همایون غنی زاده: اژدها وارد می شود یک ریسک بود
همايون غنيزاده را به عنوان يك تئاتري بيشتر ميشناسيم كه كارش را با نمايش «در انتظار گودو» شروع كرد و بعد هم همين مسير را در دنياي تئاتر ادامه داد، اما اين روزها او با فيلم «اژدها وارد ميشود» ماني حقيقي پايش به سينما هم باز شده است.
همايون غنيزاده را بيشتر با تئاتر ميشناسيم. چه شد كه سراغ سينما رفتيد. ولي شايد قدري عجيب بود كه شما وارد عرصه سينما شويد آن هم در فيلم عجيبي مثل اژدها؟
چرا عجيب بود؟
فكر ميكردم همايون غنيزاده جايگاهش را در تئاتر پيدا كرده، چرا سراغ سينما آمده است چه جذابيتي برايتان داشت؟
اصلا به اين موضوع فكر نكرده بودم كه هيچوقت وارد سينما نشوم. البته پيش از اين هم پيشنهادهايي در سينما داشتم، اما هيچكدام آنها وسوسهام نميكرد و طوري نبود كه به سمتشان خيز بردارم. ولي فيلم ماني حقيقي اين خصوصيت را داشت و مجاب شدم كه در آن بازي كنم. گرچه در دورهاي كه پيشنهاد بازي در اين فيلم را داشتم، از نظر زماني كارهايم خيلي فشرده بود ولي فيلمنامه به اندازه كافي برايم جذاب بود تا خودم را به دردسر بيندازم.
وقتي فيلمنامه را ميخوانديد چقدر فكر ميكرديد كه فيلم يك سركاري خوب است. اين موضوع را در خود فيلمنامه از ابتدا فهميده بوديد؟
من به عنوان كسي كه نمايشنامه و فيلمنامه كم نخوانده است، ميگويم كه فيلمنامه ماني، فيلمنامه خيلي خوب و غافلگيركنندهاي بود. ريتم فيلمنامه، حتي از چيزي كه شما در فيلم ديديد بسيار تندتر بود. البته در فيلمنامه اتفاقات و پيچهاي جذابي وجود دارد كه شما در فيلم و نتيجه نهايي نديدهايد. در فيلمنامه تصاويري برايم تداعي ميشد كه بالاخره در فيلم اتفاق نيفتاد كه خوب آنهم به خلق و خو و سبك ماني بر ميگردد، به هر حال فيلمنامه مجابم كرد كه در فيلم بازي كنم.
شما تجربه تئاتري داشتهايد و سالها در تئاتر بازي و كارگرداني كردهايد؛ اين تجربه چقدر در بازي در سينما و پروسه رسيدن به نقشتان به شما كمك كرد؟
اصلا نميدانم آيا تجربه من در تئاتر در نتيجه نهايي بازيام تاثير داشت يا نه!من به ياد نميآورم كه تجربهام در تئاتر چه بوده است. اصلا تجربهاي كه شما به ياد بياوريد، تجربه كمككنندهاي نيست. براي همين نميتوانم برايتان مثالي از آن بزنم يا بگويم كجاها تجربه تئاتر به كمكم آمد. آن تجربه كمككننده اگر وجود داشته باشد در ناخودآگاهم است، پس من از آن آگاه نيستم كه دربارهاش نكتهاي داشته باشم. اما درباره خود نقش ميتوانم بگويم بهنام شكوهي در فيلمنامه يك ويژگيهايي داشت كه سعي كردم آن ويژگيها را در فيلم نمايش دهم.
از ويژگيها و خصايص بهنام شكوهي جسور بودنش بود، خونسرد و كمي پيچيده و عجيب بود، حتي در فيلمنامه جايي هست كه در اوج ناباوري ميفهميم بهنام شكوهي اعتياد دارد، كه البته در نسخه نهايي فيلم نشانههاي آن خيلي كم شده با وجود اينكه سعي كردم آن را بازي كنم. احتمالا در طي فيلمبرداري ماني تصميم گرفته كه اين وجه بهنام شكوهي ديده نشود يا كم ديده شود.
در فيلم نشانههاي زيادي هست كه اين مورد شايد در ميان آنها گم شده باشد. خيلي جاها آن نشانهها وقتي به نشانه بعدي ميرسيم خودش، خود را نقض ميكند.
به نظر من فيلمنامه «شن، جن، ين» و بعدتر با نام جديد اژدها وارد ميشود آنقدر صاحب سوژههاي بديع بود كه خود به تنهايي پنج فيلم سينمايي شود. يعني براي ماني مهمتر از اين نشانهها كه حالا به قول شما جاهايي همديگر را نقض ميكنند سوژه و كشش داستاني بود. در اين فيلم، بعضي جاها خود ماني به درستي ايستاده و نگاه كرده، تعمق كرده و تامل كرده است كه اين فيلمها يا برداشتها را بگذارد يا نه. مطمئن هستم ماني نميخواسته از منظر نشانهشناسي فيلمنامهاش را بنويسد و بعد آن را بسازد هر چند اين نشانهها در فيلم جاري و ساري باشد. موضوع و سوژه در فيلمنامه خيلي گسترده بود.
حالا اگر ماني ميخواست در خلال اين ماجراهاي تو در تو نشانه شناسانه برخورد كند شايد فيلم مسير ديگري را ميپيمود و چيز ديگري ميشد كه هيچكس نميتواند با اطمينان بگويد بهتر يا بدتر ميشد. مثلا درباره خود بهنام شكوهي بايد بگويم كه ويژگيهايش در فيلمنامه و اتفاقهاي مربوط به او ازچيزي كه در فيلم وجود دارد، فراتر رفته بود. از دوست شدنش با جوزف بويز، از سقوط هواپيما در يك دشت برف، از سردرآوردن او در دانشگاه آخن، از مصاحبهاش با شبكه ZDF و... حالا اينها را تعميم بدهيد به كل كاراكترها و بعد كل فيلم. خيلي چيزها وجود داشت كه شما در فيلم آنها را نميبينيد.
خب من ميفهمم اگر كارگردان ميخواست اسير نشانههاي فيلم باشد نميتوانست بهسادگي تصميم به حذف اين چيزها بگيرد. ولي ماني خيلي جسورتر و بيپرواتر از اينها است كه اسير اين موضوعات شود. ميخواهم بگويم درست است كه من سعي كردم همه اين موقعيتها را همراه با خصوصيات شكوهي كه در فيلمنامه وجود داشت بازي كنم و جلوي دوربين بروم، اما در نهايت اين فيلم، فيلم كارگردان بود و او بود كه تصميم داشت فارغ از همه اين مسائل دست و پا گير فيلمش را بسازد.
نقشي كه بازي كرديد نقش يك زمينشناس بود، آيا همه اين جزييات درون فيلمنامه بود يا اينكه شما خودتان هم تحقيقاتي را انجام داديد؟
همان طور كه گفتم فيلم، فيلم كارگردان بود و كمتر فيلم بازيگر بود. البته و قطعا هميشه تحقيقاتي و كشفياتي براي بازيگر وجود دارد اما در اين گونه كارها عاقلانه اين است كه خود را كاملا به دست كارگردان بسپاريد. يعني دانش شما نسبت به نقشتان ممكن است در مقابل انتظار كارگردان نسبت به نقشتان قرار داشته باشد.
درست است كه شخصيتها، گاهي خيلي پيچيده ميشوند ولي به غير از مصايب و سختيهاي جغرافيايي كه براي بازيگر در قشم وجود داشت، درواقع ايفاي اين نقش خيلي پيچيده نبود و بازي كردن اين نقش هم خيلي كار سختي نبود، گرچه بهنظر نقش پيچيدهاي ميآمد. كما اينكه در اين فيلم يك بخشهايي را دوست داشتم كه يك شكل ديگر بازي كنم اما ماني از من ميخواست كه طور ديگري بازي كنم. بعدا كه فيلم را ديدم، متوجه شدم رنگي كه ماني حقيقي در فيلم ميخواست دربياورد با بازياي كه او از ما ميخواست قرابت داشت. واقعا نميتوانم بگويم كه بازي در اين نقش كار خيلي سختي بود.
يكي از چيزهاي جالب اين است كه پر از المان است، صحنهاي كه از تئاتر عباس نعلبنديان، بخشهايي از كتاب «ملكوت» بهرام صادقي، گروه هزوارش، آرواره شغال و خيلي چيزهاي ديگر كه شايد ربط دادنش براي مخاطب سخت باشد. به نظرتان وجود اين همه المان مخاطب را سرگردان نميكند. خودتان به عنوان بازيگر فيلم، اين احساس را نداشتيد؟
راجع به مواجهه فيلم و فيلمنامه با المانها و نشانهها توضيح دادم. ميدانيد! ماني حقيقي در سينما بهشدت مرا ياد آتيلا پسياني در تئاتر مياندازد. البته به نظرم تجربه كردن در سينما بهشدت وحشتناكتر و خطرناكتر از تجربه كردن در تئاتر است و ماني در سينما بهشدت اهل تجربه كردن و خطر كردن است. شما نميدانيد كه تجربه كردن در سينما چقدر ريسك دارد. شما يك كشتي بياوريد و در بيابان بگذاريد، يك قبرستان درست كنيد و يك گروه را در قشم جمع كنيد، بعد دست به تجربه بزنيد. در حالي كه همه ميدانستيم با توجه به شرايط توليد هر صحنهاي كه گرفته ميشود و هر روزي كه ميگذرد براي هميشه تصويرش برداشته شده و ديگر تكرارناپذير است. اين كار خيلي جرات ميخواهد.
درست است كه فيلمنامه هم تجربي بود ولي بعد ديدم اوسر صحنه و پلان هم دست به تجربه ميزند كه واقعا جاي تحسين دارد. خيلي ديده بودم آتيلا هم در تئاتر مثلا در مواجهه با مخاطب يا در مواجهه با تماشاگر دست به تجربه ميزند. مثلا تجربه ميكند ببيند كه اگر تماشاگر اين صحنه را كامل نبيند يا آن حادثه را زياد يا كم ببيند چه اتفاقي ميافتد كه خود تصميم تجربه كردن اين امر در نمادهاي صحنه، طراحيهاي صحنه و نمايشنامه، درام، بازيها و غيره تاثير مستقيم دارد. ماني هم برايم يك چنين چيزي در سينما بود.
من احساس ميكنم اين فيلم به سادگي ميتوانست قصه خيلي رواني داشته باشد و يقينا فكر ميكنم كه براي ماني هم ساختن فيلمي با داستان سر راست و روان هيچ كاري نداشت و ندارد، اما احساس ميكنم او دست به لجبازيهايي هنرمندانه - يا تجربههايي- ميزند. اگر سر يك موضوعي سه نفر اتفاق نظر داشتند، به طور مثال ميگفتيم بهنام شكوهي به راست بپيچد بهتر است با شناختي كه از ماني پيدا كرده بود ميدانستم كه ماني ميگفت به چپ بپيچد، او كاملا به اتفاق نظرها و ايدههاي جمعي مشكوك بود! به طوري كه اگر ماني نظرش برعكس بقيه بود يعني روز طبيعياي داريم. شايد اين خلق و خو، خصوصيت، نوع سينما و نوع هنري است كه ماني دارد آناتومي هنرش اين است.
شيوه ماني اين است و ساخت فيلم با اين شيوه ريسك بالايي هم دارد. در كل براي اين نوع سينما خيلي احترام قايلم و خيلي خوشحالم كه توانستم در اين سينما به او كمكي كنم. فكر ميكنم اين نوع سينما، سينمايي است كه ما خيلي به آن نياز داريم و كمبودش را بهشدت حس ميكنيم. ما در اين نوع سينما بهشدت كم كاريم و بهشدت هم از اين نوع سينما ميترسيم. حتي به اشتباه فكر ميكنيم تماشاگر هم از تجربه آن ميترسد.
اصولا درادبيات و هر هنر ديگري هم اين موضوع وجود دارد. هر وقت هنرمندي براي عرضه هنرش به سمت شيوه ديگري كه معمول نيست ميرود مخاطب كمتري جذب ميكند. در ادبيات هم ما ادبيات پست مدرن را داريم كه در ايران مخاطب زيادي ندارد. در سينما هم شايد به خاطر پس زدن مخاطب كمتر كارگرداني به سراغ شيوه غيرمعمول ميرود.
اصلا نميتوانم بگويم كه اژدها وارد ميشود پست مدرن بوده يا نبوده است. كاري به اين ندارم. يادمان باشد كه سبكها به تنهايي عامل جذب يا عدم جذب مخاطب نيستند، بلكه ما ميتوانيم سبكهاي مختلف را بد يا خوب كار كنيم.
بنابراين ميگوييد كه نوع پرداخت مهم است، حالا در هر سبكي كه ميخواهد باشد؟
بله؛ خود پرداخت و محصول نهايي. خود اثر به تنهايي مهم است. ممكن است ما در يك سبك، كارگرداني خوبي نداشته باشيم، لذا آن سبك مقصر نيست. يك سبك كم مخاطب نيست، بلكه خلق يك اثر هنري بد در هر سبكي ميتواند بيمخاطب باشد و برعكس خلق هر اثر هنري خوب در هر سبكي ميتواند مخاطب خودش را جذب كند.
در مورد تجربهگرايي حرف زديد و گفتيد كه ماني حقيقي در سينما و آتيلا پسياني در تئاتر آدمهاي تجربه گرايي هستند. به نظرم شما هم خودتان در تئاتر سعي در تجربهگرايي داريد. آيا اين موضوع را قبول داريد و اين حس تجربهگرايي كه ميگويم باعث نشده كه بخواهيد تجربه بازي در فيلم ماني حقيقي را داشته باشيد؟
تاييد يا تكذيب نميكنم كه در تئاتر آدم تجربهگرايي هستم، اصلا هم منفعتي در تاييد يا تكذيب آن ندارم. خودم را دستهبندي نميكنم. تاييد يا تكذيب هم نميكنم كه اين امر باعث حضورم در اژدها وارد ميشود، شده است يا نه. حقيقت اين است كه من فعاليت هنري ميكنم. من تئاتر هم كار ميكنم. حتي نميگويم در كارم ساختارشكن هستم يا ساختارشكن نيستم. ولي ميتوانم با اطمينان بگويم كه شايد خلق و خوي من به اين نوع سينما و اين نوع كارها نزديكتر است، اما در نهايت ترجيح ميدهم سينماي خوبي داشته باشيم فارغ از سبكها و شيوهها.
يعني مثلا اگر شخص ديگري يك فيلمنامه خيلي خوب داشت كه قرار نبود آنقدر بيپروا و جسور باشد، ولي فيلمنامه، فيلمنامه ساده و خيلي خوبي بود آيا در آن بازي ميكردم؟ بهنظرم اگر فيلمنامه خيلي خوب بود و اگر نقش خيلي خوبي بود بله بازي ميكردم. ولي به صرف اينكه يك كار، كار تجربي است، نه. كمااينكه پيش آمده كه فيلمنامه پيشنهاد دادهاند و مثلا بسيار پيچيده و ساختار شكن هم بوده ولي به نظر من بسيار فيلمنامه بدي بوده و بازي هم نكردهام.
تجربه بازي در فيلم و تئاتر چقدر برايتان تفاوت داشت؟اينكه جلوي دوربين باشيد يا تماشاگر بنشيند و بازي را در سالن تئاتر تماشا كند.
به نظر من اصلا هيچ فرقي نميكند.
لذت تئاتر هم بيشتر نيست؟
نه واقعا فرقي نميكند. زماني كه داريد بازي ميكنيد داريد بازي ميكنيد. چه روي صحنه چه جلوي دوربين. آنجا خيلي دنبال اين مساله ميگشتم كه اين تفاوت را پيدا كنم، ولي لحظهاي كه دارم بازي ميكنم، صحنه و دوربين برايم فرقي ندارند. يك جاهايي هست كه مقابل دوربين مينشيني و فقط يك نگاه داري، ممكن است در مذمت آن بگوييد كه استمرار ندارد، بعد از آن نگاه، دلت ميخواهد كه ديالوگي هم بگويي اما ادامهاي ندارد.
خب خصوصيت سينما همين است و تمام جهان تو در آن لحظه همان نگاه است و بس. يعني لذتش در اين است كه تو تمركز ميكني و يك سه ثانيه بازي ميكني. روي صحنه هم تمركز ميكني صدها سه ثانيه بازي ميكني. پس حداقل در لذت بردن از كار برايم تفاوتي ندارند و نميتوانم بگويم كه بازي در صحنه را به بازي در سينما ترجيح ميدهم. هيچكدام از اين هنرها برتري بر ديگري ندارد. البته بحث تفاوت تكنيك نميكنم كه قطعا تفاوتهايي با هم دارند.
شايد چون دروني شده است؟
من اصلا نميدانم. قبل از اينكه فيلم هم بازي كنم بارها گفتهام كه از نظر من تئاتربر هيچ هنري برتري ندارد. حالا هي بگوييم آن دروني است، آن بيروني است. نظر من اين است تئاتر بر هيچ هنري برتري ندارد.
برتري نه از نظر تفاوت حسي ميگويم؟
نه، اين را متوجه نميشوم. تفاوت تكنيك را ميفهمم ولي حسي را نه.
دوست داريد دوباره تجربه بازيگري در سينما را تكرار كنيد؟
اصلا راجع به اين موضوع نميتوانم تصميم بگيرم و يك اصل براي خودم داشته باشم. هيچوقت، هيچ قانوني در فعاليت هنريام نگذاشتهام و هيچ قانون خاصي هم نميگذارم كه بگويم اين گونه رفتار خواهم كرد ولاغير. يا نميگويم من ديگر در سينما بازي نخواهم كرد يا از اين به بعد من در سينما بازي ميكنم! تنها چيزي كه در كار و فعاليت هنريام دارم يك استاندارد نانوشته است كه شيفتهاش هستم و تلاش ميكنم از آن تبعيت كنم.
نظر کاربران
همایون مریضمی