چرا عاشق کیارستمی هستیم؟ (۱)
می خواهیم بدانیم چرا اینقدر کیارستمی را دوست دارند و چطور با اینکه سینمای کیارستمی در چند مرحله پوست اندازی کرده، باز هم منتقدان غیرایرانی دوستش داشتند.
عباس کیارستمی اولین فیلمش «نان و کوچه» را در سال ۱۳۴۹ در سی سالگی ساخت و می شود گفت خیلی دیر وارد سینما شد و وقتی سال ۱۳۶۵ با «خانه دوست کجاست؟» برنده جوایز مختلف شد (مهم ترین جایزه را دو، سه سال پس از ساخت در لوکارنو گرفت) و کیارستمی را به چهره ای بدل کرد، ۴۶ ساله بود و شاید بخت همراهش بود که در میانسالی به شهرت رسید و از جنون شهرت در امان ماند و به جای ذوق زده شدن، کار و راه خودش را ادامه داد و سینمایی را که مدت ها بود در حال خلق کردنش بود، سینمایی را که بهترین واژه برای توصیفش کیارستمی وار است، پرورش داد.
البته کیارستمی خیلی پیش از شهرت یکی دو شاهکار ساخته بود؛ او را «گزارش» و «مسافر» قبل از درگیر شدن به طور جدی در سینما با طراحی پوستر و عنوان بندی ذوق آزمایی کرده بود و هنوز عنوان بندی ای که برای «قیصر» مسعود کیمیایی طراحی کرده یکی از بهترین عنوان بندی های تاریخ سینماست.
کیارستمی همیشه فیلمسازی دردسرآفرین برای منتقدان ایرانی بوده و هست؛ برخی کارهایش را دوست دارند و برخی از آنها متنفرند. اما در غرب می شود گفت یک صدا همه دوستش داشتند تا جایی که حتی ژان- لوک گدار سخت گیر هم او را پایان سینما خوانده است. درواقع اغلب اوقات واکنش ها به کیارستمی صفر و صدی بوده و هست و احتمالا خواهدبود. فیلمسازی که البته شاعر و عکاس بزرگی هم هست و چه بخواهیم و چه نخواهیم اولین فیلمساز ایرانی بود که آبرویی برای سینمای ایران دست و پا کرد و اصلا نامش مترادف شد با نام سینمای ایران.
اینکه در دنیا سینمای ایران را با نام کیارستمی بشناسند خوبی و بدی خودش را دارد که در اینجا نمی خواهیم به آن بپردازیم. در این جا در مجموعه گفت و گوهای کوتاهی که در پیش دارید هدف واکاوی چرایی محبوبیت کیارستمی در بین منتقدان غیرایرانی بود، می خواستیم بدانیم چرا او را اینقدر دوست دارند و چطور با اینکه سینمای کیارستمی در چند مرحله پوست اندازی کرده، باز هم منتقدان غیرایرانی دوستش داشتند.
کیارستمی در ایران خیلی وقت ها مورد بی مهری قرار گرفته اما جالب است که در خارج از ایران همیشه محبوب بوده و کنجکاوی برانگیز و در مقایسه با زبان فارسی، کتاب هایی که به زبان های غیرفارسی (مخصوصا انگلیسی، فرانسه و اسپانیایی) درباره او نوشتند کم نیست. برای گفت و گوهای زیر سراغ جاناتان روزنبام و مهرناز سعیدوفا رفتیم که کتابی به طور مشترک درباره کیارستمی نوشتند؛ روزنبام طبق روال این روزهایش جواب های بسیار کوتاه داد اما مهرناز سعیدوفا مفصل تر پاسخ داد و خیلی کنجکاو بود ببیند دیگران چه پاسخی به سوال ها داند.
کنت جونز با آغوش باز مصاحبه را پذیرفت و در پاسخ های مفصلش می توان دانش عمیقش به سینمای شرق را دید. ژان- میشل فرودون هم مثل همیشه ابراز لطف کرد و پاسخ های جالبی به سوال های ما داد که زحمت ترجمه اش را محمدرضا شیخی کشید. جف اندرو با وجود روزهای شلوغش در جشنواره فیلم برلین و بعدش سرماخوردگی شدیدی ه به بستر انداخته بودش، به قولش وفا کرد و پاسخ های جالبی به سوال های ما داد.
اما به شخصه منتقدی که حضور در این مصاحبه بسیار مهم بود، لارا مالوی بود! نظریه پرداز و منتقدی که این سال ها در حوزه نقد ژورنالیستی بسیار کم کار شده و سالی با یکی دو نوشته در «سایت اند ساند» همه را به فکر می اندازد. آنقدر لطف داشت که در فاصله کلاس ها و درس ها و مقالاتی که باید می نوشت فرصتی هم در اختیار ما گذاشت و پاسخ های فلسفی و شخصی به سوالات ما داد و شاید برای اولین بار باشد که با این پاسخ ها اعتراف می کند چقدر سینمای کیارستمی در نگاهش به سینما تاثیرگذار بوده. امیدواریم کارنامه کیارستمی برایتان جالب و خواندنی باشد.
جاناتان روزنبام
منتقد سرشناس امریکایی با بیش از نیم قرن سابقه نوشتن درباره سینما. مقالات او در نشریات مختلف از جمله شیکاگو ریدر، فیلم کانت و کایه دو سینما منتشر شدند. روزنبام کتاب های مختلفی درباره سینما و فیلمسازهایی مثل عباس کیارستمی، اورسن ولز و البته تارکوفسکی نوشته شده است. روزنبام پیش از این یک بار داور جشنواره فیلم فجر هم بوده. کتاب او درباره کیارستمی که با همکاری مهرناز سعیدوفا نوشته شده، به زودی از سوی نشر چشمه به فارسی منتشر خواهدشد.
کِنتُ جونز
یکی از مهم ترین منتقدهای فیلم در امریکا که نثری ادبی و منحصر به فرد دارد. از معدود منتقدانی است که هم فیلمنامه نوشته و تحسین شده و البته مستندساز هم هست و اخیرا هم مستندی به نام تروفو/ هیچکاک ساخته، هم برنامه تلویزیونی ساخته و تحسین شده و هم به خاطر نقدهایش تحسین شده. نقدهای او در دوماه نامه فیلم کامنت به طور مرتب منتشر می شوند و بسیار تاثیرگذار هستند. معروف ترین کتاب او درباره «پول» شاهکار روبر برسون است.
لارا مالوی
نظریه پرداز معروف سینما که حالا ۷۴ ساله است و در دانشگاه لندن مطالعات رسانه و سینما درس می دهد. مالوی همسر پیتر وولن، نظریه پرداز سینما بود و با هم چند فیلم کوتاه و بلند جمله «معمای ابوالهول» هم کارگردانی کردند. مالوی کتاب های مهمی درباره سینما نوشته است از جمله «لذت بصری و سینمای روایی»، «بت واره گرایی و کنجکاوی» و «مرگ ۲۴ بار در ثانیه»، یکی از مهم ترین کتاب های این نویسنده که بیشتر مقالاتش برگرفته از نظریه های فمینیستی است، تکنگاری او درباره «همشهری کین» است.
مهرناز سعیدوفا
مهرناز سعیدوفا، کارگردان و استاد سینما در کالج کلمبیا است. او که در ایران متولد شده، ۶۶ ساله است و از فیلم های کوتاهش می توان به «اکثریت خاموش»، «ویرانه های درون»، «یک زن تاجیک»، «ثالث، دور از خانه»، «ماهی دیگر» و «جری و من» اشاره کرد. سعیدوفا سال هاست درباره سینمای ایران نوشته است و به همراه جاناتان روزنبام هم کتابی درباره عباس کیارستمی نوشته که خیلی ساده «عباس کیارستمی» نام داد و ترجمه فارسی آن از سوی نشر چشمه منتشر می شود.
ژان میشل فرودون
سردبیر سابق مجله کایه دو سینما که کارش را از نوشتن برای لوموند شروع کرد و سال ها منتقد ارشد این روزنامه فرانسوی بود و وقتی سردبیر کایه دو سینما شد تلاش کرد بین سینمای هنری خاص پسند و سینمای عامه پسند آشتی ای برقرار کند. این روزها مرتب برای نسخه فرانسوی زبان اسلیت می نویسد. او کتاب هایی درباره وودی آلن (مصاحبه) و روبر برسون نوشته. سینمای ایران را هم خوب می شناسد و بارها درباره عباس کیارستمی و فیلم هایش نوشته.
جف اندرو
یکی از بزرگان ادبیات سینمایی، متولد بریتانیاست و ۶۲ ساله است. اندرو نویسنده دائمی سایت اند ساوند است و کتاب های مهمی هم درباره عباس کیارستمی (۱۰)، کریشتف کیشلوفسکی (سه گانه سه رنگ) و فیلم های نیکلاس ری نوشته است. کتاب اندرو درباره «۱۰» به ترجمه محمد شهبا به فارسی ترجمه شده است. اندرو به دلیل نوشته های بسیارش درباره سینمای فرانسه و معرفی آن، نشان لژیون دونور گرفته است. او در سال ۲۰۰۳ یکی از داوران بخش نوعی نگاه جشنواره فیلم کن بود.
در حالی که عباس کیارستمی همیشه در میان منتقدان ایرانی چهره ای مناقشه انگیز بوده، اما منتقدان غیرایرانی او را همیشه تحسین کردند. چرا در نظر منتقدان غیرایرانی عباس کیارستمی یک چهره مهم سینمای معاصر است؟
جاناتان روزنبام: شکی نیست که عباس کیارستمی یک چهره مهم است، به چند دلیل: اصالت سینمایش (هم از نظر استفاده از صدا، تصویر، داستان گویی، فضا و منظره و شیوه مخصوص خودش در ترکیب داستان و واقعیت)، مهارت بی مثالش، طنز فوق العاده اش و ظرفیتش برای نقد خود.
مهرناز سعیدوفا: وقتی عباس کیارستمی در غرب کشف شد من در ایران نبودم. شاید حق با شما باشد که وقتی فیلمسازی بیرون از ایران جایزه می برد، بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. اما مطمئن نیستم که قبل از موفقیت کیارستمی در غرب، کسی در ایران دوستش نداشت. فیلم های کوتاه او به سختی پیدا می شدند و فیلم اولش «گزارش» هم وقتی اکران شد، تا آنجا که می دانم بسیار فیلم مهمی بود. به نظرم کیارستمی در ایران و خارج از ایران فیلمساز مهمی است. او مدام با فیلم هایش سینمای قراردادی/ هالیوودی را به چالش می کشد، افسانه ها و الگوهای شخصیتی و سینمای روایی را در هم می شکند و در عین حال شیوه های جدیدی برای دیدن معرفی می کند.
کنت جونز: حتما عباس کیارستمی چهره مهمی است اما آدم های کمی متوجه چگونگی این بزرگی شدند. یادم هست وقتی «کلوزآپ» در فرانسه اکران شد، مقاله ای در کایه دو سینما منتشر شد با این تیتر «روسیلینی جدید»، یا چیزی در همین مایه ها. وقتی فیلم را دیدم کاملا متوجه شدم چرا چنین تشبیهی به کار رفته است، اما به نظرم این تشبیه اشتباه بود.
از همان شروع کار، کیارستمی به بازی کردن با تعبیر، زمان، تصنع و واقعیت مشغول بود. به نظرم اُبژه او همیشه تجدیدنظر در قراردادی بود که به طور نامحسوس با بیننده می بیست: بیننده ممکن است لحظاتی احساس تباهی کند و شاید حس کند سرش کلاه گذاشتند، اما او بعد زمینه را برای رسیدن به حقیقتی بزرگ تر مهیا می کند. به عبارتی دیگر، او به تماشاگر این احساس را می دهد که لایه لایه دارد در حقیقت نفوذ می کند و بدین ترتیب به واقعیتی می رسد که پیش تر پنهان بوده. مثلا در پایان «کلوز آپ» یا «طعم گیلاس» بیننده حس می کرد زیر پایش خالی شده اما از طرفی به سطح بالاتری از درک رسیده است. یک سینمای تجربی شبیه کارهای کوبریک. البته اصلا عجیب نیست که هنرمندان وقتی در زمان حال ظاهر می شوند و چیزی از آنها نمی دانیم مقایسه شوند با هنرمندان پیشین.
وقتی هو شیائو شین پیدایش شد با اوزو مقایسه می شد. کاساویتس و آلتمن را رنوآرهای آمریکایی می خواندند. این برداشت اولیه گاهی سال ها طول می کشد تا از بین برود. در مورد کیارستمی، تا همین چند وقت پیش این احساس سمج وجود داشت که او یک اومانیست است یا این حس که او بیشتر از آنچه است یک اومانیست تلقی می شد. یا اینطور بگوییم یک اومانیست با پیچیدگی های کمتر.
به نظر من کیارستمی کسی است که با هوشمندی بسیار بالا تلقی مخاطب را دستکاری می کند و این مسئله ای است که هنوز برای بسیاری حل نشده است. مطمئن نیستم که خودش هم چنین چیزی را باور داشته باشد. چون مثلا به شدت ارمانو اولمی را تحسین می کند ولی به نظر فرسنگ ها با اولمی فرق دارد. اینکه در ایران خیلی به او اعتماد ندارند قصه ای قدیمی است. سال هاست ک چنین چیزی را می شنوم.
فرانسوی ها به من می گویند اگر فرانسوی بودی ورای فیلم های الیویر آسایاس را می دید. چینی ها به من می گویند که جیا ژانگکه برای غربی ها فیلم می سازد. همین حرف را از برخی آرژانتینی ها درباره لوکرشیا مارتل شنیدم. آمریکایی ها هم همین حرف را درباره برادران کوئن می زنند. البته همه باید یادشان باشد که فاصله فرهنگی موجب ایجاد زاویه دیدی می شود که بینندگان بومی با آن غریبه هستند.
ژان- میشل فرودون: مواجهه با کارهای عباس کیارستمی که برای بسیاری از غربی ها طی دهه ۸۰ میلادی و با «خانه دوست کجاست؟» اتفاق افتاد، کشفی عظیم بود. همزمان با احیای ایده فیلم سازی دیرپا و بس ارزشمندی که در سنت نئورئالیسم ایتالیا- به عنوان آبشخورِ بخش عمده ای از خلاقیت سینمای پربار اواسط دهه ۴۰ میلادی به بعد- ریشه داشت، دنیای دیگری رو به سوی ما گشوده شد که هیچ عنایتی به آن نکرده بودیم، یعنی دنیای زندگی روزمره در جمهوری اسلامی ایران به دو از کلیشه ها، رسانه های غربی و مقامات ایرانی از سال ۱۹۷۹ به این سو، به عرضه فیلم هایی پرداختند که مبتنی بر یک زبان تمثیلی زیبا و پیچیده اخلاقی بودند و در زمینه قاب بندی، تصویر و تدوین بسیار هوشمندانه عمل می کردند.
واژه شاهکار در مورد این فیلم جان کلام را ادا نمی کند و ممکن است فریبنده باشد، به این دلیل که اشاره ای دارد به چیزی که به هر حال بر همه چیز احاطه دارد و فراانسانی است، در حالی که برعکس، چنین فیلمی در سطحی انسانی عمل می کرد، اما فیلمی که شایسته بود و قابل احترام. بعدتر، به لطف این فیلم و فیلم های دیگر، آشنایی بیشتری با حوزه های منابع تصویری از جمله سنت مینیاتورهای ایرانی، و به همان اندازه ابعاد اخلاقی، فلسفی و حتی سیاسی مردم در حوزه روابط فرد و جامعه، نسل های گوناگون، انواع قدرت و «مردمان عادی»- که هیچ وقت «عادی» نبودند- پیدا کردیم.
چنین چیزهایی برای داستان ساده یک بچه مدرسه ای که می خواست دفتر مشق را به یکی از همکلاسی هایش برگرداند، زیاد هم بود و خیلی زود، توانستیم «کلوزآپ» را کشف کنیم که یکی از معنادارترین و هوشمندانه ترین و فرهیخته ترین اندیشه ورزی ها درباره ماهیت سینما در مقام تنش دائمی بین مستند و داستانی است. این فیلم مفرح و تاثیرگذار، علاوه بر این که در زمره بهترین فیلم- مقاله های تئوریک ساخته شده تا آن زمان و در سطح بهترین کارهای گدار و مارکر بود، همزمان، با توجه به پرداختن به نظام اجتماعی، نظام قضایی، جایگاه خیالی سینما و فرهنگ در میان طبقه متوسط ایرانی و...، سرشار از مولفه های برآمده از واقعیت بود.
بعد در همان زمان اولین فیلم بلند او به نام «مسافر» از راه رسید و مستند «مشق شب»، که آن هم کاری بود غنی و پیچیده، همراه با اندکی قساوت و سنگدلی، که نشان از یک فرآیند فیلم سازی هوشمندانه و اندیشه ورزی عمیق درباره تصاویر تکنیکی و ذهنی داشت و آزمونی بود برای گسترش جهان بینی و توانمندی استفاده از معانی سینمایی برای کنکاش در احساسات انسانی و به همان اندازه، آزمونی بود برای بازتاب دادن یک واقعیت خاص، که همانا این بود که او به یکی از کارگردان های برجسته عصر و زمانه تبدیل شده. و او همچنان نیز در سطحی دیگر یکی از بهترین نمونه های سینمای غیرهالیوودی و یکی از شاهدان پرقدرت و تاثیرگذار این ادعاست که مسیرهای فیلم سازی دیگری سوای مسیر تحت استیلای آمریکایی در حوزه فرم و محتوا نیز وجود دارد.
بعد، سال ۱۹۹۵ فرا رسید که این فرصت در اختیارمان قرار گرفت تا نگاهی جامع داشته باشیم به مجموعه کارهای او که ناباورانه غنی، قوی، پیچیده و منسجم بود (همان سالی که برای اولین بار به تهران سفر کردم و با کشف دیگر کارهای او همراه شد، و خیلی های دیگر نیز کمی دیرتر و در اوت همان سال، برای نخستین بار به مرور سینمای او در جشنواره لوکارنو پرداختند)، تا این که رسیدیم به «زیر درختان زیتون». در میان این فیلم ها، فیلم کوتاه «نان و کوچه» (که شاید بیشتر از دیگر فیلم های او به دانشجوها به ویژه دانشجویان سال بالای علوم سیاسی نشان می دهم) قرار داشت که مثل دیگر فیلم های کوتاه آموزشی او جذاب بود. و «قضیه شکل اول، شکل دوم» هم بود که شاید واقعا بهترین فیلمی باشد که تاکنون درباره فرآیند انقلاب ساخته شده است.
آن سال، هم چنین فرصتی بود برای کشف دیگر استعدادهای کیارستمی مثل نقاشی، عکاسی و شعر. و از دیگر سو، فرصت هایی نیز فراهم شد تا او دانش و تجربه اش را در اختیار دیگران بگذارد، «دیگرانی» که در بین شان هم جوانان دیده می شدند، هم فیلم سازان جدید و هم کسانی که درصدد کشف کشور و فرهنگ او بودند.
کیارستمی در بین تمام کارهای دیگری که انجام داده، چندین دهه نیز بهترین سفیر فرهنگ و واقعیت سرزمین ایران بوده است. در همان دوران (اواسط دهه ۹۰ میلادی) بود که خیلی ها به دیدارش رفتند و همگی تحت تاثیر مهربانی، روشن بینی، تواضع و فروتنی، آزاداندیشی، و تمایل او برای انتقال دانش قرار گرفتند. از آن زمان تاکنون، کیارستمی همچنان قدرت پیشروی خود را حفظ کرده، با تغییرات زمانه تغییر کرده، موقعیتش را با شرایط وفق داده، و هم زمان در کارد در تمام فیلم ها- و دیگر فعالیت هایش- به قدرت اصلی وفادار مانده است.
جف اندرو: هیچ شکی در مهم بودن عباس کیارستمی در سینمای معاصر نیست، این را جوایز و افتخارهای بسیار متعددی که نصیبش شده نشان می دهد و همچنین با مرور آثارش در بسیاری از دنیا. بزرگی او نهفته در رویکرد بسیار شخصی اش به سینما است؛ به نظر می رسد او نه در بند سنت های سینمای ایران است و نه قراردادهای تجاری سینمای جریان اصلی دنیا. البته او شاعر، عکاس و هنرمند است و البته فیلمساز- می توانم دلیل بیاورم که فیلم هایش بیانگر همین مسئله هستند که عمیقا در شعر غرق شده است.
او از تکرار، قافیه بازی، ایجاز، تشبیه، استعاره، تلمیح و ابهام استفاده می کند؛ همانقدر از ناگفته و نادیده استفاده می کند که از دیده و شنیده؛ از تغییرات غیرمنتظره در زاویه دید و پرسپکتیو استفاده می کند. اینها ابزاری نیستند که فیلمسازها به طور مرسوم استفاده کنند و تازه در این بین انسانیتی عمیق در کارهایش دیده می شود که همگی با هم باعث می شود او به فیلمسازی متمایز، اصیل و خاص بدل شود. او از سینما استفاده می کند تا به ما کمک کند دنیا و ساکنانش را به شکلی تازه و متفاوت ببینیم.
لارا مالوی: وقتی به گذشته نگاه می کنم و اولین فیلمی که از عباس کیارستمی دیدم، متوجه می شوم که چقدر از او درس یاد گرفته ام. سینمای او در آن واحد عقلانی و حسی است. زیبایی حسی و نفس گیر حرکات طولانی دوربینش، زمان بندی آنها یک نقطه عطف در سبک اوست. در همین استراتژی فرمی به لنداسکیپ (منظره) است که کیارستمی خودش را به عنوان یکی از استادهای بزرگ تصویر کردن فضای روستایی، قاب گرفتن تغییر رنگ، نور، خطوط زمین های کشاورزی، حرکت باد در میان برگ درختان، طبیعت و طبیعت دگرگون شده به دست ساکنانش معرفی کرده است و همگی اینها منجر به رابطه پیچیده میان جغرافیا، زمین شناسی و تاریخ اجتماعی شده است. البته او به شکلی نبوغ آمیز پس از زلزله کوکر متوجه این مسائل شد. بعد مشاهدات اجتماعی که سال ها بود ویژگی مهم سینمای او بود با استفاده نگاه رادیکال و ژرف بینانه او از دوربین همراه شد و در نتیجه شاهکاری خدشه ناپذیر به نام «زندگی و دیگر هیچ» شد.
در این فیلم سینمای حسی به ابزار کمکی تفکر و اندیشه بدل می شود. به طور خاص از آگاهی کیارستمی به رابطه میان سینما و گذرا بودن همه چیز است: توانایی ذاتی فیلم برای ثبت زمان و ارائه بُعدی بصری به آن، شاید ویژگی های- متناقض- غیرخطی بودن سینما که با سطوح مختلف روایی شعبده می کند و به رخدادهای به ظاهر ساده غرابت (و حتی رمز و راز) می بخشد.
استفاده کیارستمی از تکرار یک ابزار بلاغی انعطاف پذیر پایان ناپذیراست. مثلا مکالمات تکراری در مکانی تکراری در «طعم گیلاس» (که انگار پیش درآمد «۱۰» است) به فیلم ریتم ناآرامش را می دهد، حس طنز ذاتی در برداشت های تکراری در «زیر درختان زیتون»، تلاش تکرار شونده انسان شناس «باد ما را خواهد برد» برای پیدا کردن سیگنال گوشی همراه، ظاهر شدن چندباره شخصیت ها در نقش خودشان و همچنین در نقش های دیگر در سه گانه کوکر و البته مکاشفه حیرت انگیزش در باب واقعیت و خیال در «کلوزآپ».
بسیاری از این تکرارها نشان می دهد که در کارهای او تفاوت میان واقعیت در نظر شخصیت داستان و واقعیت حقیقی که برای تماشاگر آشکار شده است، جایگاهی میان طنز و نیش و کنایه دارد. از طرفی سه گانه کوکر به من کمک کرد تا بتوانم بهتر درباره مشکلاتی فکر کنم که در کتاب سال ۲۰۰۶ خودم به نام «مرگ در بست و چهارصدم ثانیه: سکون و تصویر متحرک» با آنها مواجه شده بودم.
مثلا در فیلم های او می بینیم که سینما ابزاری است که در عین حال واقعی و خیالی است، به عبارتی دیگر ارجاع ها او به نئورئالیسم ایتالیایی با دغدغه های برشتی درباره «وجود» این ابزار همراه شده است! و بعد رابطه میان سینما و مرگ با مرگ سینما: مضامین روایی درباره سفر با تصاویری بصری از جاده ها ترکیب می شوند،مرگ بالای سر آنها در پرواز است و مسئله «پایان» یا «پایان ها» مطرح می شود. و همگی اینها با سینما گره می خورد. فیلم های کیارستمی که در اواخر دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ ساخته شدند تاثیری خاص بر من گذاشتند، زمانی که سینما داشت صدساله می شد، و بسیاری می گفتند «مرگش» فرا رسیده، و این همزمان شده بود با ظهور دنیای نوی دیجیتالی.
نظر کاربران
مرسی