شهرام مكری، نخستین صاحب نشان کیارستمی
نخستين نشان عباس كيارستمي به شهرام مكري رسيد. نشاني كه جشن حافظ به يكي از خلاقترين كارگردانهاي سينماي ايران اهدا كرد و مكري هم براي گرفتن آن ترديد داشت.
شما نخستين نشان عباس كيارستمي را پس از فوت او در جشن حافظ دريافت كرديد. چقدر با دادن اين تنديسها موافق هستيد و فكر ميكنيد چه معياري براي اهداي آن وجود داشت؟
براي دادن اين تنديسها در دنيا آداب و رسومي وجود دارد. معروفترين آنها براي ما ايرانيها نشان كوروساوا يا روسليني است كه عباس كيارستمي گرفته و در موزه سينما موجود است.
آداب و رسومي كه از آن حرف ميزنيد يعني چه؟
اين آداب و رسوم شبيه آن چيزي است كه ما به عنوان بنياد تاسيس ميكنيم. مثلا با راهاندازي بنياد كيارستمي، اين بنياد درباره اهداي نشان اين فيلمساز بزرگ تصميمگيري ميكند. اين بنيادها توسط اعضاي خانواده يا كساني كه ميراثدار همه آثار هنري و ابعاد فرهنگي و شمايل يك آدم هنري هستند، اداره ميشود.
در بنيادها مشاوراني هستند كه درباره اهداي اين نشان تصميم ميگيرند، اما به نظر ميرسد اين اتفاق در ايران خيلي مرسوم نيست.
ميخواهيد بگوييد خارج از ايران اهداي نشان يك هنرمند به هنرمندان ديگر حسابشدهتر است؟
حسابشدهتر به اين معني نيست كه برنامهريزي دقيقي براي اهداي آن وجود داشته باشد. اما در خارج از ايران استفاده كردن از اين عنوانها شامل قوانين كپيرايت ميشود.
براي اهداي تنديس هم قانون كپيرايت وجود دارد؟
براي استفاده از نام هنري هنرمندي اين قانون وجود دارد. مثلا من نميتوانم در خارج از ايران يك ساندويچي بزنم و اسم آن را ساندويچي اسكورسيزي بگذارم. من بايد عنوان اين فيلمساز را بخرم تا بتوانم از آن استفاده كنم. اما در ايران چون استفادهاي به شكل برند از عناوين نميشود، به نظر ميرسد ما اين اجازه را داريم كه خودمان با هر مناسباتي كه ميخواهيم از اين اسامي استفاده كنيم. مثلا در مورد كيارستمي شنيدهام جشنواره فجر نيز برنامههايي دارد كه تنديسي با نام اين فيلمساز بزرگ اهدا كند.
شما در جشن حافظ گفتيد نام كيارستمي به جشنوارهها و تنديسها ارزش ميدهد. به نظر ميرسد استفاده از نام او گاهي به نفع كيارستمي نيست و ممكن است تنديسهايي ملقب به عنوان اين فيلمساز بزرگ در ادامه بيارزش هم بشوند!
متوجه حرف شما هستم، اما مساله اينجاست كه نقطه مقابل و راهكار دومي براي اين مساله وجود ندارد. مثلا با قوانين موجود در ايران ميتوانم جشن ديگري راه بيندازم و اسم آن را بگذارم جشن حافظ. ميتوانم ادعا كنم حافظ يك اسم كلي و براي همه ملت ايران است. يا ميتوانم فيلم ديگري بسازم و اسمش را بگذارم «يه حبه قند» يا «سه حبه قند» كه تداعيكننده فيلم رضا ميركريمي است.
پس خانه سينما در اين ميان چه كاره است؟! به شما اجازه نميدهد اين نام را ثبت كنيد!
خانه سينما ميگويد يك فيلمنامه را نميشود با اسم تكراري ثبت كرد اما ميدانيم كه اين يك حمايت صنفي است و به لحاظ قانوني منعي براي اين كار وجود ندارد.
اجازه بدهيد يك مثال جالب برايتان بزنم. در بازيهاي جام ملتهاي اروپا دو تبليغ از تلويزيون پخش ميشد. يكي تبليغ شامپو با بازي رونالدو بود و ديگري تبليغي مربوط به يك نوشيدني با بازي آدمي شبيه رونالدو. تبليغ اول خارجي و تبليغ دوم ايراني بود. در خارج از ايران قانون به شما اين اجازه را نميدهد از كسي شبيه يك چهره مشهور در تبليغتان استفاده كنيد، چون كسي كه تبليغ شامپو را با حضور رونالدو ساخته ميليونها دلار بابت حضور اين بازيكن چهره پول خرج كرده، اما كسي كه تبليغي با حضور آدمي شبيه رونالدو ساخته احتمالا به بازيگرش ٥٠ هزارتومان هم نداده است.
نگفتيد بالاخره اهداي اين تنديسها صدمهاي به بزرگي نام كيارستمي ميزند يا نه؟
اگر بخواهيم از عنوان كيارستمي در يك جشن استفاده نكنيم، خيلي كارهاي ديگر را هم نبايد انجام دهيم. اما چون خيلي كارهاي ديگر را ميكنيم، ميتوانيم اين مجوز را به آدمها بدهيم. در كل با حرف شما موافقم اما به نظرم اهداي اين نشانها اسم عباس كيارستمي را بيارزش يا كمارزش نميكند، بلكه خود جوايز در كثرتشان بيارزش ميشوند.
در مورد نام عباس كيارستمي خيلي از جشنوارهها ميتوانند تنديس او را اهدا كنند، از جشنوارههاي سينمايي گرفته تا تجسمي و عكاسي... چطور بايد اين تنديسها را مديريت كرد؟
يك روش همان قايل بودن به قانون كپيرايت است كه در ايران رعايت نميشود، اما راه دوم اين است كه ما توجه داشته باشيم كه به لحاظ اخلاقي در چه وضعيتي قرار گرفتهايم. مثلا براي گرفتن تنديس عباس كيارستمي در جشن حافظ اظهارنظر بهمن، فرزند اين فيلمساز براي من اهميت داشت. او اعلام كرد كه با اين نشان مشكلي ندارد و به لحاظ اخلاقي حق همه آدمها ميداند كه از عنوان كيارستمي استفاده كنند. در واقع او گفت كيارستمي جزو بيتالمال است و آدمها با فاصله دور و نزديك ميتوانند از او استفاده كنند. اين به لحاظ اخلاقي من را به عنوان يك شهروند مجاب ميكند تا اين نشان را بگيرم.
شما قبل از دريافت نشان كيارستمي، در گرفتن اين جايزه ترديد نكرديد؟
همان روز كه قرار بود اين نشان را بگيرم تماسهاي تلفني زيادي داشتم. عدهاي معتقد بودند من اين نشان را نبايد بگيرم و عدهاي هم ميگفتند بايد آن را بگيرم. هر كدام هم استدلالهاي خاص خودشان را داشتند و خير و صلاح من را ميخواستند.
آنهايي كه ميگفتند نبايد جايزه را بگيريد استدلالشان چه بود؟
معتقد بودند كه سينماي كيارستمي جايي در مناسبات جشن حافظ ندارد. در واقع اين جشن بيشتر به جريان اصلي سينما نگاه دارد و عباس كيارستمي در اين سينما هيچوقت جايي نداشته است. اما آنها كه معتقد به گرفتن اين نشان بودند، ميگفتند عدهاي ميخواهند نشان كيارستمي را به اسم خودشان ثبت كنند در حالي كه او متعلق به همه سينماي ايران است و اين تفكر از دموكرات بودن به دور است.
در نهايت چطور به اين نتيجه رسيديد كه نشان را بگيريد؟
در كش و قوس فراواني كه درباره اين ماجرا داشتم، در لحظات آخر به سيفالله صمديان زنگ زدم و او به تصميم من كمك كرد و گفت كه جايزه را بگيرم.
فكر ميكنيد دليل انتخاب شما براي دريافت اين نشان چه بود؟ چقدر به سينماي عباس كيارستمي نزديك هستيد؟
در سينماي ايران آدمهاي زيادي وجود دارند كه به سينماي كيارستمي نزديك هستند و من در اين دستهبندي در لايههاي بعدتري قرار ميگيرم. او دستيارهايي چون بهمن قبادي، جعفر پناهي، نيكي كريمي، پرويز شهبازي و جوانهاي ديگر در كنار خودش داشت. حتي شاگردهاي او نيز به سينمايش نزديكترند. آدمهايي چون محمد شيرواني، ماني پتگر و محمود آيدين به لحاظ فكري و تجربهگرايي در آثارشان به عباس كيارستمي نزديك هستند. اما دليل انتخاب من اين بود كه دوستان در جشن حافظ فكر كردند با توجه به تجربهگرايي، اين جايزه را به آدمي بدهند كه در آثارش نوعي مقاومت در برابر پيوستن به جريان اصلي سينما در عين نزديكي به سينماي حرفهاي، وجود دارد.
سوالي كه مدتهاست ذهنم را به خود مشغول كرده اين است كه آيا عباس كيارستمي جريان روز سينماي ايران را دنبال ميكرد يا ترجيح ميداد دنياي خودش را به رسميت بشناسد؟
ميتوانم بگويم او جريان سينماي ايران را دنبال ميكرد. مثلا روزي كه افتخار داشتم با او درباره «ماهي و گربه» حرف بزنم، بعد از تماشاي فيلم در موزه سينما با من تماس گرفت.
به دعوت شما به تماشاي فيلم نشست يا خودش به سينما رفت؟
من ميخواستم نسخهاي از فيلم را آماده كنم و برايش بفرستم اما اين ماجرا كمي طول كشيد. يك روز خودش زنگ زد كه فيلم را ديده، بعد درباره آن صحبت كرد. مثلا ميدانم وقتي «درباره الي» اصغر فرهادي در جشنواره فيلم فجر اكران شد يك شب بدون هماهنگي به سينما استقلال آمد اما به دليل ازدحام جمعيت نتوانست وارد سالن شود و فيلم را ببيند. خوب طبيعتا خيليها دوست داشتند اين فيلمساز بزرگ آثارشان را ببيند و در عين حال او هم براي ديدن برخي فيلمها اشتياق نشان ميداد.
منظور من از جريان روز سينماي ايران آنچه در شرايط خاص يا گروه هنروتجربه روي پرده ميرود نيست، با اين حرفها او فيلمهاي خاصي را دنبال ميكرد.
بله خوب. عباس كيارستمي فيلمهايي را ميديد كه به نگاهش نزديكتر بود. شايد خيلي از فيلمها براي او جذابيتهاي لازم را نداشت. ميتوانم بگويم من و خيليهاي ديگر هم اين فيلمها را نميبينيم. درواقع ٨٠ درصد فيلمهاي اكران و حاضر در جشنوارهها را نميبينم چون معتقدم هنوز بسياري از فيلمهاي خوب را نديدهام و دليلي ندارد سراغ اين فيلمها بروم. حتي در مورد سينماي روز دنيا هم عباس كيارستمي پيگير فيلمهايي بود كه نگاه خودش را در آنها پيدا ميكرد.
بپردازيم به سينمايي كه شما دنبالش ميكنيد. ٨٠درصد فيلمهاي سينماي ايران را نميبينيد اما ظاهرا بيشتر تئاترها را دنبال ميكنيد. چرا؟
تئاتر بيشتر ميبينم اما به نظرم در يكي، دو سال اخير اين حوزه هم دچار بحرانهايي شده كه اميدوارم هر چه زودتر برطرف شود. ازدياد سالن يكي از اين دلايل است. ما فكر ميكرديم در دورهاي تعداد بالاي سالنها ميتواند فرصت مناسبي براي جوانها باشد اما به نظرم اين اتفاق از اهميت تئاتر كم كرده است.
تئاتر براي ساخت فيلم به شما ايده ميدهد يا بهخودي خود برايتان جذاب است؟
يكي از دلايلي كه تئاتر را دنبال ميكنم اين است كه بازيگران اين حرفه را دوست دارم. ارتباطي كه تماشاچي با تئاتر ميگيرد نسبت به ارتباط مخاطب با فيلم برايم مهيجتر است. در واقع تحليل تماشاگر تئاتر برايم جذابتر است. در سينما تماشاچي فيلم را انتخاب نميكند، چون راه ديگري براي تفريح كردن آزادانه ندارد، اما تماشاچي تئاتر انتخاب ميكند نمايش ببيند.
با اين حرف فروش موفق سينماي ايران را زير سوال ميبريد؟!
واقعيت اين است كه سينماي ايران فروش موفقي ندارد.
حتي سال ٩٥ كه تا به اينجا سينماي ايران به اندازه كل سال ٩٤ فروش داشته؟!
اين فروش چند دليل دارد. يكي اينكه تعداد سالنها افزايش پيدا كرده، ديگر اينكه قيمت بليت بالا رفته و دليل سوم اين است كه توليدات بيشتر شده است. اما اگر همه اينها را كنار بگذاريم ما همچنان به آمار دوميليون تماشاچي براي يك فيلم نسبتا پرفروش نميرسيم. ما با جمعيت مشابه و تعداد فيلم مشابه در مقايسه با كشوري مثل فرانسه هنوز عقب هستيم. يك فيلم موفق در فرانسه در گيشه ١٥ ميليون تماشاچي دارد اما مخاطب يك فيلم موفق در ايران با بليت ١٠ هزار تومان نزديك به سه ميليون و ٢٠٠ هزار نفر است. در اين شرايط به نظر ميرسد كه اقتصاد سينماي ما يك جايي ميلنگد. سينماي ما هزينهاش را از اسپانسر و فروش ويديويي تامين ميكند. در اين شرايط به نظرم سينماي ايران تماشاگرپسند نيست. ميدانم كه رشد پيدا كرده اما همچنان با دورهاي كه فيلمهايي مثل «تاراج» و «عقابها» اكران ميشد فاصله داريم.
قبول دارم بخشي از آدمهايي كه به سينما ميروند مخاطب جدي سينما نيستند اما گلايه تهيهكنندهها و سينماداران به نسبت قبل كمتر شده است.
سينماها در طول سال با يك تعداد خاصي فيلم قرارداد ميبندند و آنها را اكران ميكنند. الان سينماي ايران در حوزه پخش، يك پخشكننده قوي دولتي به نام حوزه هنري و يك پخشكننده قوي خصوصي با نام فيلميران دارد، چند پخشكننده متوسط خصوصي هم در اين ميان وجود دارند كه مجموعه زور و توان و سليقه همه آنها با هم تعداد مشخص ٤٠ فيلم است كه در نهايت به اكران ميرسد. كمتر از ٢٠ فيلم ميتوانند شرايط اكران خوبي را تجربه كنند و چيزي حدود ٢٠ يا ٢٥ فيلم هم مدام از وضعيت اكرانشان مينالند. اما يك تعداد فيلم اصلا وارد اين بازار نميشود. در اين بازار شما بايد پخشكننده و سينماداري را راضي كنيد كه فيلم شما را اكران كند. همين امروز تقريبا اكران سينماي ايران تا پايان سال پر شده است و فيلمي كه تا حالا قرارداد نبسته و وارد پروسه اكران نشده باشد، نميتواند وارد اين چرخه شود.
در چنين وضعيتي گروه هنروتجربه هم از هدف اصلياش تا اندازهاي فاصله گرفته و به نظر ميرسد با جريان اصلي سينما همسو شده است! بد نيست مروري كنيم به زمان پيدايش اين گروه سينما و چرايي آن.
يك تعدادي سالن در تهران و شهرهاي ديگر وجود داشت كه تمايل كمتري براي نمايش فيلمها داشتند. هنر و تجربه در ابتداي شكلگيرياش به دنبال اين بود كه سالنهاي غيرفعال را بيرون از مناسبات سينماي ايران اكران كند. در تهران يك سالن سينما فرهنگ، يك سالن چهارسو، خانه هنرمندان و سالن نمايش فيلم موزه سينما به هنر و تجربه اختصاص پيدا كرد. اين سالنها هيچ كدام جزو چرخه اكران نبودند. در شهرستانها هم سالنهاي غيرفعال، فعال شدند. هدف اصلي هنر و تجربه اين بود فيلمهايي كه فرصت اكران پيدا نميكنند در اين سالنها روي پرده بروند.
آن زمان بعضي فيلمها به دليل نداشتن استانداردهاي لازم روي پرده نميرفتند اما هنر و تجربه اين امكان را فراهم كرده كه فيلمهاي فاقد استاندارهاي اوليه سينما هم روي پرده حاضر شوند!
مگر همه ٤٠، ٥٠ فيلمي كه در اكران گسترده روي پرده ميروند كيفيت بالا دارند؟ قطعا در ميان آنها هستند فيلمهايي كه كيفيتشان پايين است اما بنا به مناسباتي چون داشتن بازيگر، كمدي بودن و نزديك شدن به خط قرمزها فرصت اكران پيدا ميكند. اگر بحث كيفيت بود ما ميتوانستيم بگوييم از بين فيلمهايي كه در سينماي بدنه اكران ميشود ٢٠ فيلم و از ميان فيلمهايي كه در سينماي هنر و تجربه اكران ميشود ١٥ فيلم كيفيت دارند و در مجموع اين فيلمها ميتوانند اكران سراسري شوند. در دورهاي، سينماي ايران تصميم داشت اكران براساس درجهبندي صورت بگيرد اما اين سوال هم پيش آمد كه معيار اين ردهبندي چيست و چه كسي ميتواند بگويد كدام فيلم خوب و كدام بد است؟
با اين همه هنر و تجربه زماني به راه افتاد كه ما با حجمي از فيلمهاي خوب اكران نشده روبهرو بوديم. در ابتداي راه با اكران اين فيلمها توقع مردم بالا رفت و به نظر ميرسيد اين گروه قرار است از نوع نگاه خاصي در سينما حمايت كند. اما در ادامه با كم شدن حجم فيلمها اتفاق ديگري افتاد.
اگر به صورت كلي ماجرا را نقد ميكنيد با شما همسو هستم. من فكر ميكنم فقط يك راه براي ادامه موفق هنر و تجربه وجود دارد و آن اينكه بتوانيم فيلم خوب نمايش دهيم. اصولا چند فيلم خوب در سينماي ايران جذب ميشود و ما چطور ميتوانيم اين فيلمها را جذب كنيم؟ من دوست داشتم «ايستاده در غبار» و «اژدها وارد ميشود» در گروه هنر و تجربه اكران شود. اما اين فيلمها تهيهكنندههاي قدرتمندي دارند و دوست دارند فيلمهايشان در مناسبات بهتري به نمايش درآيد. هنر و تجربه نميتواند اين امكان را فراهم كند از طرف ديگر بعضي اسمها كماكان براي تماشاچي مهم است. ما بايد تصميم بگيريم كه همچنان ميخواهيم آثار اسامي بزرگ را در معرض ديد تماشاچي قرار بدهيم يا نه. جواب مثبت بهتر از جواب منفي است. موافقم كه تعداد فيلمهاي خوب هنر و تجربه بايد بيشتر باشد. اما واقعا فشار زيادي روي اعضاي هنر و تجربه بابت نمايش فيلمها است و همه متوقع هستند آثارشان در اين گروه به نمايش دربيايد. ما اگر ٥٠٠ فيلم تا به حال ديده باشيم به ٧٠ فيلم پاسخ مثبت دادهايم اما ايدهآل براي اين گروه اين است كه در طول سال ١٢ فيلم اكران كنيم.
چرا سراغ بعضي فيلمهايي كه سالهاست در ايران اكران نشده نميرويد؟
مثلا «ايران سراي من است» پرويز كيمياوي را نمايش داديم اما كارگردان موافق نمايش نيست و تهيهكننده معتقد است بايد فيلم را نمايش دهد و او درباره فيلم ميتواند تصميم بگيرد. بين اين كشوقوسها ما اين امكان را فراهم كرديم كه فيلم را نمايش دهيم. ما معمولا با فيلمها مشكل حقوقي داريم. بعضي فيلمها امتياز و پخش جهانياش دست كمپانيهاي خارجي است و شرايط پيچيدهاي براي مذاكره با اين كمپانيها داريم.
جلسات نقد و بررسي چطور؟ به نظرتان دليلي دارد براي همه فيلمهاي گروه هنر و تجربه جلسه نقد و بررسي بگذاريد؟ مثلا فيلمي مثل «اسب سفيد پادشاه» نقد نشود بهتر نيست؟!
دست گذاشتيد دقيقا روي فيلمي كه... (ميخندد) در مورد جلسات نقد و بررسي من واقعا نيمهپر را ميبينم و اينكه جلسات نقد و بررسي خوبي هم در اين گروه برگزار شده كه تعدادشان كم نبوده است. اما قبول دارم درباره بعضي فيلمها، جلسات نبايد به شكل دستورالعمل فرمايشي برگزار شود.
گروه هنر و تجربه به مرحله درآمدزايي هم رسيده است؟
ميدانيد كه در سينما به صورت معمول فيلمي كه اكران ميشود ٥٠ درصد سهم فروش به سينمادار ميرسد. ٥٠ درصد باقيمانده بين ١٥ تا ٢٥ درصد سهم پخشكننده و بين ١٥ تا ٣٥ درصد باقيمانده با كسر ماليات و عوارض شهرداري سهم تهيهكننده است. اگر فيلمي در گيشه اكران شود و دو ميليارد تومان فروش كند، نزديك به ٧٠٠ ميليون تومان به تهيهكننده ميرسد. هزينه توليد فيلم در ايران كمِ كم ٨٠٠ ميليون تومان است. هر چقدر بازيگرها چهرهتر باشد و عوامل حرفهايتر، قيمتها بالاتر ميرود. الان همه برآورد بودجهها سه ميليارد تومان است. حالا اگر فيلمي بخواهد خوب بفروشد بايد در اين شرايط هشت ميليارد فروش كند تا هزينهاش بازگردد. در اين شرايط اكران در سينماي ايران براي تعداد كمي فيلم سودآور است، براي تعدادي فيلم ير به ير ميشود و براي تعداد زيادي ضرر است. هنر و تجربه هم جدا از سينماي ايران نيست با اين تفاوت كه گروه هنر و تجربه هرچه ميفروشد، ميدهد به تهيهكننده و پولي به عنوان سينمادار و پخشكننده برنميدارد. اگر فيلمي در هنر و تجربه ٣٠٠ ميليون تومان بفروشد انگار در اكران آزاد يك ميليارد تومان فروخته است.
فيلمهايي كه در هنر و تجربه اكران ميشوند هزينه زيادي هم نميكنند.
بله، اين فيلمها با پولهاي كمتري ساخته ميشوند. مثلا «اشكان انگشتر متبرك و چند داستان ديگر» زمان خودش با ٢٠ ميليون تومان ساخته شد پس هرچقدر هم فروش كند، سود است.
دليل نپذيرفتن تهيهكنندهها براي اكران فيلمهايشان در گروه هنر و تجربه هم هزينه زياد است؟
بله اگر «اژدها وارد ميشود» نميتواند در گروه هنر وتجربه اكران شود يكي از دلايلش اين است كه فيلم با هزينه زيادي توليد شده و اكران فيلم در اين گروه نياز به زمان طولانيتر براي رسيدن به سوددهي دارد و ريسك را بالا ميبرد. اين گروه براي اقتصاد خرد سينماست نه اقتصاد كلان. فيلمي كه با ٢٠٠ميليون تومان ساخته شده در اكران آزاد بايد ٢٠٠ميليون تومان هزينه تبليغات كند و چون اين پول را ندارد ناچار است خودش را دست گروه هنر و تجربه بسپارد. اين گروه سعي ميكند همين پول را به صاحب فيلم برگرداند.
در عين حال شايد بد نباشد بعضي فيلمهاي هنري به صورت گسترده اكران شوند تا سطح سليقه مردم را متعادل كنند. گفتيد حداقل هزينه فيلمسازي در حال حاضر ٨٠٠ ميليون تومان است. «هجوم» را به چه مبلغي ساختيد؟
قيمت فيلم را اگر تهيهكننده بگويد بهتر است و در عين حال از اين وضعيت خوشحال نيستم و به نظرم اگر در مورد همهچيز خيلي رو و شفاف حرف بزنيم بهتر است. خيلي خوشحالم الان همه آدمها فيشهاي حقوقيشان را رو ميكنند. همهچيز در مملكت بايد اينطوري باشد كه ما بدانيم آدمها چقدر درآمد دارند و چقدر ماليات ميدهند اما سنتي در سينماي ايران وجود دارد كه تهيهكنندهها بايد درباره هزينههاي فيلم حرف بزنند.
فيلم را با هزينهاي زير يك ميليارد تومان ساختيد؟
«هجوم» فيلم سنگيني در توليد به حساب نميآيد به خاطر اينكه من اعتقاد دارم در سينماي ايران در حال حاضر نميشود فيلمهاي سنگين توليد كرد. اصلا توليد فيلم گران در سينماي ايران را نميفهمم. من به عنوان تهيهكننده نميتوانم بفهمم چطور ميشود براي توليد يك فيلم هزينه زيادي كرد. ما ميتوانيم فيلم گران توليد كنيم به شرطي كه به بازارهاي بيرون از ايران دسترسي داشته باشيم. تا وقتي كه نميتوانيم اين كار را بكنيم هزينه زياد عاقلانه نيست.
چرا دير به دير فيلم ميسازيد؟
نميخواهم اين اتفاق بيفتد و در حال حاضر دارم فاصله فيلمسازيام را كم ميكنم.
فاصلهاي كه ميان ساخت فيلمهايتان ميدهيد باعث ميشود ايده تازهاي بگيريد؟
فيلم ساختن به شيوهاي كه من دنبال ميكنم خيلي ساده نيست. يك مقدار هم تنبل هستم و به لحاظ كاري آرام پيش ميروم. دليل سوم اين است كه بعضي وقتها فكر ميكنم چرا بايد اين فيلم را بسازم وقتي مشابه آن در سينماي دنيا وجود دارد؟ البته با بالاتر رفتن سن و چشماندازي كه از پايان زندگي دارم (ميخندد) به اين نتيجه رسيدم فاصله فيلمسازيام را كمتر كنم.
همان طور كه مي بينيد داريوش مهرجويي و مسعود كيميايي همچنان در سينما فعال هستند پس نگران نباشيد! براي رسيدن به اين فيلمسازها در ١٠ سال آينده سالي يك يا دو فيلم ميسازيد؟
منطقي اين است كه در هر دو يا دو سال و نيم بايد يك فيلم بسازم. ايدهآل براي هر فيلمساز در طول زندگياش ساخت ١٢ تا ١٥ فيلم است.
بر چه اساسي اين حرف را ميزنيد؟
همينجوري (ميخندد).
عمر مفيدي كه براي فيلمسازي خودتان در نظر گرفتيد چقدر است؟
يك دورهاي شروع سن فيلمسازي در دنيا ٤٠ سالگي بود. الان پايينتر آمده، اما همچنان شروع سن فيلمسازي در ايران بالاست. اگر با متر و معيار همينجا نگاه كنيم دليلش بچهدار شدن، كارمندي يا جدا شدن از خانواده است. چند وقت پيش آماري خواندم كه در دنيا سن جواني، ميانسالي و پيري هر سال بالاتر ميرود. ولي اگر متر و معيار اسكورسيزي و ووديآلن باشند كه هنوز فيلمهاي خوب ميسازند بهشخصه خيلي اميدوار ميشوم. اما واقعا نميدانم، در ايران پيريانديشه زياد است.
در ايران فيلمساز در يك سني تمام ميشود. براي خيليها اين اتفاق افتاده.
يكي از مشكلات سينماي ما همين است. درست مثل هر صنفي دور خودش ديوار كشيده چون فكر ميكند همهچيز را ميداند و از موسيقي، ادبيات، جامعهشناسي و فلسفه بينياز است. صنف در ايران يعني كشيدن حصار، اما اگر آنها وارد اين حوزه شوند ما ميتوانيم بفهميم چرا در ايران دچار پيري انديشه ميشويم. شايد احتياج داشته باشيم اين سليقه را ايجاد كنيم يا در شهر بهتري قدم بزنيم و حتي به تغذيه درست اهميت بدهيم و ورزش كنيم.
هيچكدام از اينها در ايران اتفاق نميافتد. مجموعه اينها پيري فكر را ميسازد. آدمها بين ٣٠ تا ٥٠ سالگي ميتوانند بهصورت طبيعي شكوفايي داشته باشند. بايد به اين فكر كنند كه چطور ميتوانند استعدادهايشان را تا ٣٠ سالگي پرورش دهند يا از ٥٠ سالگي به بعد باقي بمانند. سينماي ايران در مورد هيچكدام از اين دو مقطع، كاري نكرده. بنابراين نه سن فيلمسازي در ايران پايين ميآيد و نه سن فيلمسازي در ايران ادامه پيدا ميكند. اگر كسي بتواند مثل كيارستمي خودش را به روز نگه دارد انگيزهاش براي فيلمسازي باقي ميماند.
اين ولع فيلمسازي در پيري از كجا ميآيد؟
چارهديگري نيست. متاسفانه بهاي تجربه در ايران كم است. يكبار بايد مفصل درباره آن حرف بزنيم. اينكه چطور وقتي سياستمدار يا فيلمساز ما باتجربه ميشود به حاشيه رانده ميشود؟ چه اتفاقي ميافتد كه طراحهاي شهري ما وقتي باتجربه ميشوند به جاي استفاده از تجربه آنها با اصطلاحاتي مثل فسيل خطابشان ميكنيم؟ واقعا ماجرا چيست؟ وقتي درباره جواني حرف ميزنيم امتيازش را نگه ميداريم اما حاضر نيستيم امتيازي براي تجربه قايل شويم. من سالهاي زيادي است كه فيلم ميسازم و جايزه كيارستمي را هم به عنوان فيلمساز جوان گرفتم، اما وقتي خودم را آن بالا ديدم به اين فكر كردم تا كي ميتوانم از امتياز جوانيام استفاده كنم؟
ارسال نظر