راننده تاکسی، ۴۰ ساله شد
اگر چه باورش سخت است اما امسال ۴۰ سالگی «راننده تاکسی» افسانه ای مارتین اسکورسیزی را جشن گرفتیم. از سال ۱۹۷۶ به لطف کاراکتر توفانی و در هم پیچیده رابرت دنیرو، تراویس بیکل، این فیلم مهر خود را بر صورت سینما حک کرده است.
اسکورسیزی منتقدان و هوادارانش را با این تریلر روانشناسانه و مسحور کننده تکان داد تا هیچ کدام در برابر چیزی که شاهدش بودند، بی حرکت نمانند. ۴۰ سال بعد، این فیلم استانداردی را در جهان فیلمسازها تعیین می کند و یک اثر کلاسیک باقی می ماند و الهام بخش نسل بعدی سینماگران، از جمله کوئنتین تارانتینو، فیلمساز مؤلف که به هواداری خودش اعتراف کرده. می شود بهترین نقل قول های او را درباره راننده تاکسی خواهیم خواند.
«یکی از نکات درباره راننده تاکسی این است که به معنای واقعی درخشان است. در حقیقت فکر می کنم شاید بهترین استفاده از نقطه نظر اول شخص باشد که تا به حال در یک فیلم شکل گرفته. منظورم این است که نمی توانم حتی برای یک ثانیه به این فکر کنم که چنین چیزی حتی با فیلم مغایرت داشته باشد. اسکورسیزی در این دوره از حرفه خود به یک ارتباط با سینما رسیده بود و مهم نبود متریال تا چقدر تاریک باشد، او به نوعی غنا در فیلمسازی رسیده بود که مطمئن نیستم کس دیگری در سال های منتهی به دهه ۸۰ حتی به نزدیک آن می رسید.»
۲- حتی کوچک ترین جزییات درباره فیلم عمیقا درخشان و بی نقص بودند
«یکی از چیزهای خیره کننده درباره فیلم، تکه های کوچکی اند که به آن راه پیدا کردند و کاملا با لحن «خاطرات روزانه مرد دیوانه» گونه آن، چیزی که کم و بیش در اینجا با آن سروکار داریم، در تناقض هستند. مثلا برخی از این نکته های محبوب را صحنه های کوتاه میان سبیل شپرد و آلبرت بروکس می سازند.»
۳- اسکورسیزی شکست نمی خورد
«او فیلم را برای کلمبیا پیکچرز ساخته بود و انجمن سینمایی آمریکا به آن درجه X داد. حالا اسکورسیزی فیلمی را در دست داشت که می دانست یک شاهکار است و با این حال مجبور بود تابلویش را پاره پاره کند. افراد یا فرد مسئول در کلمبیا - هیچ نظری ندارم که چه کسی است یا چنین چیزی از اول اتفاق افتاده - هیچ همدردی از خود بروز نداد. اهمیتی برای شان نداشت. فقط می گفتند «درجه R بگیر. مهم نیست چطوری انجامش می دهی. فقط درجه آر بگیر.»
می گویند اسکورسیزی از این بابت تمام شب را بیدار ماند و با اسلحه ای با خشاب پر منتظر ماند. هدف او این بود که با رسیدن صبح به کلمبیا برود و به رییس این کمپانی شلیک کند که مجبورش کرده بود فیلمش را تکه پاره کند. تبدیل به یک شب زنده داری شد. اسکورسیزی آنجا با اسلحه ای پر روبرویش نشسته بود. چندتایی از دوستان و رفقای فیلمساز او آمدند و با او صحبت کردند و جانبش را گرفتند و سعی کردند از خطر شیطان پایینش بیاورند. ظاهرا این ماجرا در طول شب ادامه داشت.
داستان هایی درباره این شنیدم که تمام آنها به معنای واقعی کلمه آن شب به بلوغ رسیدند، چرا که می دیدند اسکورسیزی چقدر در انجام کاری که می خواهد، جدی رفتار می کند. ظاهرا اتفاقی که پس از طی شدن آن شب افتاد، با فکر به این که او واقعا می تواند رییس کمپانی را هدف اسلحه اش قرار دهد، این بود که اسکورسیزی به درون خودش برگشت و سعی کرد انتخاب دیگری به جای ارتکاب قتل پیدا کند. ایده ای که به ذهن او رسید، کاهش غلظت تصویر در صحنه پایانی تا دو درجه بود؛ یعنی قرمزی آب نباتی خون را به خونی بیشتر کبود تبدیل کرد. عوض این که کسی را به قتل برساند این کار را انجام داد و درجه آر نصیب فیلم شد.»
در یکی از نقدهایی که علیه فیلم در زمان اکران نوشته شد، تصوری نادرست بود و البته قابل درک برای تماشاگرانی که دچار کج فهمی شده بودند، به نژادپرستانه بودن آن اشاره می شد. در واقع این فیلم به هیچ وجه نژادپرستانه نیست بلکه فیلمی است درباره یک نژادپرست. فیلم نه تنها درباره یک نژادپرست که به مثابه مطالعه ای از نقطه نظر اول شخص. پس شما داستان را با چشمان او دنبال می کنید. او از همان طریق دلال های سیاه پوست و کاراکترهای سیاه پوست می سازد. آنها منزجرکننده هستند. او همیشه خود را از آنها عقب می کشد و از آنجایی که شما با چشمان او می بینید، این اتفاق برای شما هم می افتد. این چیزی است که توان فلج کردن فیلم را داشت و از لحاظ تماتیک می توانست تنها نقص آن باشد، البته چیزی که خلافش در آخر فیلم ثابت می شود.»
۵- برایان دی پالما هم بر احترامش به اسکورسیزی واقف بود
«راستش را بگویم، در واقع فیلمساز مورد علاقه من در میان فیلمسازان دهه هفتادی، اسکورسیزی نبود. عاشق او بودم؛ اما کارگردان مورد علاقه من در میان آنها برایان دی پالما بود. در واقع دی پالما را درست پس از این که «سگ های انباری» را تمام کردم، دیدم و سر از پا نمی شناختم. آنجا نشسته بودم و درباره سینما با او حرف می زدم و او به من درباره لذت بردن از رقابتی دوستانه با اسکورسیزی گفت. او از ساخت «صورت زخمی» گفت و خب می دانید آن موقع در حال ساخت این حماسه بود و در زمان فیلمبرداری «صورت زخمی»، «گاو خشمگین» اکران شد.
او گفت که برای تماشای فیلم به سینما رفته و درباره آن گفت: «مهم نیست چه کار می کنید، مهم نیست چقدر در کارتان خوب هستید، اسکورسیزی همیشه وجود دارد. اسکورسیزی همیشه وجود دارد تا دقیقا در آن نقطه شما را به چالش بکشاند و این اسکورسیزی آن دوران بود.»
۶- تراویس یه جوریه...
«به نظرم این نکته درباره فیلم خارق العاده است که فیلم در مطالعه کاراکتر خود، به بیان ساده مرد مشوش، به قدری بی نقص عمل می کند که وادارتان کرده از نقطه نظر او همه چیز را ببینید. هر وقت تنها باشید و در منطقه فقیر شهر زندگی کنید، به راحتی قادر خواهید بود تراویس بیکل و حس «من یکه و تنها» علیه «جو اطراف» را درک کنید؛ و فیلم در واقع شما را تشویق می کند که سمپات یک کاراکتر به شدت مشکوک باشید. شما با تمام قدرت از دریچه چشمان او شاهد اطراف هستید.»
«اجرای او در نقش دلال، عالی است و اجرای او در برابر دنیرو از خاصیت غیرقابل تصوری برخوردار است. همین طور در برابر فاستر؛ و این در واقع تنها سکانسی را خلق می کند که از پرسپکتیو تراویس بیکل نیست. آنها در حال رقصیدن هستند و کیفیت اجرای او در نقش اسپورت، خاصیت آهنربایی دارد و به شکلی عجیب شخصی است. در کنار این، شما نمی توانید «راننده تاکسی» را بدون هاروی کایتل تصور کنید. اصلا فیلم بدون او چه می شد؟»
۸- تارانتینو هرگز تصور نمی کند بتواند فیلمی تا این حد کالیبربالا بسازد
«... می توانید درباره فیلمی مثل «راننده تاکسی» خیال پردازی کنید. اگر شما آن را ساخته بودید، تکمیلش کرده بودید، به شکل قابل درکی احساس رضایت و خوشی می کردید؛ اما صادقانه بگویم. من حتی نمی توانم تصور کنم ساختن «راننده تاکسی» برای من چه حسی داشته باشد.»
ارسال نظر