مارمولکی که از کاخ سفید بالا رفت!
اگر خانهی پوشالی زمانی پادزهر جذاب و هوشمندانهای بود در برابر رکود بیرنگ و بوی سیاست در آمریکا، این روزها پناهگاهی شده که در آن آدمهایی که دنبال ریاست جمهوری هستند.
چه برای سیاستمداران و چه برای تماشاگران عادی، سه فصل نخست خانهی پوشالی آلترناتیوی تیره و جذاب در برابر برنامههای واقعنمای سیاسیای در اختیار میگذاشت که هم زمان از شبکهی فاکس یا سیانان پخش میشدند.
برای مثال هنگام وقوع بن بست سیاسی بین اوباما و کنگره، نمایندگان هر دو طرف به شوخی، مالی با برقی که در چشمانشان میدرخشید، این مجموعه را جهان جایگزین خوشایندی مینامیدند که در آن میشود با قلدری و خونریزی، چرخ دندههای گیر کردهی حکومت را دوباره به کار انداخت(خود رئیس جمهور در سال ۲۰۱۴ در مورد فرانک آندروود، شخصیت اصلی این سریال،گفته بود: این بابا خیلی کارا رو به نتیجه میرسونه.) پیش از این هیچ وقت نه واشنگتن کسالتبار تا این حد جذاب بود، نه سیاست تا این اغوا کننده و نه امکان به نتیجه رسیدن کارهای دولتی، گرچه با روشهای ناجوانمردانه، تا این حد قابل دسترس. از لحاظ جسارت، سرگرمکنندگی یا برآورده کردن آروزها، زندگی واقعی در برابر این مجموعه هیچ شانسی برای رقابت ندارد.
حالا خانهی پوشالی در فصل چهارمش با سرسختترین رقیب خود در جهان واقعی روبهرو است: انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری که در آن حزب جمهوری خواه آشکارا به جنگ با خودش برخاسته. پنجشنبهی پیش دیدم درام خانهی پوشالی را مدام متوقف میکنم تا بتوانم نامزدهای قدیمی ریاست جمهوری از حزب جمهوریخواه را ببینم که از پیشتاز کنونی انتخابات در این حزب اعلام برائت میکنند( خنجر از پشت) که ببینم یکی از رقیبان قدیمی که زمانی گفته بود پیشتاز کنونی لیاقت ریاست جمهوری را ندارد حالا دارد از تصمیمش برای حمایت علنی از او دفاع میکند(مانوری دغل کارانه!) و ببینم که خو پیشتاز در برابر حملاتی که از درون حزب خودش به او صورت میگیرد دست به دفاع میزند(نمایش رندانهی قدرت!) . جایی رسید که شباهت میان خانهی پوشالی و این جنجال پر سر و صدای حزب جمهوریخواه دیگر به حد غیرقابل باوری رسید.
ترامپ در کنفرانسی مطبوعاتی خاطرهای تعریف کرد از این که رامنی در سال ۲۰۱۲ برای جلب حمایت او سراغش آمده: میتونستم بگم میت،بیفت به پام! و اون هم میافتاد به پام. از آن سو در جهانی موازی، در صفحهی نمایش کامپیوتر من، در اپیزود شش فصل جدید خانهی پوشالی کلر آندروود، با مدل مویی بسیار بهتر از ترامپ، در طول مذاکراتی پشت پرده به تهدید رئیس جمهور روسیه میپردازد: دیگه حوصله ندارم بذارم غرورت رو نگه داری. واقعیت اینه که تو یه گدایی،که افتاده به پای ما و هر چی بدیم میگیره. حداقل کلر آن قدر وقار داشت که جملههای تحقیر آمیز و قلدرانهاش را در خلوت به زبان آورد.
در فصل جدید پژواکهای دیگری هم از اوضاع کنونی جهان سیاست یافت میشوند و در بیشتر موارد تماشاگران با خود فکر میکنند واقعا کدام یک از این دو جهان جای بهتری است. فرانک آندروود-که در انتهای فصل سوم در میانهی کمپین انتخاباتی سخت حزب دموکرات بود- به دلیل ادعاهای مطرح شده راجع به رابطهی کوتاه مدت پدرش در گذشتههای دور با فرقهی کوکلوکس کلان شکست سختی در کارولینای جنوبی متحمل میشود. این را مقایسه کندی با عبور بیدردسر ترامپ از تأخیری که در رد حمایت اعضای این فرقه داشت، یا از گزارشهایی که میگفتند پدرش، فرد، در سال ۱۹۲۷ در شورش کلانها در کوئینز دستگیر شده است.
یا مثلا به نصیحتی که مسئول روابط عمومی به آندروود میکند نگاه کنید: او با اشاره به نظرسنجیها هشدار میدهد که نباید یک تازه کار عالم سیاست را به عنوان معاون اول معرفی کرد: کمتر از ده درصد رأی دهندهها موافق کسی هستن که تا حالا نمایندگی نکرده. بسیاری از آمریکاییها در جهان واقع دارند به فرار به کانادا فکر میکنند ولی کاش میشد به جای این کار به جهان عاقلانهی خانهی پوشالی فرار کرد. واقعا وسوسه کننده است وقتی میشنویم آندروود، هر چقدر هم هیولا، جنایتکار و پر از نفرت، در سخنرانی برای تعدادی دانشجوی کالج میگوید: تنوع افکار باعث میشود همهی ما خردمندتر شویم. و این موضوع حتی در مورد رئیس جمهور هم صدق میکند. سردمدارری واقعی این نیست که از مخالفان خود فرار کنیم بلکه بازکردن آغوش به روی آنهاست. باز کردن آغوش! فرانک آندروود شبیه جان کیسبچ حرف میزند.
خانهی پوشالی از همان ابتدا ظاهری بسیار جدی داشت. رنگهای تیره، موسیقی تلخ و کارهای خطرناک. ولی زیربنای جذابیت این سریال بیشتر طنز سیاه و اغراق آمیز آن بود که در کنار دیالوگهای به یادماندنی کوین اسپیسی، به سبک ریچارد سوم، هنگام پیچشهای اپرایی داستان نمود مییافت. اولین فصل این سریال یک کمدی سیاه لذت بخش بود. از آن زمان این سریال، هر فصل بیشتر از فصل قبل، به یک درام سرراست تلویزیونی تبدیل شده است. فرانک به ندرت دیوار چهارم را میشکند و شوخیهای بصری کمتری وجود دارد. شخصیتها هنوز کارهای نفرتانگیزی انجام میهند ولی سعی میکنند وقت انجام آنها ظاهر احترام برانگیزی داشته باشند. در اینجا هم با مشکلی مشابه دیگر درامهای طولانی روبهرو هستیم: روایت تا سر حد باورپذیری کش میآید یا خطوط قدیمی داستانی با کمی تغییر میشوند داستانهای جدید. در فصل جدید باز هم با فرانک طرف هستیم که پیشنهادهایی مطرح میکند که هیچ آدمی با عقل درست و حسابی آنها را راحت نخواهد پذیرفت؛ یا کلر را میبینیم که دوباره به دنبال جایگاهی سیاسی است که اصلا و ابدا صلاحیتش را ندارد؛ یا داگ استمپر، رئیس ستاد فرانک را میبینیم که یک بار با یکی از وسایل خانه میافتد به جان کسی.
وقتی این سریال جنبهی نمایشی خود را پذیرفته بود و سعی در پنهان کردنش نداشت، پیرنگ عنصری فرعی بود و میَشد مسخره بودنش را نادیده گرفت. ولی وقتی موسیقی را از اپرا حذف کنید همه چیز سطحی به نظر خواهد رسید.
حتی پیروان سرسخت خانهی پوشالی هم مجبورند اعتراف کنند که حالا این سریال تقریباً همهی آن طنز تیز و تندی را که زمانی تماشایش را لذت بخش میکرد از دست داده (هنوز جرقههایی گذرا دیده میشوند. مثلا وقتی مادر کلر، با بازی آلن برستن، مارمولکی را جارو میکشد و بعد، بدون هیچ احساسی در چهره میگوید: موظب زیر پات باش، خون ریخته رو زمین؟) زمانی فرانک و «دوسمنان»اش با خندهای بدجنسانه پیش میرفتند و کلمات قصار راجع به روان انسان میگفتند، ولی حالا چشمشان را به هدفهای بلند مدت دوختهاند. آندروود که به قلهی سیاسیت رسیده، حالا فقط دارد سعی میکند همان جا بماند. با این اوصاف خود سریال هم تبدیل شده به یک مسابقهی استقامت برای تماشاگران. به گزارش ۲۴ ، فصل جدید به پیش میرود و هر قسمت به طور خودکار چند ثانیه بعد از تیتراژ پایانی قسمت قبل پخش میشود و اگر شما تا آن موقع هنوز همراه فرانک، کلر و اطرافیانش مانده باشید احتمالا دلیلی برای توقف نیست. این روزها سیاست واقعی یک کمدی سخیف است و شاید فکر کنید وقتتان کنار خانوادهی آندروود بهتر میگذرد تا با دیدن این که کدام دلقک بددهن انتخابات کانزاس را برده است.
اگر خانهی پوشالی زمانی پادزهر جذاب و هوشمندانهای بود در برابر رکود بیرنگ و بوی سیاست در آمریکا، این روزها پناهگاهی شده که در آن آدمهایی که دنبال ریاست جمهوری هستند، خوب یا بد، کار خودشان را خیلیخیلی جدی میگیرند.
ارسال نظر