روایت روزمرگی با «چرک» نوشته های فلامک جنیدی
فلامک جنیدی، بازیگری که بیشتر او را با بازیاش در کارهای مهران مدیری میشناسید، متولد بهمن١٣٥١ و همسر آیدین پوری، پسر احمد پوری نویسنده سرشناس است.

تجربه نخست شما داستان کوتاه بوده است و اخیرا رمانی را منتشر کردهاید، کدام یک از اینها برای خودتان جذابترند و دوست دارید در ادامه بیشتر به آن بپردازید؟
من داستان کوتاه را خیلی زیاد دوست دارم... خیلی. ولی نمیدانم چرا الان بیشتر در حالوهوای رمانم... یک مقدار اینکه به شخصیتهایم بپردازم و سپس به آسانی و خیلی زود تمامشان کنم برای خودم سخت است.
برخی از نویسندگان و اغلب هم نویسندگان جوان در ورطهای از حرافی و زیادهگویی در نوشتن میافتند و از این نظر به رمان رو میآورند که عکس این را در داستان کوتاه هم شاهد هستیم و خیلی دلایل قانعکنندهای برای انتخاب قالب رمان یا داستان کوتاه ندارند... گزینش خود شما حالا که هردوی اینها را تجربه کردید، در گرو چه چیزی بوده است؟
موضوع این است که داستان کوتاه و رمان کاملا با هم فرق میکنند. بعضی موقعها شنیدم راجع به فیلم بلند و کوتاه هم این را میگویند که «این ایده میتوانست فیلم کوتاه خوبی بشود و زیادی آن را کش دادهاند». من خیلی به این معتقد نیستم و فکر نمیکنم چون کم یا زیاد میآید، به رمان تبدیلش میکنند یا داستان کوتاه یا فیلم کوتاه و بلند. البته منظورم در رابطه با آدمهایی است که میدانند چه کار میکنند. داستان کوتاه هدفی را دنبال میکند و رمان هدف دیگری را. یعنی در رمان معنیاش این نیست که شما دارید کشاش میدهید... خیلی جاها آگاهانه ممکن است خواننده را دچار رخوت کنید و کشاش بدهید، نه به این معنی که کلماتش زیاد شود، برای اینکه حسی در خواننده تهنشین شود و این زمان لازم دارد تا شخصیت به جانش بنشیند و به هدف نهاییتان دست پیدا کنید. اما در داستان کوتاه میخواهید ضربه بزنید و اگر کشاش بدهید، جان ضربه آخرتان را میگیرید.
آنچه در هر دو اثر شما مشترکا شایان توجه است اهمیت رشد عرضی و عمقی داستان نسبت به رشد طولی وقایع است، به نوعی به چگونه رخدادن، بیش از خود رخدادها توجه میشود و داستانهایتان بیشتر ناشی از یک ماجرا هستند. خودتان هم با این قضیه موافق هستید؟
راستش خیلی نمیدانم راجع به این چه باید بگویم... اما گمان میکنم این کاملا سلیقه آدمهاست در نوع قصههایی که دوست دارند و نوع روایتهایی که میخواهند داشته باشند و من فکر میکنم بهطور سلیقهای خودم دوست داشتهام لایههای زیرینی که باعث وقوع حادثه بودند را پررنگتر کنم تا خود حادثه.
فکر میکنم زنانگی در آثار شما بسیار پررنگ است، داشتن راوی یا شخصیت اصلی زن. اما آنچه میتواند میان آثار شما با نمونههای مشابهاش تفاوت ایجاد کند، واکنشهای نامتعارف و متفاوتی است که این زنان به عوامل بیرونی خود نشان میدهند. آیا تعمدی در این انتخاب وجود دارد یا بهصورت حسی در طول روند شکلگیری اثر به این سمت میروید؟
سوال جالبی است... بله، فکر کنم بخشی از آن آگاهانه است، برای اینکه شما وقتی دارید قصهای را تعریف میکنید برایتان مهم است ضمن اینکه شخصیتان واقعی دربیاید، روشش، روش معمول همه آدمهایی نباشد که میشناسیم... حداقل من این را دوست ندارم. من دلم میخواهد شخصیتی را بنویسم که بقیه نتوانند بنویسنش.
یعنی گمان میکنید که ممکن است شخصیتها به سمت کلیشه بروند؟
نه برای اینکه کلیشه نشود، برای اینکه سلیقه من برای نوشتن قصه این است که شخصیت این داستان همین رفتار را داشته باشد و این جزو کاراکتر او است، حتی زن و مرد هم ندارد.

بهنظر میآید دغدغه شما بیش از زن بودن، زن در جامعه امروز باشد. خودتان تا چه اندازه به این مسأله واقف هستید و در رابطه با در نظر گرفتن نسبت جامعه با ادبیات و داستان یا شخصیت سعی میکنید به مسائل روز زنان بپردازید؟
بله، جامعه و واکنش آدمها نسبت به پیرامون و محیط اطرافشان، همینطور تأثیر جامعه یا محیط بر تخریب یا بازسازی خاطرات، بیماریها، نیازها، دردها و... بسیار برای من جذاب و قابلتامل است.
تا چه اندازه یک اثر ادبی میتواند وامدار مسائل جامعه روزگار خودش باشد، درحالیکه ما داستانهای خوبی داریم که از هر نظر محدود به زمانه بهخصوصی نیستند و میشود آنها را به دورههای بسیاری تعمیم داد؟
بحث مفصلی است ولی خلاصهترین پاسخی که میتوانم بگویم این است که رمان نمیتواند بیتوجه به مسائل جامعهاش باشد ولی خود مسائل جامعه در ردهبندیهای متفاوتی قرار میگیرند که دستهای از آنها هرچند مسائل آن روز جامعه نویسنده هستند ولی کماکان قابل تعمیم به تمام جوامع دیگر در دورانهای مختلف هم هستند و پرداختن درست و انتخاب به جای چنین مسائلی است که یکی از دلایل ماندگاری یک اثر میشود.
اکثر کاراکترهای شما در چرخهای از روزمرگی و تکرار و مشاغلی همچون معلمی،کارمندی و امثال اینها گرفتارند و به نوعی این روحی است که در تمام داستانهایتان جریان دارد. فکر میکنید در ادامه هم بخواهید به این مقوله بپردازید؟
در ادامه را نمیدانم ولی دقیقا درست گفتید، یکی از چیزهایی که ذهن من را به شدت مشغول میکند، روزمرگی و شغلهایی از این دست است. مثل کارمند جایی بودن. شغلهایی که میتواند هر کسی را دچار روزمرگی کند.
خودتان تابهحال تجربه چنین مشاغلی را داشتهاید؟
نه متاسفانه یا شاید هم خوشبختانه... از ایننظر میگویم متاسفانه که شاید اگر تجربهاش را داشتم میتوانستم بهتر و دقیقتر راجع به آنها بنویسم. اما در جامعه امروز ما حتی خودمان که شغلهایی نداریم که ما را دچار روزمرگی کند ولی همه ما بالاخره یک جاهایی اسیر این روزمرگی هستیم و به نظرم در تأثیر درازمدتش در زندگی ما و انتخابهایمان نقش بسیار مهمی دارد و حلشدن در این روزمرگی و تکرارشوندگی که تأثیر زیادی در تعیین سرنوشت ما میگذارد.

شخصیتهایتان همچنین همواره از نوعی شکست عاطفی رنج میبرند، به عبارت دیگر رابطهای را درحال فروپاشی میبینند یا شریک عاطفیای را از دست دادهاند... دلیل شخصی برای خلق این موقعیتها برای شخصیتهایتان دارید؟
اتفاقا در «چرک» کاملا نگاهش با «جایی به نام تاماساکو» از این منظر متفاوت است. در «جایی به نام تاماساکو» این برایشان حداقل در بیشتر داستانها مهم است. شاید در داستان «همه گربههای شهر من» نه! ولی در چندتا از داستانها مسأله خلأ شریک عاطفی حتی سبب ایجاد اتفاق میشود. اما در «چرک» این وجود ندارد و اتفاقا نبودن آن آدم بهخصوص بهعنوان همسرش خلأیی را ایجاد نمیکند اما نبود آدمهای دیگر شاید و از قصد این گنجانده شده است که بگوییم این آدم میتواند نسبت به گذشتهاش همینقدر بیتفاوت باشد و لزوما به همه چیزش نمیچسبد و اگر نسبت به بخشهایی از گذشتهاش بیتفاوت نیست و حداقل در این مقطع رهایشان نکرده است و آنها را یادآوری میکند، پس برایش جایگاه دیگری دارد.
کمی از کتابها فاصله میگیریم و به خود فلامک جنیدی میرسیم. شما ادبیات نمایشی خواندهاید، فعالیت تئاتری مداوم و مکرر نداشتید، وارد حیطه تصویر میشوید و حالا بعد از گذشت زمان زیادی اینبار با داستان به حوزه ادبیات بازمیگردید... از ابتدا دغدغه و تمایل اصلی خودتان چه چیزی بود؟
راستش من آن دوره که دانشگاه درس میخواندم فکر میکردم در رشته ادبیات نمایشی برایم بازده بیشتری وجود خواهد داشت، هم بازیگری را دوست داشتم و هم نوشتن را. اما انتخاب ادبیات نمایشی صرفا به خاطر خود نمایشنامهنویسی نبود و فکر میکردم در خواندن ادبیات نمایشی حیطه گستردهتری را میتوانم یاد بگیرم و بهنظرم برایم کارآمدتر جهت یادگیری بود.
یعنی گمان میکردید فضای آکادمیک برای ادبیات نمایشی بستر مناسبتری باشد تا بازیگری؟
بازیگری هم حتما آکادمیک است اما من همزمان داشتم کار میکردم و سر کلاسهای بازیگری هم میرفتم و این خیلی گزینش ریز شخصیای بود. من میرفتم دانشگاه سینما تئاتر و آنجا سر کلاسهای بازیگریشان مینشستم و خب فکر میکردم چون این امکان را دارم، پس در دانشگاه هنر و معماری حالا یک حیطه دیگری را یاد بگیرم و تجربه کنم. میخواستم به هر دو جا دسترسی داشته باشم.
اگرچه تفکیک بازیگری تئاتر و تصویر کار چندان درستی نیست اما چطور شد که خیلی سریع به سمت کار تصویر رفتید و کارهای بیشتری به نسبت تئاتر انجام دادید. خودتان کدام تجربه را بیشتر دوست دارید؟
آدم اولش که دارد انتخاب میکند خیلی به این شکل تفکیکی ندارد و من هم از اولش تفکیک نداشتم. من بازیگری را وقتی نوجوان بودم برای این انتخاب کردم که انرژی در من بود که کافی نبود فقط خودم باشم. یک ذره هم ممکن است این جمله کلیشهای بهنظر بیاید اما جور دیگری بلد نیستم بگویم. دلت میخواهد در این زندگیات زندگیهای بیشتری را زندگی کنی. بنابراین به هر کاری دست زدم، چه نوشتن و چه بازیگری، به همین دلیل است که تو چیزهای بیشتری را میخواهی با همین یک زندگی تجربه کنی و طبیعتا بازیگری انتخاب به نسبت خوبی برای این کار است.

تا چه اندازه حرفه بازیگری یا به نوعی همان تجربه زندگیهای متفاوت که خودتان فرمودید بر نوشتههایتان تأثیر گذاشته است؟
قطعا نهتنها بازیگری که تمام تجربیات دیگر زندگیام هم در کمککردن به من در نوشتن بیتأثیر نبوده است ولی اینکه نسبت به تأثیر بازیگری روی نوشتن بتوانم مستقیم اشاره کنم یا در موردش حرف بزنم چنین نیست.
در این سالها سعی نکردید در حیطه مرتبط با رشته تحصیلیتان یعنی نمایشنامهنویسی فعالیتی بکنید یا به بازیگری بسنده کردید؟
چرا اتفاقا نوشتهام... من مدتی نمایشنامه رادیویی مینوشتم و واقعیتش خیلی تمرین خوبی بود، چون تو وقتی تصویر را حذف میکنی و آگاهی که تصویر وجود ندارد، تمرکزت خیلی روی نوشتن و چیزهای دیگر میرود... وقتی تصویر و صدا را با هم داری دست و دلبازتر رفتار میکنی ولی وقتی تصویر را نداری مجبوری کلمات را گزینشیتر و با وسواس بیشتر انتخاب کنی تا منظورت را خیلی دقیقتر برسانی و نمیتوانی روی حس تصویرت حساب کنی، از این جهت برایم تمرین خیلی خوبی بود. ادبیات داستانی را هم از سنین خیلی کم دوست داشتم.
خودتان دوست ندارید چیزی در مورد «چرک» بگویید؟ چطور میبینیدش؟
نه خیلی... چون از نوشتن چرک حدود دوسال و نیم میگذرد و آخرین باری که داشتم میخواندمش و برای تصحیح بازخوانی میکردم، فقط بهنظرم آمد یک جاهایی قدرت بیشتر و یک جاهایی قدرت کمتری دارد و به نوعی یکدست پیش نرفته است و از ین بابت متاسفم.
این عدم یکدستی را بیشتر در روایت احساس میکنید یا نگارشتان؟
نه... در کشش قصه. البته بخشی از آن آگاهانه بوده، یعنی همانطور که در سوالهای قبلی گفتم یک جاهایی آگاهانه میخواستم برخی چیزها تهنشین شده و خواننده دچار رخوت شود و خود خواننده هم فضای داخل آن خانه و اینکه کلا چقدر همه چیز کسلکننده و کند و رخوتناک است را دریابد تا بعد از آن، درون آدمی که آنقدر متلاطم است، بیشتر به چشم بیاید. اما با وجود این فکر میکنم قدرت این تلاطم را میتوانستم بیشتر کنم.
درحال نوشتن کتاب جدیدی هستید یا سر پروژهای میروید؟
نه، در حالحاضر نمینویسم ولی دارم ایدهای را در ذهنم میپرورانم. اما چون به تازگی و مدتی است که خارج از ایران زندگی میکنم، این حجمش برایم زیاد بوده و فعلا نوشتن برایم سخت است. سرپروژهای هم نیستم و کار نمیکنم.
در آینده دورتر چطور؟ فلامک جنیدی نویسنده باز هم تداوم خواهد داشت؟
بله حتما... امیدوارم تداوم داشته باشد.
ارسال نظر