه دارد میگذرد و اصلا اینکه بخواهم پیچیده کنم یا مفهوم آنچنانی و فلسفی از آن بگیرم، دنبال چنین چیزی نیستم. این برایم مهمتر است که قصهای را سادهتر و روانتر با تصاویر متعدد نشانش دهم. با توجه به ویژگیهای نمایش عروسکی، یکی از این ویژگیها این است که گفتن قصهها و مفاهیم بزرگ به زبان ساده و فانتزی است و درواقع دنبال خیال و رؤیاست و این اتفاقی است که میافتد.
درباره این متن هم این اتفاق افتاده است. در کنارم دو نویسنده قوی هستند که به من کمک کردهاند این اتفاق بیفتد. همسرم [نادر برهانیمرند] که سالهاست در کنارم هست و من را کمک کرده که بهتر بتوانم کار کنم و اینبار نیز تجربه خوبی با آقای فرزاد امینی داشتم که نویسنده خوشذوقی است و این اتفاق خوشایندی است که نویسنده بداند کارگردان چه ذهنیتی دارد و بتواند در نوشتن آن بهتر وارد عمل شود. برای امثال من اینطور نیست که نویسنده در خلوتش بنویسد و از آنجا که ما در گروه تئاتر معاصر به شکل گروهی کار میکنیم، اینطور نیست هرکس کار خودش را بکند و بعد همدیگر را در جریان بگذارند، بلکه ما همیشه مشارکتی کار میکنیم.
فکر میکنم کلمه خوشبختی که در عنوان نمایش هم آمده است، آن نکتهای است که شما را ترغیب کرده در دل آن متن بتوانید روزمرگیها را نشان دهید که مانع بزرگی برای خوشبختی هستند؟
این همان بخشی است که میخواستیم با آن، تلخی اثر کافکا را بگیریم و درواقع اثر را کمی شرقیتر و ایرانیترش کردهایم که برای مخاطب ما ملموستر باشد. ما آدمهای احساسی هستیم و الان از زمان قصه کمی دور شدهایم و خواستیم در مسیر دراماتیزهکردنش آن را معاصرترش کنیم و مناسب برای تماشاگر شرقی پیش ببریم.
ما همیشه دنبال مخاطب هستیم و ارتباط با مخاطب برایمان مهم است. سعی میکنیم بدانیم و بشناسیم که مخاطب روزمان چه کسی است و کار را برای آنها تولید میکنیم و اینطور نیست كه بعد از اجرا تازه متوجه شویم که مخاطب چه میخواهد.
شما در گروه تئاتر معاصر همواره با ایدههای اجتماعینگر کار کردهاید و این نکته بیانگر اهمیتدادن به موضوعات جامعهشناسانه است؟
دقیقا، در این نمایش هم همینطور است برای همین خانوادهای که ما در این نمایش داریم با خانواده قصه کافکا تفاوت دارد. تفاوتش مشخص است، این خانواده برای ما شناختهشدهتر است و بهراحتی از فرزندش نمیگذرد حتی اگر تحت فشار جامعه قرار گیرد.
همچنین در قصه کافکا، پدر مفهوم تلخی دارد و تراژیک است که در نگاه شما این مفهوم کاملا تلطیف شده است؟
بله، ما در اینجا ضمن وفاداری به روح اثر کافکا، کمی شاعرانهتر به این قصه نگاه کردهایم.
و شیرینتر؟
بله.
در تکنیک عروسکی به کار گرفتهشده در کارتان، بازهم میبینیم در نمایشتان خیلی تنوع وجود دارد مثل ماسک، نیمهماسک، سایه، بونراکو، تنپوش و مانند اینها... چنانکه فرشته مهربان اما زشت یک تکنیک دارد و مرد همکار سوار بر دوچرخه تکنیک دیگری دارد، مرد دوسر یا مستأجر تکنیک متفاوتی دارد، چرا این تنوع را مناسبتر دیدهاید؟
این اتفاق حسی است نمیتوانم بگویم این تکنیک به این دلیل یا آن دلیل است. من همه تلاشم را میکنم که از تمام ظرفیتهای نمایش عروسکی استفاده کنم. اما سعی میکنم انتخابم درست باشد یعنی بهمثابه همان صحنه یا لحظه انتخاب کنم که چه تکنیکی جواب میدهد. برای خودم جالب بود که با ماسک کار کنم و زمانی که تصمیم گرفتیم روی مسخ کافکا کار کنیم، واقعا نمیدانم چه شد، ولی حس کردم باید از ماسک استفاده کنم اما میدانم همواره دوست داشتهام در کارهایم از کمترین دیالوگ و کلام استفاده کنم.
همیشه در ذهنم قصهای را میخوانم که آدمها بیشتر از آنکه حرف بزنند، حرکت دارند؛ یعنی عواطف و احساساتشان را با حرکتها نشان میدهند. میتوانم اینطور بگویم؛ مثل سینمای صامت، آدمها بیصدا هستند و پرتحرک و درواقع تصویریتر میشوند. ماسک این امکان را میدهد چون وقتی ماسک را بر صورت میگذاری جلو میمیک را میگیرد و باید دنبال استفادهکردن از بقیه اعضای بدن بروی که بشود عواطف، احساسات و حالات آن لحظه را با حرکت و بیان بدنی نشان داد. درواقع بازیگران باید حرکتهای ژستوار و قالبی خاصي را انجام دهند. صرفا تلاشم را میکنم از ظرفیتهای نمایش عروسکی سایه، تابتیبل یا رومیزی و مانند اینها استفاده کنم.
آیا اینها در کنار هم بهتر جواب میدهند؟
نه لزوما همیشه، بلکه بستگی دارد در کجا از آن استفاده کنید. اینجا انگار باید به این سمت میرفتیم. برای مثال، در قصه کافکا، سه تا مستأجر میآیند و میروند اما ما در اینجا بهتر دیدیم دو تا مستأجر بشود و گفتم چرا باید دو تا آدم بیاوریم، یک آدم میآوریم با دو تا کله. این همان چیزی است که اتفاق میافتد و حس میکنم هم شوخی بیشتری و هم طنز شیرینی است که از تلخی قصه میکاهد. اینکه بتوانم در لحظه طنز و شیرینی را به کارهایم بیفزایم، همیشه دلخواهم بوده است و از آنجا که انیمیشن زیاد میبینم و خیلی دوست دارم کارتونها، سینمای صامت و چارلی چاپلین زیاد ببینم، تحتتأثیر این دو رویکرد در اجراهایم هستم. میخواهم این لحظهها را از آن بیرون بکشم.
با توجه به علاقهتان به سینمای صامت و کارتونها، چرا همچنان بخشی از کار، بهویژه آنچه «گره گور سامسا» در مقام نقش اصلی و راوی حضور دارد، در اتکای به گفتار است و مدام تکگویی دارد، چرا از نمایش کاملا بیکلام استفاده نکردهاید؟
این به جنس قصه برمیگردد، باید در کنار تصویر کلام هم یکی از ارائههای نمایش باشد. کلام میتواند کاملکننده قصه باشد، با آنکه در این نمایش برخلاف کارهای قبلیام، بیشتر از تصویر و کمتر از کلام استفاده میکنم، تماشاگر دوست دارد قصه را بشنود و با نمایش ارتباط بگیرد.
نکته پایانی؟
مرکز هنرهای نمایشی بر پایه آنچه عرف است، از کارمان حمایت کرده و من هم از آنها ممنون هستم. اینکه اجازه دادهاند بعد از مدتها یک کار عروسکی در تئاترشهر اجرا شود، باز هم جای تشکر دارد.
نظر کاربران
مسخ فرانتس کافکا، فوق العاده است و خیلی حرف برای گفتن دارد، تشکر