گپ و گفت با راک نوازِ دلبسته تهران
رضا یزدانی جز آن دسته از خوانندگانی است که مخاطبان و طرفداران خاص خود را دارد. زیر انتخاب هایی او در سبک، ترانه و موضوع باعث شده کارهایش خاص باشد.
شما یکی از معدود خوانندگانی هستید که در راک نوازی های خود به مسائل اجتماعی و شهرنشینی بها دادید. البته با چاشنی نوستالژی. شما وقتی به سراغ نوستالژی های اجتماعی و شهری رفتید که هنوز نوستالژی بازی کاری تازه بود و طعم خاص خود را داشت.
می توانم بگویم من بیشترین ترانه ها را درباره تهران و نوستالژی هایش و حال و هوای اجتماعی مردم خواندم. کلا سابقه نوستالژی خوانی از فضاهای شهری و موضوعات اجتماعی به سال ۸۲ و آلبوم «پرنده بی پرنده» که آلبوم دوم من بود باز می گردد.
تلاش من یادآوری یک سری از فضاهای شهری بود تا برای مردم خاطراتشان را یادآوری کنم. با یادآوری فضاهایی که می تواند ارتباط بین چند نسل را برقرار کند، مثل ترانه لاله زار یا کافه نادری و جردن که سه فضای متفاوت از تهران را برای شنوندگان متصور می کرد. فضاهایی که هرکدام بخشی از خاطرات مردم شهر تهران را یادآوری می کند. البته ترانه جردن مقداری دید انتقادی داشت و ترانه تندی بود.
این نوع ترانه ها، ترانه هایی هستند که تاریخ مصرف ندارند؛ مثلا خیابان لاله زار همیشه هست و همیشه فضایی برای یادآوری خاطرات است. در آلبوم «ساعت ۲۵ شب» هم ترانه کوچه ملی و پیکان اجرا شد که هر دو ترانه حال و هوای خاطره بازی و دوره تهران قدیم را داشتند. ترانه «تهران طهران» هم به فضاهایی احساسی، حماسی و اجتماعی چند نسل در تهران اشاره می کرد. سرو ته کنم ته جاده/ مقصدم تهش همین جاست/ وسط برج های تهرون/ ازدحام شعر و رویاست. بعد از این ترانه هم یک ترانه با نام «بگو تهران» خواندم که کاملا درباره فضاهای تهران بود. ترانه بگو تهران اصلا برای خود تهران ساخته و خوانده شد.
خواندن درباره نوستالژی ها و شاخصه های اجتماعی، ذات سبک موسیقی راک و پاپ است یا ویژه سبک خواننده رضا یزدانی؟
یک سری مسائل اجتماعی وجود دارد که هر هنرمندی باید نسبت به آن واکنش نشان دهد. خاطره بازی در ترانه ها می تواند به عنوان پلی باشد برای ارتباط بین نسل ها. مثلا در ترانه کوچه ملی درباره برد در چهارشنبه ها بحث می شود. بلیت های بخت آزمایی اتفاقی بود که قبل از انقلاب می افتاد. نسل امروز از این اتفاق اطلاعی ندارد و از نسل گذشته سوال می کند.
بیان و یادآوری بعضی از مسائل در ترانه ها باعث می شود که کوچک ترها از بزرگترها درباره آن ها سوال کنند و همین پرسش ها. نسل های گذشته را هم متوجه این ترانه ها و موسیقی می کند. این یعنی طیف بزرگی از جامعه را درگیر موسیقی و ترانه کردن.
وقتی می خواستید بروید سمت موسیقی راک، برای شروع این نگرانی نبود که یک وقت موسیقی ارائه شده مورد استقبال قرار بگیرد یا این که از طرف ارشاد به خاطر خاستگاه غربی آن، مورد اعتراض واقع بشود؟
البته موسیقی های من در سبک راک کاملا ایرانیزه شده بود و من از سبک های شرقی و گام های مینور در ساخت آن ها استفاده می کردم، در صورتی که در مدل های غربی از گام های ماژور استفاده می شود. این کار باعث شد این نوع موسیقی برای شنونده ایرانی قابل درک باشد. فکر می کنم به همین خاطر بود که مورد استقبال قرار گرفت.
از طرف دیگر سال ۸۲ این کار تازه شروع شده بود و برای اولین بار می رفت وزارت ارشاد برای مجوز. آنجا هم چون با این سبک از موسیقی بیگانه بودند تقریبا آلبوم اول یک سال طول کشید تا مجوز بگیرد. بعد از آن به مرور زمان هم برای آن ها، هم برای مخاطبان، عادی شد.
به عنوان یک خواننده فکر می کنید چه زمانی مردم بیشترین ارتباط را با یک اثر برقرار می کنند؟
کارهای خاطره بازی من و آن هایی که به فضای اجتماعی مردم نزدیک شدم، خیلی مورد استقبال قرار گرفت. همیشه حرف اصلی من این است که هنرمند اگر بخواهد خودش را تکرار کند مرده است. هنرمند بایستی حتما آلبوم به آلبوم و کار به کار، متفاوت و به روز باشد. درواقع یک آرتیست در کار هنری خود باید همین باشد تا متفاوت باشد. یعنی اگر خودتان را تکرار کنید، با گرایش کم یا زیاد، اتفاق خوبی برای شما نمی افتد.
در بین هم دوره ای های شما کسانی هم که از صداهای معروف و محبوب تقلید کردند توانستند در بین مردم جایی باز کنند.
اصلا. من می توانستم از یک خواننده ای که خیلی معروف باشد تقلید کنم و یک دفعه گل کنم. ولی به همان نسبت هم سریع از دور خارج می شدم. مثل فواره ای که سریع بالا می رود، سریع هم پایین می آمدم. آدم همیشه باید مثل یک چشمه روان باشد. بچه هایی که هم دوره من بودند و با این شیوه از سال ۷۹-۸۰، کارشان را شروع کردند، الان عملا هیچ کدام نیستند.
شاید اگر هم هستند به نوعی به تکرار افتاده اند.
نه، در واقع از آن دوره دیگر کسی نمانده. غیر از یکی دو نفرشان که هر از چند گاهی آلبومی از آن ها منتشر می شود کسی دیگری نمانده است.
شما برای اجرای به شهرهای بسیاری در ایران سفر کرده اید؛ به عنوان خواننده ای بسیار فعال، فضاها و امکانات شهری را برای اجرای کنسرت و استقبال از مردم چطور می بینید؟
متاسفانه اصلا خوب نیست. مثلا در شهری مثل تهران ما هنوز سالن مخصوص اجرای کنسرت موسیقی نداریم. سالنی مثل تئاتر ایرانشهر که ساخته شده یا حتی تالار حافظ که رو به روی تالار وحدت ساخته شده، اولین سالن ۴ سویه تهران بودند که من برای افتتاح آن دعوت شدم و ۲ کار حافظ خواندم و افتتاحش کردیم. ولی نیاز این شهر خیلی بیشتر از این است. شهری که نمی دانم الان جمعیتش چقدر شده، ده تا پانزده میلیون است.
تصورش را کنید که چنین شهری چقدر نیاز به مراکز فرهنگی دارد. الان فقط دو سال است که در این شهر به این بزرگی، ما اجازه برگزاری کنسرت داریم که یکی برج میلاد است و دیگری سالن میلاد نمایشگاه بین المللی. برای شهری مثل تهران که تعداد کثیری هم مخاطب موسیقی دارد این خیلی کم است. مثلا سالن اریکه، ۸۰۰ نفر گنجایش دارد و این گنجایش خیلی کم است. با ۸۰۰ نفر چه کار می شود کرد؟ باید ده شب اجرا رفت. اصلا اریکه سالن سینماست. سالن کنسرت نیست. ولی در آن کنسرت هم می گذارند. سالن نمایشگاه بین المللی هم اصلا مناسب نیست، چون سالن اش کاملا تخت است و دید خیلی خوبی ندارد.
سالن برج میلاد خوب است اما همیشه پر است و به سختی وقت می دهند. قیمتش خیلی بالاست. وقتی قیمت سالن این قدر بالا برود، تهیه کننده مجبور می شود قیمت بلیت ها را بالا ببرد. از آن طرف به مردم برای تهیه بلیت فشار می آید و همه جور قشری نمی تواند به کنسرت بیاید. سالن وزارت کشور هم که یکی از بزرگ ترین سالن های کشور است، اصلا سالن کنسرت نیست و خیلی هم سخت می گیرند. از سوی دیگر چون دیوارهایش آجر است، آکوستیک نیست و فیدبک صدا دارد.
مکان یا فضای بازی هم که بشود به صورت زنده برای جمع کثیری اجرا داشت چطور؟
نه. ما سالن روباز هم نداریم؛ یادم هست سال ۹۰ یا قبل تر به مناسبت نیمه شعبان در پارک آزادگان کنسرتی برگزار شد، آن هم در فضای باز و در یک زمین فوتبال. ۲۶ هزار صندلی چیده شده بود. علاوه بر آن ۱۰-۱۵ هزار نفر هم ایستاده بودند. یعنی جمعیتی نزدیک به ۳۵-۴۰ هزار نفر هر شب به آن مکان می آمدند و هر شب یک خواننده به صورت رایگان برای آن ها اجرا می کرد که یک شب آن من اجرا داشتم. این حضور خیلی عالی بود.
تمام خواننده هایی که آن شب ها آنجا اجرا داشتند با این که از خواننده های معروفی بودند که هر یک کنسرت های متنوعی اجرا کرده بودند و همه بارها روی استیج رفته بودند و جمعیت را از نزدیک دیده بودند. اما با جمعیتی که آنجا حضور داشت همه استرس پیدا کرده بودند و از استقبال و حضور این همه آدم متحیر شده بودیم. برای ما اصلا استرس معنی نمی داد. اما حضور مشتاق این همه تماشاچی این هیجان و استرس را برای ما به وجود آورده بود.
اجرای رایگان باعث شده بود همه قشر آدمی آنجا حضور داشته باشد و وقتی با خواندن ما، لذت را در وجود آن ها می دیدیم خود نیز به اندازه تک تک افراد حاضر در آنجا لذت می بردیم. برای این که می دیدیم ۴۰ هزار نفر جلوی ما هستند و این برای ما بی سابقه بود. این کار بی سابقه ای بود که شهرداری آن زمان انجام داده بود. تلویزیون های بزرگ بین جمعیت قرار داده بودند که کنسرت های بزرگ اروپایی را تداعی می کرد.
فکر می کنم مخاطب داشتن برای شما از نان شب هم واجب تر است؛ چنانچه موسیقی زنده برای مردم واجب است.
بله. همین طور است. ما به شدت از جمعیت انرژی می گیریم و چنین مواجهه ای با دوستداران موسیقی به واسطه کارهایتان هیچ وقت هیچ جای دیگر برای شما اتفاق نمی افتد. فقط در کنسرت اتفاق می افتد. شما به عنوان کسی که برای مردم می خواند و موسیقی کار می کند ممکن است خیلی جاهای دیگر مخاطبان را ببینید. ولی به آن شکل هیچ گاه.
در اجرای زنده همه به خاطر تو آمده اند و بلیت خریده اند تا اجرای تو را ببینند. این خیلی ارزشمند است و خیلی متفاوت است. خواننده باید از آن آدم هایی که آنجا نشسته اند و آن شب را آنجا آمده اند و وقتشان را در اختیارش گذاشتند و با این کار خود به او انرژی می دهند و از او انرژی می گیرند خیلی ممنون باشد. این واقعا چیزی است که با هیچ پولی نمی شود خرید و هیچ جوره نمی شود به دستش آورد. بلکه فقط با هنر می شود به دستش آورد.
همچنان خواندن در حال و هوای فضای اجتماعی را ادامه می دهید؟
بله قطعا. اما عاشقانه هم می خوانم اما نه عاشقانه های دم دستی. واژه هایش فرق می کند. دوست دارم خیلی صاف و ساده با مخاطب حرف بزنم. البته نه خیلی عامیانه. این کاری است که من می کنم کاری که من دوست دارم بکنم. کاری که از دل من می آید و من مطمئنم کاری که از دل یک هنرمند بیاید، قطعا به دل مخاطبان بسیاری می نشیند.
ارسال نظر