جابر رمضانی از نمايش «سوراخ» میگويد
كارگردان نمايش «صداي آهسته برف» كه دو سال پيش با اجرا در ايرانشهر توجه بسياري از مخاطبان را به خود جلب كرد، امسال «سوراخ» را به سالن تئاتر مستقل برد و حدود دو ماه اين نمايش را با بازيگرانش آتيلا پسياني، هوتن شكيبا، داريوش موفق، وحيد آقاپور، هاني عبدالمجيد و روحالله حقگوي لسان اجرا كرد.
جابر رمضاني به عنوان يكي از كارگردانان جوان و خوشذوق تئاتر با ما گفتوگويي انجام داده و درباره نمايشنامه و اجراي نمايش «سوراخ» در سالن تئاتر مستقل توضيحاتي داده است. شرح اين مصاحبه را در ادامه بخوانيد:
در مورد نمايش سوراخ، برخي از بينندهها متوجه چرايي اين تئاتر نشده بودند و با گيجي و سردرگمي سالن تئاتر مستقل را ترك كردند. شما به عنوان كارگردان نمايش با اين گزاره موافقيد؟
اگر مخاطب به دنبال قصه و پلات باشد، حتما با ديدن نمايش سوراخ با مشكل روبهرو خواهد شد چون اساسا پلاتي در سوراخ وجود ندارد. يك خطي اين نمايش را ميتوانم اين طور تعريف كنم كه دو بازرس وارد راهروي هتلي ميشوند؛ همه بايد كنترل شوند و مورد تفتيش و بازجويي قرار بگيرند. اين كل داستان نمايش سوراخ است. مشخص است كه اين نمايش، يك كار كلاسيك نيست.
پلات يك نمايشنامه كلاسيك را نميشود اين طور تعريف كرد. پلات موجود در اين كار به ما نشان ميدهد كه مخاطب اين نمايش درگير يك درام پليسي نيست كه بخواهد علتهاي زيادي را جستوجو كند، مورد بررسي قرار دهد و در نهايت آن علل را كنار هم بگذارد تا معما را حل كند. ما با يك قصه پر پيچ و خم درگير نيستيم بلكه با كانسپتهايي مواجه هستيم. در نمايش بارها كلمات و عباراتي مثل بازجويي، تفتيش و همه جا بايد گشته شود به گوش ميرسد كه كانسپتهاي نمايش سوراخ هستند.
منظورتان اين است كه معنا و مفهوم مشخص و عميقي براي هر كدام از اين عبارتها در نمايش وجود دارد؟
بله، در كلمه بازجويي بازجستني هست و در درونش كشفي نهفته شده است. در اين بين تفتيش را هم بايد از چند جهت موردتوجه قرار داد؛ مثلا تفتيش ذهني يا تفتيش جسمي. بنا بر همين نكات است كه ميگويم اگر در نمايش سوراخ به دنبال قصه باشيم با مشكل روبهرو شدهايم و به احتمال زياد در پايان نمايش و لحظه خروج از سالن تئاتر ميگوييم ما از اين كار چيزي نفهميديم. بايد بگويم كه در سوراخ چيزي براي فهميدن موجود نيست.
پس مخاطب با چه اميدي بايد به سالن نمايش بيايد؟
در نمايش سوراخ لحظهها اهميت دارند و نفس گشتن مهم است. به همين دليل هم هست كه در نمايش همان قدر زمان صرف گشتن كاراكتر مهاجر ميشود كه در عالم واقعيت و حالت عادي به وقت نياز است تا بتوان يك مظنون را تفتيش بدني كرد.
با توجه به توضيحات شما درباره ماجراي نمايش يعني همان انفجاري كه در بازار رخ داده و جستوجويي كه نيروهاي امنيتي براي شناسايي مجرم انجام ميدهند، احتمالا انتظار برداشت واحد از تماشاي نمايش سوراخ از جانب مخاطبان را داريد اما بخش زيادي از درك و دريافت مخاطبان به پيش فرضها و قضاوتهايي اختصاص دارد كه باور آنها را تشكيل ميدهد و در نتيجه نسبت به تماشاي نمايش واكنشي مشخص خواهد داشت...
من با اين نگاه موافق نيستم و تفسيرها را با هر نوع پيش زمينهاي قبل از آمدن به سالن اشتباه ميدانم. از سوي ديگر معتقدم كه مخاطب بايد هر پيشفرضي كه دارد بيرون از سالن تئاتر بگذارد و وارد شود. از نظر من مخاطب بايد بدون هر نوع تفسيري، كار را دنبال كند تا آن اجرا بتواند كار تاثيرگذاري درستي روي ذهن بيننده داشته باشد بنابراين تاكيد ميكنم اگر چيزهايي در اين نمايش وجود دارند كه مخاطب را به سمت تفسير ميبرند، آن چيزها اشتباهند و بايد پاك بشوند. اجراي نمايش بايد مدام به بيننده يادآوري كند، همينهايي را ببين كه الان در حال رخ دادن است.
چه نگاهي شما را به عنوان نويسنده و كارگردان به اين سو كشانده كه آدمهايي كه به لحاظ شخصيتي كاملا با هم در تعارضند را با دو پليس كه تا اين اندازه با هم هماهنگي دارند، در كنار هم قرار دهيد؟
پليس دارد همه جا را ميگردد و دو تن از ماموران به راهروي يك هتل آمدهاند تا جستوجو را انجام دهند چون ماشيني در بازار منفجر شده و اين بهانه همه بازجوييها است. هر آدم ديگري هم ميتوانست به جاي كاراكترهايي كه در داستان وجود دارد، باشد اما در ذهن من براي حضور هر كدام از آنها در داستان حتما چرايي وجود داشته است. يكي از اين كاراكترها، عكاس است، يك جوان سياهپوست و مردي كه او را مهاجر خطاب ميكنند و يك گاو را در هتل با خودش دارد دو تن از كاراكترهاي ديگر داستان سوراخ هستند.
حضور آدمهايي با اين همه تفاوت، البته در فاصله كوتاهي از انفجارهاي پاريس و مشكلاتي كه براي مهاجران در فرانسه پيش آمد، ممكن است به مخاطب جغرافياي اروپا و جريان موجود بين مردم و مهاجران در آنجا را يادآوري كند...
من احساس ميكنم در سوراخ با نمايشي روبهرو هستيم كه مكانش اصلا مشخص نيست و اسامي هم نميتواند براي ما روشن كند كه مكان موقعيت، كجاست؟ در اين بين تنها يك مساله ميتواند شك و شبههها را در ذهن مخاطب بيشتر كند و آن هم نحوه مواجهه پليسها با ساكنان هتل است. رابطهاي كه يك پليس امريكايي با آدمهاي امريكايي يا يك پليس اروپايي با آدمهاي اروپايي برقرار ميكنند با رابطهاي كه اين پليسها با آدمهاي قصه برقرار ميكنند به نظر متفاوت ميآيد.
يعني شما جغرافياي خاصي را براي مكان نمايشتان در نظر نداشتهايد؟
نه. راهروي هتل كه در حقيقت صحنه نمايش است و كل ماجرا در آن قرار است اتفاق بيفتد، ميتواند يك راهرويي باشد كه هيچ جا نيست و جايي كه هيچ جا نيست، احتمالا يعني برزخ. چيزي كه در اين نمايش درست به نظر ميرسد، اين است كه قرار است بازجويي يك سري آدم در راهروي هتلي اتفاق بيفتد كه آدمهايي در آن ساكناند كه از نظر پليس مشكوك به نظر ميرسند. اين مواجهه همان چيزي است كه تمام كنشهاي نمايش را پشت هم قرار ميدهد.
اما كار قبليتان كه در ايرانشهر روي صحنه رفت تفاوتهاي اساسي با سوراخ داشت. صداي آهسته برف مخاطبان را بهت زده كرده بود اما در سوراخ نميشد واكنشهاي طبقهبندي شدهاي را از مخاطبان انتظار داشت. . .
در صداي آهسته برف با كاري مواجهيم كه دغدغهاش تعريف كردن قصه است درحاليكه نمايش سوراخ اصلا و ابدا به دنبال چنين هدفي نميگردد. سوراخ نمايشي است كه نميخواهد قصه تعريف كند هرچند در آن، داستانكهايي وجود دارد. سوراخ به جاي اينكه با قصه اصلي تمام شود، با يك داستانك تمام ميشود و پايان نمايش همان داستانك گاو است. در تئاتر سوراخ تا جايي با نمودار قصه جلو ميآييم اما از نقطهاي به بعد، رابطه با قصه را قطع ميكنيم. در اين بخش چيز ديگري ميآيد و آن قصه را به پايان ميرساند. چون نگاه سوراخ ضدقصه است و هر چيزي براي قصه بد باشد، بايد آنجا پيش بيايد.
قضيه استفاده از هاشاف چيست؟ صدايي كه با بهرهگيري از اين وسيله در اختيار مخاطب قرار ميگيرد اصلا با صداي مرسوم در تئاتر تناسبي ندارد...
در تئاتر روز دنيا هدست، مساله حلشدهاي است. بيان در بازيگري مدرن ديگر به معني حجم صدا تعريف نميشود چون از وقتي اين فناوري وارد تئاتر شده لااقل در تئاترهاي اروپايي كمتر كاري را ميتوان مثال زد كه بازيگرانش هاش اف نداشته باشند. به نظر من نبايد جلوي تكنولوژي ايستاد بلكه بايد از آن براي بهبود كار استفاده كرد. درباره صدا و بيان شايد بتوانم حسن معجوني را برايتان مثال بزنم كه معناي بيان در بازيگري را ميداند و از آن به بهترين نحو استفاده ميكند. اتفاقا او بعضي از حروف و كلمات را بد ادا ميكند. اين نكته در تعريف كلاسيك بيان در بازيگري به معناي ضعف است اما امروز ديگر آن تعاريف معنا ندارد و بر اساس نگاه و تعريف جديد، حسن معجوني به عنوان بازيگري كه صدا و بيان خوبي دارد، شناخته ميشود. مهين صدري هم همين طور است. او سعي ميكند كلمات را در اجرا بخورد درحاليكه عدم گفتن كامل كلمات و حروفشان تا پيش از اين هميشه در تئاتر يك تابو بوده است.
ارسال نظر