گفت و گو با مانلي شجاعي فرد
«ميگرن» خانمانه است، نه فمنيستي!
با كارگردان جوان فیلم حاشیه ساز این روزها به صحبت مينشينيم تا از «ميگرن» و نگاه خاصي كه به اين دنياي روتين و روزمره شده، از او بپرسيم و پاسخهاي او را بشنويم. مطالعه اين گفتوگو را به شما پيشنهاد ميكنيم.
همين آشنايي او با فضاسازيهاي داستاني و مطالعات مستمر سبب شده در نخستين تجربه بلند سينمايي خود، دست به ساخت فيلمي بزند كه به دليل پرداخت چندوجهي به موقعيتهايي حساس از نگاهي روزمره، حداقل بسيار بالاتر از حد و اندازههاي يك فيلم اول است.او همچنين با بهرهگيري از دكوپاژها و ميزانسنهايي در خدمت صحيح روايت، توانسته گام بلندي در همين شروع حرفهاي خود بردارد.
با اين كارگردان جوان به صحبت مينشينيم تا از «ميگرن» و نگاه خاصي كه به اين دنياي روتين و روزمره شده، از او بپرسيم و پاسخهاي او را بشنويم.مطالعه اين گفتوگو را به شما پيشنهاد ميكنيم.
خانم شجاعي فرد، در نخستين تجربه كارگرداني فيلم بلندتان، كارگردان هوشمندي ظاهر شديد و همچنين نويسندهاي آشنا به تكنيكهاي داستاني مدرن، كمي در مورد سابقه كاريتان در سينما براي مخاطبين ما توضيح ميدهيد؟
سابقه كاري من برميگردد به ۱۸، ۱۷ سال پيش، به محض اينكه ديپلم گرفتم، از همان ايام دورههاي گريم هم ميديدم و اساساً با گريم وارد دنياي سينما و تلويزيون شدم.از آنجايي كه ديدم گريم در حوزه كاري نيست كه ادامهاش براي من دلپذير باشد، از همان زمان در اين فكر بودم كه چگونه ميتوانم به كارگرداني برسم.
من در آن زمان مشغول تحصيل در رشته مترجمي زبان انگليسي بودم و طبق مشاورههايي كه انجام دادم، متوجه شدم كه بهترين كار براي رسيدن به كارگرداني، اين است كه كارم را به شكل عملي و تجربي و به صورت پله پله آغاز كنم.از منشي صحنه و دستياري و بخشي هم به استعداد خودم بازميگشت كه بتوانم خودم را محك بزنم كه آياي توانايي انجامش را دارم يا نه.
در ابتدا منشي صحنه شدم و بعد هم به دستياري صحنه رو آوردم، بعد هم به عضويت كانون دستياران و برنامهريزان خانه سينما درآمدم تا سال ۸۰ كه به كانون اعلام كردم كه ديگر دستياري نميكنم. از من دليل اين تصميم را پرسيدند كه در پاسخ گفتم ميخواهم وارد حوزه فيلمبرداري شوم.اگرچه كار كردن در حوزه گروه فيلمبرداري امر رايجي در سينماي ايران نيست اما من كارم را در اين مقطع آغاز كردم و وارد گروه فيلمبرداري شدم و بدين ترتيب، كارم را با اين هدف، از نور و كابل آغاز كردم تا بتوانم به كارگرداني برسم.
من در همين زمان ميديدم كه معضل عمده فيلمها، ناآگاهي كارگردان نسبت به دوربين و متعلقات آن نظير نور، لنز و... بود و همين باعث ميشد تا جدلهاي بسياري در سر صحنه به وجود بيايد. حدود ۹، ۸ سال به شكل حرفهاي، كار در مقام فوكوس و تراولينگ را انجام دادم و بسياري از دوستان، من را در آن حوزه ميشناختند.در همان ايام، من خارج از فيلمنامهنويسي، داستان و شعر هم مينوشتم چون در خانهاي بزرگ شده بودم كه هم پدرم نويسنده است و هم مادرم. جو فرهنگي باعث شد كه اين موضوع نوشتن در خانه ما، مثل غذا خوردن، ثابت و مهم باشد.در همان مقطع بود كه فيلمنامههايي نوشتم، فيلمنامههايم وارد جشنواره شده بود و توانسته بودم در آن جشنوارهها برنده شوم واين شد كه براساس آن فيلمنامهها، فيلمهاي كوتاهي ساختم.
نخستين فيلم كوتاهم، «رنگها چه تقصيري دارند» بود، بعد به فيلم كوتاه «يكي نبودم» رسيدم و سومين فيلم كوتاهم، «مثل آب خوردن» بود.بعد از اين فيلمهاي كوتاه، به سراغ ساخت فيلمهاي مستند رفتم.كارهاي مستندي با نامهاي «تلاش»، «كيمياگران خاك» و «آواهاي آهني» ساختم، بعد از اين مستندسازيها بود كه فيلمنامهاي از من توانست از طرف شبكه دوم سيما مجوز بگيرد.بعد از ساخت اين تله فيلم، تله فيلم ديگري براي شبكه اول سيما به من پيشنهاد شد و همه اينها پله پله براي من اتفاق افتاد تا بتوانم به حوزه سينما و فيلم «ميگرن» برسم.
با توجه به سمتهايي كه عنوان كرديد، در چه فيلمهاي شاخصي حضور داشتيد؟
در تمام كارهاي آقاي كاهاني بجز دو كار آخر ايشان (اسب حيوان نجيبي است و بيخود و بيجهت) به عنوان تراولينگ حضور داشتم، همچنين در كارهاي آقاي سامان سالور يعني فيلمهاي «ساكن سرزمين سكوت» يا «سيزده ۵۹» كه تمام كارهاي حركتي تراولينگش با من بود نيز حضور داشتم و خيلي كارهاي ديگر، كه نميشود تمام آنها را اسم برد.
قبول داريد كه «ميگرن» به لحاظ كاركردهاي دراماتيك، فيلمي كاملاً زنانه است؟
فيلم زنانه به اين معنا كه ميآيد قصه چند تا زن را تعريف ميكند، يعني محوريت قصه ميشود چند داستان خانمانه، بله، اما به معني فمنيستي اش، نه اصلاً قبول ندارم.
اتفاقاً بايد قبول داشته باشيد.ببينيد در خانه اول، زن نان آور است، در خانه دوم، باز اين زن است كه در حضور مرد، از راه سرخ كردن سبزي، نان آور خانه است و در خانه سوم هم اين زن است كه تصميمات به ظاهر معقولي دارد و در مقابل، مردها در اين فيلم به عنوان انسانهايي بيخيال، كساني كه به دنبال سرگرميهاي خود و حرف دلشان هستند، نشان داده ميشوند؛ به نظر شما اين نوع نگاه، نگاه فمنيستي نيست؟
نه نيست چون وقتي ذهن كسي به اين مفاهيم نيست، قطعاً نميتواند چنين فيلمي بسازد. معتقدم فيلم من قصههاي خانمها را تعريف ميكند اما در همين تعريف قصههاي خانمانه، هر جا اگر مردهاي قصهمان را از فيلمنامه حذف كنيم، در هر سه قصهمان، روند روايت به درستي پيش نميرود. رعنا(هنگامه قاضياني) زن تنهايي است در خانه كه به دليل نبود مرد، دچار يك سري معضلات شده و زندگي بيرون از خانه و كارياش، كه مردانه است، مشكلاتي را برايش ايجاد كرده. داستان اين خانم كاملاً با داستانهاي دو زن ديگر فيلم، متفاوت است؛ در واقع در يك خانواده، زن، شوهر و دو بچه حضور دارند و اين زندگي با وجود بودن يك مرد، به يك ماجرا ميرسد، برعكس زندگي رعنا و در زندگي سوم بحثِ يك پسر مجرد است كه، موقع زن گرفتنش است و تفاوت نسلياش باعث شده نتواند با مادر و مادربزرگش ديالوگ برقرار كند و اين نبود ديالوگ سبب شده او به راهكاري سوق پيدا كند كه منطق ديگري دارد كه به صورت شخصي با آن دختر مواجه شود در حالي كه مادرش معتقد است او بايد دختر مناسب را پيدا كند.
رعنا در پايان، حال خوبي دارد.اين ميتواند بواسطه يك خبر خوشايندي از طرف توكا باشد كه برايش نوشته، من ديشب جايم را خيس نكردم، خودم وسايلم را برداشتم، خودم تغذيه مدرسهام را برداشتم و گذاشتم تو بخوابي و در كنار اين خبر خوش، از طرف آقاي كيانيان هم خبر خوش ديگري ميرسد. من اگر نقش هر كدام از اين آقايان را با توجه به اينكه تعداد سكانسهايشان خيلي كمتر از خانمها است را دربياورم، اصلاً قصهام پيش نميرود.
بگذاريد از دريچه ديگري به اين موضوع وارد شوم.شما حتي اين نوع نگاه فمنيستي را در رابطه دختر و پسر ۹ ساله فيلمتان هم به رخ ميكشيد مثلاً زماني كه توكا، آن حيوان را براي پسر همسايه ميبرد و در جايي پنهان ميشود تا پسر او را نبيند، نگاه كنيد اين سكانس، دال بر انديشمندي دختر و سبكسري پسر است، اين اتفاق حتي در نگاههاي اين دختر و پسر در آن سكانس هويدا است.در اين فيلم مردها با رفتار خاص خود، به مثابه نردباني شدهاند تا شايستگيهاي زنانه، بيشتر خود را نشان دهند.
نه من اينطور فكر نميكنم، من به عنوان يك خانم در جامعه كنوني دارم زندگي ميكنم و با يك سري ماجراهاي روزمره كه در «ميگرن» نيز به آنها اشاره شد، درگير هستم. عابربانك، ماشين، جمعيت داخل خيابان و... اينها چيزهايي است كه همه ما در طول زندگي، لمسشان ميكنيم و وقتي لمسش ميكنيم، اگر آدمي هستيم كه ميخواهيم از آنها فيلم بسازيم، يعني اين مقوله، مقولهاي است كه ما به عنوان كارگردان از آنها ايده گرفتهايم و صادقترين راه آن است كه در ابتدا، به چيزهايي كه در اطرافت است مراجعه كني و چيزي را به دروغ نسازي؛ چيزي كه حسش ميكني و حضورش ممكن است منِ زن را به خستگي بكشاند را به تصوير بكشي.به همين دليل است كه خانمها، اين فيلم را بيشتر دوست دارند چون دليلش آن حسي است كه خانمها با آن روزمرگي كه در «ميگرن» جريان دارد برقرار ميكنند.
من اگر قرار باشد برعكس چنين روندي را فيلم بسازم قطعاً آن زمان، ديگر كسي به من نميگويد فمنيست.آن موقع به من ميگويند شما يك داستان مردانه ساختيد.من هرگز حكم صادر نميكنم چون اصلاً جايگاه هنر، جايگاه حكم صادر كردن نيست.من فقط نگاه خودم را به اتفاقات اجتماعي دوروبرم در داستان سه زن روايت كردم.اين ميتواند در فيلم بعدي من برعكس شود و سه مرد را ببينيم كه دارند به اين طريق عمل ميكنند.من نخواستهام داستاني بنويسم كه همه بگويند فلاني در خانهاش نشسته و زندگي ايدهال و توپي دارد و بدون هيچ استرس و نگراني، پايش را روي پاي ديگرش انداخته و گفته كه ميخواهم اين داستان را بنويسم.لااقل چنين موضوعي براي من رخ نداده است. من در بيرون از خانه، به مانند تك تك زنان «ميگرن» درگيرم؛ من اگر بخواهم ماشين بگيرم، درگيرم، وقتي ميخواهم از عابربانك استفاده كنم، درگيرم، در برخوردم در جاهاي مختلف با خانمها و آقايان درگيرم و با هزار ماجراي شهري كه تجربه مشتركي است بين همسالانم، درگيرم، من به تنها چيزي كه فكر نميكنم، خط كشي كردن است چون حسي كه به من دست داده براي ساخت چنين فيلمي، همين است.
من حتي در حس خودم هم نخواستم دخل و تصرف كنم.خيلي چيزها را نبايد در فيلم نشان داد اما من به حس خودم اعتماد كردم چون حسي است كه لمسش ميكنم و وقتي برايم صادق و قابل لمس است و وقتي ميفهمماش و برايم دغدغه است و وقتي ديدم ذهنم را درگير خودش كرده، آن را در قالب «ميگرن» ارائه دادم.من اصلاً فكر نكردم كه بايد يك خط كشي بگذارم كه حالا كه رعنا ميخواهد چنين كاري كند، آقاي كيانيان بايد فلان كار را انجام دهد.اين منطق شخصيتي رعنا بود كه من را رساند به آقاي كيانيان.منطق شخصيتي هدايت هاشمي بود كه من را رساند به محبوبه و فكر ميكنم من فقط خواستم با چيزي كه حس كردم، صادق باشم.من اصلاً به اين خطكشي حتي در زندگي شخصيام هم اعتقادي ندارم.
نوع روايت فيلم و به تصوير كشيدن مشكلات مختلف و متعدد زنان، ايجاب ميكرد تا شكل ساختاري فيلمنامه را اپيزوديك ببنديد ؟
من چون داستان مينويسم يا بهتر بگويم يكي از كارهايم، داستان نويسي است، وقتي ميخواهم ماجراهاي سياسي، اجتماعي، اخلاقي، خانوادگي و... را به اسم داستان در دفترم پياده كنم، ابتدا شروع ميكنم به نت برداشتن و يك چارچوبي از آن در ميآورم.وقتي ايده به ذهنم آمد، سريع فيلمنامه را نمينويسم بلكه داستانش را مينويسم و بعد از مشورتهاي زيادي كه با بچههاي نويسندهاي كه دور وبر من زياد هستند، انجام ميدهم، تصميم ميگيرم اين داستان را انتخاب كنم و به عنوان كاري كه ميخواهم به شكل فيلمنامه برگردانم و آن را به تهيه كننده ارائه كنم و از روي آن، پروانه ساخت بگيرم، بنويسم.ساختار اپيزوديك، از همان ابتدايي كه به آن فكر ميكردم، اتفاق افتاده نه اينكه از ابتدا به اين فكر كنم كه چه مشكلاتي را ميخواهم بگويم و بر اساس آن مشكلات، شروع به نوشتن كنم.من حس اوليهام را زياد دستكاري نميكنم كه مثلاً سه قصه را به يك قصه تبديل كنم يا يك قصه را به سه قصه تبديل كنم.
چيزي كه از ابتدا در ذهن من شكل گرفته، يك داستان و يك روايت اين شكلي بوده كه هيچ كدامش را از اول تا آخر نيامدم روايت كنم و بعد بروم سراغ قصه بعدي.من اينها را به موازات هم ديدم، اين در دل هم بودن، از همان ابتدا در ذهن من شكل گرفته بود وگرنه من يك قصهاش را انتخاب ميكردم و به آن بال و پر داده و چند قصه ديگر را هم به آن اضافه كرده و يك ماجرا را روايت ميكردم اما آن، باز، حسِ من نبود و دستكاري ميشد. من اتفاقي كه در نخستين موقعيت در ذهنم شكل گرفته را روي كاغذ پياده كردم.
قبول داريد كه «ميگرن»، داستان كلاسهبندي شدهاي مشتمل بر آغاز، ميانه و پايان مشخصي نيست؟
بله قبول دارم. اين فيلم اصلاً قصه پردازي نميكند.
بنابراين ميتوانيم بگوييم فيلم شما داستانگو نيست.در اين فيلم، تنها برخي مشكلات زنان مطرح شده و نه مفري براي آنها انديشيده ميشود و نه نتيجهاي از دل آن بيرون ميآيد.گويا هدف، تنها نشان دادن اين مشكلات بود.
شما وقتي مينويسيد و فوايد داستان نويسي معاصر را دنبال ميكنيد، نه فقط در ايران بلكه وقتي كتب مختلف را ميخوانيد، يك سري تكنيكهاي داستاننويسي به تو اجازه ميدهد تا در هر نقطهاي، زمان را بشكني.داستان به تو اجازه ميدهد توضيحات اضافه را برداري و آن توضيحات را در نشانه و جزئيات خلاصه كني.ممكن است دو صفحه ديالوگ را در يك حركت خلاصه كني، داستان نويسي مدرن، اين اجازه را ميدهد.تمام دنيا دارد به اين سمت جلو ميرود و ما هم اگر ميخواهيم با اين جريان جلو برويم، بايد مطالعاتمان طبق روز جلو رود.اگر من بيايم و داستان اصيل كلاسيك و قديمي را روايت كنم، آن موقع ميگويند داستان كهنه است اما با توجه به خواندههايم، معتقدم سينماي ما نيامده از داستانهاي مختلف، اين جنس فيلم را كه فقط با نشانه حرف بزند، را كار كند يا زياد در اين حوزه كار نكرده است.
اينكه تو بيايي به جاي حرف زدن، روي ريشههاي فرش فوكوس كني، آن وقت يك لايهاي از معنا در اينجا به كار ميرود كه اين ميشود اينسرتهاي معناداري كه بشدت در ادبيات امروز دنيا جريان دارد.من اين كمبود را احساس كردم كه چقدر دلم ميخواهد سينماي من اين شكلي باشد و تمام تلاشم را هم كردم كه اين اتفاق بيفتد.اما به هر حال تجربه اولم است و همانگونه كه من سينما را بدون هيچ كمك و سفارشي، خودم پاشدم، افتادم، تجربه كردم و ياد گرفتم، طبيعتاً وقتي بعد از چند ماه كه از زمان اكران فيلمم گذشت، دوباره فيلم را نگاه ميكنم، حرفها را ميشنوم، نقدها را ميخوانم، تعاريف را ميشنوم، نظرات منتقدان را دريافت ميكنم و... كه تمام اينها به اين منجر ميشود كه باز درس بگيرم و يك پله بالاتر بروم.اين فيلم با همين مشكل، يعني نظر اين كارگردان و سازنده فيلم بوده كه علاقه داشته با نخستين كار خود، وارد سينماي حرفهاي شود.
با اين حساب، تكليف عطفها و فرازهاي داستاني چه ميشود؟
ما دو جنس سينما داريم؛ يكي سينماي داستانگو و ديگر سينمايي كه از همين نشانهها، به داستان گريز ميزند.كسي كه ميتواند اين كار را انجام دهد و با مقوله نگارش آشناست و داستان ميخواند،لابد اين قدرت را هم دارد كه بيايد و طبق يكي از اپيزودها، مثلاً از داستان محبوبه و آرش، استفاده كرده و به قصه پردازي دست بزند. مثلاً اين زوج، دو بچه دارند، مرد ميخواهد برود خارج از كشور و زن دوست ندارد، به همين دليل بينشان اختلاف ميافتد و موقعيتها و فرازهايي از درام به آن ميدهم مانند كتك زدن و هزار قصه حاشيهاي ديگر و در نهايت هم ميرسم به يك پايان كه اين جريان، با خرده ماجراها توضيح داده ميشود. درست مثل اينكه شما براي من تايپ كنيد كه به من «اسام اس» دادهايد و در دفعه ديگر براي من تايپ ميكنيد كه به من «اس» دهيد؛ اين ميشود «نشانه».شما اگر نشانه درستي در فيلم استفاده كنيد، آن نشانه از لحاظ كاربردي ميتواند جاي كار داشته باشد.
وقتي وسواس رعنا در مرتب كردن ريشههاي فرش و خريد گل مريم و يك سري وسواسهاي ديگر را به صورت ممتد نشان ميدهم و سعي ميكنم اين وسواس را در قاب دوربين به مخاطب بنمايانم، كه البته اين وسواس را ميتوانم در قالب ديالوگ هم نشان دهم كه مثلاً او از اين وسواس اذيت ميشود و پيش دكتر ميرود و... من ميآيم تمام اين چيزها را خلاصه ميكنم.اين يك جنس از سينماست كه خيلي آن را دوست دارم.اين جنس را حتي در كتابها و ادبيات هم دوست دارم.
اين بدان معني نيست كه چون اين جنس از سينما را دوست دارم، قصه پردازي در فيلم را دوست نداشته باشم، شايد ممكن باشد فيلمنامه بعدي ام، كاملاً در جهت تعريف يك قصه باشد.اين حكم نميكند كه من دارم حرف درستي ميزنم، من نظر خودم را دارم بيان ميكنم و در مورد علاقه خودم حرف ميزنم.
و به عنوان پرسش پاياني، چه زماني بايد منتظر دومين فيلم بلند سينماييتان باشيم؟
فيلمنامه كار سينمايي بعديام را دادم به انجمن تهيه كنندگان كه آنها آن را خواندند و جواب مثبت هم دادند اما به لحاظ زماني، من نميتوانستم فيلم را شروع كنم و به جشنواره فجر برسانم بنابراين بهتر ديدم پيشنهاد پروانه ساخت، فعلاً به ارشاد ارائه نشود و كار به شروع نرسد تا ما مجبور نشويم آن را تمديد كنيم بلكه ترجيح دادم آن را نگه دارم تا از نظر زمان بتوانم اوايل سال آينده، روي آن برنامهريزي كنم. اين فاصله زماني، اين فرصت را به من داد كه مستند بلندي كه خيلي وقت است دوست داشتم آن را كار كنم، بسازم.
يك مستند ۶۰ دقيقهاي است كه كار تصويربردارياش تمام شده و سعي ميكنم كار تدوين، موسيقي و صداگذارياش را انجام دهم تا به جشنواره فجر برسد.موضوع اين مستند، يك زندگي شهري - روستايي است از زبان كارمندي كه در شهر است و ما گريزي ميزنيم به نوستالژي هايش كه روستايش است و محل زادگاهش بوده و به واسطه اين نوستالژي، ما يك سري اله مان شهري - روستايي كنار هم كار ميكنيم.تمام كار هم در استان گيلان و در مناطق رشت، سياهكل، ديلمان و روستاهاي اطراف فيلمبرداري شده است.
نظر کاربران
واقعاً فیلم قشنگیه.بازی گوهر خیر اندیش فوق العاه است تو این فیلم.
امروز در کنار خانم مانلی شجاعی فرد در اکران خصوصی این فیلم رو دیدم ، کارگردانی فوق العاده قوی ، بازی های خوب و روایت پردازی بسیار قابل تحسینی داره.