ترانه های عاشقانه دهه ۷۰، یادش به خیر!
دهه ۷۰ با هنرنمایی اساتید موسیقی سنتی آغاز می شود و از این منظر می توان آغازی ساده و در عین حال قابل پیش بینی را برایش در نظر گرفت.
همان دوران که هنوز موسیقی پاپ نه فقط پا نگرفته بود، بلکه مقابله ای جدی با آن در حال انجام بود؛ مقابله ای جدی که در نهایت و پس از آن که تلویزیون به برخی از چهره های موجه و تازه وارد میدان داد، آنها را تبدیل به ستاره هایی کرد که کمتر جوانی از آن روزگار را پیدا می کنید که صدای محمدرضا عیوضی روی سریال «روزگار جوانی» را به خاطر نداشته و غمی روی دلش سنگینی نکرده باشد. وقتی که شنید «مثل یک رنگین کمون هفت رنگ، سرگذشت زندگی مون رنگ رنگ/ ای صمیمی ای قدیمی هم قطار، در دل شب شبنم عشقی بکار».
در آغاز دهه ۷۰ اما محمدرضا شجریان قهرمان و ستاره بود. در شرایطی که تعداد خواننده های آن سوی آب ها بیشتر از خواننده های مجوزدار وطنی بود، او با بازخوانی برخی آهنگ ها و پس از آن با آلبوم های پر تعدادی که بیشتر با آهنگ سازی حسین علیزاده به بازار می آمد، برای خودش برو و بیایی داشت. او در آغاز دهه ۷۰، عاشقانه خوان ترین خواننده ایرانی به حساب می آمد که صددرصد به تنهایی نمی توانست با لشکری از خواننده های آن سوی آب ها مقابله کند. مخصوصا که جوان ترها علاقه چندانی به موسیقی سنتی نشان نمی دادند و چهچه هایش شنونده های جوان را فراری می داد، چه برسد به آن که آنها را به یاد عاشقی های شان بیندازد.
در آن روزها اما آلبوم هایی از محمدرضا شجریان بازار را تکان داد، آلبوم هایی که دوز تصنیف هایش بیشتر بود و چهچه هایش کمتر. نمونه اش آلبوم «یاد ایام» که در سال ۷۰ روانه بازار شد و شعر مولانا بود و صدای شجریان وقتی که می خواند «درد بی عشقی ز جانم برده طاقت، ورنه من/ داشتم آرام تا آرام جانی داشتم/ بلبل طبعم کنون باشد ز تنهایی خموش/ نغمه ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم».
هر چند کنار هم گذاشتن محمدرضا شجریان و علیرضا افتخاری، هم نشینی صحیحی نیست اما افتخاری نیز در آن روزگار دهه ۷۰ برای خودش آن چنان برو و بیایی داشت که نگو و نپرس. تعداد آلبوم هایش آن قدر زیاد بوده و هست که انگار بی نفس گرفتن، همیشه در حال خواندن است و به شکل خستگی ناپذیری به مسیر ادامه می دهد. با این وجود، آلبوم هایی که از علیرضا افتخاری در دهه ۷۰ منتشر شد، از آن جهت که بازخوانی ترانه های قدیمی و آهنگ های خاطره انگیز روزهای پیشین بود، باعث شد تا چهره محبوبی نشود، مخصوصا که هنوز خاطره آهنگ های اصلی در ذهن مردم بود.
او توضیح می داد که به خاطر ماندگار شدن این آهنگ ها دست به بازخوانی شان زده است و مردم هنوز صدای دلکش را در گوش داشتند که می خواند: «هم چونان که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر/ ناگهان نگار من چونان مه نو آمد از سفر/ من هم پس از آن دوری، بعد از غم مهجوری/ یک شاخه گل بردم به برش/ دیدم که نگار من سر خوش ز کنار من بگذشت و ببر یار دگرش.» شعری از معینی کرمانشاهی و آن لحن سوزدار که سرنوشت تلخ عاشقی بود. همان طور که صدای بنان نیز همچنان در گوش عاشقان آن روزگار طنین می انداخت و صدایش را می شنیدند که از عاشقی می گفت.
در میانه دهه ۷۰ سیاست های فرهنگی به سمتی پیش رفت که خواننده های جوان و تازه وارد پس از طی مراحل مختلف و سهمگین می توانستند قدم به دنیای موسیقی بگذارند و معمولا پس از گذر از هفت خوان صدا و سیما می توانستند به این دنیا وارد شوند. اتفاقی که باعث می شد تا تعداد خواننده های جوان چندان فراوان نباشد و از آن میان قاسم افشار و خشایار اعتمادی و محمدرضا عیوضی و امیر کریمی از یک سو تبدیل به چهره های محبوب شدند و از سوی دیگر محمد اصفهانی و علیرضا افتخاری.
از میانه دهه ۷۰ که گذر کردیم و سیاست های فرهنگی که به سمت تولید پیش رفت، داستان، شکل متفاوتی گرفت و جوان ترهایی به میدان آمدند که مسیرشان را با تلویزیون با تیتراژ سریال ها آغاز نکرده بودند. به همین خاطر میانه دهه ۷۰ را باید متعلق به همین جوان های از راه رسیده دانست که آمدند و خواندند و از قضا ترانه هایی نیز از آنها به یادگار مانده که هر چند دیگر شنیده نمی شود اما برای جوان های آن دوره و زمانه حس نوستالژیکی را زنده می کند. برای نمونه به خاطر بیاورید، صدای محمدرضا عیوضی را، زمانی که می خواند: «ای تو بوی خاک و بارون، ای جدا از این و از اون/ تا که عمری مونده باقی تا نفس داره اقاقی/ مثل خواب گل پونه، یاد من باش عاشقونه».
اما ستاره سال های میانی دهه ۷۰، بی حرف پیش متعلق به مریم حیدرزاده است، شاعره نابینایی که تصمیم گرفته بود شعرهایش را به گوش همگان برساند و چشم هایش او را تبدیل به گزینه محبوب کرده بود. او به دلیل نابینایی موفق شده بود در تلویزیون مردانه قدم بگذارد و کسی جلویش را نگیرد. او در سال ۷۵، در کنار صدای خشایار اعتمادی آلبوم «مثل هیچ کس» را منتشر کرد. «این روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه/ درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه/ این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه/ گردای روی آینه ها فقط غم زندگیه/ این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه/ مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه/ این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه/ آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه/ این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه/ جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه»؛ اما آنچه در ترانه های عاشقانه آن دوران بیشتر به چشم می آید، عشق در لفافه است.
ترانه سرایان نمی توانستند به سادگی از مخاطب خود بگویند و عاشقی بیشتر از هر چیز یک مفهوم کلی بود که در هزارتوی آسیب های اجتماعی و فقر احساس گناه پوشیده می شد. یادتان بیاید «نون و دلقک» را با صدای محمد اصفهانی یا حتی خشایار اعتمادی که می خواند: «بی تپش و شکسته بود/ قایق توفان زده ام خسته به گل نشسته بود/ وقتی که حتی سایه ای رفیق راه من نبود/ شکسته بر افتادم و دستی پناه من نبود/ کبوتر نگاه تو، قلبمو زیر پر گرفت/ بغضم شکست و بی صدا گریه هاش رو از سر گرفت». شعری از اکبر آزاد و با آهنگ سازی بابک بیات که در دهه ۷۰ انگار یک تنه به موسیقی پاپ نفس می داد و جوان های تازه وارد را زیر بال و پر می گرفت.
زمان که گذشت و وقتی که موسیقی سر و شکل تازه ای به خود گرفت و از تاتی تاتی های اول راه گذشت، ترانه ها نیز تغییر کردند؛ اما آن تاتی تاتی های اولیه را می توان با مثال مشخصی مطرح کرد؛ آلبوم «فصل آشنایی» که یکه و تنها نقطه عطفی در موسیقی پاپ دهه ۷۰ ایجاد کرد.
در این آلبوم موسیقی، پنج خواننده پاپ که تازه اسم و رسمی به هم زده بودند، حضور پیدا کردند و سرنوشت تمام عاشقی های شان ناامیدی و حسرت بود: «قسمت نشد تا در کنار هم بمانیم/ قسمت نشد تا در هوای هم بمیریم/ تا سرنوشت ما جدایی رو رقم زد/ این یار عاشق از جدایی ناگزیریم.»
قاسم افشار، حسین زمان، علیرضا عصار، خشایار اعتمادی و شادمهر عقیلی؛ که این آخری به واسطه چهره و صدای متفاوتش تبدیل به ستاره ای در دهه ۷۰ شد. ستاره ای که پس از دهه ۸۰ از ایران رفت و ستاره بودنش در ایران را به اتفاق هایی دیگر فروخت که حالا از این بحث خارج است. با این وجود، شادمهر عقیلی در کنار همان چهار نفر دیگر، توانستند در رقابت میان خواننده های این سوی آب و خواننده های آن سوی آب، برنده میدان رقابت باشند و تازه ترین آهنگ های خواننده های آن سوی آب که با صدایی بد کیفیت و دردسرهای نوار کاست به دست مخاطب می رسید، از سکه افتاد.
در کنار اینها امیر کریمی هم بود که ترانه هایی از یغما گلرویی می خواند یا نیلوفر لاری پور و بابک صحرایی و دیگر جوان هایی که در دهه ۷۰ ترانه سرایی را آغاز کردند و تلاش های اولیه شان برای آنها محبوبیت فراوانی به ارمغان آورد. صدای امیر کریمی را به خاطر بیاورید، آنجا که می خواند «جون بگیر ای من مرده، ای به سایه سر سپرده/ بگو کی واژه عشقو از دل حافظه برده/ چه کسی سایه سنگین کشیده رو تن مهتاب/ من چشامو جا گذاشتم توی رخوت کدوم خواب».
اما پدیده دهه ۷۰، گروه موسیقی جوان و با نشاطی بودند با نام گروه آریان که همین طور سرخوشانه در کنار یکدیگر جمع شدند و از عشق گفتند. ترانه های شان آن قدر ساده بود که کسی جدی شان نمی گرفت و حتی ایرادهای قافیه ای هم داشت که باز هم مزید بر علت می شد. با وجود تمام این ایرادها، نخستین نوازنده ها و هم خوان های زن نیز از همین گروه به موسیقی ایران وارد شدند و عکس شان روی آلبوم نشست.
تم شیطنت آمیز آهنگ ها در کنار نور و امیدی که می دادند، باعث شد که پایان دهه ۷۰، متعلق به این گروه آریان جوان باشد. «بگو ای گل که دوباره/ این خزون با تو بهاره/ وقت لبخند گل هاست/ بگو فردا مال ماست». تعبیری که این گروه به دنیای موسیقی جوانانه وارد کرد، عملا کار را به جایی رساند که نخستین آهنگ پاپ وطنی که در عروسی ها و مهمانی ها پخش می شود نیز متعلق به همین گروه موسیقی باشد و یکه تازی را از خوانندگان آن سوی آب ها نیز بگیرند.
نظر کاربران
همشون چندش اورن اصلا مردم گوش نمیکردن به این خواننده های درجه3.جناب نویسنده شما توهم داری داداش من.مخصوصا رو افتخاری. ایشون برا خودشون زرت و زرت البوم میدادن .کیکه گوش بده.باور کن از 80 میلیون نفر و چند میلیون نفر در اون زمان سر جمه10 هزار نفر گوش نمیکرد چه برسه به همه مردم.یه ادم احمق میخواد که به اهنگای چرت اینا گوش بده.