جنگهای ستارهای از تولد تا امروز
فکر طرح«جنگهای ستارهای» وقتی به نظر ریگان جالب آمده باشد که یاد ماجراجویی نوجوانانهاش با بازی در فیلم قتل در آسمان (لوئیس سیلر) افتاد.پس به رویاپردازیها و امیدهای بزرگ انتقاد نکنید حتی اگر رویای رئیس جمهورها باشند.
سه گانهای اول باعث شد دوباره تصور فیلمهای پراکشن برای کودکان ممکن شود. فیلمهایی که پدر و مادرها هم ازشان لذت میبردند. شخصیتهای اصلیشان -لوک اسکای واکر، هان سولو و پرنس لیا- ملمموس و در عین حال نامتعارف بودند، و شخصیتهایی حماسی همراهیشان میکردند: رباتهای پرچانه، آر ۲-دی۲، دارت ویدر (که جیمز ارل جونز صدایش را به زیبایی اجرا میکرد)، اوبیوان کنوبی (الک گینس) نقشش را بر عهده داشت(که به خاطر حق امتیازهای بعدی و مرکز توجه قرار گرفتن فیلم اول، زمانی از ثروتمندترین بازیگران بود)، و یودا (با صداپیشگی و عروسک گردانی فرانک آز) که شاید منحصر به فردترین و دوست داشتنیترین شخصیتی باشد که جورج لوکاس تا به حال خلق کرده.
لوکاس اولین فیلم از مجموعهی جنگهای ستارهای را نوشت و کارگردانی کرد و حق داشت که از فروش نهایی ۷۷۵ میلیون دلاریاش به وجد بیاید. بچهی خجالتی،انتقامش را گرفته بود؛ انتقام و تاوان پس دادن هم یکی از درون مایههای همیشگی این مجموعه است. بعد هم که بخت کاپولا در اوایل دههی ۸۰ در دست انداز افتاد، لوکاس از حامی قدیمیاش پشتیبانی کرد. پدر خواندهی تازهای از راه رسیده بود، ساکت، درون گرا و تودار که تکنولوژی بیشتر از بیان خلاقه هیجانزدهاش میکرد. همین هم شد که دومین و سومین فیلم را خودش کارگردانی نکرد، بلکه به جایش کمپانی «نور و جاوی صنعتی» را به راه انداخت، یک استودیوی تجهیزاتی جلوههای ویژه و خدمات پس از تولید که کل صنعت را تحت تأثیر قرار داد. او با نسل تازهی نابغههای سیلیکون ولی وارد ارتباط شد. پیکسار یکی از انشعابات امپراتوری لوکاس بود، و بعد استیو جابز آن را خرید. لوکاس دیگر پولش از پارور بالا میرفت. با همهی اینها هیچ وقت نتوانست در بخش رقابتی اسکار جایزهایی ببرد.
کمپانی لوکاس فیلم، فیلمهای بیشتری را تهیه کرد (که از برجستهترینهایشان همکاری با استیون اسپیلبرگ و مجموعهی ایندیانا جونز است) اما لوکاس بعد از جنگهای ستارهای فیلم کارگردانی نکرد تا نوبت به تهدید شبح (۱۹۹۹) رسید اولین فیلم از سه گانهای که حملهی کلونها (۲۰۰۲) و انتقام سیت(۲۰۰۵) به دنبالش ساخته شدند. لوکاس هر سه را خودش نوشت و کارگردانی کرد.
آیا مشکل تا حدی از همین جا آب میخورد؟ شک و تردیدهایی که در مورد سه فیلم اول وجود داشت باز سر برآورد و خیلیها به این اشاره کردند که در سه گانهی دوم تأکید بر جلوههای ویژه زیبا و خوش ساخت، نتوانسته شخصیتههای بی روح و دیالوگهای دم دستی و بازیهای تأسفبار را پنهان کند. فیلمهای تازه، تحول گرفته شدند و نقدهای خوبی دریافت کردند؛ دیگر به نظر خبری از آن همه احساسات و علاقهی شدید نبود. میشد حس کرد که کمپانی لوکاس فیلم خیلی ساده بر این فرض عمل کرده که تا چند فیلم دیگر بیبرو برگرد سوآوری خواهد داشت. و حالا قسمت هفتم از راه رسیده است.
فرضش اشتباه هم نبود. در سال ۲۰۰۲، این کمپانی مستقل و خوشنام به قیمت ۰۵/۴ میلیارد دلار به دیزنی فروخته شد. داستان لوکاس، داستان یک موفقیت شخصی بی نظیر بود، اما برای کسی که دلش میخواست فیلمها را هنر شخصی بداند، بیشتر شبیه مانع بود. البته از همان ابتدا هم نمیَشد با اطمینان لوکاس را در دستهی افراد خلاقه گذاشت. درست در نقطهی مقابل او، کاپولا تمام و کمال و گاه حتی خود تخریب گرانه تمایل داشته که فیمهایی منحصر به فرد بسازد که نشان دهندهی نگاه شخصیاش باشند( شاهدش هم اینک آخرالزمان). از این ور لوکاس به طرز غریبی -مطمئن نیستم که خود او هرگز این را حس کرده باشد- به شکل تازهای از صنعت سینما در جایگاه رسانهی گروهی، جان بخشیده است.
بد نیست به دیوار نویسی آمریکایی برگردیم تا فراموش نکنیم که این مرد زمانی تحسین کنندهی کارهای امکان پذیر به دست انسان، صحنههای واقع گرایانه، شخصیتهای رئال و موقعیتها و گفت و گوهای دراماتیکی بودن که میَشد در شبهای مودستو شاهدشان باشی. دیوار نویسی در سال ۱۹۶۲ میگذرد و اشتیاق چند جوان را نشان میدهد و اندیشهِ این که آیا مجبورند از دشتهای کالیفرنیا به جنگلهای ویتنام بروند یا نه. دیوار نویسی از آن دسته فیلمهای دههی ۷۰ است که کمکمان میکند به یاد بیاوریم چه داشت بر سر آمریکا میآمد.
حالا قسمت هفتم تولید شده است (برنامهی فیلمهای هشتم و نهم هر ریخته شده؛ جدی جدی شبیه خط تولید کارخانه است). فیلم تولید «لوکاس فیلم» معرفی میشود اما این را نباید از یاد برد که لوکاس فیلم حالا زیر مجموعهی دیزنی است. فیلم را جی.جی. آبرامز(سازندهی سریال گم شدگان وفیلم سوپر ۸) کارگردانی کرده و خود آبرامز، شریکش برایان برک و کاتلین کندی، مدیر لوکاس فیلم تهیهی آن را بر عهده داشتهاند. آبرامز و لارنس کسدان (که در نوشتن امپراتروری ضربه میزند و بازگشت جدای هم مشارکت داشته است) نویسندگان نسخهی نهایی فیلمنامه معرفی شدهاند و جرج لوکاس هم برای اعتبار کار عنوان «مشاور فیلمنامه»را خواهد داشت. چرا که بچهها و بچههای تماشاگران جنگهای ستارهای اصلی، دلشان میخواهد حس کنند مهر اصالت بر کار خورده است.
این طور که میگویند لوکاس در مراحل اولیه گفت و گوهایی با دیزنی داشته است. ایدههایی را پیشنهاد داده که طی سالها در ذهنش شکل گرفته بودند اما کسانی دنبالشان را نگرفته است به نظر من که همین نشانگر خیلی چیزهاست. وضعیت مشابهای را تصور کنید که در آن پارامونت به کاپولا میگوید قرار است قسمتهای دگیری از پدر خوانده را تولید کنند و از صمیم قلب دلشان میخواهد از اسم او هم در آنها استفاده کنند. فرانسیس را کم و بیش میشناسم و به گمانم یک ساعت نگذشته، او در نقش مشاور فیلمنامه چنان فعالانه، پرجوش و خروش و با تمام وجود درگیر توضیح نگاه شخصیاش میشد که کسی حق رد کردنش را هم نداشت. اما مجموعه فیلمی که حول تکنولوژیهای پیشرفته میگردد و مممکن است به اندازهی ۰۰۷ ادامه پیدا کند، این طور نیست.
جرج لوکاس به معنای واقعیاش بازنشسته شده است؛ خوشا به سعادتش کارهای خیریهی زیادی انجام میدهد که یکیشان کمک هزینهِ بزرگی برای مدرسهی فیلمسازی یواسسی است. دارد موزهِ هنریاش در شیکاگو را راه میاندازد که هم مجموعه نقاشیهای وینسول هومر را در خود جا خواهد بداد و هم همهی تصاویر خلق شده برای جنگهای ستارهای( سان فرانسیسکو پیشنهاد اور ارد کرد) اما به نظرم او راضی است که اجازه داده نیرو بیدار میشود ساخته شود و آن را با نگاه یک تماشاگر اگر چه زیادی مطلع اما مشتاق تماشا خواهد کرد.
من هم فعلا بیطرفم و نظری ندارم. هنوز قسمت هفتم را ندیدهام. مطمئنم که در این کریسمس در یک چشم برهم زدن پول و پلهای حسابی به جیب میزند. کالاهای تبلیغاتیشان همهی مغازهها را پر میکند و از همین حالا میتوانم صدای تشویقهایی را که با طنین انداز شدن آهنگ حماسی جان ولییامز در سینماها به راه میافتد، بشنوم.
دوباره سر و کلهِ هریسون فورد پیدا خواهد شد؛ کافی است یاد ماجرای سقوط فورد با هواپیمای شخصاش بیفتیم تا هان سولوی پر شهامت در ذهنمان معنای تازهای پیدا کند. قصد داشتم بگویم دلم میخواهد این فیلم و تازه واردهای جذاب جهان افسانهایاش-آدام داریور، دیزی رایلدی، اسکار آیزاک- را ببینم، اما جور عجیبی حس میکنم انگار همین حالایش هم آن را دیدهام. در هر حال این اتفاقی است که در مورد مجموعه فیلمهایی میافتد که در قسمتهای جدیدشان خطر نمیکنند و به جای این که جسورانه داستان تازهتری بگویند از روی یک الگوی مطمئن کپی میکنند. اگر در دوازده سالگی عاشق جنگهای ستارهای بودید یا پدری بودید که همراه پسرش از فیلمها به وجد میآمد، حالا پنچاه یا هفتاد سالی دارید. این زمان کمی نیست، خصوصا اگر قرار است اپیزود هفتم گاهی دست دوم به نظر برسد. مهم این است که ببینیم آیا در میان بچههای امروز هم هستند کسانی که باور داشته باشند فیلمها دربارهی تکنولوژیاند و تکرار یک چیز. تکرار دوبارهی آن دعا کنید که باشند.
ارسال نظر