ایناریتو: فیلمهایم، آینه افکار و ذهنیتم است
«من فکر میکنم هر فیلم در نهایت آینهای از دنیای درون خود فیلمساز است. مهم نیست کدام اثر، تمامی آثار من به نوبت، آینهای از تفکرات و ذهنیتم را به نمایش گذاشته است. »
بیشک الخاندرو گونزالس ایناریتو موفقترین کارگردان دهه اخیر سینما محسوب میشود. شخصی که به صورت قابل ملاحظهای مورد تایید سلیقههای مختلف مخاطبان سینما قرار میگیرد و در حال حاضر با دریافت دو جایزه اسکار پیاپی در عرصه کارگردانی جزو نابغههای این مبحث به شمار میرود.
آثار او در این سالها به غیر از تفسیرها و خصوصیاتی که منتقدها سعی در الصاق به آنها دارند؛ وجوه روشنی از تجربهگرایی وی را به تصویر میکشند. ایناریتو به عنوان یک فیلمساز همواره در حال تجربه دنیایی تازه برای خود است؛ شاید دلیل اصلی دلزدگی برخی از کارشناسان و منتقدان سینمایی از آثار متاخر وی در همین واقعیت نهفته است زیرا تجربه نشان داده است که برخی از جمعیت کارشناسان سینمایی سلیقهای یکسان و ثابت دارند و فیلمساز را تنها با مشخصههایی که در آثار ابتداییاش دیدهاند میپذیرند از این رو بهشدت با تغییر تفکر و تجربههای تازه فیلمساز مخالفت کرده و گونه سینمایی که با آن آشنا شدهاند را به عنوان مشخصه وی در نظر میگیرند.
چنین بازخوردهایی برای فیلمسازی چون ایناریتو غیرقابل اجتناب است. وی از شهری کوچک در مکزیک با دنیای سینما آشنا شده است و آن را آغاز کرده و مرزهای بینش سینماییاش را گسترش داده است. پس از تجربههای شبیه به هم در «عشق سگی»، «۲۱ گرم» و در نهایت «بابل» بار دیگر دنیای سینمایی خود را گسترش داده و به کشف گونههای مختلف روایت و تکنیک پرداخته است. حاصل این تجربهگرایی که میتوان از منظری آن را انتزاعی نامید در مقیاسی بزرگ مورد قبول مخاطبان سینمایی قرار گرفت و در نهایت برای وی افتخارات زیادی به ارمغان آورد. از این رو ایناریتو را میتوان فردی مهم در فرهنگ سینمای پسامدرن در نظر گرفت، شخصی که پروژههای تازهاش را نسبت به هیجان ندانستههایش در دنیای سینما انتخاب میکند و تجربههای شخصیاش واجد زبانی جهانی و پرقدرت هستند.
ایناریتو گونهای نادر از سینماگران معاصر دنیا بهشمار میرود که در وهله اول خود، مخاطب آثارش است. همواره او را پرحرارت و جستوجوگر میبینیم که با علاقهای فراوان حقایق دنیایی که به تازگی کشف کرده است را در اختیار تماشاگران میگذارد. این عملکرد تا به امروز برای وی دو اسکار کارگردانی برای فیلمهای «بردمن» و «از گور برخاسته» به ارمغان آورده و او را در زمره بهترین فیلمسازان تاریخ سینما قرار داده است. گفتوگویی که مقابل دارید در باب دنیای فیلمسازی و نگاهی که وی پس از موفقیتهای اخیرش به کارگردانی دارد انجام شده است.
آقای ایناریتو آیا این درست است که زندگی فیلمسازان در خط سیر آثار مختلف آنها قابل رویت است؟
من فکر میکنم هر فیلم در نهایت آینهای از دنیای درون خود فیلمساز است. مهم نیست کدام اثر، تمامی آثار من به نوبت، آینهای از تفکرات و ذهنیتم را به نمایش گذاشته است.
گاهی اوقات فکر میکنم اثری که قصد آغاز کردنش را دارم؛ ترکیبی از واقعیت و خیال است. وقتی کار آغاز میشود متوجه از بین رفتن خطی که میان خود و اثر کشیده بودم میشوم و خود را در بحبوحه دنیای فیلم میبینم. برای من بارها پیش آمده است که زندگی خود را خلاصه در اثری دیدم که در ابتدا به نظرم شباهت چندانی با زندگی شخصی من نداشت ولی پس از مدتی میتوانم تاثیرات اثر را در زندگی خودم حس کنم.
کدامیک از آثار شما این حس را در شما بیشتر تقویت کرده است؟
در حال حاضر فقط میتوانم در مورد «از گور برخاسته» صحبت کنم زیرا فیزیکی بودن ابعاد مختلف فیلمسازی در این فیلم مانند داستانی که روایت میکند به امری روزمره در زندگی ما مبدل شده بود.
در آن مقطع فکر میکردم زندگی واقعی همین است؛ حتما باید با آب بسیار سرد دست و صورتم را بشویم، حتی بهخاطر دارم روزی بهصورت عادی به دماسنج نگاه کردم و از اینکه دما ۴۰ درجه زیر صفر بود تعجب نکردم. مختصات فیزیکی و جغرافیایی شخصیت اصلی فیلم به روی من تاثیر بسیار زیادی گذاشته بود و برای مدتی جزو جدانشدنی از زندگیام شده بود.
با این شرایط چرا علاقه دارید در چنین وضعیت سختی فیلمسازی کنید؟
در همان ابتدای کار بسیار خوشحال بودم که قصد دارم اثری درباره ریشهها و سنتهای بشریت بسازم و آن را مرتبط با اصالت و هدف سینما میدیدم، جایی که سینما آغاز به کار کرد؛ در دل طبیعت و به قصد نمایان کردن صحنههایی از دل واقعیت.
منظورم زمانی است که تکنولوژی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود و برای به تصویر کشیدن طبیعت به جای پروسه یک ماهه در یک استودیو، مجبور بودیم مدت زمان بیشتری را در دل طبیعت بگذرانیم. انسان فارغ از اختراعهای قابل توجهش در این زمینه همواره از پیچیدگیهای عناصر طبیعی به نتایج بهتری رسیده است. زمانی که همه مجبور بودند با نور طبیعی پروسه فیلمبرداری خود را به پایان برسانند و از علوم پیشرفته کامپیوتری خبری نبود، فکر میکنم من هیچگاه قادر به مطابقت خود با اینگونه تکنولوژی نباشم.
دلیلش چیست ؟
دلایل من تنها در پیچیدگیها و زیباییهای دنیای واقعی و بکر بودن طبیعت خلاصه نمیشود، بیشتر به این دلیل که اعتقاد دارم قدرت ذهن و تفکرات ناب سینمایی از دل طبیعت سرچشمه میگیرد.
این نگاه به دنیای واقعی است که کلیت ذهن فیلمساز را تحت تاثیر قرار میدهد. متوجه هستید چه میگویم؟ منظورم این است که از حس بودن در دل مکانی که خود بهترین قصهها را برایم روایت میکند هیجانزده میشوم و همین حس را دلیل اصلی خلق لحظههای ناب سینمایی میدانم. برای مثال زمانی این تجربهها آغاز شد با اثری چون فیلم «اودیسه» روبهرو شدیم اما باید در نظر داشته باشیم این اثر کوبریک هم به دلیل ساخت واقعیتی که در حال روایت آن بود به «اودیسه» تبدیل شد یا بهتر بگویم؛ کوبریک یک اودیسه ساخت تا بتواند یک «اودیسه» را به تصویر بکشد، همه چیز در اندازههای واقعی و با الهام گرفتن از واقعیتهای جهان شکل گرفتند.
دلیل اصلی این است که هنوز هم فیلم، تجربهای تمام نشدنی برای مخاطب محسوب میشود و تعامل احساسی با آنها برقرار میکند.
این سخن شما من را به یاد فیلم «آگوره؛ خشم خدا» اثر ورنر هرتزوگ انداخت. جایی که او معتقد بود شرایط دشوار و سخت فیلمبرداری در جنگلهای پرو به روی ساختار فیلم و حتی روح اثر تاثیر بسزایی گذاشته است.
بله؛ مشخصا هرتزوگ با فیلمهای «آگوره؛ خشم خدا» و «فیتزکارالدو» تاثیر زیادی به روی من گذاشته است. به همان اندازه میتوانم از آکیرا کوروساوا با «درسو اوزالا» و حتی «اینک آخر الزمان» یاد کنم.
این آثار همگی نمایانگر تقابل انسان در برابر طبیعت است، فردی که باید از دل زیباییهای طبیعت به مناظر شخصی و ذهنیتی مشخص دست بیابد و آن را به فیلم مبدل سازد، در حقیقت به همان اندازه که کاراکترهای این آثار با طبیعت مواجه میشوند، فیلمساز نیز به تقابل با طبیعت میپردازد. من واقعا چنین فیلمهایی را دوست دارم.
موفقیت با طعم مکزیکی
حرفهای که برگزیدهاید و علایقی که دارید باید تاثیر بسزایی به روی زندگی زناشوییتان گذاشته باشد.
فقط امیدوارم خیلی زود طلاق نگیریم (میخندد). واقعا سخت است، واقعا دشوار است. حرفه فیلمسازی به شکل عجیبی مشکلات فراوانی برای زندگی شخصی فرد بهوجود میآورد و آدم را از کنار افراد عزیز زندگیاش و کسانی که به حضورش احتیاج دارند، دور میکند.
شاید این سختترین قسمت معایب فیلمسازی است.
به نظر میرسد شما هم قصد توقف و استراحت ندارید؛ بلافاصله پس از اخذ جایزه اسکار برای «بردمن» مقدمات ساخت «از گور برخاسته» را آماده کردید و شروع به کار کردید. فکر نمیکنید این میان باید کمی استراحت میکردید؟
اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که این دو اثر برای من مانند شرکت در مسابقه ماراتن بود. شاید در این میان احتیاج داشتم کسی من را از انجام این عمل منصرف کند و یا با زور متوقفم کند ولی باور کنید زمانی که درگیر «از گور برخاسته» شدم حتی فراموش کردم که سرانجام «بردمن» چه شد و چقدر در گیشه موفق بود یا در نمایش خانگی چه کرد و هزاران چیز دیگر.
پروسه ساخت این دو اثر پشت سر هم بسیار سنگین و سخت بود و من خود متوجه نشدم چگونه در چنین شرایط عجیب و غریبی در حرفهام قرار گرفتهام، اصلا متوجه نشدم چگونه دو سال و نیم از زندگی را صرف ساخت این دو فیلم با این حجم بالای کاری کردم زیرا به صورت معمول من همواره میان فیلمهایم دو تا سه سال فاصله میاندازم تا متوجه شوم که قصد ساخت چه فیلمی را دارم و تجربهگراییام، من را به کجا میکشاند ولی این دو فیلم پشت سر هم تمام شناختهایم نسبت به خودم را برهم زد، فکر میکنم در حال حاضر بیشتر از هر زمان دیگری علاقه به استراحتی سه ساله دارم.
حضور شخصی چون آرنون میلکان به عنوان سرمایهگذار و تهیهکننده هر دو اثر پیاپی که ساختید تاثیرگذار بود ؟
قطعا تاثیرگذار بوده است. آدم به عنوان یک فیلمساز احتیاج به فردی این چنینی در کنار خودش دارد، شخصی که پر از هیجان است، سلیقهای نزدیک به فیلمساز دارد، دغدغههای هنری دارد، بلندپرواز است و در نهایت به مقدار قابل توجهی به معنای خوبِ کلمه دیوانه است.
شما همواره سعی در انجام تجربههای جدیدی را دارید. آیا اثر دیگری مانند «از گور برخاسته» را کارگردانی میکنید ؟
من از ساخت این فیلم به هیچ عنوان پشیمان نیستم. فکر میکنم تمام هزینههای احساسی و جسمانی که برای ساخت آن کردم بسیار برایم ارزشمند است؛ در حقیقت به ساخت چنین اثری مفتخرم اما دیگر چنین اثری نخواهم ساخت (میخندد) این کار بسیار بسیار سخت بود، تجربهای بسیار دشوار که دیگر حاضر به تکرار آن نیستم زیرا در میانه فیلمبرداری وضعیت به طریقی پیش رفت که من برای ادامه کار تحریک میشدم و میخواستم با هر قیمتی کار را به سرانجام برسانم و به سلامتی خودم توجهی نمیکردم، دیگر موضوع ساخت فیلم نبود، موضوع زنده ماندن از شرایطی بود که باید با موفقیت آن را پشت سر میگذاشتم.
به عنوان یک فیلمساز این تجربه برایم به حد کافی دشوار و چالشبرانگیز بود...
در آن لحظات امیدتان به چه چیزی بود؟ منظورم این است به چه امیدی این شرایط را تحمل کردید؟
گاهی ایمان خود را از دست میدهید و خود را در یک قدمی شکست میبینید، در آن لحظه چالش اصلی بقا و موفقیت است ولی شما تنها تلاش میکنید و به جنبههای دیگر ماجرا و حتی زندگیتان بیتوجهی میکنید. در چنین شرایطی شما اصرار دارید به هدف برسید و گاهی یک تلنگر، شما را به خود میآورد و متوجه میشوید چیزی که میخواهید دارد شما را آزار میدهد.
من هنگام ساخت فیلم مانند بسیاری از افراد دیگر از روند پیشرفت به سوی هدفی که داشتم سرخورده و ناامید میشدم ولی این را میدانستم که جایی برای توقف وجود ندارد. با تلاش، همه مشکلات و آرزوهای به نظر دستنیافتنی رویه خوب خود را به انسان نشان میدهند.
ارسال نظر