با سینمای کیارستمی در جستجوی شعر زندگی
با فیلمهای کیارستمی کاوش و نمایش واقعیت به بالاترین مرتبه رسید؛ اما هنر بنیادین او در این بود که واقعیت را به دستمایه شعر بدل کرد و به سینمادوستان نشان داد که تصویر چه ساده و روان به زبان شعر سخن میگوید.
خانه دوست کجاست؟ به اقتفای شعری از سهراب سپهری
هنر عباس کیارستمی در مرز واقعیت و روایت، در گرانیگاه حقیقت و خیال نطفه میبندد، یا به زبان احمد شاملو "در مفصل خاک و پوک".
این بینش شاعرانه از همان اولین پلانی که گرفت یعنی فیلم کوتاه "نان و کوچه" با او بود. آنجا در آن کوچه خاکآلود و فقیر که پسربچه از سگ میترسد، اما بعد با بخشیدن تکه نانی به او، سگ را "شاد" میکند و مهر او را بر میانگیزد.
عباس کيارستمی پيش از انقلاب چهره برجسته سينمای کودکان شناخته میشد و تنها يک فيلم بلند سينمايی به نام "گزارش" (۱۳۵۶) ساخته بود. "گزارش" تأملی بر یک زندگی زناشویی بحرانزده است. دو شناسۀ برجسته سینمای آینده کیارستمی در این فیلم نمایان است: دقت موشکافانه در واقعیت و توجه دلسوزانه به سرنوشت کودکان.
پس از انقلاب او خود را وقف دنیای کودکان کرد، عرصهای که نارواییهای جامعه را به بارزترین شکلی بازتاب میداد و در عین حال کمابیش از دست تطاول سانسور در امان بود.
همبستگی با کودکان
رشته فيلمهای مستندی که کيارستمی درباره کودکان ساخته، به فيلم "مشق شب" (۱۳۶۷) ختم میشود. فيلم ساختمانی ساده دارد و یک سری مصاحبه است که فيلمساز با چند دانشآموز انجام داده. فيلم به يک مشکل آموزشی میپردازد و به گفته فیلمساز در درجه اول برای معلمان و اوليا ساخته شده است.
فرهنگ سنتی به حقوق کودک، نيازها و علايق، دنيای ظریف و حساس او توجه ندارد. در جامعۀ ملتهب پس از انقلاب، به ويژه در دوران جنگ، روابطی بیرحم و خشن شکل گرفت که بر دنيای شاداب کودکان، گرد وحشت و اندوه پاشيد. تجربه کودکی که با شور و شادی و سرزندگی ملازمت دارد، زير فشار محيط پژمرده شد.
محیطی که کودکان را تا این حد زیر فشار گذاشته، در عین حال از آنها بالاترین انتظار را دارد، که در تکاليف شاق و تحمل ناپذیر تجسم می یابد.
فيلم فراتر از بیان مشکلات نظام آموزشی در ايران، به آسيبشناسی سرگذشت کودکان زير فشار ساختارهای اقتدارگرا میپردازد. فيلم "مشق شب"، برخلاف دیگر فیلمهای کیارستمی، فضایی تیره و خفه دارد. در طول فيلم وحشت و دلهره بر سيمای کودکان سايه انداخته است.
تکاليف سنگین، که غفلت از آن تنبيه بدنی به دنبال دارد، بخشی از کارکرد عام نظامی است که بر پایه زور و اقتدار استوار است. فيلم نشان میدهد مشق مدرسه نه تنها سودمند نیست، که عاملی بازدارنده در رشد شخصيت دانشآموزان است.
فیلم پس از حذف چند صحنه پروانه نمايش گرفت و به روی اکران عمومی رفت، اما چندی بعد جواز نمايش خود را برای هميشه از دست داد.
حقیقت کجاست؟
فيلم کلوزآپ (نمای نزديک) (۱۳۶۸) بازسازی يک رويداد واقعی است: مرد جوانی به نام سبزیان که زندگی ناموفقی دارد، در برخورد تصادفی با زنی خانهدار خود را به جای کارگردان سرشناس محسن مخملباف جا میزند، به بهانه ساختن فيلمی تازه به خانه او میرود و چند روزی با عزت و حرمت از میهماننوازی او برخوردار میشود. گردونه فريب و دروغ پيوسته تندتر میچرخد و دو طرف را چهار روز گرفتار میکند، تا سرانجام سبزیان به جرم کلاهبرداری دستگير میشود.
کلوزآپ "بازیگران" ماجرا را در همان اماکن و شرايط اصلی جلوی دوربين میبرد، اما اینجا نیز فيلم از بازسازی يک رويداد واقعی فراتر میرود. فيلمساز میداند که چگونه با واقعيت روزمره درگير شود، شالوده ساختاری آن را بشکند و اجزای آن را چنان برهنه کند تا به طور کامل قابل مشاهده و تحلیل باشند.
"کلوزآپ" پیش از آن که مستندی درباره یک جریان واقعی باشد، درباره رمزوراز حقیقت، وجوه گوناگون و متضاد آن است. فیلم نه از واقعیت، بلکه از "واقعیت"ها سخن میگوید.
"کلوزآپ" را میتوان گواهی گرفت بر انحطاط معنوی يک دوران، که در آن حيثيت و هویت انسانی زير فشارهای اجتماعی له شده است و نظام به شهروندان خود هويتی بدلی داده است.
"شعری که زندگی است"
"خانه دوست کجاست؟" (۱۳۶۵) نخستين فيلم داستانی بلندی که کيارستمی بعد از انقلاب ساخت، روايتی ساده از دوستی دو پسربچه است. يک دانشآموز روزی پس از بازگشت از مدرسه متوجه میشود که دفتر مشق همشاگردیاش را به اشتباه با خود به خانه آورده. اين پيشآمد ساده میتواند برای دوستش پيامدهای ناگواری داشته باشد. راهپيمايی طولانی او در جادههای پرپيچ و خم روستايی در جستجوی خانهی دوست به جايی نمیرسد. سرانجام چارهای جز اين نمیبيند که تکاليف مدرسه دوستش را به جای او انجام بدهد. کار او در واقع سرپيچی از مقررات نظام آموزشی است، اما نشان میدهد که کودکان به عنصر همبستگی که از زندگی بزرگسالان حذف شده، همچنان پایبندند.
بيشتر عناصر سبک کیارستمی را میتوان در همين فيلم بازيافت: تصاوير گويا و فشرده در يک کادربندی سنجيده و در عينحال ساده و طبيعی. ریتمی آرام و شکیبانه که با نبض زندگی تنظیم شده است. اجزای هر تصویر جان دارند و با پیوندی درونی با سایر نماها جوش میخورند. شعری روان که نه از عناصر روایتی، بلکه مثل سبزه از زمینه بصری فیلم جوانه میزند.
پسزمينهی فيلم "زندگی و ديگر هيچ" (۱۳۷۰) زلزله مهيبی است که شمال ايران را به ويرانی کشيد و تلفات سنگينی به جا گذاشت. کيارستمی به محل فاجعه رفته بود تا از سرنوشت دو بازيگر فيلم "خانه دوست کجاست؟" خبر بگيرد.
به بیان او: «سال گذشته زلزله شديدی منطقه گيلان را لرزاند، منطقهای که چهار سال پيش فيلم "خانه دوست" در آن فيلمبرداری شده بود. چهار روز پس از زلزله موفق شدم خودم را به نزديکی روستای کوکر (محل سکونت بازيگران فيلم) برسانم. همه تلاشی که برای يافتن بازيگران خردسال فيلم کرديم بینتيجه ماند؛ اما ديدنی بسيار بود... اين فيلم بهرغم آنچه تا کنون مطرح شده تنها در جستجوی دو کودک بازيگر "خانه دوست کجاست" نيست، بلکه شاهدی است بر شور زندگی کسانی که در حادثه زلزله زنده ماندند و برای بازسازی مجدد زندگی تلاش میکنند...»
در اين فيلم عناصر داستانی و مستند به نحوی هماهنگ درهم تنيدهاند. درونمايه اصلی داستان فيلم يعنی جستجوی دو بازيگر خردسال تنها درآمدی است برای موضوعی اساسیتر، يعنی بازجستن زندگی در دل مرگ و ويرانی. جستجوی بچهها، که در فيلم تنها خبر زنده بودن آنها را میگيريم، به مکاشفهای درباره نفس زندگی ختم میشود.
در ایران تماشاگرانی که هنوز از هيبت فاجعه زلزله رها نشده بودند، از لحن خونسرد و تا حدی شوخ فيلم به حيرت افتادند و برخی منتقدان فيلمساز را به سنگدلی متهم کردند. دوربين او با احتياط به منطقه نزديک میشود و لختی بر آثار ويرانی و مصيبت درنگ میکند، اما ناگاه از همراهی با غليان ماتم و اندوه سرباز میزند. روی میگرداند، به پشت و پسله آوارها سر میکشد، به نهانجای درزها و شکافها خيره میشود تا بر زندگی نوينی گواهی دهد که از دل ویرانی جوانه میزند.
شعر را باید حس کرد و نمیتوان از آن تعریفی کامل به دست داد، اما دست کم یکی از مؤلفههای اصلی آن رویکرد باز آن به سراسر هستی است. در فیلمهای کیارستمی فضا به گونهایست که تصویری پهناور و فراگیر از کل هستی را فرا روی تماشاگر قرار میدهد. این "وسعت نظر" لازم نیست که هستی بیکران را به تصویر بکشد. فیلم او یک پسربچه، یک درخت تنها، یا یک "چشمه نور" را در مرکز کائنات قرار میدهد.
بیکرانگی در روایت مدرن
کیارستمی در ادامه بیان شاعرانه خود به ساختاری پیچیده رسید، که درست مثل یک رباعی استادانه، ظاهری ظریف و ساده دارد.
"زير درختان زيتون" که در سال ۱۳۷۲ ساخته شد، از درون با دو فیلم پیشین پیوند دارد: کارگردانی که با اکیپ خود برای ساختن فیلم "زندگی و ديگر هيچ" به گیلان رفته، از زوج جوانی باخبر میشود که يکی دو روز پس از زلزله با هم ازدواج کردهاند. این ماجرا توجه فیلمساز را جلب میکند و او تصمیم میگیرد در فیلم بعدی خود به آن بپردازد.
فيلم با وجود داستان ساده و بیان هموارش، ساختاری پيچيده دارد؛ عناصر گوناگون مستند و داستانی و سینمایی را نرم و روان به هم پيوند میدهد. زن و مرد جوانی که قرار است نقش زوج فیلم "زندگی و ديگر هيچ" را ایفا کنند، خود رابطهای پرتنش با هم دارند. مرد خواهان ازدواج با زن است، اما زن به او جواب رد داده است و عاقبت کار هم هنوز روشن نیست.
هنگام دریافت جایزه نخل طلا از دست کاترین دونوو در جشنواره کن
در یک پرداخت "فيلم در فيلم" اشخاص و فضاها و رويدادها در ترکيبی تازه کنار هم قرار میگيرند و معانی تازهای کسب میکنند. در پيوند تودرتوی صحنههای فيلم، میتوان اجزای سه "متن" را از يکديگر تشخيص داد که تار و پود آنها در هم تنیده است: يکی فيلم "زندگی و ديگر هيچ"، سپس پشت صحنه آن فيلم که نقش کارگردان را محمدعلی کشاورز ایفا میکند، و دست آخر خود کيارستمی که در حال کارگردانی اين فيلم دوم است.
در فیلم "زیر درختان زیتون" کيارستمی را به هدفش بسيار نزديک میبينيم: «وقتی يک فيلم میسازيم در واقع آن را دو بار تصوير میکنيم: يک بار در ذهنمان و يک بار وقتی که روی پرده آن را در معرض ذهن بيننده قرار میدهيم. بعضی از فيلمها هست که تماشاچی هر قدر هم خلاق و ذهنگرا باشد نمیتواند چيزی غير از آنکه شما به او دادهايد از آن استنباط کند. اما يک مواقعی هست که فيلم نيمهخام است يعنی توانايی اين را دارد که شما به عنوان تماشاگر، بين آدمها و بين اجزايش را خودتان پر بکنيد و هرکسی قصه خودش را بر اساس يک قصه ناتمام و يک نيمهساختهشده بسازد. من با اين نوع دوم موافقم.»
آری به زندگی
مؤلفههای دستخط سينمايی کیارستمی در فیلمهای بعدی او مانند "باد ما را با خود خواهد برد" (۱۳۷۸) و فیلم "ده" (۱۳۸۰) باز هم کاملتر شد. دریغ که این دو فیلم در ایران به روی پرده نرفتند.
در فیلم "طعم گیلاس" که بیش از هر اثر دیگر کیارستمی ستوده شده است، نگاه دوربین او، خیاموار، اعماق خاک و غبار را میکاود، تا از کالبدهایی نشان گیرد که به فرمان "کوزهگر دهر" در دل خاک خفتهاند.
کیارستمی گفته بود که "طعم گیلاس" تنها فیلم اوست که دوباره آن را ندیده، زیرا برخلاف فیلمهای دیگرش به مرگ و نیستی میپردازد، یعنی چیزی که او مایل نیست ذهن خود را به آن مشغول کند.
هنر کیارستمی از عشق به زندگی اشباع شده است. در نظامی که "دنیای فانی" را تقبیح میکند و آن را وسیله یا دستاویزی برای رسیدن به مقصدی والا یعنی "دنیای باقی" میشمارد، هنر او سرشتی ضدایدئولوژیک و به زبان امروزی ساختارشکنانه دارد.
دستاورد بزرگ هنر کیارستمی آن بود که به رغم مرگ و ستایندگان تیرهاندیش آن، زندگی را برای ما زیباتر و پرشکوهتر و دلکشتر از آنچه بود به جا گذاشت.
ارسال نظر